برگزیده

سوگواری سومریان بر «دموزی»[1]

«همان‌طور که در تقویم‌های بابلی می‌خوانیم، اندوه و زاری بر الهۀ «دُموزی» (دمو: فرزند، زی: نیکوکار) از روز دوم ماه Du uzi یعنی تَموز (یکی از ماه‌های عبری، رومی و سریانی تقریباً معادل تیرماه شمسی) آغاز می‌شد، و کاروان‌های عزاداری تشکیل می‌گردید و در آنها مشعل‌هایی حمل می‌کردند. این مراسم در روز نهم و شانزدهم و هفدهم بود. در سه روز آخر از این ماه مجلسی تشکیل می‌دادند که نام اکدی آن تالکیمتو (Talkimtu) بود. در این مراسم، عروسکی را که نماد الهۀ تَموز بود نمایش می‌دادند و به‌طور سمبلیک دفن می‌کردند. علی‌رغم تأثیری که عقیدۀ مرگ الهۀ دموزی بر جامعۀ کهن بین‌النهرین و خارج از آن برجای گذاشته بود، حزن و اندوه بر او هیچ‌گاه جزو تشریفات رسمی معبد نشد، بلکه سالانه در بین مردم برگزار می‌شد.»[2]

لوازم مورد نیاز خود را بردارید. می‌خواهیم با هم به مسافرت برویم. سفری در زمان. به چندین هزار سال پیش. به سرزمین بین‌النهرین (عراق امروزی). به اولین تمدن‌های بشری. ماشین زمان ما صفحات تاریخ است؛ صفحاتی که سومریان برجای گذاشته‌اند. آنها نوشته‌های خود را بر الواح گلین و با خط میخی می‌نوشتند و اولین تمدن مکتوب بشری را بنا نهادند. با گام نهادن در فرهنگ سومریان و اکدی‌ها، شاهد شکوه ادبیات، غنای فرهنگ و ارزش‌های والای اخلاقی خواهیم بود. همراه با نوشته‌هایی رمزآلود و شخصیت‌هایی اسطوره‌ای. و خدایانی که همانند سایر مردم می‌خوردند، می‌آشامیدند، می‌خوابیدند، ازدواج می‌کردند، مورد ستم واقع می‌شدند و احساسات و عواطف انسانی داشتند. هنوز هم حماسۀ گیلگمش یکی از قوی‌ترین داستان‌های حماسه‌ای در ادبیات جهان است. بااین‌حال، سومریان خود را وارث تمدنی کهن‌تر می‌دانستند و حسرت بازگشت به آن را داشتند.

تمدن پیش از سومریان چه بوده؟ کجا بوده؟ و چرا آثاری از آن در دست نیست؟

اگر مسیر مهاجرت هموساپینس‌ها از آفریقا را پیگیری کنیم، به دره‌ای حاصلخیز می‌رسیم که امروزه مملو از آب است. دره‌ای که با کوه‌ها محافظت می‌شد و تنگۀ هرمز امروزی مانند سدی طبیعی در مقابل ورود آب دریاهای آزاد به این دره بود. آری، خلیج فارس امروزی خاستگاه تمدنی است که سومریان به آن افتخار می‌کردند. سرزمینی پر از نیزار، رودهایی که از عراق و مناطق جنوبی ایران به آن سرازیر می‌شد و دریاچه‌های آب شیرین. بناها و نوشته‌هایی مبتنی‌بر نی که به‌همراه سایر نشانه‌های آن تمدن به زیر آب رفته و چیزی از آن باقی نمانده است. پس‌از آنکه آن دره مملو از آب شد، گروهی از ساکنان آن نجات یافتند و تمدن دیگری را در بین‌النهرین پایه‌گذاری کردند که «تمدن سومری و اکدی» نام گرفت. سومریان و اکدیان در نوشته‌های خود به تمدن پیش از خود اشاره می‌کنند و این الواح گلین تنها اسناد مربوط به آن تمدن است.

