گفتوگوی سید احمدالحسن با دکتر عبدالرزاق دیراوی، پیرامون «الحاد و خداناباوری»
به تاریخ: 27آذرماه 1394هـ.ش (18/12/2015م)
متن گفتوگو
دکتر عبدالرزاق دیراوی:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آل محمد الائمة و المهديين و سلّم تسليماً كثيرا.
سلام عليكم و رحمة الله تعالى و بركاته. درود بر شما بینندگان عزیز شبکۀ «المنقذ العالمی»، همچنین درود بر برادران و خواهرانی که در روم انصار امام مهدی (ع) در برنامۀ «پالتاک» صدای ما را میشنوند. اجازه دهید در این دیدار ویژه، ازطرف خودم و شما به سیداحمدالحسن -وصی و فرستادۀ امام مهدی- خوشامد بگویم. این دیدار به مسائل «اِلحاد و خداناباوری» میپردازد که سید احمدالحسن دربارۀ آن کتابی با عنوان «توهم بیخدایی» تألیف و منتشر نموده است.
آقای ما، سلام علیکم و رحمة الله و برکاته. پیش از آغاز گفتوگو و طرح سؤالات، سخن ابتدایی شما را میشنویم. بفرمایید.
سید احمدالحسن:
یاالله، بسم الله الرحمن الرحيم، سلام عليكم و رحمة الله و بركاته، زنده باشید دکتر عبدالرزاق. صحبتی ندارم. با توکل بر خدا انشاءالله سؤالات شما را میشنوم. خداوند خیرتان دهد.
دکتر عبدالرزاق ديراوی:
بسم الله الرحمن الرحيم. بنابراین انشاءالله طرح سؤالات را شروع میکنیم.
سؤال اول:با شروع فهم انسانی، نبردِ ایمان و الحاد آغاز شده است و محور آن همیشه عالم غیب بوده که ایمان تلاش دارد تا فهم را به آن رهنمون سازد، درحالیکه الحاد از آن جلوگیری میکند. با این توصیف، میتوان گفت الحاد همواره در یک نبرد آسان شرکت میکند و کار آن فقط انکار است و این انکار، در عقل و قلب انسانی که در مادیات فرورفته اعتبار دارد، اما قویترین طرح و برنامهٔ ایمان، اثبات این نکته است که درکِ این جهانِ محسوس، ما را به در نظر گرفتن حقیقتهای ماورایی مُلزَم میکند [یعنی واقعیتهایی که خارج از جهان مادی است]. شاید [بتوان گفت] امروزه الحاد تلاش میکند تا با تلاش برای ارائهٔ یک تفسیر مادی کامل از هستی و زندگی، طرح و برنامهٔ ایمان را شکست دهد. نمیدانم آیا بحث همانطوری است که توصیف کردم [یا خیر]، اما میخواهم بپرسم: آیا ایمان، طرح و برنامهٔ خود را تغییر یا تکامل میدهد تا بتواند به محدودهای که بیدینها آن را مخصوص خود میدانند ورود پیدا کند؟ و آیا در کتاب توهم بیخدایی مطلبی دراینخصوص وجود دارد؟ آقای ما، پاسخ را از شما میشنویم، بفرمایید.
سید احمدالحسن:
زنده باشید. در حقیقت، ایمان به وجود پروردگار یا عدم آن -هر دو- به دلیل اثباتکننده نیاز دارند. منظورم این است که هر دو طرف نسبت به اعتقاد به وجود یا عدمِ وجود پروردگار که به آن گردن نهادهاند، به دلیل اثباتکننده نیاز دارند. اما اگر انسان ندانمگرا باشد؛ یعنی بگوید نمیدانم خداوندی وجود دارد یا خیر، اینچنین فردی به دلیلی که عقیدهاش را اثبات کند نیاز ندارد؛ زیرا این فرد به ناآگاهی و جهل خود نسبت به واقعیت باور دارد، اما او نیز باید دلایل طرف مقابل را که اثباتکنندهٔ ناآگاهی و جهل اوست بررسی و رد کند، یعنی باید دلایل اثبات وجود پروردگار را رد کند. در حقیقت، پیشاز این الحاد در سطح ندانمگرایی بود؛ یعنی الحاد علمی نظاممند نبود که طرح و برنامهٔ کاملی برای اثبات عدم وجود پروردگار داشته باشد و فقط بر رد دلایل وجود پروردگار مُتمرکز میشد و به فراخور حال، این نوع از الحاد با مجموعهای از اِشکالها نسبت به عدل و کمال خداوند همراه بود و اشکالاتی مانند آن، که بهطور کلی بر دین و کتب آسمانی و پیامبران وارد میشود. به همین خاطر، پیشتر راهوروش ایمانی به چیزی بیش از اثبات وجود خداوند و پاسخ به اشکالات و شبهات نیاز نداشت، اما امروزه مسئله کاملاً تغییر کرده است، امروزه ما با یک الحاد علمی نظاممند و بسیار دقیق روبهرو هستیم. آنان پاسخهایی میدهند که آن را برای سؤالات بزرگ [و اساسی] انسانها کافی میدانند. به همین دلیل نیز آنان نهتنها به فرضِ وجودِ خداوند نیازی ندارند -همانطور که جنابعالی بیان کردید- بلکه این پاسخها -از نگاه آنها طبیعتاً- عدم وجود خداوند را نیز اثبات میکند. یعنی سؤالاتی از قبیل اینکه مصدر و اصل زندگانی بر زمین چیست؟ چگونه به وجود آمده است؟ چگونه تکامل پیداکرده، پیچیده شده و به انواعِ مختلفی تقسیم شده است؟ علم زیستشناسی تکاملی پاسخ این سؤالات را در اختیار دارد و میتواند پاسخهای علمی دقیقی ارائه دهد، مخصوصاً بعد از پیشرفت علم ژنتیک در دوران اخیر. همچنین سؤالاتی از قبیل اینکه: هستی جسمانی که در آن زندگی میکنیم، چگونه و از کجا به وجود آمده است؟ برای چنین سؤالهایی پاسخهایی وجود دارد که علم فیزیک نظری و کیهانی آن را ارائه میدهد؛ به عنوان مثال مکانیک کوانتوم در فیزیک و مخصوصاً اصل شک یا عدم قطعیت هایزنبرگ. این اصلِ فیزیکیِ مشهور و معروفی است و انیشتین در زمان خودش در مقابل آن ایستاد و همان سخن مشهورش را بیان کرد «خداوند نرد بازی نمیکند»، ولی اکنون این اصل فیزیکی از لحاظ تجربی ثابت شده است و مشخص شد که انیشتین در زمان خودش در استدلالش اشتباه کرده و به واقعیت دست پیدا نکرده بود. من میگویم این اصل فیزیکی میگوید «فضا نمیتواند کاملاً از هرگونه ناپایداریهایِ کوانتومیخالی باشد»؛ چون اگر چنین باشد -یعنی از ناپایداریهای کوانتومیخالی باشد- در این صورت مکانی را خواهیم داشت که ارزش و سرعت آن دقیقاً صفر خواهد بود؛ یعنی ما نسبت به وضعیت این مکان در جهان هستی، علم و یقین پیدا کردهایم و این مسئله بهمعنای زیر سؤال بردن اصل عدم قطعیت هایزنبرگ خواهد بود که میگوید «نمیتوان مکان و سرعت، یا اندازۀ ذره و میزان تغییر آن را با هم و بادقت اندازهگیری کنیم»؛ پس نتیجه این میشود که فضای هستی که در آن زندگی میکنیم پر از ناپایداریهای کوانتومی است، و بهدنبال آن ثابت میشود که فضای هستی از ذراتی از هیچ به وجود آمده است -طبیعتاً از لحاظ فیزیکی و نه از لحاظ فلسفی- بهخودیخود این اثبات، از نگاه برخی از دانشمندان فیزیک که الحاد را پایهگذاری کردند برای استدلال بر اینکه خدایی وجود ندارد کافی است؛ زیرا هستی در اصل از حوادث کوانتومی به وجود آمده است، و زمانی که کوانتومها از هیچ به وجود آمده باشند بهدنبال آن هستی از هیچ و عدم به وجود آمده است. این همان مسئلهای است که آنان مطرح میکنند -برای اینکه واضح گفته باشم- این مسئله خطرناکترین مسئلهای است که راهوروش ایمانی تا به امروز با آن روبهرو شده است، مخصوصاً افرادی که این مسائل را مطرح کردهاند، کسانی هستند که در این عرصه معروفاند، یعنی در فیزیک نظری و کیهانی؛ مانند استیون هاوکینگ و استیون واینبرگ و بسیاری دیگر از دانشمندان فیزیک. طبعاً از نگاه آنان این مسئله این [موضوع] را هم تأیید میکند که این هستی که در آن زندگی میکنیم، تنها با انرژی اولیهاش توانایی گریز از جاذبهاش را دارد؛ یعنی مجموع انرژی کلی آن برابر با صفر است، یعنی انرژی مثبت آن با انرژی منفی آن برابر است و بهمعنای این است که چیزی وجود ندارد که از بیرون هستی وارد آن شود. طبیعتاً آنان برای تفسیر مسئلۀ اندازهگیری ثابت کیهانی نظریههای علمی مطرح کردند؛ مانند اینکه احتمالات زیادی برای پیدایش هستی وجود دارد. هاوکینگ این نظریه را مطرح میکند که «هستی آغاز نامحدودی دارد» همچنین در این خصوص نظریۀ «ام» (M) نیز وجود دارد یا اَبَرریسمانها… بهطور کلی آنان به این نتیجه رسیدند که هستی که در آن زندگی میکنیم، صِرفاً حاصل ناپایداریهای کوانتومی در فضاست. و بدین ترتیب آنان به گمان خودشان پاسخهایی فیزیکی ارائه کردند که توضیح میدهد این هستی از کجا به وجود آمده است، بدون اینکه به در نظر گرفتنِ وجود خدایی نیاز باشد و این مسئله با دلایل علمی و در برخی موضوعات با نتایج معادلههای دقیق تأیید شده است و همانطور که ملاحظه میکنید، این پاسخهای علمی در مقام ارائهٔ یک جایگزین علمی برای بیان علت در سطح زمینی و کیهانی و کل هستی است، بر شنوندگان گرامی پوشیده نیست که اثبات وجود خداوند حول این محور میچرخد که او علت وجود است، چه علت کیهانی و چه علت زمینی. حال، اینکه علم مشخص کند که این علت، الله نیست، بلکه ناپایداریهای کوانتومی یا قانون گرانش در سطح هستی و ترکیبهای شیمیایی در سطح زمینی است، این به گمان آنها هیچ مجالی برای در نظر گرفتن خداوند باقی نمیگذارَد و عدم وجود خداوند را اثبات میکند. یعنی این دانشمندانی که الحاد علمی را ایجاد کردهاند -دانشمندانی همچون دانشمند زیستشناسی تکاملی ریچارد داوکینز یا دانشمند فیزیک نظری استیون هاوکینگ- این افراد میخواهند بگویند علم [حفرههای علمی را] پُر میکند، علم عرصه را پُر کرده و به این سؤالات بزرگ پاسخ داده است و علتهایی را که نامشخص بود، مشخص کرده است و جایی باقی نگذاشته که شما خداوندتان را بهعنوان علت حدوث یا آغاز یک چیز در آنجا قرار دهید. بهعلاوه، روش دینی تقلیدی اسلامی و مسیحی و یهودی و نیز ادیانِ شرقیِ هندو و غیر آن، نسبت به آغاز هستی -چه در سطح کیهانی و چه در سطح زمینی و انسانی- با حقایق علمی متناقض است؛ مثلاً روش دینی تقلیدی میگوید «خداوند مجسمهای گِلی ساخت و سپس آن را به جسم انسانی تبدیل کرد که نامش آدم است» و طرح این سخن، در تناقض با حقیقتی علمی است که امروزه ثابت شده و در تمامی دانشگاههای مطرح جهان تدریس میشود و میگوید «انسان جدید -یعنی هوموساپینس- نتیجهٔ تکاملِ چند میلیارد ساله است. پیدایش با مولکولی آغاز شده است که میتواند خودش را رونویسی کند، سپس سلول، سپس سلولی دارای هستۀ حقیقی، و پساز آن جسمهای چندسلولی به وجود آمدند تاجاییکه مسئله به انواع مختلف هومو رسید و ما هوموساپینسهایی هستیم که قدمت ما فقط حدودِ 200 هزار سال است.» و در حقیقت، در ارتباط با این طرح علمی-چه در سطح زیستشناسی تکاملی و چه در سطح فیزیک نظری و کیهانی- رویارویی و بیان حقیقت بر ما واجب است؛ مخصوصاً که هیچ روش علمی محکمی وجود ندارد که وجود خداوند را ثابت کند.
