عباس جان! خون پاک تو بود که به یگانگی خدا شهادت داد
شهید عباس سبتی (ره) در منطقه میسان در سال 1966 میلادی (1344 شمسی)، چشم به جهان گشود و در میان خانواده خود متشکل از والدین و هشت فرزند پرورش یافت و پدرش نیز از قاریان قرآن بود.
شهید عباس سبتی درس خود را در مقطع ابتدایی پشت سر گذاشته اما به دليل اعزام اجباری به جنگ در زمان صدام (جنگ ميان ایران و عراق)، موفق به تکمیل دوره دبیرستان و متوسطه نشد.
در آن برهه زمانی (جنگ ایران و عراق)، شهید عباس گاهی به جنگ ملحق میشد و گاهی فراری؛ مدتی مشمول قانون عفو که وزارت دفاع عراق صادر میکرد، شد و گاهی با اصرار پدر، بخاطر بازگشت و فرار از جبهه ارتش صدام ملعون، زندانی میشد و زمانی نیز به سبب پافشاری و اصرار پدر مرحومش به جبهه بازمیگشت؛ زيرا صدام اشخاصی که از خدمت سر باز میزدند و سرباز فراری میشدند را اعدام میکرد تا اینکه در نهايت تصميم بر عدم بازگشت به جنگ گرفت و او یک سرباز فراری باقی ماند…
تا آن زمان که صدام به کشور کویت حمله کرد و در اثنای انقلاب و انتفاضه شعبانیه در سال 1991 میلادی، سيزده منطقه از عراق به دست اشغالگران افتاد و منطقه میسان نیز از جمله آن شهرها بود. ساکنان منطقه میسان به سبب داشتن جوانمردانی همچون شهید عباس سبتی با تمام قوا مانع از ورود اشغالگران به خاک آن منطقه شدند و بیش از یکبار نيز نیروی اشغالگران را به عقبنشینی وادار کردند و شهید عباس (ره) رزمندهای بود که سلاح آرپیجی 7 به دست داشت و دشمن خود را با زیان و خسارت بسیاری مواجه کرد تا جایی که لشکر اشغالگران بيش از یکبار خواستار نیروی کمکی شد.
اما پس از جنگ رو در رو، سرانجام دشمن وارد خاک این منطقه شد و به دستگیری سربازان آن اقدام کردند که در پی آن، اعدامها و گورستانهای دستهجمعی بسیاری به وجود آمد؛ اما خداوند سبحان به فضل و منّت خويش اراده کرد که شهید عباس سبتی را از ایادی آنان محفوظ و مصون بدارد و به دستشان نيفتد…
شهید عباس سبتی به کسب رزق و روزی حلال خويش مشغول شد، اما هرگز به ظلم و ستم آن زمان که صدام ملعون باعث و بانی آن بود اقرار نمیکرد؛ تا آنجا که مجموعههای کوچک انقلابی در جهت مبارزه با ظلم در سال 1995 میلادی شکل گرفتند؛ آن مجموعهها در میسان نیز شکل گرفت و عباس (ره) مدیر و رهبر آن بود، اما طولی نکشید که این مجموعه و تشکیلات نيز لو رفت و نیروهای امنیتی به آنجا ریخته و همه را دستگیر و محکوم به اعدام کردند، به جز شهید عباس که خداوند متعال بار دیگر او را نجات داد.
پس از این اتفاق، او از منطقه میسان به سمت الاهوار متواری و از مرز عراق-ایران عبور کرده و وارد خاک ایران میشود و امنیت میيابد؛ پس از این به مدت هشت سال همه از او بیخبر بودند؛ تا اینکه خداوند اراده کرد و در سال 2003 نیروهای آمریکایی وارد خاک عراق شدند که منجر به سقوط صدام ملعون شد.
بعد از سقوط رژیم صدام در سال 2003 میلادی، عباس به عراق بازگشت و بعد از هشت سال فراق و دوری، توانستیم با يکدیگر ملاقات کنیم و با خود قرار گذاشتم که در اولین دیدارمان، او را از دعوت مبارک سید احمدالحسن (ع) آگاه کنم؛ پس در هنگام دیدار، او را از دعوت مبارک آگاه کردم و هنوز کلامم تمام نشده بود که او بدون هیچ شک و تردید و تأخیر، به دعوت مبارک ایمان آورد و فعاليتش را در امر تبلیغ و توزیع بیانات در هر مکان آغاز نمود و اغلب اوقات از مقام سید احمدالحسن (ع) دفاع میکرد.