آیا خدایان سومر و شخصیت‌هایی همچون گیلگمش، دموزی و اوتناپیشتیم وجود داشته‌اند؟ یا اینکه داستان‌هایی است که نویسندگان سومری بافته‌اند؟

بین اوتناپیشتیم بابلی و زیوسودرا -که جد گیلگمش در فرهنگ سومریان است- و شخصیت نوح که در قرآن و تورات به آن اشاره شده، شباهت بسیار زیادی وجود دارد. همچنین شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد این زیوسودرا (نوح) و گروه همراه او همان کسانی هستند که از غرق شدن در درۀ حاصلخیز (خلیج فارس امروزی) نجات یافتند. براساس این انطباق، قوی‌ترین احتمال آن است که اوتناپیشتیم و زیوسودرا همان پیامبر خدا نوح(ع) است. باید توجه کنیم که ممکن است از یک شخصیت در فرهنگ‌های مختلف با نام‌ها یا القاب متفاوت یاد شده باشد. همان‌گونه که امام صادق(ع) می‌فرماید: «اسم نوح(ع) عبدالغفار بود و به‌سبب گريه‌ها و نوحه‌هايش به اين نام «نوح» ناميده شد.»[3]

در خصوص گیلگمش چطور؟ طبق الواح سومریان گیلگمش دوسوم خدا و یک‌سوم انسان است. آیا شخصیتی با این ویژگی‌ها نیز وجود داشته؟

 برای حل کردن این معما ابتدا باید منظور سومریان از «خدا» را بفهمیم. آنها فرستادگان الهی و افراد مقدس و فرشتگان را خدا می‌نامیدند. این مفهوم با جایگاه لاهوت مطلق متفاوت است، بلکه این خدایان خود مخلوقاتی آفریده شده هستند. فهم این مطلب یکی از قطعات پازل را در جای درست خودش می‌گذارد. چراکه می‌توان نوشته‌های سومریان را نیز متونی برگرفته از تعالیم انبیای الهی دانست. هرچند ممکن است این تعالیم در طول تاریخ تحریف شده باشد و آنچه سومریان مکتوب کرده‌اند و به ما رسیده است با تعالیم اصلی تفاوت‌هایی داشته باشد. در متون مقدس لزوماً به شخصیت‌های گذشته اشاره نشده است، بلکه ممکن است اسطوره‌های داستان‌های سومری مربوط به آینده باشد؛ البته آینده نسبت به زمان نگارش آنها. برای مثال آیات و روایات متعددی به آینده و دوران ظهور قائم آل‌محمد(ع) اشاره می‌کنند، درحالی‌که این آیات و روایات پیش‌گویی‌هایی در خصوص آینده محسوب می‌شوند. در الواح سومریان نیز به داستان یوسف(ع) و داستان ایوب(ع) اشاره شده است. حال‌آنکه این داستان‌ها هزاران سال پس‌از نگارش الواح رخ داده است. آیا سومریان از رویدادهای آینده خبر داشتند یا اینکه به‌شکل تصادفی داستان‌های آنها در آینده محقق شده است؟

اگر این قطعۀ پازل را دور بیندازیم و نپذیریم که این الواح، متونی دینی و برگرفته از تعالیم انبیای الهی است، با سؤالات بی‌پاسخ متعددی مواجه می‌شویم. طبق نظریۀ ژن خودخواه ریچارد داوکینز حرکت ژن‌ها به‌سوی خودخواهی منفعت‌طلبی است. لذا برای شکل‌گیری ایثارگری حقیقی و فرهنگ والای انسانی ضروری است چیزی به معادلات فرهنگی انسان خردمند وارد شده باشد. پس مهم‌ترین سؤال این است که چه‌چیزی وارد معادلات سومریان شد که آنها توانستند به این جهش فرهنگی عظیم دست پیدا کنند و معلم بشریت در علم و ریاضیات و تجارت و سیاست باشند؟ چه‌چیزی باعث شد فرهنگ ایثارگری را رواج دهند و ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نوینی را بنیان نهند؟

نداشتن پاسخ درست این سؤالات منجر به آن شده است تا بعضی از محققین در خصوص این تمدن عظیم دچار ابهام و اشتباه شوند. برای مثال دکتر کریمر داستان دموزی را افسانه‌ای ساختگی و تنها نمادی برای سرسبزی یا خشک‌سالی می‌پندارد. او می‌گوید:

