معیار شناخت ثابت و متغیر در عقاید و احکام دین الهی
به قلم: ناصر آل احمد
یکی از موضوعاتی که در طول تاریخ ادیان مایۀ دلمشغولی شریعتمداران و دانشمندان علوم دینی و همچنین روشنفکران علاقهمند به دین بوده است، تطبیق فرضیات و عقاید دینی و نیز احکام دینی از یکسو با یافتههای بشری و از سوی دیگر با تغییرات فرهنگی مردم در جوامع مختلف و نیز مقتضیات زمان بوده است.[1] به عقیدۀ نویسنده، در حوزۀ احکام دینی بیشتر به این موضوع پرداخته شده است و متأسفانه در حوزۀ عقاید کمتر به آن توجه شده است.
ازجمله فرضیات دینی میتوان از برخورد متون دینی مسیحیت در خصوص گردش خورشید و تمام ستارگان به دور زمین با حقایق کشفشده راجع به گردش زمین به دور خورشید در زمان گالیله و قبل و بعد از آن سخن به میان آورد. اگرچه در متون اسلامی نیز همان مدعای مسیحیت وجود داشت، اما این برخورد بنا به دلایلی جز در موارد نادر در عالم اسلام رخ نداد و اکثر عالمان دینی اسلامی این نتایج علمی را بدون مقاومت پذیرفتند و دراینخصوص دست از اعتبار تفاسیر خود از متون دینی شستند. اما این برخورد در عالم مسیحیت مقاومتها و هزینههای زیادی برای هر دو طرف ماجرا در پی داشت.
مثال دیگر از برخوردهای اعتقادی که هنوز در جریان است، برخورد عالمان دینی یهودی و مسیحی و مسلمان با نظریۀ فرگشت است. در بعضی از متون دینی ادیان الهی سخن از آفرینش آدم (ع) توسط خداوند متعال گفته شده است، درحالیکه شواهد تجربی نظریۀ تکاملِ موجودات زنده آنقدر قوی است که امروز دیگر نمیتوان آفرینش ناگهانی نسل بشر را بهعنوان یک حقیقت در نظر گرفت.
بهعنوان مثال از برخورد احکام دینی با مقتضیات زمان و فرهنگهای بشری نیز میتوان به احکامی مانند سهم ارث زنان یا دیۀ زنان در شریعت اسلام و تعارض آن با فرهنگ امروزی اغلب جوامع بشری اشاره کرد.
در همۀ این موارد اصلیترین مشکل عالمان دینی این بوده که بتوانند متون شریعت را بهنحوی تفسیر کنند که با یافتههای بشری تعارضی نداشته باشد یا دارای حداقل تعارض با یافتههای بشری باشد. ناگفته پیداست که در راه جستوجوی این تفسیر، یافتنِ پاسخ یک سؤال دغدغۀ اصلی عالمان دینی است و آن سؤال اساسی این است: چه اجزایی از دین اصول اساسی آن هستند و بههیچوجه با مرور زمان قابل تغییر نیستند و چه اجزایی از آن مبتنی بر تغییرات علوم بشری و فرهنگهای مختلف و مقتضیات زمان، قابل تغییر است؟
بسیاری از دانشمندان و روشنفکران دینی در طول تاریخ تلاش کردند تا پاسخ مناسبی برای این سؤال پیدا کنند.
در عالم مسیحیت، بعضی از متکلمان مسیحی عدم وجود شریعت و قوانین ثابت منسجم در مسیحیت فعلی را مرتبط با این موضوع دانستهاند و گفتهاند: «جامعههاى متغیّر و متحوّل را نمىتوان با یک رشته قوانین ابدى اداره نمود و به همین جهت مسیح جامعهها را در موضوع قوانین به خود آنها واگذاشت تا خود را با گذشت زمان تطبیق دهند و خود به وضع قوانین بپردازند.»[2]
در عالم اسلام این پرسش اساسی تاکنون توسط اکثر فقها نادیده گرفته شده و بیشتر بررسی جزئی احکام، مورد نظر قرار گرفته است. بااینحال معدودی از فقها در تلاش برای یافتن پاسخ به این پرسش زیربنایی، آنچه را تنها به متون دینی مربوط میشود، قسمت ثابت دین دانستهاند و مطالبی را که از تعامل قواعد فقهی با دانستههای بروندینی حاصل میشود، جزء متغیر دین برشمردهاند.[3]
مرحوم سید روحالله خمینی در نامهای چنین نوشته است: «حکومت، که شعبهای از ولایت مطلقه رسولالله (ص) است، یکی از احکام اولیۀ اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج است.»[4] از این نقل برمیآید که از نظر ایشان حکومت اسلامی جزء ثابت دین است و سایر احکام جزء متغیر دین به شمار میروند.
از میان روشنفکران دینی در اسلام دکتر شریعتی قائل به این است که دین قبل از مواجهه با علوم روز بهکلی با دین بعد از مواجهه و ایجاد سازگاری متفاوت است و در این راه تعریفی مخصوص به خود از علم ارائه میدهد و جزء ثابت و لایتغیر دین در این مواجهه را روح یکتاپرستی و مبارزه با ظلم دین و مأموریت فرستادگان خدا میداند و در هرچه جز این است، امکان تغییر را روا میشمارد.[5]
بهعنوان مثالِ دیگر از روشنفکران دینی دکتر سروش در کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت» این پاسخ را برای این سؤال در نظر گرفته است: «جزء ثابت دین اصل متون دینی است و جزء قابل تغییر آن فهم انسانها از متون دینی.»[6]
اما نگاهی به تلاشهای دانشمندان ادیان مختلف و روشنفکران دینی نشان میدهد که دستیابی اندیشمندان به پاسخ این سؤال چالشبرانگیز با نتایج بسیار متنوع و حتی متضادی همراه بوده است. این نتیجه بهخوبی نشان میدهد که ظاهراً پاسخ این سؤال بهصورت صریح در ادیان مختلف گفته نشده است و از همین رو اندیشمندان دینی مجبور به ارائۀ تفاسیر مبتنی بر فرضیات خود از متون دینی هستند و هم از این روی است که این تنوع و تکثر و تضاد در گفتار آنان ظاهر میشود.
مقالۀ حاضر درصدد است تا با محور قرار دادن امر امامت، موضوعی که از دید بسیاری از اندیشمندان مورد بیتوجهی قرار گرفته است، به این سؤال اساسی پاسخ دهد: چه اجزایی از دین بنا به فراخور دستیافتههای بشری، فرهنگ ابنای بشر و مقتضای زمان قابل تغییر است و چه اجزایی از آن جزء ثابت دین به شمار میروند؟
ناگفته پیداست که این بحث به این دلیل که مبتنی بر متون دینی است، یک بحث دروندینی تلقی میشود؛ بنابراین تمام فرضیات یک بحث دروندینی دربارۀ این بحث نیز صادق است. در این بحث فرض بر درستی متون دینی و بهخصوص قرآن کریم نهاده شده است. به این معنی که حقانیت قرآن، پیامبر اکرم و اهلبیت پاک ایشان –که درود خدا بر آنان باد- در این بحث جزو پیشفرضهای اولیه است. این به آن معنا نیست که کسی نمیتواند این پیشفرضها را نقد کند، بلکه به این معناست که نقد و بررسی این پیشفرضها به حوزۀ بحث جاری مربوط نمیشود.
