ای کاش مردم به آل محمد و حجتهای خدا مینگریستند تا از سرچشمۀ انسانیت، قطرهای بر صحرای تشنهٔ وجودشان جاری میشد. و ای کاش مردم، آنان را انکار نمیکردند و با دشمنی با آنان علیه انسانیت بر نمیخواستند؛ همان گونه که با مسلم بن عقیل (ع) و حسین بن علی(ع) و عباس(ع) اینگونه کردند.
و ای کاش با چشمانی گشاده از معرفت، به رد پای انسانیت از گذشته به امروز مینگریستند که از کربلا میگذرد… .
کاروان امام حسین(ع) بعد از چهار ماه و پنج روز اقامت در مکه، روز سهشنبه هشتم ذیالحجۀ سال شصت هجری مکه را بهسوی کوفه ترک کرد؛ اما هنگامی که به نزدیکی کوفه رسید، به دلیل ممانعت سپاهیان ابنزیاد مجبور به سکناگزیدن در کربلا شد.
علاوه بر بنیهاشم، بیستویک نفر از یاران امام حسین(ع) نیز با ایشان در این سفر همراه شده بودند.
کربلا و حسین (که جانها فدای او باد) و داستان فداکاریها و برادریهایش، کوفه و زشتیها و پلیدیهایش، همیشه رویاروی ما ایستاده است. برای ما نقلشده است و همچنان روایت خواهد شد. همه کربلا را شنیدهایم اما ندیدهایم! سفر کربلا را رفتهایم اما زندگی نکردهایم…
در تمام این سالهایی که میان ما و حسین بن علی(ع) فاصله بوده است، چه چیزی در دلها جانبهجان حمل شده است؟
حسین(ع) رهبر کاروانی الهی است که در دلها حرکت میکند؛ از همان زمان که از شهر جدش (ص) حرکت میکند تا به امروز که نامش را بر لب زمزمه میکنیم و در جانمان نقش میزنیم. انسانیت ما در درون این مسیر مهم واقع میشود؛ در دنبالهروی از روش و مسیر کاروان حسین(ع) و حرکت راه الهی آنان(ع).
امام حسین(ع) از روی ناسپاسی و زیادهخواهی و برای فساد و ستمگری قیام نکرد؛ بلکه برای اصلاح امّت جدش قیام کرد. برای امربهمعروف و نهیازمنکر و به سیره جدش و پدرش علی بن ابیطالب(ع) رفتار کرد. همان توصیههایی که اگر فردی بِدان عمل کند، نجات مییابد و از همۀ آفتها در امان میماند.
پس او(ع) به نشانی رفیع از اصلاحگری برای روح اخلاق و انسانیت مبدل شد؛ ازاینرو هر انسان آزادهای که در درون خود انسانیتی را حمل میکند، مدیون خون پاک حسین(ع) و کاروان همراه اوست. هر آنکه ذرهای در راه انسانسازی حسین(ع) قدم برداشته است، در هموارساختن مسیر انسانیت گامی نهاده که تا به امروز بر جانهای ما اثر کرده است و همچنان تا پایان تاریخ عمر این زمین و تاریخ انسانیت باقی خواهد ماند.
حسین(ع)، معلم انسانیت است
امام حسین(ع)، مسیر خود را از شهر رسولالله(ص) بهسوی کوفه آغاز میکند. در این مسیر، بعد از شهر مدینه، منزلبهمنزل میایستد؛ به این یافتن افرادی که اصلاح و بازگرداندن آنان به ولایت خداوند امکانپذیر باشد. در مسیر حجاجی که بهسوی مکه عزم سفر دارند میایستد و برای آنها از حج حقیقی میگوید. همان حقیقتی که در روز ترویه، در عمل، به همۀ جویندگان حج حقیقی آموخت. زیرا حسین(ع) معلم است. او(ع) معلم حقیقت است و به مردگان راهرونده، درس زندهشدن میآموزد.
از هر منزل که میگذرد به قتلگاه خود نزدیک میشود تا انسانیت ازبینرفته را احیا کند. همچون طبیبی که برای شفای بیماری نیاز به عملی یکباره و حیاتی دارد؛ هرچند که درمان را از مدتزمان طولانی آغاز کرده است. دین الهی، چیزی جز حاکمیت خدا نیست. ولایت خلیفۀ خدا همۀ دین است که هرجا او برود دین همانجاست.