«سومری‌ها بر یک مورد موهوم یا یک داستان افسانه‌ای که ساخته‌وپرداختۀ خودشان است، نوحه‌سرایی می‌کنند؛ چیزی که صرفاً تعبیری است از سرسبزی یا خشک‌سالی که همه‌ساله یکی پس‌از دیگری فرا می‌رسد. گویا این‌ها مردمانی هستند که جملگی مادۀ مخدری استفاده کرده‌اند که خِرَد را از ایشان گرفته، به‌طوری که ایشان و وارثان بابلی‌شان، هزاران سال بر یک شخصیت داستانی که از ابتدا تا انتهایش را خود ساخته‌وپرداخته‌اند، گریه و زاری می‌کنند و مجالس عزا بر پا می‌دارند.»[4]

واقعیت آن است که سومریان کسانی هستند که به بشریت نوشتن را آموختند، قوانین و مبانی علوم را بنیان نهادند، اولین کسانی بودند که چرخ را ساختند و ریاضیات و جبر و هندسه را پایه‌گذاری کردند. بنابراین متهم کردن آنها به بی‌خردی و توهم، ظلم در حق آنهاست. اما اگر قطعات پازل در جای درستش قرار گیرد، متوجه می‌شویم که سومریان مردمانی دین‌دار بودند، تا جایی که ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) وارثان دین سومریان محسوب می‌شوند. لذا سومریان و اجداد آنها از طریق تعالیم انبیای الهی مانند آدم(ع) و نوح(ع) از بعضی از رویدادهای آینده مطلع شده بودند. در نتیجه این احتمال قوت می‌گیرد که بعضی از داستان‌های سومری مربوط به آینده باشد و نه گذشته، یعنی زمانی پس‌از دوران سومریان.‌ توجه به این نکته در پژوهش تاریخ سومریان ضروری است و اگر به این نکته توجه نشود، تناقضات فراوانی رخ می‌دهد و چاره‌ای جز متهم کردن این معلمان بشریت به توهم و مصرف مواد مخدر نخواهد بود.

در تاریخ گذشته تنها یک فرمانروا به نام گیلگمش وجود داشته، ولی این تنها یک شباهت اسمی است و او اوصاف و مشخصه‌های گیلگمش مذکور در الواح سومریان را ندارد. به‌طور مشابه می‌توان نشان داد که دموزی شخصیتی متعلق به گذشته -یعنی دورانی پیش از سومریان- نیست. از همین جهت است که بسیاری از پژوهشگران به اشتباه افتاده‌اند و این شخصیت‌ها و داستان‌ها را افسانه‌هایی نمادین می‌پندارند. نمادی از سرسبزی و خشک‌سالی، نمادی از شجاعت و دلاوری و… . حال اگر این داستان‌ها را پیش‌گویی انبیای الهی از آینده بپنداریم -همان‌گونه که دربارۀ یوسف(ع) و ایوب(ع) بیان شد- می‌توان به‌دنبال شخصیت‌های مذکور در دوران پس‌از سومریان گشت. دورانی که شاید از آن عبور کرده باشیم یا هنوز به آن نرسیده باشیم.

سری به کتاب مقدس یعنی تورات عهد عتیق بزنیم. سِفر حزقیال در آنجا نیز به قتل تَموز -یا همان دموزی- اشاره شده است:

 «… سپس گفت بیا تا گناهان بدتر از این‌ها را به تو نشان دهم* آنگاه مرا به دروازۀ شمالی خانۀ خداوند آورد و زنانی را نشان داد که آنجا نشسته بودند و بر تَموز گریه می‌کردند* خداوند به من فرمود: آیا این را می‌بینی، ای فرزند آدم؟ ولی از این بدتر را هم به تو نشان خواهم داد… .»[5]