اما از سوی دیگر، ماهیت دروندینیِ این بحث سبب نمیشود که کسی نتواند از منظر بروندینی آن را بررسی کند. بنابراین اگر کسی حقانیت موضوعات پیشفرض بحث را قبول نداشته باشد یا حتی اگر قبول داشته باشد، ولی بخواهد از منظر بروندینی این پیشفرضها را کنار بگذارد، میتواند مدعای این نوشتار را از نظر عقلانی یا تجربی نقد کند؛ اما مشخص است که اینگونه نقادیها باید مبتنی بر فرضیات خود باشند. به عبارت دیگر در نقادیِ عقلی باید قواعد عقلی مورد اعتنای فرد نقّاد باشد و در نقّادی تجربی نیز باید قواعد تجربی مورد نظر فرد نقدکننده قرار گیرد؛ چراکه خلط موارد احساسی با نکات عقلی و آمیختن نکات عقلی و تجربی با یکدیگر سبب مغالطههای بسیاری میشود که متأسفانه امروز این نوع مغالطهها دستمایۀ بسیاری از نقدهای ارائهشده به اسلام و تشیع گردیده است و انحراف اذهان از حقایق را موجب شده است.
ماهیت دین الهی
از قرآن کریم چنین برمیآید که رسالتهای پیامبران الهی در امتداد یکدیگر بوده است و همۀ آنها دارای یک دین بودهاند که خداوند متعال آن دین را به مقتضای فهم بشر در دورانهای مختلف توسط فرستادگان خود تکامل بخشیده است.
طبق قرآن کریم پنج تن از پیامبران بودهاند که در بنیانگذاری و تکامل بخشیدن به اعتقادات و احکام الهی نقش ویژه داشتهاند و طبق قرآن کریم از آنان پیمان و میثاق ویژهای گرفته شده بود:
(وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُمْ مِيثَاقًا غَلِيظًا)[7] (بهخاطر بياور هنگامی را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسی و عيسی بن مريم، و از آنان پيمان محكمی گرفتيم).
دین الهی اگرچه به مرور زمان، هم از لحاظ اعتقادی و هم از لحاظ احکام فردی و اجتماعی درحال تکامل بوده است، اما ماهیت واقعی آن واحد بوده و از ابتدا نام اسلام برای آن دین در نظر گرفته شده بود:
(إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَنْ يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ)[8] (دين در نزد خدا، اسلام است و كسانی كه كتاب به آنان داده شد، اختلافی [در آن] ايجاد نكردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم بهخاطر ظلم و ستم در ميان خود، و هركس به آيات خدا كفر ورزد، [خدا به حساب او میرسد، زيرا] خداوند، سريعالحساب است).
از این آیه چنین برمیآید که اسلام، تنها دین الهی مورد رضایت پروردگار است و ادیان الهی پیشین نیز اسلام نام داشتهاند.[9]
بنابراین دین خالص الهی که همۀ انبیا مأمور به تبلیغ آن بودهاند، دین واحدی بوده که به مرور زمان از جهت اعتقادی و تشریعی تکامل یافته است. این دین از همان ابتدا اسلام نام داشته است.
حقیقت دین الهی
معنای کلمۀ «اسلام» در زبان عربی تسلیم شدن، خضوع در برابر چیزی یا کسی، و اطاعت از وی است.[10] در منابع روایی نیز این کلمه به همین معنی ذکر شده است:
امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: «اسلام همان تسلیم است.»[11]
واضح است که این تسلیم و اطاعت در دین الهی، تسلیم در برابر خداوند سبحان و اطاعت از اوست. بنابراین میتوان حقیقت اساسی دین الهی و نقطۀ افتراق آن با سایر بینشها و تفکرات را همین تسلیم در برابر پروردگار و اطاعت از وی دانست:
(وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ) (حج، ۷۸) (و در راه خدا تلاش كنيد و حق تلاشش را ادا نمایيد. او شما را برگزيد و در دين كار سنگين و شاقی بر شما نگذارد. اين همان آیين پدر شما ابراهيم است. او شما را در كتب پيشين و در اين كتاب آسمانی مسلمان ناميد تا این فرستاده، شاهد و گواه بر شما باشد و شما گواهان بر مردم باشید. بنابراين نماز را بر پا داريد و زكات را بدهيد و به خدا تمسك جویيد كه او مولا و سرپرست شماست. چه مولای خوب و چه يار و ياور شايستهای).
به عبارت دیگر سایر اجزای دین، فرع بر نقطۀ اساسی آن یعنی تسلیم پروردگار بودن و اطاعت از اوست. این قضیه را با یک مثال قرآنی توضیح میدهیم:
(إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ * قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)[12] (بهخاطر بياور هنگامی را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری را از گل میآفرينم. هنگامی كه آن را نظام بخشيدم و از روح خودم در آن دميدم بر او سجده كنيد. در آن هنگام همۀ فرشتگان سجده كردند، جز ابليس كه تكبر ورزيد درحالیکه از كافران بود. گفت: ای ابليس، چهچيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقی گردید كه با قدرت خود او را آفريدم؟ آيا تكبر كردی، يا از برترينها بودی؟ گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفريدهای و او را از گل).
در این ماجرا، خداوند دستوری را به فرشتگان و ابلیس میدهد و ابلیس از اجرای دستور تخلف میکند و البته برای این کار دلیلی را هم میآورد که به نظر خودش منطقی رسیده است. اما با اینکه ابلیس ظاهراً مقام بالایی دارد، اما خداوند وی را از کافران میداند زیرا وی تسلیم فرمان خداوند نبود.
علت مردود شدن ابلیس با سابقۀ عبادت فراوان هم این است که وی اگرچه بهظاهر بندگی خداوند را میکرد، اما حقیقت عبادت و بندگی او، بندگی خودش بود، نه بندگی خداوند. امام صادق (ع) در یک روایت این معنی را به شایستگی بیان میفرمایند:
«أَمَرَ اللهُ إِبليسَ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ فَقَالَ يَا رَبِّ وَعِزَّتِكَ إِن أَعفَيتَني مِنَ السُّجُودِ لِآدَمَ لَأَعبَدُنَّكَ عِبَادَةً مَا عَبَدَكَ أَحَدٌ قَطٌّ مِثلَهَا قَالَ اللهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِنِّي أُحِبُّ أَن أُطَاعَ مِن حَيثُ أُرِيدُ»[13] «خداوند به ابلیس دستور داد بر آدم سجده کند. او گفت: پروردگارا! سوگند به عزتت که اگر مرا از سجده بر آدم معاف داری، تو را چنان عبادت کنم که هرگز کسی مانند آن تو را عبادت نکرده باشد. خداوند جل جلاله فرمودند: من دوست دارم آنگونه که اراده میکنم اطاعت شوم.»
