خانه > برگزیده > بنر > 154 – سید احمدالحسن را این‌گونه شناختم؛ به‌قلم مهندس حسین منصوری

154 – سید احمدالحسن را این‌گونه شناختم؛ به‌قلم مهندس حسین منصوری

در آن لحظه احساس کردیم که حتی دیوارها به لرزه افتاد

قسمت پایانی

در همراهی ما با ایشان، این‌طور نبود که فقط تفسیر قرآن بگوید یا [این‌طور نبود که] فقط از این سخن بگوید که ظهور امام مهدی(ع) واقعیتی واجب و الزامی است و مردم باید از کلام ایشان اطاعت کنند؛ بلکه ایشان تقریباً هرچیزی را نقد و بررسی می‌کرد! مانند مکاتب فلسفی اشراقی، عقل، روح، منهج و روش حوزه و انحراف مالی و عملی آن. تأکید می‌کنم که این نوشتار از رساندن حق مطلب عاجز است، اما به‌عنوان یک نمونه، به یاد دارم که شیخ جهاد، وقتی سید احمدالحسن را دید و از ایشان درباره بدایةالحکمة و نهایةالحکمة و… پرسید، ایشان همه را جواب می‌داد و [فرمود] که چگونه ملاصدرا در کتاب [شواهد الربوبیة] توبه‌اش را از پیروی از فلسفه اعلام نموده است؛ و برای ما مشخص شد که او تمام کتاب‌هایشان را خوانده و برای تمام سؤالات جواب دارد! برخلاف آنچه بعضی تصور کرده‌اند او فقط در خصوص آنچه در کتبش می‌گوید و می‌نویسد علم ندارد؛ بلکه به خدا سوگند، او همان ‌طور بود که راوی می‌گوید، وقتی که از امام باقر(ع) سؤالی پرسید و امام باقر(ع) فرمود: اهل عراق این‌طور می‌گویند و توضیح داد و اهل مدینه این‌چنین می‌گویند و توضیح داد و… در آخر، سؤال‌کننده گفت راست گفته کسی که گفته عالم‌ترین مردم، عالم‌ترینِ آنان به اختلاف آرای مردم است. سید احمدالحسن واقعاً به علوم همۀ اینان و جوانبش احاطه دارد! و به همین دلیل اشکالات و اشتباهات کاربردی و مخالفت بعضی از آن‌ها با اسلام را می‌داند و بسیاری چیزها که بیان من از توضیح آن عاجز است!

و چگونه ظلمت بتواند نور محمد و آل‌محمد (ع) را توصیف کند؟

هیچ‌وقت ندیدم شوخی کند؛ اما این بدین معنا نیست که او در روی مردم لبخند نمی‌زند و خوش‌برخورد نیست؛ بلکه او لبخند می‌زند و بدون قهقهه می‌خندد. پدری مهربان است. با این حال بر سر باطل با هیچ‌کس سازش نمی‌کند، حتی اگر نزدیک‌ترین فرد به ایشان باشد. ایشان در این لحظه، از شما رضایت دارد چون خوب هستی، و لحظهٔ دیگر که به ناحق رفتار کنی خشمگین می‌شود، به‌طوری که انگار تو را از قبل نمی‌شناخته است!
موقعی که خشمگین و غضبناک می‌شد، حتی اگر خشم او نسبت به انصار نبود و مثلاً به خاطر اتفاق بدی بود که مراجع انجام داده بودند و او از آن انتقاد کرده و با تندی درباره آن سخن می‌گفت، در آن لحظه احساس می‌کردیم که حتی دیوارها به لرزه می‌افتاد، و از خوف و ترس از ایشان، آرزو می‌کردیم که خاک می‌بودیم؛ با اینکه موضوع مربوط به ما نبود، چه رسد به اینکه اگر من (و پناه بر خدا از من) مقصود خشم او می‌بودم! از خدا تقاضای عفو داریم.
لازم به ذکر است که اینکه گفتم سید احمدالحسن آنچه را می‌گفت نشر می‌داد، به این معنا نیست که همه‌چیز را می‌نوشت؛ بلکه رؤیاها و صحبت‌هایی هم بود که پس از اینکه می‌گفت، می‌فرمود به کسی نگویید! مانند حوادثی از آینده که برایمان پیش‌گویی می‌کرد و به اتفاقات دعوت و سرنوشت آن ارتباط داشت! که برخی از آن‌ها رخ داد [یا] همچنان هم پیش چشم ما رخ می‌دهد ولی ما از باب پایبندی به امر ایشان، آن را آشکار نمی‌کنیم.