بیشتر دینداران و مؤمنان به وجود خداوند، نظریۀ تکامل و حقایق علمی ثابتشدۀ دیگر را رد میکنند و این کارشان فقط فرار از حقیقت است. همچنانکه اعتقاد به سازگار نبودنِ متن دینی با نظریۀ تکامل، بزرگترین هدیهای است که به ملحدان و خداناباوران تقدیم میشود؛ چون آنان بهراحتیِ تمام میتوانند ثابت کنند که تکامل یک حقیقت علمی و بدون تردید است.
معتقدم امروزه، رويارويی فكری و علمی با الحاد و خداناباوریِ علمی به سطحی رسيده كه نياز به دخالتی الهی دارد، به همین خاطر بود که این قضیه را بر عهده گرفتم؛ قضيهای كه امروزه مهمترين مسئله برای دين و ايمان به شمار میرود، و معتقدم كتاب توهم بیخدایی توپ را به زمین الحاد انداخت و تاکنون که مدتی طولانی و بیش از حد کفایت میگذرد، نسبت به آنچه در كتاب توهم بیخدایی براى اثبات وجود خدا مطرح کردم -آن هم از همان مسائل علمی كه خودِ ملحدان به آن گردن نهاده بودند- هنوز هيچ پاسخی ازسوى آنها نیافتهام. دکتر عبدالرزاق میکروفون برای شما.
دکتر عبدالرزاق دیراوی:
بله، خداوند خیرتان دهد آقای ما.
آقای ما، سؤال دیگر من این است: آمار نشان میدهد که تعداد ملحدان درحال رقابت با تعداد پیروان ادیان بزرگ است، شما دلایل گستردگی و انتشار الحاد در جوامع امروزی، مخصوصاً میان جوامع عربی را در چه میبینید؟ و بهترین راه برای رویارویی با الحاد و ملحدان چیست؟ چگونه میتوان افرادی را که در منجلاب الحاد سقوط کردهاند نجات داد؟ آقای ما، پاسخ را بر عهدۀ شما میگذارم، بفرمایید.
سید احمدالحسن:
زنده باشید. به باور من، کنجکاوی یا جستوجوی پاسخهای قانعکننده، مسلماً دلیل اصلیِ انتشارِ هر تفکر یا فرهنگ یا رفتاری در جامعهٔ انسانی است. بهسبب کنجکاویِ انسانی، انسانیت به علوم و شناختهایی که امروزه در اختیار دارد رسیده است. به همین دلیل است که میگویم چه بسا مهمترین دلیل انتشار الحاد به این باز میگردد که انسان ذاتاً موجودی کنجکاو است که میخواهد همهچیز را بداند و بهدنبال پاسخهاست، و تا زمانی که پاسخها برایش قانعکننده نباشد، همچنان درحال جستوجو و تفحص خواهد بود و دین یا رجال و شخصیتهای دینی، اگر پاسخهای قانعکننده و صحیح و دقیق به مردم ندهند، بیشتر آنها در جهت دیگری بهدنبال پاسخهای صحیح و دقیق و قانعکننده خواهند بود.
امروزه، علوم پایه مانند فیزیک و ریاضی و شیمی و زیستشناسی –پساز آنکه باعث این پیشرفتهای بزرگ در زمینههای عمرانی و تکنولوژی و سلامتی شدند- از اعتماد بسیاری در جامعۀ انسانی برخوردار شدند، در کنارِ سطح بالای آموزش آکادمیک و در دسترس بودن شبکهٔ دادهها (اینترنت) که باعث شده دستیابی به معلومات و فرا گرفتن آنها -برای فردی که واقعاً بخواهد به داده یا حقیقتی دست یابد- بسیار آسان شود. یعنی خلاصه میتوانیم بگوییم علت اصلی الحاد این است که شخصیتهای دینی دربارۀ مسائل علمی معاصر پیرامون پیدایش هستی یا ظهور زندگانی و تکامل آن تا رسیدن به ظهور انسان روی سیارۀ زمین، پاسخهای صحیح و قانعکننده ندارند؛ همچنین اینکه آنها معتقدند که دین با برخی از مسائلی که بهلحاظ علمی از مبادی اساسی و پایهٔ علوم شمرده میشود، در تعارض است. دربارۀ برخی از شخصیتهای دینی باید گفت که ای کاش مشکل فقط پاسخ نداشتن بود، برخورد برخی از شخصیتهای دینی با الحاد علمی، برخوردی شکستخورده و خوارکننده و در حقیقت خجالتآور است که سببِ الحاد و بیخداییِ افراد بسیاری نیز شده است. به عنوان مثال آنان نظریۀ تکامل را که امروزه با دلایل علمی قطعی در علم ژنتیک ثابت شده است، با اشکالات بیارزش و سفیهانه رد میکنند و چنین پاسخهایی موجب میشود که یک فرد آگاه به علم زیستشناسیِ تکاملی بههنگام برخورد با این پاسخها، به حال طرف مقابل و نادانیِ او ترحم کند و چه بسا باعث شود که این فرد از دین و ایمان بهکلی دور شود. حتی میتوانیم بگوییم که شخصیتهای دینی زمانی که میگویند «دین با نظریهٔ تکامل تعارض دارد» -همانطور که پیشتر گفتم- بزرگترین هدیه را به صاحبنظرانِ الحاد تقدیم میکنند؛ به این دلیل که آنان میتوانند اثبات کنند که نظریهٔ تکامل صحیح است و امروزه هیچ تردیدی در آن نیست و بهدنبال آن به این نتیجه میرسند که آنچه با آن تعارض دارد باطل است، که در بحث ما طبیعتاً دین و وجود خداوند است.
همچنین یکی از اسباب الحاد و بیخدایی، طرح و برنامهٔ متناقض و زشتِ دینی است، همان طرح و برنامهٔ عقایدی و ایمانی که باعث میشود ملحدین از آن برای طعنه زدن به دین بهرهبرداری کنند. نمیخواهم وارد این موضوع شوم، چون بسیار وسیع است. بهخودیخود این مسائل شامل همه میشود، اما بهطور خاص [دربارهٔ علت گرایشِ] مسلمانانی که از اهلسنتاند -چه آنهایی که با زبان عربی سخن میگویند و چه به هر زبان دیگری- [باید گفت] فکر میکنم اینجا علت دیگری نیز وجود دارد؛ و آن همان جنایاتی است که سلفیها انجام داده و میدهند. دین این افراد بر تکفیر و قتل و از بین بردن حرمتِ مخالفان استوار است، هر زمان که فرصتی برایشان پیش بیاید. و در این زمان، فرصت برای آنها ایجاد شده است، اما تحتنظر لنز دوربینهایی که در همهجا وجود دارد، و هر جنایتی را که آنان مرتکب میشوند نقل میکند، و جهان این جنایات را مشاهده میکند و آنان را هم میبیند. آنان در توجیه این اعمال میگویند که از اسلامِ اهلسنت است یا بخشی از قانونِ ایمانِ آنهاست؛ به این خاطر که اینها مستند به متون یا عملکرد حاکمانی است که اهلسنت آنان را مقدس میشمارند؛ مانند آتش زدنِ انسانِ زنده؛ ابوبکر این کار را با فجائه سلمی انجام داد و بنیادگرایان (سَلَفیها) امروزه آن را تکرار میکنند. و طبیعتاً این کار باعث شده که افراد بسیاری از دینِ آنها متنفر شوند. این قبیل رفتارها، به برخی از اهلسنت صدماتی زده که تاب تحمل آن را نداشتند و موجب روی آوردن آنها به دین دیگر یا الحاد شده است، و به طعنه زدن و اشکال گرفتن به اسلام و قرآن و رسول خدا (ص) اقدام کنند و آنان را به این جنایات متهم کنند.
اما نسبت به [نحوهٔ] رویارویی با الحاد [باید گفت] معتقدم الحاد علمی، مسئلهای فکری و علمی است و به برخورد فکری و علمی نیاز دارد. این یک مسئلهٔ بسیار مهم و محوری است که باید بر آن تمرکز کنیم. منظورم الحاد علمی و مواجههٔ علمی با آن است و بدیهی است این مواجهه باید پس از تصحیح اشتباهات موجود [در دین] باشد، نه با اصرار و پافشاری بر آنها، و این عیب نیست که به میراث دینی مراجعه شود و با دقت بازنگری شود و باانصاف و بیطرفیِ علمینقد شود؛ اما این عیب است که انسان همچنان در لجاجت و عناد و تکبر باقی بماند و بر روشی پافشاری کند که پر از تناقض است.
معتقدم «مؤسسهٔ مطالعات عالی دینی و زبانشناسی» میتواند برای آگاهسازی مردم به این سمت برود و آنان را با حقایق –آنگونه که هست- آشنا کند، و سطح شناختیِ آنها را بهصورت کلی بالا ببرد… بله، اما در رابطه با افرادی که با ارتکاب جنایات به نام دین، به دین بدی میکنند، فکر کنم راهحل بیانِ بیزاری دین از آنان و عملکرد آنان است و همچنین توضیح حقیقت مسائلی که آنان به دین نسبت میدهند؛ مانند اینکه برخی از آنها صحیح نیست یا اینکه آنها در تأویل اشتباه کردند یا مسائلی شبیه آن. طبیعتاً بیزاری از آنها باید با مشخص کردنِ آنها و معلوم کردنِ عقاید و منابع آنها باشد. این نادرست است که برخی از افراد در این روزها میگویند «تروریسم هیچ دینی ندارد» این سخن اشتباه و نادرست است و هرکه عقل داشته باشد و بتواند فکر کند و به عقلش احترام بگذارد، این سخن را نمیپذیرد. امروزه تروریسم دین و عقیده دارد که همان وهابیت سلفی است و منبعش عربستان سعودی است. حتی میتوانیم بگوییم «هر سلفی وهابی، یک تروریست است یا فردی است که در آینده تروریست میشود.»