برخی از مسیحیان می‌پندارند منظور از گناه در این آیات عبادت تموز است، اما تفسیر درست این آیات آن است که قتل تموز همان گناهی است که در اینجا به آن اشاره شده است و منجر به سوگواری مردم بر او شده است. این تفسیر با متون دینی پیش از تورات نیز هم‌خوانی بیشتری دارد و نشان می‌دهد که یک تراژدی در مورد یکی از اولیای الهی رخ داده یا رخ خواهد داد. همچنین نشان می‌دهد خداوند پیامبرانی همچون آدم(ع)، نوح(ع)، ابراهیم(ع) و سایر انبیای الهی را از وقوع چنین رویدادی مطلع کرده است و سوگواری سومریان و پیروان ادیان الهی بر دموزی (تموز) از همین جهت است. مراسمی که هرساله و نسل‌به‌نسل منتقل شده تا آنجا که این مراسم به‌شکل مراسم سیاوشان (سوگ سیاوش) همچنان در مناطقی از ایران برگزار می‌شود. این مراسم آن‌قدر به مراسم عزاداری محرم شبیه است که بعضی از اندیشمندان و تاریخ‌پژوهان پنداشتند مراسم عزاداری محرم بر حسین بن علی(ع) از مراسم سیاوشان گرفته شده است. در عین حال نباید انتظار داشت که در جابجایی فرهنگ‌ها چنین داستان‌ها و مراسم‌هایی دستخوش تغییر و تحریف و برداشت نادرست نشده باشند. آیا تاریخ عاشورا و وقایع مربوط به آن بدون کم‌وزیاد و تغییر و تحریف به دست ما رسیده است؟

روایات متعددی نشان می‌دهد که بسیاری از پیامبران از قتل نوۀ خاتم‌الانبیا از روی ظلم و ستم خبر داشتند و این موضوع را برای مردم زمان خود نقل کرده‌اند. همان‌گونه که رویدادهایی راجع به زمان ظهور برای ما نقل شده است. تحقق این پیش‌گویی‌ها و سازگاری آنها با هم نشان می‌دهد که انبیای الهی پیشین به غیب متصل بودند. این واقعیت نه‌تنها معماهای موجود در متون دینی ازجمله الواح سومریان را حل می‌کند، بلکه مطالب دیگری را نیز ثابت می‌کند. ازجمله وجود غیب و حقانیت رسالت انبیای الهی و… . همچنین این احتمال را تقویت می‌کند که شاید پیش‌گویی آنها در خصوص گیلگمش، رهایی‌بخش یا قائم در آینده‌ای نه‌چندان دور تحقق یابد.

درهرحال از آنچه گفته شد روشن می‌شود که سومریان هزاران سال پیش از رویداد عاشورا، از ماجرای کربلا و قتل فرزند نیکوکار خاتم‌الانبیا ازطریق تعالیم پیامبران گذشته باخبر بودند و هزاران سال پیش از وقوع این حادثه بر حسین بن علی(ع) می‌گریستند. اجازه دهید تا همراه سومریان به مراسم اباعبدالله الحسین(ع) برویم و داستان دموزی (فرزند نیکوکار) در یکی از الواح گلین آنها را با هم بخوانیم:

«قلبش ظرف اندوه و اشک شد،

تا به آنجا که دشت‌ها امتدادی دوردست دارند رفت،

قلب چوپان مالامال از اندوه و اشک است،

به دشت‌های دوردست رفت،

قلب دموزی غرق در اندوه و اشک است،

از دشت‌های دوردست و وسیع گذشت،

نِی را بر گردنش آویخت و بختش را با تأسف فریاد زد:

ای دشت‌های پهناور دوردست، گریه‌ام را تکرار کنید،

گریه‌ام را تکرار کنید،

ای دشت‌ها، باید غم و اندوه و اشک ریختن را فراگیرید،

گریه‌ام را تکرار کنید،

با من نوحه سر دهید،

ای خرچنگ‌های رودخانه، بر من دردمند شوید،

ای قورباغه‌های رودخانه، برایم آواز سر دهید،

تا مادرم فریاد شیون و زاری سر دهد،

تا مادرم (سرتور) فریاد شیون و زاری سر دهد،

تا مادرم که پنج قرص نان ندارد، فریاد شیون و زاری سر دهد،

تا مادرم که ده قرص نان ندارد، فریاد شیون و زاری سر دهد،

آن هنگام که مرا از دست دهد،

کسی که به او توجه کند، نخواهد یافت،

و تو ای چشم من که در دشت‌ها حیرانی، چونان چشم مادرم گریان شو،

و تو ای چشم من که در دشت‌ها حیرانی، چونان چشم خواهرم گریان شو،

میان غنچه‌ها و گُل‌ها دراز می‌کشم،

میان غنچه‌ها و گل‌های دشت بر پشت می‌خوابم،

دموزی چوپان در دشت دراز کشید،

هنگامی که چوپان دموزی خوابیده بود رؤیایی دید،

هر پاره‌ای از بدنش به لرزه درآمد،

بعد از خواب دیدن بیدار شد،

چشمانش را مالید،

سرگیجۀ شدیدی احساس کرد،

دموزی بیدار شد و گفت:

او را نزدم بیاورید، او را بیاورید،

خواهرم را بیاورید،

جشتی‌نانا خواهر کوچکم را بیاورید،

آن نویسندۀ دانا به رمز ارواح را بیاورید،

خواهرم را که معانی کلمات را می‌داند،

آن زن عاقله‌ای که معنای خواب‌ها را می‌داند،

باید با او سخن گویم،

باید از خوابی که دیده‌ام، باخبرش سازم.