پس این کاروان حسین بن علی (ع) است که همچنان که پیش میرود دین را بهسوی جایگاه اصلی خود پیش میبرد تا آن زمان که حق در جایش قرار بگیرد؛ حتی به قیمت خون عزیزترین و پاکترین اولیای خداوند که جانهایمان فدایشان باد. در این حرکت پیشرونده، برای ارواح آفتزده، دارویی شفابخش هست که به ولایت غیرالهی آلوده شده است. وقتی مردان حق که شالودۀ وجودشان با نور الهی همچنان روشن مانده است، هرچند در میان تاریکیها به سر بردهاند، به حسین بن علی گره میخورند، این حقیقت بیشتر آشکار میشود؛ بهگونهای که با تمام قدرت نمایان میشود و در هر سوی این مسیر الهی قرار دارد و اوست که کاروان را پیش میبرد.
زهیر بن قین را میبینیم که از همجواری با حسین بن علی(ع) ناخوشایند است؛ [1] اما به خیمهگاه نور که میرود داستان جور دیگری رقم میخورد. حسین بن علی(ع) معلم جانها برای زهیر برگی از غیب الهی میآورد و حقیقت را نقاشی میکند و زهیر همچون کودکی حیران میشود؛ زیرا انسانیت گمشدهاش را مییابد. ملاقات این معلم والامقام با عبدالله بن جعفر و پیوستن دو فرزندش عون و محمد به کاروان الهی حسین بن علی(ع). [2]
ما بهعنوان مؤمن باید امام حسین(ع) را الگو قرار دهیم؛ امام حسین(ع) لشکر یزید بن معاویه (لع) را نصیحت کرد […] و نتیجه، بازگشت فرماندهی از فرماندهان سپاه اموی که همان حر بن یزید ریاحی بود، حاصل شد. اگر این، تنها نتیجۀ خطبۀ حضرت ابیعبدالله(ع) باشد، کافی است. [3]
کربلا جلوۀ انسانیت است
آری، حسین(ع) همچون عَلَمی برافراشته برای انسانیت است؛ پس چون رو بهسوی اهلش کند، آنها نشان گمشدهشان را مینگرند که برافراشته شده است. در هر منزل که میایستد، با طرح فرجام راه، به پالایش و آزمون میپردازد تا هراسزدگان و دلباختگان دنیا، راه را رها کنند و بروند و اهلش به آنها بپیوندند و بمانند. ایشان(ع) همواره خبر از شهادت خویش میدهد که همچون یحیای نبی(ع) خواهد بود و از فرجامی که جدش به او بشارت داده بود هراسی بر دل نداشت. چه هراسی بر او باشد وقتی که برای ایثار حقیقی به میدان میرفت تا با آن از انسانیت حقیقی پرده بردارد. از عباس(ع) که در مکتب آل محمد (ص) ساخته شده بود رخ بنمایاند.
حسین(ع) از یکسو مدینه را ساخته است که در فراق انسان حقیقی بیتاب است و از سوی دیگر مکه را در خاموشی جهل خود رها ساخته است، وقتی پشت به آنها بهسوی جولانگاه حق بر باطل میرود.
در طی مسیر قدمبهقدم از ولایت و حقیقت آن میگوید و روشنگری میکند. این در حالی است که امت آن زمان بعد از شهادت رسولالله(ص) به بدترین جهالتها برگشته و با قبول ولایت یزید (لع) مرتد شده و از دین الهی بسیار فاصله گرفته بودند. روح اخلاقی و معنوی واژگون شده و با انجام اعمال خبیث راه بر پلیدیها هموار شده بود.
مقصد را با مسلمش آماده میکند. مسلم(ع) با رفتار علیوارش وقتی در خانۀ هانی بن عروه زیر تیغ شمشیر دشمن است، غافلکشی نمیکند و بدین ترتیب آنچنان انسانیتی را نشان میدهد که حتی بزرگان اخلاق و شریفترین مردانِ اهل کوفه از درکش عاجز میمانند؛ زیرا مسلم(ع) در مکتب آل محمد (ع) و حسین بن علی (ع) درس انسانیت آموخته است.
کوفۀ فریب و تزویر، با خون مسلم بن عقیل(ع) حسینی شده است و انسانیت، مرده و طبل رسواییاش به صدا درآمده است. تنها کربلا مانده است. پس کاروان الهی شتابان بهسوی نهر فرات پیش میرود تا زیباترین برگ این داستان روایت شود و تا کاملترین جلوۀ انسانیتی را که حسین بن علی (ع) از آغاز حرکت تا خودِ کوفه بر جانها فریاد میزد، به رخ جن و انس فلک و زمان و ملائک و اهل آسمان بکشد.