این روایت نکتۀ بسیار زیبایی را در خود دارد و آن اینکه: حقیقت عبادت و بندگی، اطاعت محض است. عبادت ظاهری خداوند، بهخودیخود ارزشی ندارد. آنچه به عبادت ارزش میدهد و آن را ممتاز میسازد، اطاعت از خداوند است.
پس حقیقت دین الهی که دین همۀ پیامبران الهی بود، تسلیم در برابر خداوند است.
چگونگی تسلیم در برابر خداوند
هنگامی که خداوند آدم را آفرید، وی را بهعنوان جانشین خود در زمین نامید و به همین دلیل به فرشتگان دستور داد که در مقابل آدم سجده کنند:
(وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً … وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)[14] (هنگامی كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينی قرار خواهم داد … و هنگامی كه به فرشتگان گفتيم برای آدم سجده كنيد، همگی سجده كردند جز شيطان كه سر باز زد و تكبر ورزيد درحالیکه از كافران بود).
توجه کنیم که به این دلیل، ما جانشینی آدم را جانشینی نسبت به خداوند میدانیم که فرشتگان در اعتراض به قرار دادن آدم بهعنوان جانشین میگویند که ما خود تسبیح تو میگوییم و تو را تقدیس میکنیم. یعنی ما خود میتوانیم جانشینان تو باشیم و نیاز به موجود دیگری بهعنوان جانشین نیست:
(وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ)[15] (هنگامی كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينی قرار خواهم داد، فرشتگان گفتند: «پروردگار! آیا كسی را در زمين قرار میدهی كه فساد و خونريزی كند؟ ما تسبيح و حمد تو را به جا میآوريم.» پروردگار فرمود: «من حقایقی را میدانم كه شما نمیدانيد.»).
در نتیجه معنای حقیقی تسلیم ابلیس در برابر خداوند، همان سجده بر آدم است. لختی بیندیشیم که خداوند از ابلیس چه خواسته بود و از چه رو وی از فرمان خداوند سر باز زد؟ آیا خداوند صرفاً انجام یک حرکت بدنی خاص را از ابلیس خواسته بود که ممکن بود بهجای آن مثلاً حرکت گردن را از ابلیس بخواهد؟ واضح است که حرکت سجود یک حرکت نمادین است که غرض مورد نظر از سجود همان باطن این حرکت بوده است. اگر بخواهیم بهمعنای حقیقی سجود پی ببریم آیات قرآن بهخوبی میتواند آن را به ما نشان دهند. آنجاکه ابلیس دلیل سجده نکردن خود در برابر آدم را توضیح میدهد:
(قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)[16] (گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفريدهای و او را از گل).
یا در جای دیگر:
(قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا)[17] (گفت اين كسی را كه بر من برتری دادهای اگر تا روز قيامت مرا زنده بگذاری بر همۀ فرزندانش جز عدۀ اندکی غالب و مسلط خواهم شد!)
به عبارت دیگر، معنای حقیقی سجود در ارتباط با برتری دادن آدم بر ابلیس توسط خداوند بوده، و دلیل ابلیس نیز برتر بودن خودش نسبت به آدم است.
از نظر علمای علم لغت نیز سجود علاوهبر انجام یک حرکت خاص بدنی، بهمعنای خضوع است و خضوع نیز بهمعنای تسلیم شدن، پذیرفتن و متحمل شدن چیزی است و آن حرکت خاص بدنی سجود نیز استعاره از همین معانی باطنی آن است.[18]
به عبارت دیگر، خداوند از ابلیس خواست که در مقابل جانشین خداوند در زمین (خلیفةالله) تسلیم باشد، و ابلیس از این کار سر باز زد؛ چراکه خود را برتر از آدم میدانست و تسلیم شدن فرد برتر در مقابل فرد فروتر را دور از حکمت میدانست. اعتراض وی بر خداوند هم برتری دادن آدم نسبت به ابلیس بود و به همین سبب برای به کرسی نشاندن حرف خود در مقابل خدا وعدۀ گمراه ساختن اغلب فرزندان آدم را به خداوند داد تا ثابت کند که آنان از وی برتر نیستند.
پس حقیقت تسلیم در برابر خداوند، تسلیم در برابر جانشین خداوند در زمین است.
جانشین خداوند در زمین
خداوند در قرآن آدم را جانشین خود در زمین نامیده است. اما آیا این جانشینی فقط مقام آدم بهعنوان یک فرد خاص بوده است؟ آیا مقام جانشینی خداوند شامل آدم و همۀ فرزندان وی میشده است؟ یا مقام جانشینی خداوند فقط مخصوص آدم و برخی از فرزندان او بوده است؟
برای بررسی این نکته ابتدا نظر ابلیس را دراینخصوص ببینیم. در آخرین آیهای که آوردیم، ابلیس برای اینکه ثابت کند برتری دادن خداوند اشتباه و سجدهکننده از سجدهشونده برتر بوده است، وعده میدهد که بر بیشتر فرزندان آدم مسلط شود تا برتری خود را نسبت به آنان نشان دهد. شاید از نظر ابلیس، مسجود که همان خلیفۀ خداست و بر ابلیس برتری داده شده، آدم و همۀ فرزندانش هستند و ابلیس میخواهد بهاینترتیب ثابت کند که اکثر فرزندان آدم بر من هیچ برتریای ندارند. اما باید توجه کنیم که این نظر ابلیس است و ممکن است درست یا نادرست باشد.
برای بررسی پاسخ این سؤال لازم است ابتدا ببینیم جانشین خداوند در زمین کیست. جانشین خداوند در زمین باید نمایندۀ وی باشد، باید کسی باشد که در عمل تجلی صفات خداوند در میان آفریدگان باشد تا بتوان وی را جانشین خدا دانست. بدیهی است که جانشین خداوند مظهر صفات الهی است و صفات الهی را در حد یک موجود متناهی ارائه میدهد و فاقد شأن الوهیت مطلق است.
اگر آدم و همۀ فرزندانش، جانشین خداوند باشند باید در عمل مظهر صفات الهی باشند، و حالآنکه در خصوص بیشتر آنها چنین نیست. نکتهای که شیطان آن را بهدرستی متوجه نشده بود این بود که آدم و همۀ فرزندان وی بالقوه جانشینان خداوند در زمین هستند؛ یعنی همه این امکان را دارند که مظهر اسماء و صفات الهی باشند، اما در عمل این خصوصیت بهطور کامل فقط در خصوص بعضی از این آفریدگان تحقق خواهد یافت.
