«تقدیم به تمام بانوان دلشکسته و تلنگری برای اهل انصاف و قاضیان!»
وقتی مـــــرد خــــانه نبـــاشد…
زمستان از راه رسیده بود، هوا سرد بود و خانهشان سردتر، هوا که تاریک میشد سرما بیشتر میشد و همه خود را به خانه میرساندند.
واحد مسکونی آنها طوری بود که صدای رفتوآمد همسایهها و باز و بسته شدن درب آسانسور بهراحتی شنیده میشد. با تاریکی هوا غربت عجیبی دلش را فراگرفت.
صدای آسانسور آمد و بعد صدای همسایه، مرد همسایه از سر کار برگشته بود، صدای خندۀ بچههایش میآمد و بعد درب بسته شد.
مدتی بعد دوباره صدای آسانسور!
بازهم صدای بچۀ کوچکی که از آمدن پدر خوشحال است و پدری که با دست پر به خانه آمده بود؛ اما کودک خردسال خواهر انصاری ما، همچنان چشمبهراه پدرش بود، پدری که دیوانهوار عاشقش بود.
وقتی داخل راهرو صدای کلید درآوردن کسی به گوش میرسید کودکش با خوشحالی به سمت در میرفت و میگفت: بابا! بابا! برگشت.
اما بعد از گذشت مدتی، فهمید که بابا نیست و حالا حالاها هم معلوم نیست بیاید…
بار دیگر که به آنها سر زدم…
سرمای زمستان بیشتر از سالهای قبل نبود، اما امسال خانهشان هرگز گرم نشد، چون حضور گرم مرد خانه را از آنها گرفته بودند.
شب به نیمه رسید و کودکان را با مشقت زیاد خواباند، کودکی که برای خواب، وابسته به آغوش مادر است و کودکی که در مدت دستگیری پدرش با قصهها و نوازشهای پدرش به خواب میرفت.
حالا باید مادر، آنها را تنهایی میخواباند…
کودک دیگر بیقرار بود…
جای خالی پدر را چه کند
بهانههای شبانه را چطور پاسخ دهد؟
خوب میدانم، همانطور که هیچکسی نیست که آرامبخش قلب بیقرار این بانوی انصاری باشد، هیچکسی هم نمیتواند برای کودکمان، آغوش پر از مهر پدر عزیزش را پر کند. بالاخره با اشک و سوز و ناله کودک هم میخوابد.
مادر کودکان، از پنجره به ساختمانهای روبهرو نگاه میکرد که یکبهیک چراغهایشان خاموش میشوند؛ با غمی که سینهاش را تنگ کرده، آهی کشید و بهناچار و از فرط خستگی خوابید.
از صبح زود با بچۀ کوچک، رفتن به دادگاه و زندان و اذیتها، تنشها، خستگی و گرسنگی کودکان واقعاً ملالآور است وگرنه او محکمتر از این حرفها بود.
آری عهد سنگینی که با امام مهدی (ع) بسته بود، بر شانهاش سنگینی میکرد و او را مجاب میکرد که بایستد و با تمام وجود سختیها را به جان بخرد، وگرنه او تحمل یک روز جدایی، دوری و بیخبری را نداشت و این را همه میدانستند…
عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پساز او کذاب است. به قلم: متیاس… Read More
مصیبت برتر قسمت دوم به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که… Read More
گفتوگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت دوم) به قلم: متیاس الیاس از پیشنهادِ رفتن نزد کشیش استقبال کرد… Read More
به قلم: شیث کشاورز امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریهای است که در جامعۀ علمی، بهطور گسترده بهعنوان توضیحی کاملاً… Read More
پاسخ به تئوفان اعترافکننده | قسمت چهارم به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین به سه ادعای تئوفانس… Read More
وظیفۀ مؤمنان در قبال رؤیا در پیشگاه فرستادۀ الهی به قلم: نوردخت مهدوی مقدمه رؤیا، سفری شیرین و روحانی است… Read More
View Comments
یا احمد الحسن
چه غربتی دارید شما و پدرتون وقتی چنین رفتار میکنند با انصارتون؟!
یا احمد الحسن، خودت کمک کن به انصار که این سختی ها رو با جان و دل بپذیرند بخاطر شما