در محل دیدار و پاتوق انصار امام مهدی (ع) برای تبلیغ و توزیع بیانات حضور میيافت و در امور دعوت مبارک یمانی هیچ اهمال و سستی نمیورزید؛ حتی از ماشین شخصی خود در جهت خدمت به دعوت و توسعۀ امور تبلیغ یا جابهجایی انصار امام مهدی (ع) بین مناطق مختلف و حضور در مناظرات و جشنوارهها مضایقه نمیکرد.
عباس مردی بیآلایش و سادهزیست بود، صاحب قلبی مهربان، اخلاق نیکو و خجالتی بود، بسیار به نیازمندان و فقرا کمک میکرد و در کمکرسانی و رفع نیازهای نیازمندان، تأخیر نمیکرد.
فعاليت بیدریغ او تا سال 2008 میلادی همچنان ادامه داشت؛ تا اینکه به تحریک و دسیسۀ مراجع تقلید، حمله نیروهای عراقی به حسينیههای انصار در محرمالحرام به وقوع پیوست؛ که منجر به کشتار و دستگیری بسیاری از انصار حاضر در آنجا شد.
شهید عباس سبتی در میان دستگیرشدگانِ شهر ناصریه بود و همین ایادی بنیعباس، انصار امام مهدی (ع) را با شدیدترین شکنجهها مجازات میکردند؛ حتی شهید عباس را با قساوت بسياری مورد شکنجه قرار دادند و یکی از انصار که هم بند او بوده تعریف میکند:
«عباس را از دستش که قطع کرده بودند، کشانکشان آوردند و تمام جسدش آغشته به خون بود. او را نشانده و با قیچی، گوشت زندۀ دست قطعشدهاش را بریدند و سپس او را به برق وصل کردند و به او شوک الکتریکی وارد نمودند؛ و به اين همه شکنجه نیز بسنده نکردند و با کلید، چشمش را از حدقه خارج ساختند؛ و به مدت شش سال همواره در زندانهای حکام بنیعباس او را اینچنین شکنجه میدادند؛ باز هم به این امور اکتفا نکردند و کارشان به جایی رسید که خواستار صدور حکم اعدام در حق برخی از برادران زندانی شدند؛ زيرا علیرغم شکنجههای بسیار و مختلف انصار و تهدیدِ به بند کشیدن ناموسشان -در صورت عدم اعتراف و همکاری و انجام هر آنچه بخواهند- هیچ چیز مانع صبر و بردباری آنان نشد؛ تا اینکه به اعدام دو برادر شهید علی و حسین عبد حسن (رحمهم الله) اقدام کردند؛ و بعد از آنان، داغ ما را با اعدام برادر سوم، شهید عباس سبتی در تاریخ 13/3/2014، بعد از شش سال شکنجه و آزار و اذیت در زندان بنیعباس ملعونین (دولت فعلی عراق)، تازه کردند.»
ای مردم بدانید که این شهیدان را فقط و فقط به سبب اعتقادشان به اینکه سید احمدالحسن (ع) وصی و فرستاده امام مهدی (ع) است، اعدام کردند.
عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پساز او کذاب است. به قلم: متیاس… Read More
مصیبت برتر قسمت دوم به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که… Read More
گفتوگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت دوم) به قلم: متیاس الیاس از پیشنهادِ رفتن نزد کشیش استقبال کرد… Read More
به قلم: شیث کشاورز امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریهای است که در جامعۀ علمی، بهطور گسترده بهعنوان توضیحی کاملاً… Read More
پاسخ به تئوفان اعترافکننده | قسمت چهارم به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین به سه ادعای تئوفانس… Read More
وظیفۀ مؤمنان در قبال رؤیا در پیشگاه فرستادۀ الهی به قلم: نوردخت مهدوی مقدمه رؤیا، سفری شیرین و روحانی است… Read More