«اگر موجودات زنده در این زمین، فقط در ایثار حقیقی با ما شریک هستند و ای ابوالفضل، تو بودی که سوارکار آن بودی و در کربلا به قلۀ آن رسیدی، پس ما حق داریم که بفهمیم که: کربلا، نبرد متمایز انسانیت است.» [4]
عباس(ع) ایثار حقیقی را به نمایش گذاشت. ایثاری که در کلام نمیگنجد؛ بلا دید و خودش، فدای برادرش شد؛ تا جایی که دستانش بریده شد. در اوج تشنگی آب ننوشید و امتحان در سختترین مرحله با عشق ولایت خلیفۀ زمانش به امان و لطف الهی مبدل شد. این راه، راه آل محمد است. همان انسانیت گمشدۀ همۀ ما در همۀ زمانها…
(يؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ) [5] (آنان را بر خود مقدم میکنند، هرچند خودشان نیاز شدیدی داشته باشند).
حسین(ع) فرماندۀ کاروانی الهی است
(این مطلب از دکتر زکی صبیحاوی به مقاله سنجاق شده است)
حسین(ع) فرماندۀ کاروانی الهی است بهسوی ازبینبردن منیت، در هر صورت و شکلی که باشد. باید در مسیر این کاروان بیندیشیم و تدبر کنیم و این راه را بشناسیم؛ از ابتدای خروجش از شهر جدش رسول خدا(ص)؛ و این اولین تیری است که حسین(ع) آن را پرتاب کرد و به قلب منیت اصابت نمود.
تیر دوم، چشم منیت را شکافت؛ در آن هنگام که مراسم حج را در روز ترویه رها کرد؛ و در کورکردن چشم آن درنگ نکرد تا به جهانیان بفهماند که حج حقیقی، قبلۀ آن است و این سنگها تنها برای این در اینجا قرار داده شده تا به خلیفه و حجت خدا راهنمایی کند.
تیر سوم، حلق منیت و زبان آن را شکافت؛ در آن هنگام که در طول مسیر برای مردم خطبه خواند و همراهان خود را یادآور شد که به سمت مرگی حرکت میکنند که برای یاری دین جدش رسول خدا(ص) گریزی از آن نیست و در طول مسیر، افرادی که لیاقت همراهی او را نداشتند از سپاهش جدا میشدند.
تیر چهارم را پرتاب کرد و بهوسیلۀ آن، کمرمنیت شکست؛ در آن هنگام که برای حر و لشکر کوفه که بین ایشان و رود فرات مانع شده بودند و موجب شدند تا در صحرای سوزان کربلا که سایه و آبی نداشت توقف کند، آیت بخشندگی شد؛ چراکه او (حر) و سپاهیانش را از باقیمانده آبی که نزدش بود سیراب نمود؛ درحالیکه میدانست اینها با این کارشان میخواهند او و خانواده و همراهانش را با لبِ تشنه بکشند.
تیر آخر را نیز در استخوان سینه منیت پرتاب کرد و آن موقعی بود که افرادی را که از خانواده و اصحابش با او مانده بودند، جمع کرد و در شب عاشورا برایشان خطبهای خواند و فرمود (نقل به مضمون):
این جماعت جز من کس دیگری را نمیخواهند و با غیر من کاری ندارند. شب شده است؛ پس از آن استفاده کنید و هریک از شما دست فردی از خانوادۀ مرا بگیرد و برود.
پس با چشمهایی که از اشک خیس شده بود پاسخ دادند: پس از شما برای چه زندگی کنیم؟! زندگی بعد از شما قابلتحمل نیست، ای پسر رسول خدا(ص).
با تیر آخر، منیت به زمین افتاد؛ آن هنگام که در صبح عاشورا در صورت و شکل جدش رسول خدا(ص) پیش لشکر دشمن آمد؛ آنها را موعظه میکرد و خدا را به یادشان میآورد و آنها را نسبت به عاقبت بدی که در انتظارشان بود هشدار میداد و با هرآنچه که سزاوار ایشان بود که با آن احتجاج کند، بر آنها احتجاج کرد.
و تیری…و تیری…و تیری…و آن تیرهایی که دشمنان به بدن مبارکش زدند، غیر از تیرهایی نبود که حسین(ع) بهسوی منیت و مفتضحنمودن آن رها نمود؛ پس تیرهایی که بر بدن مبارکش اصابت کرد، رسوایی و خواری و شکست منیت در میدان مبارزه بود.
بهدرستی که انسانیت پیروز شد و منیت شکستی سنگین را متحمل شد و به همین سبب بر کسی که گمان میکند پیرو حسین(ع) است، واجب است تا درس هجرت او را کاملاً و بهروشنی درک کند؛ تا وقتی که ذکر مصیبت ایشان میشود، حق را یاری و با منیت مبارزه کند، نه برعکس؛ همچنان که متأسفانه امروزه رخ داده است. [6]
نتیجه:
کربلایِ حسین(ع)، تلاطمی جانسوز را برای خاندان حق برپا کرد و انسانیت را به خاطر کشتهشدن بزرگترین عَلَمَش به سوگ نشاند. جلوهگاه صفات خداوندی بر زمین شد و از میان مخلوقهای زمینی بهیکباره اهل آسمانها سر برآوردند. سخن کربلا سخن جنگ بود و منفعت دشمن؛ اما نقشه جور دیگری رقم خورد. پیروز میدان نبرد از هر سو حسین و یارانش شدند و از نوای طبلها نوای فرشتگان، بر عالم پیچید.