به عبارت دیگر، چه جانشینی خداوند مختص آدم و عدهای برگزیده از فرزندانش باشد و چه این جانشینی شامل آدم و همۀ فرزندانش باشد، نتیجه این است که تنها عدۀ بهخصوصی از میان همه این برگزیدگی را از قوه به فعل رساندند و عملاً به مقام جانشینی خداوند در زمین رسیدند.
بنابراین جانشینی خداوند در زمین شامل آدم و بعضی از فرزندان اوست که خداوند آنها را بهعنوان جانشین خود برگزیده است.
چرا جانشین؟
در اینجا پرسشی اساسی مطرح میشود و آن اینکه اساساً چرا لازم است خداوند در زمین جانشین داشته باشد و وظایف جانشین خداوند در زمین چیست؟ اگر ما همیشه و همهجا خداوند را حاضر و ناظر میدانیم، پس چه نیازی به جانشین برای خداوند داریم؟ و اگر به هر دلیلی به جانشین نیاز داشته باشیم، چرا این جانشین باید زنده باشد؟
برای پاسخ به پرسش فوق باید دلیل آفرینش انسان را از منظر دین الهی بدانیم:
(وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ)[19] (من جن و انس را نيافريدم جز برای اينكه مرا بندگی كنند).
اگر بندگی را نیز تسلیم در برابر خداوند و اطاعت محض از وی بدانیم، میتوان گفت که در اصل هدف از آفرینش انسان نیز همین تسلیم است، همان هدفی که غایت دین الهی نیز بوده است. برای تسلیم بودن در برابر خداوند لازم است که اوامر خداوند بهصورت شفاف بهطوری به بشر برسد که امکان هیچگونه مناقشهای در آن نباشد. بهعنوان مثال میتوان از رؤیای صادقه بهعنوان منبعی برای دریافت فرامین خداوند نام برد؛ اما این منبع برای همۀ افراد شفاف نیست و قابل مناقشه است. راهی که خداوند برای رساندن شفاف و غیر قابل مناقشۀ اوامر خود به بشر برگزیده است، مبعوث کردن بعضی افراد بشر برای رساندن پیام الهی است. دستورات خداوند به این افراد نیز توسط روندی که خداوند آن را وحی نامیده به این افراد میرسیده است:
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ)[20] (ما پيش از تو هيچ فرستادهای را نفرستاديم، مگر اينكه به او وحی كرديم كه معبودی جز من نيست؛ بنابراين تنها مرا بندگی كنيد).
توجه به این نکته لازم است که ماهیت وحی چه رؤیا و چه هر نوع دیگری از ارتباط باشد، موضوع این مقاله نیست. مهم این است که پیامبران برگزیدۀ خداوند، مورد اعتماد مردم باشند و در میان آنان بهراستی و درستی شهره باشند. در این حالت، در صورت ادعای ارتباط با خداوند مردم میتوانند به آنان اعتماد کنند.
خداوند در یکی از آیات قرآن هدف از ارسال فرستادگان و نازل کردن کتاب را داوری بین مردم در موارد اختلاف بیان میکند:
(كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ)[21] (مردم يك دسته بودند، ]و تضادی در ميان آنها وجود نداشت. بهتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايی در ميان آنها پيدا شد. دراينحال[ خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانی با آنها نازل نمود كه بهسوی حق دعوت میكرد تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوری كند. ]افراد با ايمان، در آن اختلاف نكردند،[ تنها ]گروهی از[ كسانی كه كتاب را دريافت داشته بودند، و نشانههای روشن به آنها رسيده بود، بهخاطر انحراف از حق و ستمگری در آن اختلاف كردند. خداوند آنهايی را كه ايمان آورده بودند به حقيقت آنچه محل اختلاف بود، به فرمان خودش رهبری نمود. و خدا هرکس را بخواهد، به راه راست هدايت میكند).
این آیه بهروشنی نشان میدهد که خداوند با روشهایی غیر از ارسال رسل نیز مردم را راهنمایی کرده بود؛ اما به دلیل آنکه مردم در این راهنمایی دچار اختلاف شده بودند، نیاز به راهنمایی روشن و شفاف و غیر قابل تأویل داشتند و ازاینروی خداوند فرستادگانش را برای آنان فرستاد تا بین مردم داوری و در نهایت رفع اختلاف کنند. این مفهوم که ارسال فرستادگان تنها راه راهنمایی خداوند برای بشر نبوده در حدیث زیر نیز تأکید شده است:
«خداوند بر مردم دو نوع حجّت دارد: حجّت آشکار و حجّت پنهانی و درونی. حجّت آشکار، فرستادگان و پیامبران و امامان هستند، و حجّت پنهانی عقلهای مردم است.»[22]
پس دین الهی که حقیقت آن تسلیم در برابر خداوند است، نیاز به فرستادگانی دارد تا سخن نهایی را دربارۀ دستورات خداوند برای مردم بیان کنند و اختلافات را در مورد آن رفع کنند و مردم را به یگانگی دعوت کنند، اما بهعنوان سند مکتوب برای رفع اختلاف، خداوند همراه فرستادگان خود کتابهایی را نیز نازل فرمود. تا وقتی که خودِ این فرستاده در میان مردم بود، تأویل متن کتاب نیز با وی بوده است. اما وقتی فرستادۀ صاحب کتاب وفات میکرد، برداشتهای مختلف مردم از همان کتاب سبب اختلافات جدید میشد. این اختلافات ناشی از ستم برخی از مردم بوده است؛ زیرا طبق آیه راه روشن بوده است و ظاهراً فرستادگان اصلی و صاحب کتاب، این راه را مشخص کرده بودند و برخی از مردم از راه روشن شده تخطی میکردند و از همین رو در آیه کار آنان، بغی یا ستم نامیده شده است.
در ادامه، با ذکر مثالی نشان خواهیم داد که راهِ مشخصشده توسط فرستادگان اصلی و صاحب کتاب، دقیقاً پیروی از جانشینان آن فرستاده بوده است و تأویل کتاب نیز دقیقاً به همان جانشینان که خود فرستادگان خداوند بودند، محول شده بود؛ اما ستمکاران با ادعای پیروی از فرستادۀ اصلی و صاحب کتاب، با جانشینان او مخالفت میکردند و کتاب را با سلایق خود تأویل میکردند. بااینحال طبق آیۀ مذکور خداوند کسانی را که ایمان قلبی به فرستاده و تسلیم در برابر وی داشتهاند، به راه حق که تسلیم در برابر جانشینانش بوده رهنمون میشود.