این مسئله را بارها تکرار کردهام. این حقیقتِ عقایدِ آنها و فتاوای علمای بزرگ آنهاست و نمیتوانند از آن جدا شوند. ابنعبدالوهاب حرکتش برایناساس بنا گذاشته شد که کسانی که با دین وهابیِ او مخالفت کنند مشرکاند و او و آلسعود پیکار با این افراد و ریختن خون آنان را حلال شمرده است. میتوانید به «تاریخ نَجْد» نوشتهٔ مورخِ معروفِ دین وهابی یعنی ابنغنام مراجعه کنید. وی کتابش را با تکفیر مسلمانان آغاز کرده است، او شهرهای مسلمانان را شهر به شهر میشمارد، قطیف و بحرین و مصر و موصل و بغداد را برمیشمارد و دربارهٔ عمومِ اهلسنت چنین سخن میگوید: «آنان مشرکاند؛ به این خاطر که قبور را زیارت میکنند» مانند قبر ابوحنیفه و زبیر الی آخر… چه رسد به شیعیان که حرکتِ وهابیها براساس دشمنی با آنان برپا شده است.
بهطور کلی اگر برخی از آنان میخواهند روش جنایتکارانهٔ خود را تغییر دهند، باید از وهابیتِ بنیادگرا (سلفی) برائت و بیزاری بجویند و سلفیتی را که به جنایتِ ریختن خون مخالفینش فتوا میدهد کنار بگذارند. دربارهٔ وهابیت سلفی و جنایتهای آنان بههمین مقدار بسنده میکنم، ولی فکر میکنم این موضوع به نبردهای منظمی برای روشنتر نشان دادن جنایتها و تروریسم دین سلفی وهابی تروریستی در سطح جهانی نیاز دارد؛ تا اینکه مسائل با یکدیگر خلط نشوند و مردم در شرق و غرب عالم بفهمند که دین سلفی وهابی، عبارت است از: دینی که بر جنایت و کشتار و ستم بر دیگران استوار است.
و نیز روشن شود که اینها نمایندهٔ راهوروشِ سفیانیِ اُمَوی هستند که از اولین روز بعثت رسول خدا محمد (ص) با اسلام دشمنی کردند، درحالیکه آلمحمد (ع) نمایندهٔ اسلام حقیقیاند و آنان وارثان رسول خدا محمد (ص) پیامبر اسلام هستند.
میکروفون برای شما.
دکتر عبدالرزاق دیراوی:
جزاکم الله خیر الجزاء آقای ما.
سؤال دیگر اینکه: افرادی هستند که میگویند: «اثبات وجود خداوند از طریق اثبات ناتوانیِ دانشمندانِ زیستشناسی از ارائۀ تفسیری برای پیدایشِ حیات، بهمنزلهٔ اثباتِ وجود خداوندی است که وجود او حفرهها و فضاهای خالی را پر میکند؛ حفرههایی که علم نتوانسته بود آن را بهگونهای حل کند که نیاز به وجود خداوند نباشد.»
آیا اثبات یک موجودِ غیرمادی، از رهگذرِ اندیشهٔ ایثار حقیقی بدون چشمداشت که از لحاظ مادی قابل تفسیر نیست، از قبیل همان اثبات وجود خدایی است که حفرهها و فضاهای خالی را پُر میکند؟
آقای ما، پاسخ شما را میشنویم، بفرمایید.
سید احمدالحسن:
زنده باشید. دربارهٔ فرضیههای پیدایش [هستی] باید گفت آنجاکه در کتاب توهم بیخدایی، فرضیههای مطرحشده حول پیدایش را بهصورت مفصل بررسی کردم، هدفم رد احتمال پیدایش -یعنی پیدایش حیات- نیست، بلکه هدفی که از بررسی فرضیههای پیدایش بهدنبالِ بیانِ آن بودم این بود که هیچ نظریهٔ کاملی وجود ندارد؛ همچنین پاسخی بود به آنچه پروفسور ریچارد داوکینز در کتاب خود «ساعتساز نابینا» دربارۀ احتمال پدیدار شدن پیدایش از حیث ریاضی مطرح کرده است، و با حسابهای ریاضی تبیین نمودم که چنین چیزی براساس فرضیههایی که اکنون مطرح شده، بعید و دور از ذهن است.
و در کتاب توهم بیخدایی بلافاصله پساز بررسی فرضیههای پیدایش بهروشنی بیان کردم که هدف من از این بررسی، رد احتمال پیدایش زندگانی در صورتی که ماده و شرایط و زمان مهیا باشد، نیست. همچنین بشخصه ناتوانی دانشمندان زیستشناسی تکاملی یا دیگران در ارائهٔ یک نظریهٔ کامل حول پیدایش را دلیلی بر وجود خداوند نمیدانم. هرگز این مطلب را نگفتهام، بلکه نهایت چیزی که دراینباره گفتم این بود که: ناتوانی آنان در ارائهٔ یک نظریهٔ کامل حول پیدایش، این فرصت را برای ما یا هر فرد دیگری باقی میگذارد که برای تفسیر ایجاد پیدایش – در کنار فرضهای مشکلی که تحققشان دشوار است- دخالت غیب یا دخالت خداوند را فرض بگیریم، این همهٔ آن چیزی بود که من گفتم و اگر فردی سخنم را خوانده و از آن چنین برداشت کرده که آن مطلب، دلیلِ من بر وجود خداوند در کتاب توهم بیخدایی است، این فرد اشتباه کرده است؛ اما اگر کسی میخواهد دلیلی را که برای اثبات وجود خداوند در کتاب توهم بیخدایی، در ارتباط با زندگانی زمینی مطرح کردم بداند، آن دلیل این است که «تکامل هدفمند است.» این دلیل را در کتاب توهم بیخدایی توضیح داده و تبیین نمودم که چگونه هدفِ تکامل، به وجود آوردن ابزار هوشمندی برتر است؛ زیرا هوشمندی، برترین ابزار «بقا»ست که نسبت به دیگر سلاحهای بیولوژیکی بقا برتری دارد.
بهخاطر اینکه سخن را طولانی نکنم، خلاصۀ مسئله این است: همیشه هر زمان که در دورهای از تاریخِ تکاملِ حیات، در ما جهش ژنی رخ داده باید سلولهایی به وجود بیاید که حس میکند و محیط اطراف را حس میکند؛ یعنی مثلاً سلولی به وجود آید که نور را تشخیص دهد و سلول دیگر صدا را تشخیص دهد و سلول دیگر موقع لمس اجسام، آن را تشخیص دهد… الی آخر. این مسئله حتمیاست؛ یعنی چنانچه وقت کافی برای جهشهای مناسب در شرایطِ مناسبِ تثبیت این صفات در مجموعۀ ژنی وجود داشته باشد، حتماً تکامل به آنجا میرسد. همچنین چنانچه فرصت کافی وجود داشته باشد، جهش ژنی ابزاری را به وجود میآورد که برخی از آنها عملکردِ برخی از این حسگرها را تنظیم کنند. این ابزار همان «ابزار هوشمندی» است و تا زمانی که فرصت کافی در اختیار داشته باشد، تکامل ادامه خواهد یافت و در نوعی به نوع دیگر متوقف نمیشود، فقط تکثیر میشود… به کتاب مراجعه کنید و تفصیل مطلب را در آنجا بخوانید.
اما دربارهٔ ایثارِ حقیقیِ بدون چشمداشت، در کتاب توهم بیخدایی بهطور مفصل آن را بررسی کردم. در این خصوص هم هدف من از بررسی و تبیین اشتباه در نظرات پروفسور ریچارد داوکینز، این نیست که خداوند را اثبات کنم آن هم به این دلیل که ایثار حقیقی بدون چشمداشت در طبیعت از لحاظ بیولوژیکی یا حتی فرهنگی تفسیرپذیر نیست! هرگز منظور من این نیست، بلکه فقط خواستم این را بگویم که تمامی نظریاتی که در تفسیر این نوع ایثار مطرح شده، نادرست است؛ ازجمله نظریۀ میمها که داوکینز در کتابش مطرح میکند. و از نظر من، همین مقدار برای ما کافی است؛ یعنی همین که ایثار بدون چشمداشت تفسیر ناشدنی است، چه از نظر زیستشناسی تکاملی یا زیستشناسی اجتماعی. به همین دلیل راه را برای ورود چیز دیگری به معادله که خارج از حدود ماده است باز گذاشتم؛ یعنی راه را برای یک فرض غیبی باز گذاشتم، یا بهطور خلاصه، فرض ورود نفس انسانی.
این فرض حق ماست؛ چون ما اثبات کردیم که تفسیرِ مادیِ ایثارِ حقیقیِ بدونِ چشمداشت غیرممکن است. و من تنها به اینکه این فرض در دسترس است بسنده نکردم، بلکه پساز آن دلایلی را آوردم که فرض مطرحشدۀ ما را تأیید میکند و ترجیح میدهد که آن فرض، مفسر مسئلهٔ ایثار حقیقی باشد و این مسئله با بررسی فرهنگ انسانی آغازين انجام شد، مخصوصاً فرهنگ سومری که این فرهنگی است که دین بخش وسیعی از آن را پوشش میدهد. الواح گلینِ سومری بر این حقیقت تأکید دارد که علتِ فرهنگ آنان و تکامل آن و رفتار اخلاقی ایثارگرانهٔ آنان، دخالت خداوند و دین است. بنابراین ما مطالبی داریم که سومریها در الواح گلین خود دربارۀ منبع فرهنگشان و جهش تمدنی و فرهنگیِ بیسابقهشان، گفته و نوشتهاند.
بدیهی است فردی که میخواهد دربارۀ نوشتههای سومریها اینگونه بیندیشد که این نوشتهها فاقد ارزش حقیقی و غیرواقعی و صرفاً تخیلات و اوهام است، این به خودش مربوط است! ولی ما نمیپذیریم به مردمی که به انسان، نوشتن و پایهریزی تمدن و تکنولوژی و ریاضی را آموزش دادند، چنین نگاهِ سادهلوحانه و پر از تکبر و برتریطلبی داشته باشیم.
بله، میکروفون برای شما.
دکتر عبدالرزاق دیراوی:
بله، جزاکم الله خیر الجزاء.
در حقیقت در رابطه با تفکرِ خدای حفرهها و فضاهای خالی، ما دلیل آنها را در این خصوص نقل کردیم، و چه بسا این مسئله برای همه روشن باشد که این مطلب به تکیهکلام آنها بدل شده که مدام آن را تکرار میکنند.
سؤال چهارم بنده این است: کتاب توهم بیخدایی بهاندازهای که تلاش میکند تا بهکارگیریِ ایدئولوژی اشتباه برای نظریهٔ علمی را از بین ببَرَد، به همان اندازه به اثبات همان نظریهٔ علمی میپردازد و شاید عنوان کتاب که از دو جزء تشکیل شده، یکی نقضی -یعنی توهم بیخدایی- و دیگری اثباتی -یعنی نشانههای پروردگار در هستی- به همین مسئله اشاره داشته باشد. سؤال این است: آیا دلیلِ اهتمام نسبت به ارائهٔ دلایل اثباتکنندهٔ نظریه علمی-بهطور مشخص: نظریه تکامل- رد و مخالفتی است که این نظریه بهخصوص در جهان اسلام با آن روبهرو شده است؟ یا آنکه دلایل دیگری وجود دارد؟ مخصوصاً اینکه تفسیر برخی از آیاتی که در کتاب آمده، در پرتوِ گفتههای نظریهٔ علمی، بسیار روشن میشود. همچنین در اینجا میخواهم دربارهٔ تفسیر آیات اشارهشده بحثی را مطرح کنم و بگویم برخی از افرادی که از آب گلآلود ماهی میگیرند، تلاش دارند تا از کتاب توهم بیخدایی انتقاد کنند، با این ادعا که این تفاسیر خداناباوران را ملزم نمیکند. پاسخ شما به این ادعا چیست؟
آقای ما، میکروفون را به شما میسپارم، بفرمایید.