حسین بن علی(ع)، به همگان آموخت چگونه آل محمد (ع) حتی از یک میدان خونین نبرد جلوهگاه عشق و زیباییها میسازند. آنان(ع) سازندگان انسانیتاند و هر زیبایی را در هر مکان و هر شرایطی بر گِل مردۀ ما نقش میزنند. جانها را میگیرند و به قدرت ایثار و عشق به جان خود گره میزنند و با خود به کمال میبرند. اینگونه است که حسین بن علی (ع) زیباییساز کربلا، انسانیت را در زیباترین جلوۀ خود، در سرزمین بلا و سختیها، در هیاهوی زشتیها و خصلتهای حیوانی نشان میدهد؛ اما نه در یک زمان و یک مکان، بلکه برای همۀ تاریخ انسان، چه گذشته و چه در آینده… .
کربلا داستان انسانیت است. داستان مردی است که از آغاز راه تا پایان با نفَس پاک خویش به جانها میدمد. مسیر را میپیماید اما نه منزلبهمنزل، بلکه میایستد انسان به انسان. بر ارواحِ مرده قلم میزند تا بر جانها نام خدای در خلق را بنویسد. ولایت حقیقی را میکارد و بذرپاشی میکند و در پایان با خون خود آبیاریشان میکند. نهالها سالهاست که از این باغ جوانه زدهاند و رشد کردند و به جانهای ما سرشاخهها دواندند. میوۀ انسانیت را در قلبهایمان ثمره دادند. مسیر سبز پشت سر حسین(ع) با خون مبارکش سرخ میشود. انسانیت ازاینرو همچون سیبی است بر درخت آل محمد (ع) در میان نوازشهای الطاف الهی.
و ای کاش مینگریستیم که این کربلایِ حسین بن علی(ع) است که چرخ انسانسازی را میچرخاند…
همۀ داستان کاروان الهی کربلا، انسان منصفی را میطلبد که روح اخلاقی و انسانی داشته باشد و منظور خداوند سبحان را بفهمد.
—————–
[1] . زهیر بن قین» كه دارای عقیدۀ عثمانی بود، در آن سال مراسم حج را بهجا آورده و به كوفه بازمیگشت. ناخوشایندترین چیز نزد او فرودآمدن در یك محل با حسین (علیهالسلام) بود. هر دو در این منزلگاه بهناچار فرود آمدند. درحالیکه زهیر با همراهانش مشغول غذاخوردن بود، حضرت از طریق نمایندهای، «زهیر» را به خیمهاش دعوت كرد؛ اما او تأملی كرد. همسرش به او گفت: «سبحانالله! پسر رسول خدا تو را میخواند و تو اجابت نمیکنی!
زهیر با اكراه بهسوی حضرت رفت؛ اما هنگام برگشت از خیمۀ آن حضرت، آثار خوشحالی در چهرهاش نمایان شد و به همراهان گفت: «من به حسین(علیهالسلام) ملحق خواهم شد. هركس میل دارد در یاری فرزند پیامبر شركت كند، با ما بیاید و هركس با ما نیست با او وداع میکنم.» لذا همسرش نیز او را رها نكرد و تا واقعۀ عاشورا و شهادت زهیر، همراه كاروان حسینی بود.
- به امام اطلاع دادند که یزید بن ثبیط بصری به دیدنش آمده است. امام برخاست تا زودتر به دیدار یزید و فرزندانش عبدالله و عبیدالله برود. یزید نیز با اشتیاق به دیدار امام رفته بود. وقتی یزید برگشت، امام را در محل خویش نشسته دید و گفت: بفضل الله و برحمة فلیفرحوا. (یونس، آیه ۵۸) یزید شادمان شد و با 2 فرزندش همسفر امام شد. امام در حق او دعا کرد. یزید ده فرزند داشت که فقط همین دو فرزند همراه او در کربلا شرکت کردند.
3 . سید احمدالحسن(ع)، سرگردانی یا راه بهسوی خدا، ص113.
- 4. دکتر علاء سالم، 28سپتامبر2017 https://goo.gl/ExBpx5
- حشر، آیۀ 9
- 6. دکتر زکی صبیحاوی حفظهالله، 29دسامبر2017، https://goo.gl/CBHpwe