بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد الائمه والمهدیین وسلّم تسلیما کثیرا
همیشه خلفای الهی اعم از انبیا و اوصیا و ائمه اطهار در انجام امر مهم رسالت خداوند متعال با رویارویی سه طبقه مواجه میشدند؛ طبقۀ اول طبقه حاکمان و طبقۀ دوم افرادی که بهاصطلاح خود را عالم دینی میخوانند. در طول تاریخ، این دو گروه در مواجه و دشمنی با خلفای الهی همپیمان میشدند؛ اما در برههای از زمان طبقۀ سومی پدید میآمد که مسئولیت دو طبقۀ سابق را تقبل میکرد یا اینکه اینطور بیان کنیم که خود حاکمان بهناحق در ردای دین حکومت میکردند و این حق شرعی را از اهل آن غصب میکردند و این مسئله بیشتر بعد از شهادت پیامبر اسلام صورت گرفت.
مسئلۀ خلافت و حكومت پس از رحلت پیامبر اكرم(ص) بهگونهای تحقق و استمرار یافت كه حاکمان زمانه خود را خلیفۀ شرعی و الهی میدانستند و این را در میان مردم بهطور ریشهای فرهنگسازی میکردند؛ اما با این همه نمیتوانستند وجود ائمه اطهار را نادیده بگیرند؛ یعنی در واقع نمیتوانستند با وجود ائمه بهراحتی به خواستۀ شومشان برسند؛ زیرا ائمه معصومین(ع) در طول زندگى خویش هریک بهنوعی با مسئلۀ حكومت جامعۀ اسلامى درگیر بودند.
این مسئله خواهناخواه موجب شد كه آنان ارتباط خاصى با حكومتهاى همعصر خویش داشته باشند؛ زیرا موقعیت ممتاز اجتماعى آنان بهگونهای بود كه نهتنها حكومتها نمىتوانستند آن را نادیده بگیرند بلكه همواره در اینباره حساسیت داشتند؛ حساسیتى كه درگیرىهاى خونین و زندان و شهادت معصومین(ع) را در پى داشت. یکی از این حکومتها حکومت عباسی بود؛ عباسیان یا خلفای بنیعباس سومین سلسلۀ اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند. آنان با استفاده از شعار «الرضا من آل محمد» خود را بهعنوان مدافعان اهلبیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم بهویژه اهل خراسان معرفی کردند. یکی از حاکمان این سلسلۀ منفور، هارونالرشید بود. هارونالرشید پنجمین خلیفۀ عباسی و یکی از سفّاکترین و عیّاشترین خلفای عباسی بود.
هارون، كینه و دشمنى نسبت به خاندان پیامبر(ص) را از جدش منصور به ارث برده بود؛ اما در آغاز حكومتش وانمود میکرد که میخواهد سیاست خشن هادی در برابر علویان را جبران كند؛ لذا با آنان ملایمت و همدردی نشان داد و به آنان امان داد و علویان ساكن بغداد را به مدینه بازگرداند و استاندار مدینه را بهجهت آزار علویان درگذشته بركنار كرد. با این کار میخواست انظار عمومی را به خود جلب کند و به خلافت غصبی خود مشروعیت بدهد و در موقعیتهای مختلف سعی میکرد که خود را دوستدار امام موسی کاظم علیهالسلام قرار دهد و به بهانههای مختلف سعی میکرد که امام را نزد خود بکشاند که در حقیقت خواستار نشان دادنبرتری خود بود؛ اما هر بار با رفتار مدبرانۀ امام موسی علیهالسلام مواجه میشد و نقشههایش نقش بر آب میشد.