سید احمدالحسن:
زنده باشید. در ارتباط با نظریهٔ تکامل، افرادی هستند که همواره آن را به دلایل دینی رد میکنند، فقط به دلایل دینی ولاغیر…، در همهٔ جهان و نه فقط در جهان اسلام و جهان عرب. و من برخی از دلایل تکامل را در کتاب [توهم بیخدایی] برشمردم؛ چون معتقدم مردم –همهٔ مردم– سزاوار این هستند که حقیقت را همانگونه که هست، بدانند. و کسانیکه همواره تکامل را رد میکنند، اشتباه میکنند و باید به خودشان رجوع کنند و آگاهی خود را افزایش دهند؛ زیرا اکنون تکامل به حقیقتی علمی بدل شده که هیچ غباری بر صحت و درستی آن نیست، مخصوصاً بعد از ظهور علم ژنتیک و پیشرفت آن. شواهد ژنتیکیِ درستیِ تکامل، واضح و روشن است و بسان تصاویر یا فایلهای ویدئویی است که نیاکان و پیشینیان مشترک را اثبات میکند، ثابت میکند که انسان و سایر موجوداتِ زنده، نیاکان مشترکی دارند؛ خواه میمونهای بزرگ انساننما که انسان هم بهعنوان جزوی از آنان رستهبندی میشود، یا دیگر حیوانات و گیاهان. و شواهد و دلایل، مدام درحال افزایش است. ژنها –همانطور که میدانید- نقشهٔ فرایند ساختوساز جسم موجود زندهاند؛ یعنی ژنهای موجود زنده، تصویری از موجود زنده دارند که با درون و بیرون آن صددرصد مطابق است. در نتیجه شواهد ژنتیکی بسان تصاویر و ویدئوهایی است.
به عنوان نمونهای که شواهد ژنتیکی را توضیح دهد: در کتاب توهم بیخدایی، گفتهام که «روتاویروس» بسان تصاویر نیاکان مشترک است -یعنی برای نزدیک شدن به ذهن- گویا ما تصاویرِ نیاکانِ شش میلیون سال پیشِ انسان و نیز تصاویرِ نیاکان میلیونها سال پیش شامپانزه و بونوبو را در اختیار داریم، و وقتی تصاویر را با یکدیگر مطابقت دادیم، دیدیم همان شخص، جد و نیای انسان و جد و نیای شامپانزه و بونوبو است.
عزیزانم، مجالی برای انکار نیاکان مشترک و بهطور کلی انکار تکامل، باقی نمانده است. آنچه دانشگاهها و مراکز تحقیقات دربارهٔ اثبات نظریهٔ تکامل و صحت آن، به آن دست یافتهاند، و آنچه ما امروزه دربارهٔ اثبات نظریهٔ تکامل و صحت آن به آن دست یافتهایم، دقیقاً مانند دستاوردهایی است که با ارسال سفینههای فضایی به دست آمده و از زمین تصاویری گرفتند که نشان میداد در فضا به دور خود و به دور خورشید میچرخد، و بهاینترتیب به ماجرای مجادلهٔ برخی از علمای دین در آن زمان دربارهٔ مسئلهٔ گردش زمین به دور خورشید خاتمه داد و آن را حلوفصل کرد. بااینحال، برخی از نادانها پافشاری و عناد میورزند، این مسئله هنوز نزد علمای وهابیت حلوفصل نشده -علیرغم تصاویری که از زمین گرفته شده- و آنان هنوز معتقدند که این خورشید است که دورِ زمین میگردد، و شما به آنان و سفاهتشان میخندید!
مثلاً ابنعُثَیمین میگوید «خورشید، دورِ زمین میچرخد، و اختلاف شب و روز بهخاطر چرخیدن زمین نیست، بلکه بهدلیل چرخیدن خورشید دور زمین است.» بِن باز نیز اینطور میگوید.
الان، حالوروز فردی که به صحیح نبودنِ تکامل معتقد است، بهتر از حالوروزِ علمای وهابی سلفی نیست که باوجود تصاویرِ فضاییِ چرخشِ زمین به دور خورشید، به چرخش خورشید به دور زمین معتقدند. من از افرادی که تصور میکنند تکامل نادرست است، خواهش میکنم به خودشان رجوع کنند و بیشتر آگاه شوند و شواهد علمی را مطالعه کنند.
عیب نیست که اگر در اشتباه هستی، افکار و عقایدت را اصلاح کنی؛ اما عیب و عار است که در نادانی و لجاجت باقی بمانی و علم و آگاهی را رد کنی.
عزیزانم، مسئله تکامل، مسئلهای حتمی است تا وقتی که بین افراد تفاوتهایی وجود دارد که ناشی از ژنهای آنهاست و تا وقتی که تکثیر و تولیدمثل وجود دارد و تا وقتی که طبیعتی با قوانین قطعی وجود دارد که به اجسام یا افرادی که با آن سازگاری ندارند، اجازۀ تکثیر و شکوفایی و بقای ژنها به نسلهای بعد را نمیدهد، [تا وقتی که این سه حقیقت وجود دارد، تکامل هم حتماً خواهد بود، و] حیات زمینی حتی یک روز هم از این موارد سهگانه جدا نبوده است، نه درگذشته و نه در حال.
پس تکامل مسئلهای حتمی است که در گذشته اتفاق افتاده و امروزه نیز رخ میدهد و کسانی که تمایلی به تحقیق و بررسی ندارند، برای آنها همین بس که تمامی دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی ریشهدار و بااصالت در سراسر جهان که آثار علمی عالی و قابل احترامی دارند، تکامل را تنها مُفسِّر حیات زمینی و دگرگونی آن به شمار میآورند.
اما در رابطه با آیات، شما آیات را مشخص نکردید، شاید منظورتان این آیات از سورهٔ نوح است:
(وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا) (و حال آنكه شما را مرحلهبهمرحله آفریده است)؛ (أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا) (مگر ملاحظه نكردهايد كه چگونه خدا هفت آسمان را یکی بالای دیگری آفريده است؟)؛ (وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا) (و ماه را در ميان آنها روشنايىبخش گردانيد و خورشيد را چراغى قرار داد)؛ (وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا) (و خداست که شما را مانند گياهى از زمين رويانيد). (سورهٔ نوح، آیات ١٤-١٧). و آیاتی که در این خصوص در کتاب توهم بیخدایی آوردم، دلالت این آیات بر تکامل روشن است. این آیات دربارهٔ آفرینش صحبت میکند و میگوید به یکباره نیامده است، بلکه مراحلی را طی نموده است. سخن دربارهٔ این آیه روشن است (شما را مرحلهبهمرحله خلق كرده است)؛ همچنین این آیه (و خداست كه شما را مانند گياهى از زمين رويانيد). طبعاً سخن دربارهٔ آفرینش انسان است. روشن است که آیه میگوید شما عبارت از دانهای هستید که در این زمین کاشته شد و رشد یافت و ثمر داد، و میتوانیم بگوییم منظور از این دانه، ژنها یا نقشهٔ ژنی است که تکامل یافته، تا آنجا که اجسام ما را نتیجه میدهد، وقتی که در این زمین عملی میشود.
این آیات، بهروشنی بر معنایی که مطرح کردم، دلالت دارد. معتقدم مردم عاقل و منصفی وجود دارند که بتوانند برای آگاهی از حقانیت قرآن و حقانیت رسول خدا محمد (ص)، از آن بهره ببرند. اما اینکه خداناباوران یا دیگران این تفسیر از این کلمات روشن را -که دستکم از نظر من و هر عاقلی که عناد نمیورزد روشن است- نمیپذیرند یا رد میکنند، این مسئلهای است که به خودشان مربوط است و من آنان را به پذیرفتن مجبور نمیکنم، یا پذیرش معنایی را که مطرح کردم بر آنان تحمیل نمیکنم. بنده از این، بینیاز هستم. یعنی اگر مقصود اثبات وجود خداوند است، من آن را تبیین نموده و دلایل واضح و روشنی را برای اثبات وجود خداوند مطرح کردم. یکی از این دلایل این است که تکامل هدفمند است و این، دلیل روشن و واضحی است؛ در نتیجه، دلیلی برای رفتن به اینسو و آنسو وجود ندارد؛ باید به دلیل پاسخ دهند، البته اگر پاسخی داشته باشند. بله، میکروفون برای شما.
دکتر عبدالرزاق دیراوی:
بله، جزاکم الله خیرا آقای ما!
پرسش دیگری هم دارم، به گمان برخی، ازجمله چالشهایی که نظریهٔ تکامل با آن روبهروست، معمای فسیلهای کامبری یا دورۀ کامبرین است که نسبت به آنچه پیشاز آن بوده بسانِ یک انفجار است. حیوانات در این دوره بهنحوی پدید آمدند که گویی تکاملیافتهٔ نیاکان گذشتهٔ خود نیستند؛ یعنی ما با چیزی شبیهِ پدیدار شدنِ یکبارهٔ جانداران پیچیدهای روبهرو هستیم که نیاکانی برای آنها کشف نکردهایم [و سراغ نداریم]. بنابراین در اینجا پرسشهایی وجود دارد که نظریهٔ تکامل به آنها پاسخ نداده است. همچنین در پیشینهٔ فسیلی کموکاستیهایی وجود دارد که باعث میشود نسبت به آنچه نظریهٔ تکامل میگوید مطمئن نباشیم. بنده در اینجا دیدگاه افرادی را نقل کردم که این مسئله را مسئلهای پیچیده و حل نشدنی بهشمار میآورند. آقای ما، اکنون پاسخ شما را میشنویم، بفرمایید.
سیداحمدالحسن:
یا الله. زنده باشید. بههیچوجه این امر یک چالش نیست و چیزی وجود ندارد. بیشتر افرادی که اشکال دورهٔ کامبرین را برای رد کردن تکامل مطرح میکنند، اصلاً چیزی دربارهٔ تکامل و چگونگی وقوع آن و سرعت و کندیِ آن و ابزار آن نمیدانند. دورهٔ کامبرین یکی از دورههای زمینشناسیِ پیشاز ظهورِ حیوانات خشکی است… بله، گفتم دورهٔ کامبرین یک دورهٔ زمینشناسی است که بهمدت دهها میلیون سال به طول انجامید، و دهها میلیون سال برای انقراض هزاران نوع و پر شدن کرهٔ زمین از هزاران نوع دیگر، بیش از مقدارِ کافی است؛ این اتفاقی است که در دورهٔ کامبرین رخ داد. حقیقت این است که پیشاز وقوع انفجار کامبرین حیات [زمینی] وجود داشته و جانداران دورهٔ کامبرین از موجوداتِ پیشاز خود تکامل یافته بودند. بله، درست است که فسیلهای زیادی به دست ما رسیده که نشاندهندهٔ پیچیدگی و تنوع جانوری در دورهٔ انفجار کامبرین است؛ پیچیدگی و تنوعی که نسبت به پیچیدگی و تنوع حیوانیِ کندِ پیشاز آن، با شتاب چشمگیری پدید آمده است. اما در علم زیستشناسی تکاملی نظریاتی برای تفسیر شتاب در تاریخ تکامل بهطور کلی وجود دارد، نه صرفاً دورهٔ انفجار کامبرین. این موضوع را در کتاب توهم بیخدایی تحتعنوان «نقشهٔ ژنی و ضابطهمند بودنِ فرایند آن» بررسی کردم. همچنین در موضوع «ثابت نبودن شتاب تکامل» [این مسئله را بررسی] و روشن کردم که انتخاب طبیعی بهتنهایی نمیتواند این تغییر در شتاب تکامل را تفسیر کند. به همین دلیل ضابطهمند بودنِ نقشهٔ ژنی را مورد بحث و بررسی قرار دادم، میتوانید به تفصیل این مطلب در کتاب توهم بیخدایی مراجعه کنید.