دموزی با خواهرش (جشتی‌نانا) سخن گفت:

در مورد خواب،

خواهرم به خوابی که دیده‌ام گوش فرا ده

اسل(گیاهی دارای شاخه‌های ایستاده و تیز و نماد ایستادگی) در تمام اطراف من می‌روید،

اسل به انبوه از درون زمین بالا می‌آید،

یکی از آن گیاهان به‌تنهایی ایستاد و سرش را در برابرم خم کرد،

تمام اسل‌ها جفت‌جفت ایستاده بودند به‌جز یکی که از جایش کنده شده بود،

در آن باغ گرداگرد من روی زمین، درخت‌های بلند ترسناکی برخاستند،

بر زمین رؤیایم آبی فرونمی‌ریزد،

کیسۀ آذوقه‌ام خالی گشته و همه‌چیز آن به تاراج رفت،

جام مقدسم از میخی که به آن آویزان بود، افتاد،

عصای چوپان ناپدید شد،

کرکس بره‌ای را با چنگال‌هایش می‌بَرَد،

و باز، گنجشک را از حصار نیِین ربود،

خواهرم، ماده‌شترهای کوچک من، غبارآلود ناله سر می‌دهند،

بره‌های آغُلم با پاهایی لنگان روی زمین حرکت می‌کنند،

مشک شیر متلاشی شده و خالی است،

جامَم خُرد شد،

دموزی دیگر بین زنده‌ها نیست،

آغُلِ بره‌هایش بر باد هوا رفت.

جشتی‌نانا گفت:

آه ای برادر من، خوابت را برایم بازمگو،

شادمان‌کننده نیست،

اسل در تمام اطرافت می‌روید،

اسل به انبوه از درون زمین بالا می‌آید،

جمعی از قاتلان کار را بر تو یک‌سره خواهند کرد،

این خواب توست،

یکی از آن گیاهان به‌تنهایی ایستاد و سرش را در برابرت خم کرد،

او مادر توست،

به‌خاطر تو سرش را خم خواهد کرد،

تمام اسل‌ها جفت‌جفت ایستاده بودند به‌جز یکی که از جایش کنده شده بود،

من‌و تو،

یکی از ما پنهان خواهد شد و از بین می‌رود،

در باغ در گرداگرد زمین اطرافت درختان بلند ترسناک افراشته شدند،

دیوسیرتان، تو را خواهند ترساند،

بر زمین رؤیایت آبی فرونمی‌ریزد،

آغُل بره‌ها ویران خواهد شد،

شیاطین، عرصه را بر تو تنگ خواهند کرد،

کیسۀ آذوقه‌ات خالی گشته و همه‌چیز آن به تاراج رفت،

و جام مقدست از میخی که به آن آویزان بود، فروافتاد،

از زانوی مادرت که تو را آبستن شد، خواهی افتاد،

آذوقۀ چوپان،

مشک چوپان، همه‌چیز ناپدید می‌گردد،

دیوصفتان، هر کاری انجام خواهند داد تا تو را ناتوان سازند،

جمع شدند،

جغد،

کرکس،

باز،

عفریت بزرگ،

همه می‌خواهند تو را برانند،

در آغل بره‌ها، کار تو را یک‌سره خواهند کرد،

ماده‌شترهای کوچکت غبارآلود، ناله سر می‌دهند،

خشم چونان گردباد در آسمان پایدار می‌ماند،

تو بر زمین خواهی افتاد،

هنگامی که بره‌های آغُلَت با پاهایی لنگان بر روی زمین حرکت می‌کنند،

هنگامی که مشک، متلاشی شده و خالی است،

شیاطین هرچیزی را پژمرده خواهند کرد،

آن هنگام که کرکس، برۀ کوچک را می‌بَرَد،

گالا (موجودی اهریمنی) گونه‌هایت را خواهد خراشید،

آن هنگام که باز، گنجشکی را از حصار نِیین می‌رباید،

گالا از حصار بالا می‌رود تا تو را به دوردست ببرد،

دموزی،

گیسوانم به‌خاطر تو در آسمان پریشان خواهد شد.