با نگاهی مختصر به وقایع بعد از شهادت فرستادۀ خدا حضرت محمد (ص) این مسئله دقیقتر بیان میگردد. پیامبر اکرم (ص) در زمان حیات خود فرستادۀ بعد از خود را مشخص کرده بودند و مردم را به رجوع به علی (ع) تکلیف کرده بودند و ولایت خود بر مردم را به علی (ع) منتقل فرموده بودند و نیز تأویل کتاب را به وی محول فرموده بودند. اما پس از وفات ایشان برخی مردم از روی ستم دربارۀ دستورات خداوند و تکلیف مردم اختلاف افکندند و مردم را از رجوع به جانشین فرستادۀ خداوند و تسلیم در برابر وی باز داشتند. پُرواضح است که این اختلاف ثانوی از نظر ماهیت با اختلاف اولیه که قبل از فرستادن پیامبر بوده متفاوت است. در دوران جاهلیت افراد حقطلب بر همان چیزی که از حقیقت برایشان روشن شده میرفتند؛ اما چون فرستادهای بهعنوان فصلالخطاب در میان نبوده، اختلافات هم بوده است، ولی در اختلاف ثانویه همهچیز روشن بوده و ایمان به محمد (ص) یا همان تسلیم در برابر وی حلّال مشکلات بوده است؛ اما در این میان کسانی که با تسلیم بیگانه بودند، براساس منافع دنیویشان بذر اختلافات را در دل امت کاشتند.
به بحث اصلی باز میگردیم. ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا لازم است فرستادگان خداوند برای بشر از جنس بشر باشند؟ حقیقت آن است که اگر قرار باشد این فرستادگان علاوهبر ابلاغ راه دین الهی، نمونه و الگوی عملی افراد بشر هم باشند، الزاماً باید از جنس انسان باشند، با همان ساختار و همان مشکلات. خداوند میفرماید:
(وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيراً) (فرقان، ۲۰) (ما هيچيك از فرستادگان را پيش از تو نفرستاديم؛ مگر اينكه غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند، و بعضی از شما را، وسيلۀ امتحان بعضی ديگر قرار داديم [تا ببینیم که] آيا صبر و شكيبایی میكنيد؟ و پروردگار تو بصير و بينا بوده است).
بهعلاوه تصریح این آیه مبنی بر اینکه خداوند بعضی افراد بشر را برای بعضی دیگر وسیلۀ آزمایش قرار داد میتواند به این معنی باشد که خداوند با ارسال بعضی از مردم بر بعضی دیگر آنان را میآزماید تا مشخص شود آیا غرور آنان اجازه میدهد از فردی مانند خودشان که فرستادۀ خداست پیروی کنند یا خیر.
در این فراز نشان دادیم که فرستادن جانشین خداوند در زمین و تسلیم در برابر وی از آن جهت لازم بوده است که این فرستاده مشخصکنندۀ دستورات خداوند برای اهل زمین است و اختلافات دربارۀ اینکه راه درست کدام است، توسط این فرستاده حل میشده و مردم در صورت تسلیم در برابر فرستاده و تبعیت از وی به وحدت و یگانگی یا همان امت واحده بازمیگشتند.
حدود تسلیم در برابر جانشین خداوند در زمین
در اینجا ممکن است این پرسش مطرح شود: ما چقدر و تا کجا باید در برابر فرستادۀ خداوند یا همان جانشین خداوند در زمین تسلیم باشیم؟ آیا اگر فرمان فرستادۀ خداوند با فکر ما در تعارض بود، باز هم ملزم به اطاعت از وی هستیم؟
در پاسخ باید گفت حدود اطاعت از جانشین خدا، همان حدود اطاعت از خداست، چون فرمان وی نظر شخصی آن فرستاده نیست، بلکه فرمان خداست؛ پس اگر بخواهیم در مقابل فرمان فرستادۀ خداوند به عقل شخصی خود رجوع کنیم و مثلاً در صورت تعارض با فکر شخصی ما تسلیم وی نباشیم، دچار همان دامی شدهایم که ابلیس دچار آن گردید. ابلیس هم در برابر امر خداوند از فکر خود بر ضد آن دلیل آورد و دلیل عدم اطاعت از پروردگار را بیان نمود.
در یکی از آیات قرآن کریم حدود لازم برای اطاعت از فرستادۀ خداوند بهروشنی بیان شده است:
(فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا)[23] (به پروردگارت سوگند كه آنها ایمان نخواهند آورد، مگر اينكه تو را در اختلافات خود به داوری بپذیرند؛ و سپس در دل خود از داوری تو احساس ناراحتی نكنند، و كاملاً تسليم باشند).
از مفاد این آیه کاملاً مشخص میشود که انسانها باید چنان در مقابل جانشین و فرستادۀ خداوند تسلیم باشند که حتی در دل خود نیز از حکم ایشان احساس ناراحتی نکنند و تسلیم محض باشند. در غیر این صورت آنان به مقام ایمان نرسیدهاند.
دوران بعد از فرستادگان الهی
بعد از پایان عمر فرستادگان صاحب کتاب یا صاحب شریعت، دورانی است که مردم همچنان به یاری فرستادگان خداوند نیازمندند.
نکتۀ اول: ممکن است این پرسش ایجاد شود که وقتی عقاید یک دین توسط فرستادگان صاحب شریعت بهخوبی تبیین شود و احکام زندگی مردم نیز بهدرستی روشن شود، دیگر چه نیازی به فرستادگان بعدی خداوند خواهد بود؟
دلیل اصلی تداوم نیازمندی مردم به هدایت فرستادگان الهی این است که ما در جهان کثرتها زندگی میکنیم. اگر ما دین را برنامۀ جامع سعادت دنیا و آخرت مردم بدانیم، این دین باید در جهان کثرتها برای هر حادثهای که رخ میدهد و هر پدیدهای که اتفاق میافتد، موضع مشخص خود را داشته باشد.
چگونه ممکن است دینی که سادهترین رفتارهای عادی بشری را در برنامۀ خود گنجانده و به سؤالهای سادهای مانند «چه بخوریم؟» یا «چه بنوشیم؟» نیز پاسخ داده است، برنامههای مهمی مانند حکومت بر جوامع بشری و قضاوت را از یاد برده باشد؟
علاوهبر مسائل و اتفاقات دنیوی که کشف موضع دین دربارۀ آنها، انسانها را نیازمند مراجعه به فرستادگان الهی میسازد، حتی در حوزۀ عقاید و احکام نیز موضوعات جدیدی پیدا میشود که مردمان را ناچار میسازد با رجوع به فرستادگان الهی راه صحیح دین الهی را حتی در این حوزهها بیابند.