گفته شده که هارون در مجلسی از امام كاظم علیهالسلام پرسید: «چگونه شما میگویید ما از ذریۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم، در حالی كه پیامبر فرزند ذكور نداشته است و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذكر كرد، نخست آیۀ 85 سورۀ انعام كه عیسی را فرزند ابراهیم میشمارد و دوم، آیه مباهله كه در آن حسن و حسین علیهماالسلام مصداق “و ابناءنا” دانسته شدهاند.» اثبات این مسئله برای هارون كه بهبهانهٔ عموزادگی با رسول خدا صلی الله علیه و آله خلافت خود را مشروعیت بخشیده بودند بسیار گران تمام شد و تنها بهانۀ مشروعیت حکومت عباسیان زیر سؤال رفت؛
اما این تنها مقابلۀ هارون با امام موسی کاظم علیهالسلام نبود و در موقعیتهای مختلف هارون سعی میکرد که مسئلۀ خلافت را به رخ امام و دیگران بکشد؛ زیرا هرچند قدرت در دست آنها بود، اما وجود امام در بین مردم برای حکومت و بقای آن را خطرساز میدانستند؛ به همین سبب سعی داشت که برتری خود بر امام را در ملأعام جار بزند؛ اما هر بار تیرش به سنگ میخورد و برعکس، برتری امام و پستی او به همگان ثابت میشد. ابنحجر در کتاب «الصواعقالمحرقه» مینویسد: هارون، امام موسی کاظم را در کنار کعبه دید و بهعنوان اعتراض به حضرت گفت: هل انت من بایعه الناس خفیه و رضوا به اماما؟ تو همان کسی هستی که مردم با او پنهانی بیعت کرده و بهعنوان امام برگزیدهاند؟
امام در پاسخ فرمودند: «من بر دلها پیشوایی میکنم و تو بر تنها.»هارون با وجود اینکه بر شأن و منزلت و همچنین بر مقام والای امام موسی کاظم علیهالسلام واقف بود؛ اما در تلاش بود برتری خود به امام را به هر نحوی ثابت کند. گاهی اموال و ثروت خود را به رخ میکشید و وانمود میکرد که میخواهد در حق امام بخشش کند؛ اما امام کاظم(ع) با خود هارونالرشید نیز شجاعانه برخورد میکرد. روزی هارون به امام کاظم(ع) گفت: «حدود فدک را مشخص کن تا آن را به شما برگردانم.» امام(ع) فرمود: «اگر حدود آن را بگویم آن را پس نخواهی داد.» هارون اصرار کرد که امام کاظم(ع) حدود فدک را مشخص کند. امام کاظم(ع) حدود امپراتوری اسلامی یعنی از سمرقند تا آفریقا و از ارمنستان تا یمن را حدود فدک معرفی کرد. هارون خشمگین شد و گفت: «آن وقت چیزی برای ما نمیماند.»
امام(ع) که هارون را غاصب خلافت و غصب فدک را بهمعنی غصب خلافت میدانست، فرمود: «میدانستم که تو آن را بازپس نخواهی داد.» (تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۶۹؛ زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، ص۲۱۱)
هارون برخلاف ابتدای حکومت که سعی داشت کینهتوزی خود به خاندان پیامبر را در پشت ظاهری دوستدارنده پنهان کند و با نافرجامی مواجه شد، اندکاندک شروع به نشاندادن چهرۀ واقعی خود کرد تا جایی که با صراحت میگفت: «تا کی وجود خاندان علی بن ابیطالب را تحمل کنم؟! سوگند به خدا، بهطور قطع، آنان و پیروانشان را خواهم کشت.» وی در اجرای این سیاست بهمحض رسیدن به قدرت، فرمانی مبنی بر اخراج علویان از بغداد و تبعید آنان به مدینه صادر کرد؛ و دست مزدوران خود را در اذیت و آزار آلعلی(ع) باز گذاشت؛ به حدی که علویان مجبور شدند بهصورت ناشناس در روستاها و مناطق دوردست پراکنده شوند و خود را از دید مأموران حکومتی پنهان سازند؛ و فعالیتهای گوناگونی برای سرکوب علویان و امامشان امام کاظم علیهالسلام انجام داد.