بهطور کلی شتاب تکامل ثابت نیست، و این مسئله صرفاً به دورهٔ کامبرین محدود نمیشود؛ بلکه دورههایی بوده که تکامل در آن سریع و پرشتاب بوده و دورههایی نیز وجود داشته که تکامل در آن کُند بوده است، همچنین از نظر زیستشناسان تکاملی، این تغییری که در سرعت و شتاب تکامل وجود دارد، میتواند نقصهای موجود در تاریخچهٔ زمینشناسی یا همان پیشینهٔ فسیلی را تفسیر کند؛ چون شتاب زیاد حرکت تکاملی -براساس مقیاسهای تکامل- مسئلهٔ دستیابی به فسیلهای انتقالی را دشوار میسازد؛ دلیل آن هم کوتاهیِ دورهٔ زمانیِ حضور و حیاتِ موجودات انتقالی برحسب مقیاسهای زمینشناسی است. طبیعتاً این موضوع با موضوع دیگری که در کتاب توهم بیخدایی مطرح کردم نیز مرتبط است؛ اینکه نقشهٔ ژنی از یک قانون و ضابطهٔ داخلی برخوردار است. این مسئله بهروشنی بر قانونمند بودنِ نقشهٔ ژنی دلالت دارد؛ زیرا تغییر شتاب تکامل قطعاً نیازمندِ تعداد بسیاری جهش ژنی است و بهدنبال آن، ازآنجاکه سرعت و شتاب تکامل متغیر است، بنابراین سرعت جهشهای ژنی در طولِ مسیر تکامل نیز متغیر بوده و در دورههای مشخصی، سریع و پرشتاب است، منظورم دورههای انتقالیِ بین انواع یا دورههای ایجاد انواع و دگرگونی است. و این مسئله علامت سؤال بزرگی را پیشروی ما قرار میدهد، اما من یک استدلال منطقی را برای آن مطرح کردم و آن اینکه: کروموزومها دارای قانونی هستند که شتاب جهش آنها را کنترل میکند، به بیان واضحتر نقشهٔ ژنی قانونمند است و به همین دلیل است که در یک دورهٔ زمانی مشخص و با یک هدف مشخص، جهشهای بسیار زیادی به وجود میآید، بهطوری که سیر تکاملی را تحتتأثیر قرار میدهد و باعث شتاب گرفتن آن میشود و در ادامه، با شتاب زیادی حرکت میکند تا در دورهٔ زمانی معینی از تکامل، به هدف مشخصی برسد یا میتوانیم بگوییم [به] نوع یا انواع جدیدی [برسد] سپس سرعت جهش برگشته و متوقف یا بسیار کند میشود، و بهدنبال آن تکامل هم برمیگردد؛ زیرا تکامل، متکی بر جهش است و بدون جهش ژنی، تکاملی وجود نخواهد داشت. شاید [بتوان گفت] نمونهٔ بارز در اینجا دورهٔ کامبرین یا انفجار کامبرین نیست، بلکه چه بسا تکامل مغز انسان در میلیونها سال اخیر، نمونهٔ بارز این مسئله است.
استدلال منطقی برای افزایش سرعت جهشها با هدف افزایش حجم مغز انسان یا هومو طی چند میلیون سال اخیر اینگونه است که جهش، قانونمند و هدفمند است و بر قانون داخلی نقشهٔ ژنی تکیه دارد و کاملاً تصادفی یا صرفاً مبتنی بر دلایل تصادفی نیست، آنگونه که در خطای موجود در همانندسازی ژنی و پرتوافکنی کیهانی [که تصادفی است] اینچنین است.
طبعاً هرکس میخواهد مطالب بیشتری دربارهٔ شتاب تکامل و نظرات دانشمندان تکامل و آنچه در کتاب توهم بیخدایی دراینباره گفتهام بداند، با مراجعه به کتاب توهم بیخدایی، شرح و تفصیل بیشتری خواهد یافت، انشاءالله.
میکروفون برای شما.
دکتر عبدالرزاق ديراوي:
جزاکم الله خیرا سید. سؤالی دیگر: افرادی وجود دارند که معتقدند میتوان از دلایل و استدلالهایی که تکاملگرایان ارائه میکنند وجودِ تکامل صغروی یا کوچک را نتیجه گرفت؛ یعنی تکاملِ برخی اجزاء یا اعضا یا سازگاری آنها، تا با واقعیت محیطیِ مشخصی سازگار شود. آنان میگویند اما ما نمیتوانیم برای وجود تکامل کبروی یا بزرگ یا همان پدیدار شدنِ انواع و گونههای جدید استدلال کنیم، مخصوصاً که اینچنین تکاملی را نمیبینیم. آقای ما به این سخن چگونه پاسخ میدهید؟ بفرمایید.
سید احمدالحسن:
یا الله. این سخن نادرست است؛ زیرا تمامی دلایل، گویایِ وقوع تکامل و پدیدار شدنِ گونههاست؛ به عنوان نمونه شواهد ژنتیکی، بین انواع و گونههای مختلف ارتباط برقرار میکند؛ پس چگونه فردی میتواند بگوید «دلایل تکامل درصدد اثبات ایجاد گونهها نیست؟» این سخن بیمعناست. دلایل تکامل همان دلایل ایجاد گونههاست. پدیدار شدنِ گونهها، تحصیلِ حاصل است [یعنی به دست آوردن چیزی است که یکمرتبه بهدست آمده است]، بهدلیل رخ دادنِ تکامل در یک نوع. در اینجا فقط مسئلهٔ وقت مطرح است. ما جهش ژنی را داریم، و اگر به آن تولیدمثل و انتخاب طبیعی را بیفزاییم نتیجه، بروز تمایز و تفاوت بین افراد گونه خواهد بود، زیرا به بروز ویژگیهایی جدید و متمایزکننده در جاندار میانجامد؛ مانند اختلاف در حجم و طول و عرض و شکل و وجود مو در قسمتی و نبود آن در قسمتی دیگر و دندانهای نیش و چنگالها و… با گذشت زمان، این تفاوتها بهدلیل تراکم و انباشته شدن بهعنوان یک نتیجهٔ حتمی و منطقی، تثبیت شده و بزرگ میشود، بدون آنکه به هیچگونه شواهد دیگری نیاز باشد. با گذشت مدتزمانی که برای تراکم و انباشته شدنِ این صفات و ویژگیها کافی باشد، گونهٔ جدید پدید خواهد آمد. بنابراین اینکه تکامل درون همان گونه رخ بدهد یا خارج از آن گونه اتفاق بیفتد [و موجبِ پدید آمدنِ یک گونهٔ جدید شود] این تنها به وقت و فرصت بستگی دارد؛ یعنی فقط باید زمان کافی برای انباشته شدن تفاوتها و دگرگونیها وجود داشته باشد تا بتوان یک موجود زنده را در علم زیستشناسی بهعنوان یک گونهٔ جدید طبقهبندی کرد.
در حقیقت بنده در کتاب توهم بیخدایی توضیح دادم که هرکس بگوید تکامل فقط درون یک گونه یا یک رسته رخ میدهد باید برای ادعایش دلیل ارائه دهد. یعنی کسی که بپذیرد موجود زنده، همواره به پیروی از محیط، دچار بازسازی و تغییر ساختار میشود، بهگونهای که این بازسازی و تغییرِ ساختار، به بروز تفاوت میان خرس قطبی و خرس قهوهای میانجامد، آن هم باوجود تفاوت آشکاری که از لحاظ شکل و حجم و وزن و رنگ و نوع غذا و سوختوساز بین این دو وجود دارد، اما نمیپذیرد که این بازسازی و ساختارِ جدید بهحدی از تفاوت برسد که مثلاً این دو را در دو رستهٔ مختلف جای دهد، چنین شخصی باید برای فرضیهٔ واهی خود دلیل ارائه کند؛ زیرا پدید آمدنِ گونهها و رستهبندی، تحصیل یا به دست آوردنِ چیزی است که بهخاطر انباشته شدنِ بازسازی و تغییر ساختار در طبیعت، حاصل شده و به دست آمده است. این فرایندی بر پایهٔ جهش ژنتیکی است و بهلحاظ تئوری، جهشِ ژنتیکیِ موجود در طبیعت، چنانچه فرصت کافی در اختیار داشته باشد، قابلیت ایجاد گونهها و جنسها و رستههای مختلف را دارد.
بله، میکروفون برای شما.
دکتر عبد الرزاق دیراوی:
یکی از مسائل مطرحشده در کتاب توهم بیخدایی را میتوان اینگونه بیان کرد: هوموساپینسها سالهای طولانی -در حدود دهها هزار سال- از سطح ابتداییِ آگاهی و تمدن فراتر نرفتند، سپس به یکباره با آگاهی و شناختی معجزهآمیز در ارتباط با سومریها و نیاکان آنها، روبهرو میشویم؛ امری که تفسیر آن، بدون فرضِ اضافه شدنِ یک عنصر غیرمادی به معادلهٔ شناخت و آگاهی، غیرممکن است، همان عنصر دین یا اتصال به آسمان. شواهدی وجود دارد که این دیدگاه را تقویت میکند؛ ازجمله اینکه، این دورهٔ تاریخی کاملاً با دورهٔ پیامبران همخوانی دارد، و ازجمله اینکه منطقهای که شاهد این جهشِ شناختی بوده، همان منطقهای است که پیامبران در آن زیستهاند، و موضوع دیگر که آخرین نکته نیست اینکه یکی از مهمترین محتواهای [بهجامانده از] تمدن سومری، محتوای دینی است. در این بین، گاه اشکالی بدین مضمون مطرح میشود: محتواهایی به دست ما رسیده که با مهمترین گفتارهای دینی یعنی توحید سازگاری ندارد و علاوهبر آن، تمدن سومری تنها تمدن نیست، بلکه تمدنهایی موازی با تمدن سومری وجود دارند –چنانکه دستکم برخی از مورخان نیز به آن باور دارند- مانند تمدن هند و چین و مصر، و وجود چنین تمدنهایی، اگر نتوان با تفسیر نمونۀ سومری آن را تفسیر کرد، بهخوبی نشاندهندهٔ این خواهد بود که شناخت و آگاهی، مراحل و گامهای آغازینی داشته که به دست ما نرسیده است. در نتیجه، این بهصورت مادی تفسیر میشود و نیازی به فرضِ دخالت آسمانی نیست، اگر در همه یا بخشی از گفتارم دچار توهم نشده باشم. نظر شما در این رابطه چیست؟ بفرمایید.