در حوزۀ عقاید، رشد فکری جوامع بشری پرسشهای عمیقتری را برای مردم ایجاد میکند و از طرف دیگر برخورد مردم با تفکرات ضد دینی، آنان را نیازمند تحلیل عمیقتری در حوزۀ دین میسازد. اگرچه این اندیشهها و تحلیلها به فکر مردم واگذار میشود، اما مطابقت داشتن یا نداشتن این اندیشهها با مبانی دین الهی موضوعی است که انسانها را نیازمند رسولان میسازد.
در حوزۀ احکام نیز همواره مسائل جدیدی درحال ایجاد است که حل آنها، مردم را نیازمند مراجعه به رسولان الهی میسازد.
نکتۀ دوم: ممکن است گفته شود حکومت، حق انسانهاست و برای همین خداوند دست بشر را برای انتخاب حکومت باز گذاشته است. پاسخ این است که خداوند دست مردم را بهطور تکوینی در انتخاب حاکمان آزاد گذاشته است اما بهطور تشریعی خیر. درست مانند اعمال عبادی دیگر. مردم بهطور تکوینی آزادند که تسلیم امر پروردگار باشند یا نباشند، خودکشی بکنند یا نکنند اما در تشریع، مردمان وظیفه دارند که تسلیم امر پرودگار باشند و حقِ کشتن خود را ندارند. در خصوص تعیین حاکم نیز همینگونه است، تکویناً مردم بر حکومتهای خود تسلط دارند، همانطور که بر جان خود تسلط دارند اما تشریعاً حق تصرف شخصی در حکومت و انتصاب حاکم غیر از حاکمان منصوب پروردگار را ندارند، همانطور که حق تصرف در جان خود را ندارند. به خواست خدا این مطلب را در نوشتار دیگری بیان خواهیم کرد.
نکتۀ سوم: ممکن است گفته شود: تنها کافی است که دین معیارهای کلی را بیان کند و تطبیق معیارها بر حقایق را به اندیشۀ مردمان واگذار کند. پاسخ این است که در موضوعاتی دین تعیین مصداقها را به اندیشۀ انسانها واگذار کرده است؛ اما در موارد کلی، همانگونه که در نبودِ دین مردم بر سر تعیین معیارها دچار اختلاف و تشتت میشدند، در تعیین مصداقها نیز به طریق اولی راه برای بروز اختلاف در میان مردم بهشدت باز است.
امیرالمؤمنین (ع) هنگامی که ابنعباس را برای ارشاد خوارج فرستاد، به او چنین نوشت:
«با خوارج با قرآن به جدل مپرداز، زيرا قرآن داراى ديدگاه كلّى بوده و تفسيرهاى گوناگونى دارد، تو چيزى مىگويى، و آنها چيز ديگر، ليكن با سنّت پيامبر با آنان به بحث و گفتوگو بپرداز كه در برابر آن راهى جز پذيرش ندارند.»[24]
به عبارت دیگر ایشان میفرمایند اگرچه قرآن معیارهای کلی را مشخص کرده است، اما برای آنان که راه به خطا بردهاند، این معیارها توجیهپذیرند و خودِ معیارها میتوانند سرچشمۀ بروز خطا باشند.
بنابر مباحث فوق، انسانها در همۀ زمانها در مقابل حوادث روی داده و اندیشههای جدید، برای پیدا کردن راه سعادت، به هدایتها، راهنماییها و ارشادات فرستادگان خداوند نیازمند هستند.
بهاینترتیب حتی پس از وفات فرستادگان الهی، فرستادگان دیگری بهعنوان اوصیای فرستادگان قبلی وظیفۀ ارشاد خلق را برعهده خواهند داشت و مردم هیچگاه از هدایت فرستادگان الهی بینیاز نخواهند بود.
در خصوص پیامبر اسلام (ص) نیز پس از ایشان، امر هدایت مردم به اوصیای ایشان که پیشوایان هدایتاند واگذار شده است. قرآن راجع به نیازمندی همۀ مردم به هدایت فرستادگان الهی چنین میفرماید:
(إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)[25] (تو تنها بيمدهنده هستی، و برای هر گروهی هدايتكنندهای هست).
در تفسیر این آیه، روایات زیادی از اهلبیت به ما رسیده است. ما در اینجا سه نمونه از آنها را نقل میکنیم:
امام باقر (ع) دربارۀ آیۀ فوق فرمود: «رسول خدا (ص) همان بیمدهنده است و علی همان هدایتکننده است، آگاه باشید که به خدا سوگند این خصوصیت هدایتگری از ما نمیرود و تا زمان قیامت در ما خواهد بود.»[26]
محمد بن مسلم میگوید: از امام صادق (ع) دربارۀ آیۀ فوق پرسیدم. فرمودند: «هر امامی هدایتکنندۀ تمام اقوامِ زمان خودش است.»[27]
ابوبصیر گوید: از امام صادق (ع) در خصوص آیۀ فوق پرسیدم. فرمود: «رسول خدا (ص) همان بیمدهنده است و علی همان هدایتکننده است. ای ابومحمد، امروز هدایتکننده کیست؟» عرض کردم: «فدایتان شوم، همواره از شما خاندان هدایتکنندهای بعد از هدایتکنندۀ دیگر هست، تا آنکه به شما رسیده است.» فرمود: «خداوند تو را رحمت کند. ای ابومحمد، اگر این آیه فقط دربارۀ یک نفر نازل شده بود، وقتی او از دنیا میرفت، این آیه نیز مرده بود و کتاب نیز مرده بود. اما این آیه زندهای است که دربارۀ آنان که ماندهاند جریان دارد، همانطور که در خصوص آنان که رفتند، جریان داشت.»[28]
این سه گفتار از اهلبیت (ع) در مقام تفسیر آیۀ فوق بهخوبی روشن میکند که مردم در هر زمان به هدایتکنندهای از جانب خداوند نیازمند هستند و بر مبنای نتایج قبلی تسلیم در برابر این هدایتکننده یا جانشین خداوند در زمین اصل و اساس دین الهی است. بر مبنای این روایات، آن هدایتگرانی که هیچ گروهی از آنان بینیاز نیستند، همان پیشوایان و امامان بعد از پیامبر اکرم (ص) هستند.
در اینجا ذکر دو نکته ضروری است:
اول: با وجود اینکه پیامبر اکرم (ص) را خاتم پیامبران میدانیم، اما خاتمیت ایشان بهمعنای عدم نیاز مردم به فرستادههای خداوند پس از ایشان نیست. به خواست خداوند در آینده بیشتر دربارۀ خاتمیت خواهیم نوشت.
دوم: ما شیعیان معتقدیم که امام دوازدهم بهعنوان دوازدهمین وصی پیامبر در غیبت قرار دارند و شیعیان حداقل بهسادگی امکان دسترسی به ایشان را ندارند. اما این مسئله به این معنا نیست که مردم در زمان غیبت به فرستادۀ الهی نیاز ندارند. در واقع نیاز مردم به فرستادهها و حجتهای خداوند یک نیاز همیشگی است و اصولاً علت غیبت امام (ع) عدم احساس نیاز مردم به فرستادههای خداست. به این موضوع هم در آینده خواهیم پرداخت.