به خاطر دارم روزی [مسجد] جامع الجمهورية تقاضای مناظره با ما را داشتند. به سید احمدالحسن اطلاع دادم. با ماشین ابوزهرا حرکت کردیم و أیمن هم با ما بود. من رانندگی می‌کردم چون ابوزهرا نتوانست آن روز با ما بیاید. ایشان با ما آمد و به استان العماره رفتیم و در آنجا نزد قبیلهٔ شیخ ناظم نشستیم و او را [به‌همراه خودمان] آوردیم. سپس به بصره برگشتیم. در راه بازگشت نمی‌دانم برایم چه پیش آمد؛ اما آشفته و دستپاچه رانندگی می‌کردم. شاید به این دلیل که در آن زمان اگر تعویض دنده دستی بود نمی‌توانستم به‌خوبی رانندگی کنم. سید به من فرمود: مشکلت چیست؟! به ایشان گفتم: نمی‌توانم از این ماشین سبقت بگیرم، به‌دلیل فلان و فلان. پس به من فرمود: فلان کار و فلان کار را انجام بده! تا این حد در حق ایشان مقصر بودیم و او به ما آموزش می‌داد و با ما صبوری می‌کرد!
سپس با شیخ ناظم برگشتیم و مناظره را برگزار کردیم. سید احمدالحسن همه‌چیز را دنبال می‌کرد. وقتی تمام شد فیلم مناظره را دید و نظرات خود را گفت؛ از جمله این‌که به شیخ ناظم گفت: دفعهٔ دیگر که مناظره کردی، حنک (دنبالهٔ عمامه) را دور گردنت بینداز! زیرا نینداختن حنک، باعث بیماری برص می‌شود و انداختن آن در مناظرات باعث پیروزی در مناظرات است. همچنین فرمود: شیخ ناظم مناظره و نیز طرف مقابل را مدیریت می‌کرد [و بر مناظره مسلط بود]. طرف مقابل مناظره اسعد بصری بود که در حوزه، شیخ معروفی بود و مسئول دفتر مقتدی صدر در آن زمان بود.
همچنین وقتی ایشان دید که اسعد بصری [در مناظره] روایاتی را که در آن‌ها به او [یعنی سید احمدالحسن] اشاره شده از شیخ ناظم درخواست کرد، به شیخ ناظم فرمود: باید روایات این موضوع را به او بدهی! ایشان در هرچیز نظراتش را بیان می‌کرد.
روز بعد اسعد بصری از مناظره انصراف داد!
یک ‌بار ایشان را در نجف در خانه ابوحسین دیدم. در آن لحظه مشغول نوشتن بود. بعد از اینکه به او سلام کردیم و نشستیم، در آن لحظه من برای مظلومیتش همین‌ طور گریه می‌کردم و نمی‌توانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. بالاخره کار ایشان را که داشت می‌نوشت قطع کردم و به او گفتم: آیا می‌توانم دوباره به شما سلام کنم؟ فرمود: بله! پس به‌سمتش رفتم و به او سلام کردم و او را در آغوش گرفتم و گریه‌ام گرفت! سپس به‌جای خود برگشتم و ایشان به نوشتن خود بازگشت!
یک بار در ناصریه در خانهٔ شیخ حیدر با ایشان ملاقات کردم. شیخ حیدر پشت کامپیوتر نشسته بود. ایشان به او فرمود که از پشت کامپیوتر بلند شود و مرا با خود پشت کامپیوتر نشاند و فیلم شبیه عیسی را گذاشت و برایم شرح می‌داد و فیلم را می‌دیدیم. در انتهای فیلم از من درخواست نمود که اگر می‌توانی تصاویر بدون حجاب مریم را از فیلم ‌حذف کن. گفتم: ان‌شاء‌الله.
وقتی به بصره بازگشتم به کمک یک نرم‌افزار آن قسمت‌ها را از فیلم حذف کردم و این اولین کارم در مونتاژ فیلم بود! وقتی ایشان را دیدم، گفتم آن کار را انجام دادم! گفت: چطور انجام دادی؟ گفتم: به فلان شکل انجام دادم. پس خندید و به من فرمود: من بر آن برنامه مسلطم. سپس به ما امر نمود آن فیلمی را که آن قسمت‌های بی‌حجاب را از آن حذف کرده بودیم، منتشر کنیم.