سید احمدالحسن:
یا الله، زنده باشید. در ارتباط با توحید -بهمعنای اعتقاد به لاهوتِ مطلقِ یگانهای که مخلوقات او را میپرستند- نمیتوان با اتکا به برخی متونی که از آنها به دست ما رسیده، چنین یقین کرد که سومریها چنین عقیدهای نداشتهاند، به چند دلیل؛ به عنوان مثال برخی از این متونی را که از آنها به دستمان رسیده میتوان بهنحو دیگری فهمید؛ یعنی میتوانیم لاهوت و ربوبیت را بهمعنای اشتقاقی بفهمیم و تفسیر کنیم که در کتاب «توحید» توضیح دادم. و بدین ترتیب، نسبت دادنِ این ویژگیها به مخلوقات اشکالی ندارد. همچنین هر متنی که به دست ما رسیده، قطعاً در دورهٔ زمانی مشخصی نگاشته شده و ممکن است که آن برهه شاهد وجود یک انحراف اعتقادی بوده باشد و به همین خاطر هم آنان [یعنی نسخهنویسانِ آن دوره] عقیدهٔ انحرافی خود را به نگارش درآورده باشند، نه عقیدهٔ اصلی سومری را، و این چیزی است که بهطور کلی در مسیر دین بسیار رخ میدهد. اما تمدنهای دیگر مانند تمدن هند و چین و مصر، تمامی این تمدنها نسبت به تمدن سومری متأخر بوده و پساز آن آمدهاند، همچنین تمامی ساکنانِ این تمدنها از منطقهٔ محل سکونت سومریان اولیه سرازیر شدهاند، و این چیزی است که با آزمایشهای ژنتیکی در پروژهٔ جهانی ژنوم اثبات شده است. نقشهٔ مهاجرتهای اولیهٔ انسانی را در کتاب توهم بیخدایی قرار دادهام، میتوانید به آن مراجعه کنید. و همانگونه که در کتاب توهم بیخدایی بیان کردم، قدمت تمدن سومری از آنچه به دست ما رسیده بسیار بیشتر است. اما دلیل اینکه از تمدن سومریِ اولیه چیزی به دست ما نرسیده این است که تمدن سومری بر نِی اتکا داشت [و بر نِی مینوشتند] همانگونه که متون [سومری] دربارهٔ کشتی نوح یا همان اوتونبشتم یا زیوسودرای سومرى بیان کردهاند [که از نی استفاده کردهاند]. چنانکه بههنگامِ پُرآب شدنِ دشت حاصلخیزِ محلِ زندگی سومریانِ اولیه و تبدیل آن به خلیج کنونی نیز این تمدن به زیر آب رفت. در نوشتههایی که از سومریها به دست ما رسیده، آنان دربارهٔ نیاکان خود، یعنی سومریهای اولیهٔ ساکن دشت حاصلخیز یا خلیج کنونی، بسیار سخن گفتهاند و همانطور که در الواح گِلین آمده، آنان به نیاکان خود یعنی سومریهای اولیه، و به تمدن آنها و به ارزشهای والای اخلاقیشان افتخار میکنند.
بهطور قطع، نوشتههای سومریها در الواح گِلی، دلیلِ وجودِ تمدنِ سومری است که بهوسیلهٔ طوفانی که دشت حاصلخیز را به زیر آب بُرد، ناپدید شد و خلیج کنونی به وجود آمد. در کتاب توهم بیخدایی، نشانههای جهش در فهم و اندیشهٔ سومریان در مقایسه با وضعیتِ هوموساپینسهای پیشاز آنها را بررسی کردم، آنچه از حیث موازین اخلاقی و رفتار منظم اجتماعی و ادبیات و تولیدات صنعتی و علمی، از تمدن سومری به دست ما رسیده، قطعاً از یک جهش تمدنی و فرهنگی نسبت به تاریخ پیشاز آنها حکایت دارد، و بهدنبال آن چنین نتیجه میگیریم که در فهم و اندیشهٔ سومریان جهش رخ داده است. البته از نظر علمی نمیتوان گفت این فرایند دقیقاً چه زمانی رخ داده است، اما میتوانیم با اطمینان بگوییم از نیاکانی که سومریان از آنان یاد نمودهاند آغاز شده است، و آنها امتدادِ تمدنِ همان نیاکانِ گمشدهاند.
نتیجهای که میخواهیم به آن برسیم این است که این جهش تمدنی و فرهنگی، نشاندهندهٔ این است که چیز جدیدی به معادلهٔ هوموساپینس اضافه شده که باعث شد از یک موجود ابتدایی -که منیت و خودخواهیِ بقای ژنی بر آن سلطه دارد- به انسانِ فهمیدهای تبدیل شود که تلاش میکند با دیگران ایثارگرانه برخورد کند و میل و رغبتش به بقا را به تمایل نسبت به جاودانی در عالم دیگر تغییر دهد؛ عالَمی مثالی و بدون شر و پر از خیر و اخلاق نیکو، همچنانکه در حماسۀ گیلگمش میخوانیم. میکروفون برای شما.
دکتر عبدالرزاق دیراوی:
بله، جزاکم الله خیر الجزاء آقای ما. سؤال دیگری هم دارم: خداناباوران، نگرش خود را برایناساس پایهریزی میکنند که علم قادر است تا جهان هستی را براساس قوانین درون آن تفسیر کند، بدون آنکه به فرض وجود یک دخالت الهی مستقیم نیاز باشد؛ یعنی به گمان آنها خداوند وجود ندارد، یا ما نیازی به فرض وجود او نداریم. آیا این نتیجه، منطقی است؟ و آیا ما مجبوریم برای مقابله با آن تلاش و اثبات کنیم که فضاهای خالی و حفرههایی در علم وجود دارد که فقط با فرض یک دخالت الهی پر میشود؟ دخالتی که به اسباب مربوط نمیشود یا به اندیشهٔ قوانین هستی تکیه نمیکند. پاسخ شما را میشنویم. بفرمایید.
سید احمدالحسن:
زنده باشید. بررسی و استنباط قوانینی که در جهان وجود دارد یا تفسیر جهانی که در آن زندگی میکنیم براساس قوانین علمی، اصلاً به این معنا نیست که ما از جستوجو پیرامون آغازها و اهداف بینیازیم. باز بودنِ بحث ابتدا و آغاز، ما را به جستوجو حول ماورا و سبب آن میکشانَد و وجود اهداف، ما را به جستوجو و بحث دربارهٔ ماورا و علت آن میکشانَد و این، سر انجام ما را به دلایل وجود خداوند میرساند. این مطلبی است که در کتاب توهم بیخدایی دربارهٔ آن به بحث و بررسی پرداختم و اثبات کردم که در محدودهٔ زندگانی، تکامل هدفمند است، و این دلیل روشنی بر ضرورت وجود خداوندی در پسِ این هدف است. همچنین دربارهٔ هستی بهعنوان یک منظومهٔ کلی اثبات کردم که امر در نهایت به خداوند میرسد. و بهروشنی و با دلایل علمی روشن ساختم نتایجی که صاحبنظرانِ الحاد علمی به آن دست یافتهاند، نادرست است.
ریچارد داوکینز در چند کتاب تلاش کرده که بیان کند در پس تکامل هدفی نیست؛ ولی در کتاب توهم بیخدایی وجود هدف از تکامل را بهشکل دقیق اثبات کردم؛ در نتیجه وجود خداوند نیز بهدنبال اثبات هدف ثابت میشود. همچنین نقاط ضعف و اشتباهاتی را که دانشمندان فیزیک در آن افتادند، روشن ساختم؛ افرادی که صاحبنظران الحاد هستند؛ مانند هاوکینگ. و اثبات کردم که آنان نتوانستهاند حفره و فضای خالی دربارهٔ آغاز و ابتدای خلقت را بپوشانند و همان جا، وجود خداوند را با دلیل ثابت کردم.
بهطور خیلی خلاصه، آنان به این موضوعات تکیه کردند: اول اینکه انرژی جهان صفر است و این مسئله با اندازهگیری ثابت شده است. این به آن معناست که هستی بهعنوان یک منظومهٔ کلی برابر با عدم است؛ زیرا چیزی از بیرون وارد هستی نشده است و بهگمان آنها این بدان معناست که هیچ دلیلی برای فرض چیزی غیر از هستی وجود ندارد؛ یعنی خداوند مثلاً. به گمان آنها، هیچ انگیزه و دلیلی برای فرض گرفتن خداوند وجود ندارد؛ زیرا اصلاً هیچچیزی وجود ندارد که وارد هستی شده باشد. بهعلاوه، آنان از اصل عدم قطعیت هایزنبرگ استفاده کردند [برای اثبات این] که فضا با ناپایداریهای کوانتومی که از عدم به وجود آمده، پر شده است و در نتیجه، ازآنجاکه هستی بهعنوان یک رخداد یا رویداد کوانتومی به وجودآمده، پس به فردی نیاز ندارد که آن را آغاز کند؛ مخصوصاً بعد از اینکه استيون هاوکینگ، قضیهٔ تعیین ثابت کیهانی را با احتمالات بسیاری تفسیر کرده که این امکان را میدهد که جهان هستی، آغازی بدون حدومرز داشته باشد. او فرض گرفت که هستی در آغاز کوانتومیاش، فضایی [متشکل] از چهار بُعد مکانی بوده است، -بهجای سه بعد مکانی و بعد زمانی که در نظریۀ نسبیت عام انیشتین آمده، و واقعیتِ کنونیِ زندگیِ ما نیز هست- اما با بازگشت به اوایل و ابتدای هستی و سطح کوانتومی چهار بُعد مکانی خواهیم داشت.
نظریهٔ هاوکینگ میگوید «هرچقدر به ابتدای هستی و به سطح کوانتومی -یعنی سطحی بسیار دقیق- بازگردیم، (اینکه میگوییم سطح کوانتومی چه بسا برخی متوجه نشوند؛ از اصطلاحات فیزیک است؛ سطح کوانتومی بهمعنای سطح لپتونها یا کوارکها یا الکترونهاست -شاید بیشتر افراد با الکترون آشنا باشند و آن را متوجه شوند)- هنگامیکه به سطح کوانتومی برمیگردیم، وقتی به ابتدای هستی برمیگردیم -منظورم ابتدای هستی در سطح کوانتومی است- بُعد زمان پنهان میشود.» کلام هاوکینگ چنین است، میگوید بُعد زمان پنهان شده و به بُعد مکانی دیگری تبدیل میشود. بهجای زمان، بُعدِ مکانیِ دیگری به سه بُعد مکانی دیگر اضافه میشود. طبیعتاً او نظریهاش را با ریاضیات تأیید میکند. هنگامی که آنجا و در آغاز هستی، زمانی وجود نداشته باشد، در این صورت سؤال از گذشته و پیشاز آغاز نیز -به گمان او– بیمعنا خواهد بود. همانطور که هستی بهخودیِخود بینیاز است و به احتمالاتی تکیه میکند که از درونش است. او اشکال تعیین ثابت کیهانی و مشکل فروریختن قوانین فیزیک در نقطۀ تکینگی را که براساس نظریهٔ بیگبنگ استنباط میشود، اینگونه حل کرده است. و نزد او آغاز هستی اینگونه است که براساس قوانین فیزیک عمل میکند؛ مانند مکانیک کوانتوم.
در عین حال هاوکینگ -به گمان خود- از سؤال همیشگی رهایی یافته، سؤالی که میپرسد: پیش از هستی چه بوده است؟ یا چه کسی هستی را به وجود آورده است؟ او هستی را خودکفا و مستقل دانسته که به فردی از بیرون نیاز ندارد تا [آفرینشِ] آن را آغاز کند. او در کتابش «طرح بزرگ» گفته است: «هستی محکوم به قوانین علم است و نیازی به پروردگار ندارد تا آن را آغاز کند.» همچنین گفته است: «اگر دینداران آنجا بودند، میگفتند حقیقتاً پروردگار تخته نرد بازی میکند.» طبیعتاً او زمانی این سخن را گفت که درحال تبیین محتوای نظریهاش بود که میگوید «در ابتدای هستی و هنگامی که در سطح کوانتومی بود، احتمالهای بسیار بهعنوان رویدادهای کوانتومی از درون خود هستی آمده است.»