یکی از این اقدامات، تضعیف امام و یارانش از لحاظ مالی بود. مأمون نقل میکند هنگامی که پدرم هارون خواست از مدینه به مکه کوچ کند دویست دینار به فضل بن ربیع داد و گفت: این مبلغ را به موسی بن جعفر علیهالسلام برسان. من در برابر پدرم ایستادم و گفتم: «تو به پسران مهاجران و انصار و سایر قریشیان و بنیهاشم و افراد ناشناس به هریک پنج هزار دینار میدهی، چرا به موسی بن جعفر اندک میدهی که کمترین مبلغی است که به سایر مردم میپردازی؟ پدرم هارون گفت: «ای مادرمرده! ساکت باش، اگر من بیشتر از این مبلغ به موسی بن جعفر علیهالسلام بدهم، از خطر وجود او ایمن نخواهی بود؛ چراکه او این پولها را در بازسازی نیروها صرف میکند و صد هزار شمشیرزن از شیعیان و دوستانش را به میدان میفرستد: فقر هذا و اهل بیته اسلم لی و لکم من بسط ایدیهم و اعینهم: «ای مأمون! تهیدستی موسی بن جعفر و خاندانش، برای سلامتی من و شما بهتر است از اینکه اموال بسیار در اختیارشان باشد.»
اما با این حال همچنان وجود امام را برای خود و حکومت خود خطرناک میدانست و هرچه بیشتر سعی داشت که عرصه را بر امام تنگ کند. وی در سفری نیز که در سال ۱۷۹ق به حج رفت، بیشازپیش به عظمت معنوی امام علیهالسلام و احترام خاصی که مردم برای امام موسی کاظم علیهالسلام قائل بودند پی برد. هارون سخت از این جهت، نگران شد. به حدی که پس از انجام مراسم حج، وارد مدینه شد. على بن محمد بن سلیمان نوفلى گفت: از پدرم شنیدم که هارون کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و با تزویر و عوامفریبی عجیبی گفت:«ای رسول خدا! از تصمیمی که دربارۀ دستگیری موسی بن جعفر و زندانینمودن او دارم، از پیشگاهت معذرت میطلبم؛ زیرا او با برنامهٔ خود میخواهد در میان امت تو اختلاف بیندازد و خون مسلمانان را بریزد.» سپس هارون فرمان داد امام کاظم علیهالسلام را در مسجدالنبی که مشغول نماز بود دستگیر کرده و از همانجا آن حضرت را بردند و حتی نگذاشتند نمازش را تمام کند.
هارون دستور داد دو محمل درست کنند و بر هرکدام مأمورین بسیار گماشت، امام را در یکی از آنها قرار داد و وانمود کرد که یکی از آنها به بصره و دیگری از راه کوفه (به بغداد) حرکت میکند تا مردم ندانند که امام کاظم علیهالسلام در میان کدام یک از دو کاروان است. آن بزرگوار در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: الیک اشکو یا رسول الله ما القی: «ای رسول خدا! از ستمهایی که بر من وارد میشود، به تو شکایت میکنم.» مردم مدینه از هر سو میآمدند و گریه و شیون میکردند. (عیون أخبار الرضا(ع)، ج1، ص 86)
هارون دو بار امام را زندانی کرد. زمانِ دستگیری و زندان اول در منابع ذکر نشده است؛ ولی دومین بار در ۲۰ شوال سال ۱۷۹ق در مدینه دستگیر و در ۷ ذیحجه در بصره در خانه عیسی بن جعفر زندانی شد.
بنا به گزارش شیخ مفید، هارون در سال ۱۸۰ق در نامهای به عیسی بن جعفر، از او خواست امام را به قتل برساند، ولی او نپذیرفت. امام را پس از مدتی به زندان فضل بن ربیع در بغداد منتقل کردند. امام کاظم(ع) سالهای پایانی عمر خود را در زندانهای فضل بن یحیی و سندی بن شاهک گذراند.
در زیارتنامۀ امام کاظم(ع) با عبارت «الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُون» «کسی که در سیاهچالها شکنجه میشد» به ایشان سلام داده شده است.
و سپس در سال ١٨٣ق به دستور هارونالرشید امام را مسموم کردند و امام سه روز پس از آن به شهادت رسید.