بره‌ها زمین را با سم‌های خود خواهند کَند،

آه دموزی، من با تأسف بر تو، گونه‌هایم را خواهم دَرید،

ظرف دوغ شکسته شد،

…………………….

……………….

دموزی از شیاطین گریخت،

به آغُل بره‌های خواهرش جشتی‌نانا گریخت،

وقتی جشتی‌نانا، دموزی را در آغُل بره‌ها دید گریست،

دهانش را به‌سوی آسمان کرد،

دهانش را به‌سوی زمین آورد،

غم و اندوهش چونان جامه، افق را پوشانید،

چشمانش را درید،

دهانش را درید،

ران‌هایش را درید،

گالا (موجودی اهریمنی) بالای حصار چوبی رفت،

گالای اول دموزی را بر گونه‌اش زد و چنگال‌هایش را در او فروبرد،

گالای دوم دموزی را بر گونۀ دیگر زد،

گالای سوم پایه‌های مشک شیرده را درهم کوبید،

گالای چهارم جام را از میخ پایین آورد و خُرد نمود،

گالای پنجم مَشک را درهم کوبید،

گالای ششم جام را خرد کرد،

گالای هفتم گریست.

دموزی، برخیز، ای همسر اینانا!

پسر «سِرتور»، برادر جشتی‌نانا،

از خواب دروغینت برخیز،

بره‌هایت غارت شدند،

گوسفندانت غارت شدند،

بزهایت غارت شدند،

کودکانتان را می‌گیریم (بُزهایت غارت شدند)

تاج مقدست را از سر درآور،

رَخت پادشاهی‌ات را از تن به درآر،

بگذار عصای پادشاهی‌ات بر زمین افتد،

نعلین مقدست را از پای درآور،

عریان، با ما می‌روی

گالا دموزی را گرفت،

او را احاطه کردند،

دستانش را بستند،

گردنش را بستند،

مشک شیرده آرام گرفت،

شیری از آن پایین نمی‌آید،

جام خرد شده است،

بعد از این دیگر دموزی نخواهد بود،

آغُل بره‌ها به باد هوا رفت. »[6]

منابع

[1] برگرفته از: سید احمدالحسن، توهم بی‌خدایی. فصل پنجم. [2] فاضل عبدالواحد علی، ایشتار و مصیبت تَموز. [3] مجلسی، بحارالانوار. ج11، ص286. [4] ساموئل کریمر، الواح سومر. [5] تورات عهد عتیق، سفر حزقیال. [6] کریمر و ولکشتاین، اینانا ملکۀ آسمان و زمین.
esra

Recent Posts

گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت سوم)

عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پس‌از او کذاب است. به قلم: متیاس… Read More

1 ماه ago

مدعیان خیر

مصیبت برتر قسمت دوم به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که… Read More

2 ماه ago

آیا معجزه راه ثابت شناخت فرستادگان الهی است؟

 گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت دوم) به قلم: متیاس الیاس از پیشنهادِ رفتن نزد کشیش استقبال کرد… Read More

2 ماه ago

آیا فرگشت یک هدف کلان دارد؟

به قلم: شیث کشاورز   امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریه‌ای است که در جامعۀ علمی، به‌طور گسترده به‌عنوان توضیحی کاملاً… Read More

2 ماه ago

پاسخ به اتهام فرصت‌طلبیِ پیامبر(ص) و یادگیری ایشان از اهل کتاب

پاسخ به تئوفان اعتراف‌کننده | قسمت چهارم به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین به سه ادعای تئوفانس… Read More

2 ماه ago

«رؤیا» دریچه‌ای به‌سوی ملکوت

وظیفۀ مؤمنان در قبال رؤیا در پیشگاه فرستادۀ الهی به قلم: نوردخت مهدوی مقدمه رؤیا، سفری شیرین و روحانی است… Read More

2 ماه ago