این دو پرسش، پرسشهایی اساسی هستند و بررسی پاسخ آنها نیازمند بحث دیگری است که به خواست خدا در آینده این دو بحث را نیز پی خواهیم گرفت. اختصاراً در ادامۀ گفتار فرض را بر این میگذاریم که:
اول: مردم حتی پس از پیامبر خاتم نیز از مراجعه به فرستادگان الهی بینیاز نیستند.
دوم: مردم حتی در زمان غیبت فرستادۀ الهی نیز نیازمند رجوع به وی هستند.
در این قسمت روشن شد که بعد از جانشینان اصلی خداوند روی زمین، اوصیای آنها وظیفۀ هدایت مردم را بر عهده دارند و مردم هیچ گاه از فرستادگان خدا بینیاز نخواهند بود.
نتیجهگیری و پاسخ پرسش
بر مبنای مباحث مطرحشده، اصل و بنمایۀ نجات و سعادت دنیوی و اخروی بشر که همان دین الهی است، تسلیم محض در برابر خداوند است و لازمۀ تسلیم در برابر خداوند نیز تسلیم در برابر جانشینان خداوند در زمین است. این جانشینان فرستادگان خداوند هستند و در پی وفات هر فرستاده، فرستادۀ دیگری این امر خطیر را عهدهدار میشود. آنان مأموریت رساندن وظایف بشر در جهان کثرتها را دارا هستند و اقتدا به آنان و بهخصوص تسلیم محض در برابر فرستادۀ زنده در هر زمان، مردم را از اختلافها میرهاند و به وحدت میرساند.
حال، به پرسش اصلی که موضوع بحث اولیه بود، بازمیگردیم:
چه اجزایی از دین ثابت و دائمی است و چه اجزایی از دین تابع فرهنگها و دانش بشری و شرایط مردمان است و به همین دلیل قابل تغییر است؟
پاسخ این است که دین الهی همانطور که از نامش پیداست، موجودیتی الهی دارد و توسط فرستندۀ آن که خداوند متعال است و از طریق فرستادههای خداوند قابل تغییر است.
بنابراین میتوان گفت اصول ثابت و متغیر در دین الهی نه چنان واضح و دقیق بیان گردیده است که مردم بتوانند به مقتضای شرایط، تغییرات آن را تشخیص دهند و آن را بیان کنند؛ و نه برای تشخیص ثابت و متغیر آن و نحوۀ تغییرات آن قوانین دقیقی بیان گردیده که افراد دانشمند و فقیه در دین بتوانند با در نظر گرفتن آن معیارها، قوانین دین الهی را در هر زمان و به مقتضای شرایط بشناسند. اگر جز این بود، افرادی که در زمان حاضر ادعای دینشناسی و تفقه در دین دارند میتوانستند به قوانین مشخصی به مقتضای زمان در دین برسند. اما وجود اینهمه اختلاف حتی در احکام سادۀ دین و نیز اختلافهای شدید در عقاید دینی حتی در میان فقیهان شیعه و همچنین تفاوتهای اساسی میان برداشتهای ایشان نسبت به احکام اصولی و اساسی دین (مانند حکومت اسلامی در زمان غیبت) نشان میدهد که فقیهان در دین، نه توانایی دستیابی به اصول و معیارهای تشخیص واحدی در دین را دارا هستند که بتوانند کشتی دین را به سلامت از دریای اختلافات بگذرانند، و نه حتی در صورت ثابت و مشخص بودن اصول و معیارها توانایی تشخیص مصداقها را دارند؛ بهطوری که یکی امری را حرام و دیگری همان امر با همان شرایط را حلال اعلام نکند.
بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که مرزها و معیارهای مربوط به اجزای ثابت و متغیر در دین الهی چنان مشخص نشده که افراد بشر را نسبت به فرستادگان الهی بینیاز سازد و به همین دلیل، بشر همیشه به فرستادگان الهی در هر زمان نیازمند است تا دین مهیاشده بر طبق شرایط زمانی یا به عبارت دیگر، دین نو را در هر زمان بشناسد. به این لحاظ تنها اصل ثابت قابل شناسایی در دین الهی اصل وجود جانشینانی از طرف خداوند است که اعتقادات و احکام دین الهی باید فقط از طریق آنان در اختیار مردم قرار گیرد.
بعد از این نتایج میتوانیم دلیل صدور این نوع روایات از اهلبیت (ع) را بهتر درک کنیم:
امام محمد باقر (ع) فرمود: «اسلام بر پنج پایه استوار شده است: نماز و زکات و حج و روزه و ولایت.» زراره پرسید: «کدامیک از اینها برترند؟» فرمود: «ولایت؛ چراکه ولایت کلید همۀ آنهاست و فرد صاحب ولایت، راهنما بهسوی سایر اجزای دین است.»[29]
امام جعفر صادق (ع) در ضمن نامهای به یکی از یارانشان به نام مفضّل چنین نوشتند: «همانا دین و اصل دین یک فرد است و آن فرد خود یقین است، و خود ایمان است. او پیشوای امت خود و اهل زمان خود است. پس کسی که او را شناخت، خدای را شناخته و کسی که وی را نفی کرد، خدا و دینش را نفی کرده است. کسی که او را نشناسد، خدا و دینش را نشناخته است. خدا و دین او و شریعت او جز با آن امام شناخته نخواهد شد. این چنین مقرر شده که شناخت این افراد دین خدا و شناخت وجه خدا باشد، شناخت ثابتی که بر مبنای بصیرت و آگاهی است و دین خدا با آن شناخته میشود و با آن میتوان به شناخت خدا رسید.»[30]
امام رضا (ع) در هنگام ورود به نیشابور درحالیکه سوار بر مرکب بود، در پاسخ مردمی که از ایشان میخواستند حدیثی برایشان نقل کند، فرمود: از پدرم موسی بن جعفر شنیدم که از پدرش جعفر بن محمد، و او از پدرش محمد بن علی، و او از پدرش علی بن حسین و او از پدرش حسین بن علی و او از پدرش امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب –درود خدا بر آنان باد- نقل کردند که ایشان از پیامبر (ص) شنیدند که خداوند فرمود: «گفتمان لا اله الا الله دژ مستحکم من است پس هرکه در این دژ وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود.» پس امام مرکب را اندکی به پیش راند و سپس خطاب به جمع فرمود: «البته با رعایت شرطهایش، و من از شرطهای آن هستم.»[31] (اطاعت از امام زنده از شرطهای پذیرش توحید و اثربخشی آن است).