شهادت وی ۲۵ رجب سال ۱۸۳ق در بغداد رخ داده است. دربارۀ زمان و مکان شهادت امام کاظم(ع) نظرات دیگری هم وجود دارد.
پس از آنکه موسی بن جعفر(ع) به شهادت رسید، سندی بن شاهک میخواست اینگونه جلوه دهد که امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است؛ از همین رو عدهای از فقها و سرشناسان بغداد را حاضر کرد و پیکر امام را به آنها نشان داد تا ببینند در بدن امام جراحتی وجود ندارد. همچنین به دستور او پیکر امام را روی پل بغداد قرار دادند و اعلام کردند که موسی بن جعفر به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. دربارۀ چگونگی شهادت وی گزارشهای متفاوتی وجود دارد؛ بیشتر تاریخنویسان بر این باورند که یحیی بن خالد و سندی بن شاهک او را مسموم کردهاند. در گزارشی نیز گفته شده او را با پیچیدن در فرش، به شهادت رساندهاند.
برای قراردادن بدن امام کاظم(ع) در معرض دید عموم دو دلیل گفته شده: یکی اثبات اینکه او به مرگ طبیعی از دنیا رفته است؛ دیگری باطلکردن باور کسانی که به مهدویت او اعتقاد داشتهاند.
پیکر موسی بن جعفر(ع) را در منطقه شونیزیه در مقبره خانوادگی منصور که به مقابر قریش شهرت داشت، دفن کردند. مدفن او به حرم کاظمین مشهور است. گفته شده دلیل عباسیان برای اینکه بدن امام را در این مقبره دفن کردند، ترس از آن بود که مبادا مکان دفن او محل تجمع و حضور شیعیان شود.
هارون که فکر میکرد بعد از بهشهادترساندن امام کاظم(ع) نفس راحتی میکشد، برخلاف تصور با مشکلات سنگینی مواجه شد و خیانت و توطئه تا قعر تخت پادشاهی او پیش رفت؛ بهطوری که زمامداران کل حکومت برمکیان را بهاتهام خیانت قتلعام کرد و پس از قتلعام برمکیان که به اعتبار، بازوان قدرتمند او به شمار میآمدند و در حبس و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام نقش بسزایی داشتند، اوضاع سلطنت به ناهنجاری کشیده شد و در برخی از ولایات شورشهایی بروز کرد؛ از جمله در خراسان که فرماندار انتصابی از طرف خلیفه، ستم زیادی بر مردمان آن دیار روا میداشت، تا حدی که خلیفه، خود برای آرامکردن اوضاع و فرونشاندن شورش، در رأس سپاهی روانه خراسان شد. حین این لشکرکشی خلیفه بیمار شد و در جمادیالثانی ١٩٣ق، در شهر توس درگذشت که در همان جا نیز به خاک سپرده شد.
تمام این تلاشها و کوششها برای این بود که ده سال بیشتر از امام زندگی کند؛ ده سالی که همراه با گرفتاریها و آشوبهای گوناگون سپری شد. این است فرجام کسانی که با خلیفۀ بهحق خداوند متعال ستیز میکنند و خلافت حَقۀ خداوند را از اهل حقیقی خود دور میسازند.
———–
برگرفته از منابعی چون:
ابن اثیر،الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، بیتا.
ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، نجف، منشورات مکتبة الحیدریه، ۱۳۸۵ق.
جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، نشر انصاریان، چاپ دهم، ۱۳۸۶ش.
خضری، سید احمدرضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه، تهران، نشر سمت، ۱۳۷۹ش.
زیدان، جرجی، جواهر کلام، تهران، نشر امیرکبیر، ۱۳۷۲ش.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، بیروت، نشر دار الکتب العلمیة، بیتا.
طقوش، محمد بن سهیل، دولت عباسیان، قم، نشر پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۳ش.
عمادزاده، حسین، چهارده معصوم، نشر مطبوع، چاپ پنجم، بیتا.
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام (ترجمه جلد ۴۸ بحارالأنوار)، تهران، نشر اسلامیة، ۱۳۹۶ق.
مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، مصر، بینا، ۱۳۵۷ق