ز همه خلق جهان، نور خدا ما را بس
ز همه راز جهان، سرّ ولاء ما را بس
ما گدایان درِ خانهی «احمد» هستیم
گوشهْ چشمش ز همه غیر خدا ما را بس
اندر این ظلمت تردید و ره تاریکی
راه جُستن ز علمدار هُدی ما را بس
ما کجا، نوکری یوسف زهرا به کجا؟
بهر او جان عزیزان به فدا، ما را بس
اگر از همرهی کرب و بلا نیست نصیب
قائم منتقم خون خدا ما را بس
دورهی کذب و دغلبازی و تزویر شده است
رهِ معصومِ ز هر رنگ جدا، ما را بس
لاف علم و عمل از مدّعیان بس دیدیم
جرعهای از قدح آل عبا ما را بس
ما ز اغیار گسستیم و به کس دل ندهیم
مُهر البیعه لِلَّهْ به لواء ما را بس
صف کشیدیم چو شیران به سرايا القائم
احمد احمد به لبان، شور و نوا ما را بس
دست از بیعت با لشکر قائم نکشیم
جانفشانی به ره عهد و ولاء ما را بس