این خلاصهٔ برخی از مطالبی است که در تفسیر اینکه «هستی به خداوندی نیاز ندارد تا آغازگر آن باشد» مطرح میکنند و من این گفته و دیگر گفتههای آنها را در کتاب توهم بیخدایی بحث و بررسی کردم و به آن پاسخ دادم و وجود خداوند را ثابت کردم.
هاوکینگ بنابر اصل عدم قطعیت هایزنبرگ، تعدد احتمالات را فرض گرفته است؛ تا به اشکال احتمالی که بهدنبالِ خودبهخود به وجود آمدنِ جهانِ هستیِ محلِ زندگیِ ما مطرح میشود، پاسخ دهد. اصل عدم قطعیت میگوید که یک ذرهٔ کوانتومی در یک زمان و در یک صفحه میتواند از چند شکاف عبور کند؛ البته تا زمانی که بینندهای نباشد، یعنی انسانی وجود نداشته باشد که این ذره را مراقبت و کنترل کند؛ زیرا با وجود فرد بیننده، ذره نمایان میشود و فقط از یکی از شکافها عبور میکند. و در ارتباط با آغاز هستی ازآنجاکه این یک رخداد کوانتومی است، به همین خاطر این قانون بر آن منطبق میشود. و آغاز هستی عبارت است از: حرکت و پیشروی بهسوی همهٔ جهتهای محتمل و ممکن، یعنی ما جهانهای بسیار زیادی خواهیم داشت که امکان تحقق دارند. طبعاً در این حالت، جهان ما یکی از این احتمالها خواهد بود که برای ما نمایان شده است؛ چون ما خودمان را در آن یافتیم و آن را مشاهده و رصد میکنیم. این به حسب اصلی است که دربارهٔ آن سخن گفتم، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ… نتیجه این است که بهدلیل رصد کردن و کنترل ما نمایان شده است، ولی در حقیقت صِرفاً فرض است؛ فرض اینکه تاریخها یا احتمالهای متعددِ دیگرِ هستی بهصرفِ یافت شدنِ ما و رصد و کنترل و مشاهدهٔ ما پنهان میشوند. این فرض، برای وجود ما اهمیتی قرار میدهد که با آنچه الحاد فرض میکند، همخوانی ندارد. در کتاب توهم بیخدایی، گفتم که اگر عامل فروریختن تابع موج، فرد بیننده یا ثبت اتفاق کوانتومی ازسوی فرد بیننده باشد –همانطور که در تفسیر کپنهاگن وجود دارد- این امر بدین معناست که اگر انسان یا موجود هوشمند نبود، هستی وجود نداشت. و هستی، وجودش را مدیون مشاهدهٔ ماست؛ زیرا تمامی هستی عبارت است از: سیستمی که دارای تابع موج و احتمالهای بسیار است و فقط هنگامی وجود خواهد داشت که ما آن را مشاهده کنیم و تابع موجش فرو بریزد و در واقعیت نمایان شود.
این مسئله بدان معناست که ما انسانها -یا بهعبارتی موجودات هوشمند- اصل و اساسی هستیم که هستی بهخاطر آن پدیدار گشته است. همچنين شایان توجه است که فرض هاوکینگ در ارتباط با آغاز هستی و اینکه هستی بهخودیخود و بهوسیلهٔ احتمالهای درونیاش بینیاز است -یا آنگونه که هاوکینگ آن را «تاس انداختن در تخته نرد» نامیده- این از قبل نیاز دارد که فضایی برایش مهیا شود، حتی اگر بینهایت کوچک باشد و حتی اگر طبق فرضهای دیگر، تکینگی برقرار باشد؛ یعنی برای اینکه ناپایداریهای کوانتومی که هستی را به وجود میآورد، به دست آید [به فضایی نیاز است] و گرنه اگر فضایی برای این اتفاق نباشد، این ناپایداریهای کوانتومیکجا اتفاق افتاده است؟ این مطلب موجب میشود تا نسبت به ابتدا و آغاز سؤال شود که قبل از این فضا و مکان چه بوده است؟ یا این مکانِ اول حادث است و در این هنگام، کسی وجود دارد که هستی را به وجود آورده است؛ یا اینکه هستی قدیم است، ولی در عین حال، محلی برای پدید آمدن حادثهاست، و این محال است؛ زیرا چیزی که محل پدید آمدن حادثها باشد خودش حادث است.
بنابراین و براساس طرحی که بیان شد، همچنان به فرض وجود خداوند و پروردگار نیاز است؛ حتی اگر این نیاز در سطح انرژی و مادهٔ کیهانی نباشد، اما همچنان در سطح فضای کیهانی که مناسبِ ظهورِ ناپایداریهای کوانتومی در آن است، باقی میماند. هرچقدر هم که این فضا، بینهایت کوچك باشد. بهعلاوه، دلیل و علت این ناپایداریهای کوانتومی مشخص نشده است، بلکه اصل عدم قطعیت صرفاً از وجود چنین نوسانهایی سخن میگوید، بدون آنکه از علت و خاستگاه آن اطلاع و شناختی داشته باشد و اگر ما در جهان خودمان، خاستگاهی برای ناپایداریهای کوانتومی نیابیم، به آن معنا نیست که اینها بدون علت رخ میدهد، بلکه در نهایت میتوان چنین گفت که ممکن است این نوسانها از خارج از هستیِ ما سرچشمه گرفته باشد. به بحث و بررسی این مسئله در کتاب توهم بیخدایی پرداختم و روشن ساختم که فرضیهٔ جهانهای چندگانه صحیح است.
اما سؤالتان دربارهٔ نیاز به اثبات اینکه در علم حفرههایی وجود دارد که فقط فرض دخالتی الهی که به اسباب مربوط نمیشود میتواند آن را پر کند، فکر میکنم ما نیاز نداریم که اثبات کنیم مسائلی وجود دارد که تفسیر نشده است، یا علم تا امروز نتوانسته آن را تفسیر کند، یا فضاهای خالی و حفرههایی وجود دارد که علم آن را پر نکرده است، و بهدنبال آن بدون هیچ دلیلی بگوییم «ازآنجاکه فضاهای خالی و حفرههایی وجود دارد که علمِ امروز، آن را پر نکرده، پس برای پر کردن آن نیاز داریم که خداوند را فرض بگیریم.» چنانکه این راه، به اثباتِ قطعیِ وجود خداوند هم ختم نخواهد شد.
بنده در کتاب توهم بیخدایی مسائل علمی زیادی را بحث و بررسی کردم و اینگونه نبوده که هدفم از بحث و بررسیِ هرچیزی، اثبات وجود خداوند باشد؛ یعنی گاهی اوقات آشکار ساختن برخی از حفرهها و فضاهای خالی، فقط برای این بود که خواننده به مسائلی که در عرصۀ علم مطرح میشود و آنچه علم از پوشاندن آن ناتوان است، آگاهی و احاطه داشته باشد؛ تا بتواند به نتایج صحیح و دقیقی برسد، و هدفم از بحث و بررسیِ این حفرهها و فضاهای خالی، اثباتِ وجودِ خداوند نیست. من وجود خداوند را با ادلهٔ قطعی [و یقینی] اثبات کردم، چه در سطح حیات زمینی و چه در سطح هستی بهعنوان یک منظومهٔ کلی.
فرد خداناباوری که میخواهد به مطالب مطرحشده در کتاب پاسخ دهد، باید مستقیماً به سراغِ آنچه بهعنوان دلیلِ وجودِ خداوند آوردم برود و به آن پاسخ دهد، نه اینکه از کلامم دربارۀ فضاهای خالی و حفرههایی که علم تاکنون نتوانسته آن را پوشش دهد یا مواردی که روشن کردم که علم هرگز نمیتواند آن را پوشش دهد، چنین نتیجه بگیرد که احمدالحسن از طریق اثبات فضاهای خالی و حفرههایی که علم نتوانسته آن را پوشش دهد، وجود خداوند را ثابت میکند. برای هر عاقل و منصفی روشن است که این تلاشی برای فریب دادن و پوشاندن دلیل است، یا شاید برخی اوقات بهدلیل جهل و نادانی آنها نسبت به آنچه در کتاب مطرح کردم و متوجه نشدن مطلب توسط آنها باشد. میکروفون برای شما.
دکتر عبدالرزاق دیراوی:
بله، جزاکم الله خیرا آقای ما. سه سؤال دیگر دارم. برخی، انديشههای کتاب توهم بیخدایی را در سخنرانیها و گفتوگوهای خود نقل میکنند، بدون ذکر منبع. چند وقت پیش، کتابهایی دربارهٔ ایثارِ حقیقیِ بدونِ چشمداشت تألیف شد که از ایثار حقیقی بهعنوان یک ویژگیِ اخلاقی یاد میکرد که مشخصهٔ انسان بوده و طرحهای بیولوژیکی از تفسیر آن ناتوان است و این سخنان را با عبارتهایی میآورند که انگار همان عبارتهای سید احمدالحسن در کتاب توهم بیخدایی است. توضیح شما دراینباره چیست؟ بفرمایید.
سید احمدالحسن:
یا الله، زنده باشید. این مسئله بسیار اتفاق میافتد، و این اولین باری نیست که طرح یا اندیشهها یا دستاوردِ دیگران -بدون ذکر آنها- دزدیده میشود. این اولین بار نیست و من اولین فردی نیستم که این کار با او انجام میشود. معتقدم برخورد صحیح این است که مؤمنان و اهل انصاف، این افراد را با دلیل و مدرک رسوا کنند و روشن کنند که کار آنها غیراخلاقی است. در این خصوص مطلب دیگری ندارم. دکتر عبدالرزاق میکروفون برای شما.
دکتر عبدالرزاق دیراوی:
بله، جزاکم الله خیر الجزاء آقای ما. این، سؤال یکیمانده به آخر است. همانطور که سید احمدالحسن روشن ساخته، ایثارِ حقیقیِ بدونِ چشمداشت بر این دلالت دارد که چیزی از خارجِ طبیعتِ مادی به معادلهٔ انسان اضافه شده است؛ یعنی روح یا نفس، که از لحاظ بیولوژیکی قابل تفسیر نیست. همانطور که سید [احمدالحسن] بهواسطهٔ بحثی تاریخی بیان کرده است که پیدایش این رفتار ایثارگرانه، از دین و نمایندگان حقیقیِ دین یعنی پیامبران و فرستادگان (ع) بوده است. سؤال این است: برخی اشکال کرده و میگویند «ایثار بهصورت تصادفی به وجود آمده است یا محصول جانبیِ تکامل هوشمندی و ابزار آن است، یا محصول نقصی در ابزارهای تعاون و همکاری است و این یک ویژگی نادر است که شاید اصلاً در انسان وجود نداشته باشد؛ چون مردم [معمولاً] ایثار حقیقی را انجام نمیدهند، بلکه همیشه یک خودخواهی و منیت پنهان در ایثار وجود دارد و این بدان معناست که با ویژگیِ ایثارِ بدون چشمداشت مقابله شده و بههمین دلیل هم [این ویژگی] منقرض شده یا در حال انقراض است.» سید جان پاسخ شما به این مسئله چیست؟ صحبتهای شما را میشنویم، بفرمایید.
