مسلمانان و غیر مسلمانان بعد از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) در معضلات به علی ابن ابیطالب (علیهالسلام) مراجعه میکردند؛ زیرا او در شهر علم پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. تا اینکه عمر گفت: «لولا علی لهلک عمر[1]: اگر علی نبود عمر هلاک میگشت.» و میگوید: «پناه بر خدا از هر معضلی که ابو حسن نباشد.»[2]
و ایجی – او از متکلمین و فلاسفه اهل سنت بود- در مواقف، بعد از این که نظر اکثر مفسرین را در مقصود از قول خدای تعالی: ﴿وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾[3] که او علی ابن ابیطالب (علیهالسلام) است را نقل میکند. میگوید: پس عمر گفت: «اگر علی نبود عمر هلاک میگشت.» و برای سخن علی: «اگر پشتیای برای من آماده میشد پس بر آن مینشستم تا بین اهل تورات با توراتشان و بین اهل انجیل با انجیلشان و بین اهل زبور با زبورشان و بین اهل قرآن با قرآنشان حکم میکردم؛ و سوگند به خدا آیهای در خشکی یا دریا یا دره یا کوه یا آسمان یا زمین یا شب یا روز نازل نشد مگر اینکه من دانستم دربارهی چه کسی نازل شده و دربارهی چه چیزی نازل شده است.» همانا علی علیهالسلام در خطبههایش از اسرار توحید و عدل و نبوت و قضا و قدر ذکر میکند، چیزی که مثل آن در کلام اصحاب(خلفای غاصب سهگانه) واقع نشده است.[4]
و علی (علیهالسلام) همان فاروق (جداکننده)، کسی که میان حق و باطل فرق میگذارد؛ و ابن عساکر روایت میکند که گفت: خبر داد ما را ابوبکر محمد ابن حسین از ابوحسین ابن مهتدی از علی ابن عمر ابن محمد حربی از ابوحبیب عباس ابن محمد ابن احمد ابن محمد بری از ابن بنت سدی یعنی اسماعیل ابن موسی از عمرو ابن سعید بصری از فضیل ابن مرزوق از ابی سخیله از سلمان و ابوذر که گفتند: رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دست علی را گرفت و فرمود: «آگاه باشید که او (علی) اولین کسی است که به من ایمان آورد؛ و او اولین کسی است که با من در قیامت مصافحه میکند؛ و او صدیق اکبر است؛ و او جداکننده میان حق و باطل در این امت است؛ و او پیشوای مؤمنین است و مال، پیشوای ظالمین است.»[5]
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیهالسلام) فرمود: «تو برای امتم آنچه را که بعد از من در آن دچار اختلاف میگردند، تبیین میکنی.»[6] حاکم بعد از آوردن این حدیث بیان میکند: «این حدیث بر اساس شروط شیخین صحیح است و آن دو آن را خارج نکردند.» و ابن عساکر شماری دیگری از این روایتها را نقل کرده است:[7]
- خبر داد ما را ابوعلی مقری از ابو نعیم حافظ از محمد بن احمد بن علی از محمد بن عثمان بن ابی شیبه از ابراهیم ابن میمون از علی ابن عباس از حارث بن حصیره از قاسم بن جندب از انس روايت میکند: كه رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: «يا انس از چاه براى وضوى من آب بكش. پس ایستاد و دو ركعت نماز گذارد و سپس فرمود: اى انس اولین كسى كه بر تو درآيد از اين در او امیرالمؤمنین و آقای مسلمانان و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين است، أنس گفت: گفتم: بار خدايا او را مردی از انصار قرار ده و اين را پنهان میداشتم، ناگاه على (ع) آمد. فرمود: چه كس بود اى أنس؟ گفتم: على بود؛ پس آن حضرت برخاست درحالیکه شاد و خرم بود و او را در بغل گرفت بعد از آن صورت خود را بر صورت او ماليد و از عرق صورت علی بر صورت خود رسانيد، امیرالمؤمنین فرمود: يا رسول الله ديدم كارى را بجاى آوردى كه پيش از اين آن را نمیکردی، فرمود كه: چه چیزی مرا منع میکند. درحالیکه تو حق مرا ادا میکنی و صوت مرا به ايشان می شنوانی و آنچه را که بعد از من در آن اختلاف میکنند، برایشان روشن میکنی.»
- خبر داد ما را ابو قاسم هبه الله ابن عبدالله از ابوبکر خطیب از ابوقاسم عبیدالله ابن محمد ابن عبیدالله نجار از محمد ابن مظفر از اسحاق ابن محمد ابن مروان از ابی از حسن ابن محبوب از ابی حمزه ثمالی از ابی اسحاق از بشیر غفاری از انس ابن مالک نقل میکند: رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تو (علی) مرا غسل میدهی و در قبر پنهان میسازی و پس از من احكام را بيان میکنی.»