احمد الحسن را اینگونه شناختم
احمد الحسن را اینگونه شناختم

یک بار با ایشان در خانهٔ ابوزهرا بودیم و رادیو ایران را روشن کرد تا اخبار را گوش کند. وقتی ابتدای پخش اخبار موسیقی پخش شد، ایشان صدای رادیو را قطع کرد تا آنکه موسیقی تمام شد و سپس برای شنیدن اخبار صدایش را زیاد کرد!
یک بار نیز در خانهٔ شیخ حیدر بودیم. نزدیک مغرب بود. شیخ حبیب خیلی خواب‌آلود بود. دراز کشید که بخوابد. پس ایشان به او فرمود: برخیز و در این وقت روز نخواب! زیرا خواب در این وقت باعث جنون [و دیوانگی] می‌شود!
یک ‌بار شخصی ـ‌که به یاد ندارم چه کسی بود‌ـ به حمام رفت. وقتی نزد ما بازگشت، انصار به او گفتند عافیت باشد (نعیما)، و او نیز در پاسخ گفت: خداوند به شما عافيت دهد (ینعم علیکم)، رسم ما در عراق این‌گونه است.
سید احمدالحسن فرمود: این‌طور نگویید؛ بلکه سنت اهل‌بیت (ع) این است که به فردی که حمام کرده بگویی: «طابَ ما طَهُرَ مِنْک: آنچه از تو پاکیزه شد نیکو باد.» و او در پاسخ بگوید: «طَهُرَ ما طابَ مِنْک: آنچه از تو نیکو شد، پاکیزه باد.»
ایشان بیشتر اوقات در قنوت نمازها این دعا را می‌خواند: «یا هو، یا من لا هو الا هو، صلي على محمد وآل محمد وانصرنا على القوم الكافرین»
بین نماز مغرب و عشا، زیارت عاشورا و سوره یس می‌خواند و هر موقع شب را همراه او بودیم، می‌دیدیم که چطور نماز شب می‌خواند. بیشتر اوقات بین رکعات نماز شب فاصله می‌انداخت؛ مثلاً چهار رکعت می‌خواند و سپس می‌خوابید، یا برایمان تدریس می‌کرد و پس از آن چهار رکعت دیگر می‌خواند، یا دو رکعت دو رکعت. همچنین بین نماز ظهر و عصر، موعظه می‌کرد و می‌فرمود: این سنت رسول خداست و ایشان هروقت نماز ظهر را به‌جای می‌آورد به‌سوی اصحابش رو می‌کرد و مدتی آنان را موعظه می‌کرد و سپس نماز عصر را به‌جا می‌آورد.

در آن زمان ایشان تکالیفی عبادی به ما می‌داد که برای مدت معینی هر روز انجام دهیم؛ مانند قرائت سوره‌هایی از قرآن، دعای ذخیره، نماز ناشئةاللیل و چیزهای دیگر.
ملاقات‌های بسیار دیگری در حسینیه بصره و نجف و خانه‌های انصار داشتیم. از جمله یک ‌بار در خانهٔ ابوسجاد در نجف، یکی از انصار به امام گفت: می‌خواهد دوباره ازدواج کند! پس ایشان فرمود: آیا کلام رسول خدا را نشنیده‌ای که فرمود: «در آخرالزمان عزب‌ماندن [و ازدواج‌نکردن] حلال می‌شود!» و کلامی را از یکی از ائمه بازگو کرد که مضمونش چنین بود که انصار با زن‌ها و بچه‌هایشان سرگردان شده و آنان را از قلۀ کوهی به قلۀ کوه دیگر جابه‌جا می‌کنند!
بیشتر اوقاتی که ایشان را می‌دیدیم، سفرهٔ غذا معمولی بود؛ اگر نگوییم فقیرانه یا متوسط بود و ایشان با ما غذا می‌خورد!
لباسی می‌پوشد که [مردم] عیب نمی‌دانند. نه لباس متکبرانه، و نه لباسی که مردم آن را نکوهش کنند. بسیار باحیاست. به یاد دارم یکی از انصار که تازه ایمان آورده بود، خواست که مهر نبوت را که بر پشت ایشان بود، ببیند! رنگ رخسار سید از خجالت و اکراه نسبت به چنین درخواستی تغییر کرد! پس به‌صورت استفهام انکاری پرسید: آیا می‌خواهی لباسم را در بیاورم؟! آن انصاری گفت: بله! ایشان فرمود: عادت ندارم کسی مرا ببیند مگر با لباس کامل. پس آن انصاری سکوت کرد.
بسیاری از ما دانش‌آموز مدارس یا دانشجوی دانشگاه‌ها و مؤسسات بودیم؛ و ایشان همواره دربارۀ درسمان سؤال می‌کرد و نسبت به قبولی و گرفتن مدرک، تشویق مان می‌کرد.
سیگاری‌هایمان را به ترک سیگار نصیحت می‌کرد.
این‌ها برخی از خاطراتی بود که از زندگی با امام احمدالحسن امروز به یاد آوردم؛ و عذرخواهی می‌کنم، زیرا بسیاری را فراموش کردم، و بیشتر از آن اینکه بیانم قاصر است.
والحمد لله مالک الملک

154 – هفته نامه زمان ظهور- 26 خرداد 1402

دانلود تمامی شماره های هفته نامه زمان ظهور

همچنین ببینید

معرفی_نامه_پایان_نامه_مقامات_سلمان_محمدی

معرفی پایان‌نامۀ «مقامات سلمان المحمدی کما بینها القائم(ع)»

گفت‌وگو با شیخ عباس فتحی به مناسبت انتشار رسالهٔ اتمام مقطع کارشناسی وی در حوزهٔ …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × سه =