امام محمد باقر (ع) فرمود: «برای کسی که با امر امامت مخالفت میکند، یکسان است که نماز بگزارد یا زنا کند.»[32] (این حدیث نشان میدهد که اصل و اساس دین تسلیم بودن در برابر فرستادۀ الهی است و در صورت مخالفت با این اصل، اعمال ظاهراً دینی فایدهای به حال کسی ندارند).
اگر اهلبیت (ع) در سخنان خود دربارۀ کسی فرموده باشند که سرپیچی از وی موجب آتش است، این سخن نشاندهندۀ آن است که فرد مزبور از خلفای الهی است و امکان خطا در ابلاغ مأموریت الهی در وی راه ندارد و دارای مقام عصمت است. اگر تأکید شده باشد که این فرد مردم را بهسوی حق و راه مستقیم میخواند، نشاندهندۀ این است که او راه مستقیم را بهدرستی شناخته است و همچنین مردم را به انحراف نمیکشاند. ازاینرو بهعنوان یک نتیجۀ جانبیِ بحث توجه شما را به این روایت جلب میکنیم:
امام باقر (ع) در ضمن روایت مفصلی فرمود: «در میان پرچمها هدایتکنندهتر از پرچم یمانی نیست. آن پرچم هدایت است؛ زیرا شما را بهسوی صاحبتان دعوت میکند. …هنگامی که یمانی خروج کرد، بهسوی او بشتاب که همانا پرچم او پرچم هدایت است و بر هیچ مسلمانی جایز نیست که با آن مخالفت کند، پس هرکس چنین کند از اهل آتش است؛ زیرا او بهسوی حقّ و راه مستقیم فرامیخواند.»[33] منابع:
1. برای دریافت سوابق این موضوع رجوع شود به مقالۀ «پيشينه رابطه علم و دين در اسلام و غرب» نوشته محمدعلی محیطی اردکان، درج شده در ماهنامه معرفت، سال ۲۲، شماره پیاپی ۱۸۸. لینک: https://hadith.net/post/61714
2. جان الدر، باستانشناسی کتاب مقدس.
3. رجوع شود به مقالۀ «نظریۀ اندیشۀ مدون در اسلام» نوشته مهدی هادوی تهرانی برگرفته از کتاب «ولایت و دیانت» از همین نویسنده.
4. صحیفه امام، ج ۲۰، صفحه ۴۵۲.
5. برای بررسی بیشتر نظر دکتر شریعتی دراینخصوص رجوع شود به مقالۀ «رابطه علم و دین از دیدگاه دکتر علی شریعتی» تألیف آقایان سیدجواد میری و علی علیاصغری صدری درج شده در نشریۀ پژوهشهای علم و دین سال1390 دوره:2 شماره:2. لینک: https://www.sid.ir/paper/234893
6. ر.ک: دکتر عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت.
7. قرآن کریم، سوره احزاب، آیه ۷.
8. قرآن کریم، سوره آلعمران، آیه ۱۹.
9. آیات متعددی در قرآن نشان میدهند که اسلام دین تمامی پیامبران صاحب شریعت بوده است؛ ازجمله (یونس،71 و 72)، (آلعمران، 67)، (یونس، 84)، (آلعمران، 52)، (انعام، 162 و 163).
10. الإسلام: الطاعة والانقياد والتسليم (معجم لغه الفقهاء).
11. نهج البلاغه، حکمت ۱۲۵.
12. قرآن کریم، سوره ص، آیات ۷۱ – ۷۵.
13. بحارالأنوار، ج۶۳، ص۲۵۰.
14. قرآن کریم، سوره بقره، آیات ۳۰ و ۳۴.
15. قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۳۰.
16. قرآن کریم، سوره ص، آیه ۷۱.
17. قرآن کریم، سوره اسراء، آیه ۶۲.
18. سَجَدَ : خَضَعَ ومنه سُجُودُ الصَّلاةِ وهو وَضْعُ الجَبْهةِ على الأرض ولا خُضُوعَ أَعظمُ منه (تاج العروس)؛ السجود: الخضوع مع خفض الرأس (معجم لغه الفقهاء).
19. قرآن کریم، سوره ذاریات، آیه 56.
20. قرآن کریم، سوره انبیاء، آیه ۲۵.
21. قرآن کریم، سوره بقره، آیه ۲۱۳.
22. اصول کافی، جلد ۱، صفحه ۱۶.
23. قرآن کریم، سوره نساء، آیه ۶۵.
24. نهج البلاغه، نامه ۷۷.
25. قرآن کریم، سوره رعد، آیه ۷.
26. اصول کافی، ج۱، ص۱۹۲.
27. البرهان، ج۳، ص۲۲۹.
28. اصول کافی، ج۱، ص۱۹۲.
29. اصول کافی، ج۲، ص۱۸.
30. بصائر الدرجات، ص۵۲۹ و منابع دیگر با اندکی تغییر.
31. عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۴۴.
32. بحار الأنوار، ج۲۷، ص۲۳۵، به نقل از ثواب الاعمال شیخ صدوق.
33. الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص۲۵۶.
منابع برای مطالعات تکمیلی
۱- در نشانی اینترنتی زیر بحث کاملی در خصوص دو موضوع زیر از زوایای مختلف و از دیدگاه مفسران و صاحبنظران مختلف آمده است و در نهایت نویسنده در آن دو مورد داوری کرده است:
دربارۀ اینکه شخص جانشین چه فرد یا افرادی بودهاند.
دربارۀ اینکه آدم جانشین چه کسی یا کسانی بوده است.
به اعتقاد حقیر لازم است اهل مطالعه این مقاله را مطالعه کنند و فارغ از داوری نویسنده، خود دربارۀ آن نتیجهگیری کنند.
خلافت انسان در قرآن، محمد هاشم زمانی، نشریۀ پژوهشهای قرآنی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم، شمارۀ ۲۰.
http://lib.eshia.ir/10254/20/14
۲- در خصوص خلیفۀ خدا و بررسی وجوه آن، مطالعۀ این منبع نیز میتواند مفید باشد:
خلافت انسان در قرآن، محمدحسین فاریاب، نشریۀ معرفت، مؤسسۀ آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، شمارۀ ۱۷۳.
http://lib.eshia.ir/10244/173/9
۳- در خصوص امامت و نظرات مختلف پیرامون آن، شما را به مطالعۀ مدخل امامت در دانشنامۀ بزرگ اسلامی دعوت میکنم.
دانشنامۀ بزرگ اسلامی، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
http://lib.eshia.ir/23022/10/3910
۴- در خصوص امامت و رابطۀ آن با نبوت، مقالۀ زیر نظرات مختلف را بهخوبی گرد آورده است:
تبيين امامت قرآنی به مثابۀ مقامی مستقل از نبوت با تأكيد بر آيۀ ابتلا، محمد اسعدی، نشریه قرآن شناخت، موسسۀ آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، ج ۶، ص ۷.
http://lib.eshia.ir/10249/6/7
هفته نامه شماره 181