- ابو سعد احمد ما را خبر داد به وسیله محمد ابن احمد حافظ و محمد ابن هیثم ابن محمد ابن هیثم ادیب که گفتند: از ابی منصور محمد ابن احمد ابن شکرویه زاد حافظ و ابوبکر محمد ابن احمد ابن علی سمسار و خبر داد ما را ابو وفا عمر ابن فضل ابن احمد ابن ممیز و ابوعبدالله محمد ابن سعید ابن احمد کرجه خرقی در اصفهان گفتند: از ابواسحاق ابراهیم ابن محمد ابن خرشید گفت: از ابوعبدالله حسین ابن اسماعیل محاملی از عبدالاعلی ابن واصل از ابو نعیم ضرار ابن صرد از معتمر که گفت: شنیدم از پدرم که یاد کرد از حسن از انس که رسول الله (صلی الله علیه و آله) به علی فرمود: «تو آنچه که بعد از من در آن اختلاف میکنند را روشن میکنی.»
- خبر داد ما را ابو قاسم علی ابن ابراهيم نسيب، از ابوبکر احمد بن علي خطيب اخبرنی ابو فرج طناجيری، از عمر بن احمد واعظ، از محمد بن محمود انباری در بصرة، از محمد بن قاسم بن هاشم، از ابي، از عبد صمد بن سعيد ابو عبد رحمن، از فضل بن موسى، از وكيع، از اعمش، از ابی وائل، از حذيفة، گفت: نبی (صلى الله عليه وسلم) به علي: «تو را در آنچه بین من و امتم هست نشانی قرار دادم پس کسی که تو را تبعیت نکند همانا کفر ورزیده است.» پایان یافت آنچه که در تاریخ ابن عساکر آمده است.
آیا بعد از این هیچ شبههای پیدا میشود در این مورد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، امت را به ولی امر بعد از خودش که همان علی بن ابیطالب هست ارجاع داده بود. عمر به آن شهادت میدهد؛ و غیر او از علماء اهل سنت و متکلمین شان اقرار به علم علی (علیهالسلام) میکنند. بلکه در واقع به آن شهادت میدهند؛ و در بیشتر حوادث کسی که حکم خدا را در آن تبیین کند غیر از علی ابن ابیطالب (علیهالسلام) توانایی ندارد؛ و تاریخ از مراجعه ابوبکر و عمر و غیر این دو به علی ابن ابیطالب (علیهالسلام) شواهد بسیاری را نقل میکند. به این دلیل که وجود او برای رسیدن به حکم خداوند سبحان قادر ضروری بود؛ و او یکی از مقصودین از کلمه اولی الامر در قول خدای تعالی است: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى ٱلأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾.
عجز عمر بن خطاب از پاسخ به سوالات و مشکلات مسلمانان و رجوع به امیرالمؤمنین علی (ع)
زمانی که صحابه و خلفای سهگانه از پاسخ به سوالات مسلمانان و حل مشکل آنان عاجز میمانند، به علی ابن ابیطالب (ع) مراجعه میکردند. روایات زیادی این مسئله را برای ما روشن میکند که بهعنوان نمونه به روایات زیر از کتب و منابع خود اهل سنت اشاره میکنیم:
- احمد در مسندش روایت میکند: عبدالله به ما گفت: که پدرم به من گفت که عفان و حماد از عطاء ابن سائب از ابی ظبیان جنبی گقتند: «عمر ابن خطاب (رضیاللهعنه) دستور داد زنی را که مرتکب زنا شده بود، رجم کنند. پس با زن برای سنگسار کردنش رفتند و علی (رضیاللهعنه) آنها را در راه دید پس فرمود: این چیست؟ گفتند: او زنا کرده و عمر حکم به رجمش داده است. پس علی زن را از دست آنها گرفت و آنها را برگرداند. پس آنها به نزد عمر (رضیاللهعنه) برگشتند. پس گفت: چه کسی شما را برگرداند؟ گفتند: علی (رضیاللهعنه) ما را برگرداند. عمر گفت: علی کاری انجام نمیدهد مگر اینکه علمش را دارد؛ و به سوی علی فرستاد. پس علی آمد درحالیکه به نظر غضبناک بود. سپس عمر گفت: چرا (برای چه چیزی) آنها را برگرداندی؟ فرمود: آیا نشنیدی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) که فرمود: قلم از سه کس برداشته شد: از خوابیده تا بيدار گردد و از کوچک تا بزرگ شود و از مجنون تا عقلش بازگردد. گفت: بله. علی (رضیاللهعنه) از او پرسید: پس همانا او از دیوانگان بنی فلان هست پس شاید او را آورده درحالیکه او با او بوده است؟ پس عمر گفت: نمیدانم. فرمود: من هم نمیدانم، پس او را سنگسار نکرد.»[8]
- و روایت ابوداود در سنن است که: عثمان ابن ابی شیبه به ما گفت: جریر به ما گفت: از اعمش از ابی ظبیان از ابن عباس گفت: «پیش عُمر زن مجنونی را به جرم زنا آوردند و مشورت با مردم کرده، پس امر به رجم (سنگسار) او کرد. با او بر علی ابن ابیطالب (رضیاللهعنه) گذشت. پس او فرمود: این زن را چه حال است؟ گفتند: مجنون بنی فلان زنا کرده است و عمر امر به رجم او نموده است. گفت: پس فرمود: او را بازگردید. سپس آمد و فرمود: ای امیرالمومنان آیا نمیدانی که قلم از سه كس برداشته شده است: از مجنون تا از جنون بری گردد، از خوابیده تا بيدار گردد و از کودک تا عاقل شود. گفت: بله. فرمود: پس این حکم رجم چیست؟ گفت: چیزی نیست. فرمود: او را بازگردان. عمر نیز دستور بازگرداندن او را داد؛ و سپس شروع به تکبیر گفتن کرد.»[9]
- و حاکم روایت میکند: ابوعبدالله محمد ابن یعقوب شیبانی به ما خبر داد که محمد ابن عبدالوهب به ما گفت که جعفر ابن عون خبر داد که اعمش خبر داد، از ابی ظبیان از ابن عباس رضی الله عنهما، گفت: «پیش عمر زن مجنونی را آوردند که مرتکب فجور شده بود، پس به رجم او امر کرد. علی ابن ابیطالب (رضیاللهعنه) -درحالیکه همراه آن زن دو پسر بودند و او را دنبال میکردند- فرمودند: این چیست؟ گفتند: عمر امر به رجم او نموده است. فرمود: او را برگردانید؛ و با او به سوی عمر (رضیاللهعنه) رفت و فرمود: آیا نمیدانی که قلم برداشته شده از مجنون تا عاقل گردد و از مبتلا تا زمانی که توفیق پیدا کند و از خواب کننده تا بیدار گردد و از کودک تا رشد کند. این حدیث بر شروط شیخین صحیح هست و آن را خارج نکردند و آن را شعبه از اعمش با افزایش کلام روایت کرده است.»[10]
- و ابن عساکر روایت میکند: خبر داد ما را ابوبکر محمد ابن عبدالباقی از ابو محمد جوهری املاء از ابو حسن علی ابن عمر ابن احمد حافظ از محمد ابن قاسم ابن زکریا محاربی در کوفه از ابوطاهر محمد ابن تسنیم وراق از جعفر ابن محمد ابن حکیم خثعمی از ابراهیم ابن عبدالحمید از رقبه ابن مصقله از عبدالله ابن ضبیعه عبدری از جدش گفت: «دو مرد به نزد عمر آمدند و از او راجع به طلاق کنیز پرسيدند (مراد انقضاى عده است) و عمر ایستاد پس با آنها آمد تا به جماعتى در مسجد كه در بين آنها مردى اصلع (كسى كه در جلو سر مو ندارد) بود، رو نمود و گفت: ای اصلع رأى تو درباره طلاق کنیز چيست؟ پس سرش را به سوی اش بالا آورد سپس با انگشت اشاره و وسطی به او اشاره کرد. عمر به او گفت: دو عادت. يكى از آن دو به عمر گفت: سبحانالله برای اینکه تو امیرالمؤمنین هستی ما به نزد تو آمدیم، پس تو با ما آمدی تا اینکه بر این مرد توقف کردی، پس از او پرسیدی و از او به اینکه با اشاره جواب تو را بدهد راضی شدی؟! پس عمر به آن دو گفت: از این چیزی میدانید؟ گفتند: نه. گفت: این علی بن ابیطالب است شهادت میدهم بر اینکه شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درحالیکه میگفت: قطعاً اگر آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه را در کفهی ترازویی قرار دهند سپس ایمان علی علیهالسلام را در کفهی ترازو قرار دهند ایمان علی علیهالسلام برتری دارد.»[11]
[1] – استیعاب: ج 3 ص 3و11
[2] – تأويل مختلف الحديث – لابن قتيبة: ص 152.
[3] – الحاقة: 12.
[4] – المواقف – إيجي: ج 3 ص 627.
[5] – تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 41.
[6] – المستدرك – حاكم النيشابوري: ج 3 ص 122.
[7] – تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 386.
[8] – مسند أحمد: ج 1 ص 154.
[9] – سنن أبي داود: ج 2 ص 339.
[10] – المستدرك – للحاكم النيشابوري: ج 4 ص 388.
[11] – تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 341