سید احمدالحسن:
یا الله. زنده باشید. ایثاری که در علمِ زیستشناسیِ تکاملی تفسیر شده، ایثار نزدیکان و انواعِ مختلفِ ایثارِ متقابل است، و این ایثار از نظر ژنتیکی تفسیر و توجيه میشود؛ زیرا تا زمانی که این نوع از ایثارها، منفعتی را در ارتباط با بقای ژنهای فردی و انتقال آن به نسلهای بعدی کسب کند، در این صورت قطعاً این ژنهایی که مسببِ آن بوده بهوسیلهٔ انتخاب طبیعی در یک مجموعهٔ ژنیِ فردی تثبیت میشوند. مثال این نوع از ایثارها، ایثار والدین به فرزندان خردسالشان است؛ چون این ژنها هستند که والدین را به چنین ایثاری وامیدارد؛ ژنهایی که بدنهایی خودخواه میسازند که مصلحت فردیِ آنها را محقق سازد و ازجمله مصلحتهای فردی آنها، توجه به فرزندان خردسال و ایجاد رفاه برای آنان تا زمان بلوغ و توانمندی آنها بر تولیدمثل و انتقال مجموعه ژنیشان به نسلهای بعد است. اما ایثار حقیقیِ بدونِ چشمداشت ایثاری است که نمیتوان [اینگونه] تصور کرد که منفعتی را برای مجموعهٔ ژنهای فردی به ارمغان بیاورَد؛ بلکه ضرر و زیان زیادی برای آن بههمراه دارد و چه بسا به از بین رفتن آن بینجامد، چنانچه عمل ایثارگونه موجبِ قربانی کردن زندگانی انسان بشود، آن هم بدون آنکه مثلاً هیچ منفعتی برای ژنها در بر داشته باشد. به همین خاطر چنین ایثاری را نمیتوان از حیث بیولوژیکی توجیه و تفسیر کرد. این مسئله را بهطور مفصل در کتاب توهم بیخدایی توضیح دادم.
اما تمامی تفسیرهای دیگر برای چنین ایثاری، با همین اشکال روبهرو هستند. مسئله این است که یک مجموعهٔ ژنی تا زمانی که این نوع از ایثار را با خود دارد، نمیتواند به نسلهای بعدی در طبیعت منتقل شود، چه آن را بهعنوانِ یک ميراثِ ژنی با خود داشته باشد، یا حتی بهعنوان یک ميراثِ فرهنگی که بر بدنهايی که مستعمرهٔ ژنها هستند عارض میشود. علت این است که این نوع از ایثار، طبیعتاً به انقراض این مجموعهٔ ژنی در طبیعت منجر میشود و به آن اجازه نمیدهد در نسلهای بعد ادامه پیدا کند. به همین خاطر، [در ارتباط با] توجیه و تفسیرِ مادیِ ایثار حقیقیِ بدونِ چشمداشت، به هر شکل که باشد، مسئله مشخص است و نتیجه یکسان است و آن اینکه: نمیتواند در طبیعت انتقال یابد. اما اینکه ایثار حقیقی بدونِ چشمداشت وجود ندارد یا منقرض شده، نادرست است و اثبات وجود و انتشار آن بین انسانها، بسیار ساده است. مثلاً میتوان از طریق رفتارهای برخی افرادی که جان خود را برای نجات دیگران به خطر میاندازند، به آن پی برد؛ نجات دیگرانی که هیچ ربطی به آنها ندارند و بهدنبال عملشان انتظارِ هیچ منفعتی ندارند. حتی برخی از آنان بیدین هستند و معتقدم شبکههای اجتماعی در اینترنت، پر از ویدئوهایی است که چنین رفتارهایی را مستند میکند.
بهطور کلی، این مسئله با طرح اشکالاتی بیهوده ازسوی برخی از خداناباوران که توهم فهم و دانستن دارند –درحالیکه افراد نادانی هستند که در این مسائلِ علمی بهخوبی سخن نمیگویند- پایان نمیپذیرد، بلکه بزرگترین دانشمندان زیستشناسیِ تکاملی همچون ریچارد داوکینز به این مسئله اقرار دارند که انسانها ایثار حقیقی بدونِ چشمداشت انجام میدهند، میتوانید به کتابهای او مراجعه کنید، و این درحالی است که او خداناباور است و حتی با دین سرِ جنگ دارد.
اگر به لحاظِ علمی انکار انجامِ ایثار حقیقی بدونِ چشمداشت توسطِ انسانها آسان بود، داوکینز در انکار آن تردید نمیکرد، ولی او در کتابهایش مجبور شده تا آن را بررسی کند و سعی کند تا برای آن دلیل بیاورد، و من نظرها و استدلالهای داوکینز را بررسی کرده و به آن پاسخ دادم و روشن ساختم که دقیق نیست. هر فردی که میخواهد از تفصیلِ بحث آگاه شود، میتواند به کتاب توهم بیخدایی مراجعه کند. زنده باشید دکتر دیراوی، میکروفون برای شما.
دکتر عبدالرزاق دیراوی:
جزاکم الله خیرا سیدنا. سؤال آخر:گفته میشود که دانشمندان در زمینهٔ علم پزشکی و علوم اعصاب، به نتایج خوبی رسیدند که به احتمال زیاد حیوانات نیز خواب میبینند. آزمایشهایی که محققان در دانشگاه شیکاگو انجام دادند، نشان میدهد که موشها و گربهها و سگها و حتی پرندهها خواب میبینند. و تجاربِ روزانهٔ خود را [در خواب] بازبینی میکنند. این مسئله بر این دلالت دارد که خواب مخصوص انسان نیست و میتوان از آن چنین فهمید که خواب ابزاری است که ژنها در بدنهای ما به وجود آوردهاند و قطعاً فواید تکاملی دارد. سید احمدالحسن در کتاب توهم بیخدایی بیان میکند که رؤیاها بعد از جدا شدنِ انسان از نیاکان مشترک به وجود آمده است، بهطور مشخص در زمان مبعوث شدن آدم پیامبر (ع) منظور از رؤیاهایی که [از آن زمان به بعد] بهوجود آمده است، چیست؟ آیا منظور فقط رؤیاهایی است که از غیب و از عوالم غیبی خبر میدهد؟ و اگر چنین باشد، این معنا را چگونه برای ملحدی که به غیب ایمان ندارد، بیان کنیم؟ آقای ما، پاسخ شما را میشنویم، بفرمایید.
سید احمدالحسن:
یا الله، زنده باشید… بسیار خب، انشاءالله به سؤالت دربارهٔ خوابها و اینکه بقیهٔ حیوانات هم خواب میبینند، پاسخ میدهم. بله، گفتم اشکالی ندارد که [بگوییم] بقیه حیوانات هم خواب میبینند. خوابها انواعی دارد، انسانها دستکم دو نوع از آن را تشخیص دادهاند؛ نوع اول خوابهایی که گذشتهٔ انسان را حکایت و بازنمایی میکند، یعنی خوابهایی میبینی که دربارهٔ اتفاقها و آرزوها و افکاری است که برایت رخ داده است، یعنی ممکن است دربارهٔ اتفاقهایی که قبلاً برایت رخ داده یا دربارهٔ افکار، آرزوها و تصورهایی که در ذهنت میگذرد، خوابهایی ببینی. در این نوع از خوابها ممکن است حیوانات هم با ما مشترک باشند؛ زیرا این قبیل رؤیاها عبارت است از: استخراج معلوماتی از حافظه و مرتب کردن آن بهصورت منظم یا حتی نامنظم. و این کاری است که بخشی از مغز که بهطور کلی مسئول خوابهاست، میتواند انجام دهد و مغز چیزی است که بین انسان و بقیهٔ حیوانات مشترک است. اما نوع دوم از خوابها، خوابهایی است که دربردارندهٔ خبرهای غیبی است؛ چراکه تصاویری از آینده را در بر دارد؛ یعنی تو اموری را در خواب میبینی، سپس بعد از یک روز یا یک ماه یا یک سال یا [بعد از گذشتِ] هر مدت مشخصی، این امور محقق میشود و واقعیتی خواهد شد که آن را با چشمانت در این جهان میبینی، و این همان نوع خوابی است که دربارهٔ آن سخن میگوییم و آن را دلیلی بر حقیقت غیب و وجود خداوند سبحانومتعال میدانیم. تفاسیر فروید و سایر دانشمندان روانشناسی میتواند نوع اول از این خوابها را توجیه و تفسیر کند؛ یعنی خوابهایی که با افکار یا آرزوها یا خطورات ذهنی یا گذشتهٔ انسان ارتباط دارد، اما از تفسیرِ نوعِ دوم عاجز است.
برخی از رؤیاهایی که دربردارندهٔ خبرهای غیبی هستند، [با سمبلها و نمادهایی] رمزگذاری شدهاند، بهطوریکه فردِ بیننده تنها بههنگام محقق شدنش آن را میفهمد و برخی از آنان هیچ ارتباطی با افکار یا خطورات ذهنی و نگرانیها یا آرزوها یا حتی به زندگیاش در آن زمانی که آن رؤیا را دیده، ندارد و برخی از آنها بعد از مدتهای طولانی محقق میشود، الی آخر… بهطور کلی، تفسیر فروید یا تفسیر روانشناسان نمیتواند این نوع از رؤیاها را درک کند و شامل بشود، -و همانطور که ملاحظه کردید- بسیاری از ملحدان، بهدلیل خلط بین این دو نوع رؤیا، به اشتباه میافتند.
در حقیقت هیچ بحثِ علمی باارزشی در رد رؤیاها یا خوابهایی که در آینده محقق میشود نیافتهام، بهجز اشکالی که براساس مکانیک کوانتوم و اصل عدم قطعیت و نظریهٔ جهانهای چندگانه مطرح میشود؛ با این توضیح که اتفاقی که در آینده رخ میدهد، تاریخها و زمانهای متعددی در چند جهان دارد و یکی از آنها محقق شده و در آینده اتفاق میافتد، و بهدنبال آن میتوان یکی از این تاریخهای احتمالی را براساس مکانیک کوانتوم دانست، و آنان احتمال میدهند که رؤیاهای مربوط به آینده چنین است. ولی در حقیقت رؤیاهای مربوط به آینده دربردارندهٔ سمبلها و نمادهایی است و معنا و دلالتِ این نمادها را چه بسا حتی خود فرد بیننده هم نداند. برخی از رؤیاهای آینده اینگونه هستند که فرد بیننده آن را نمیفهمد و معنای آن را نمیداند، تا آنکه پیشِروی او محقق شود –همانطور که شما فرمودید- و [با تحقق آن] میفهمد که آنچه در واقع اتفاق افتاده است، عبارت است از: رؤیا یا خوابی که در گذشته دیده است. در حقیقت مکانیک کوانتوم اصلاً نمیتواند این [مسئله] را تفسیر کند. به همین خاطر خوابها یا رؤیاهای مربوط به آینده، دلیل روشنی بر وجود خداوند سبحانومتعالاند.
پاسخِ بنده به اتمام رسید و امیدوارم که پاسخها روشن و قابل فهم بوده باشد. از صبر و حسن استماع شما تشکر میکنم. جزاکم الله خیر جزاء المحسنین. چند دقیقه میمانم و به سخنانتان گوش میدهم. درود خداوند بر همگی. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. يا الله.
دکتر عبدالرزاق دیراوی:
و عليكم السلام و رحمة الله و بركاته. آقای ما بسیار از شما سپاسگزارم. شما را خسته کردیم و وقت گرانبهایتان را گرفتیم.
انشاءالله، اگر خداوند سبحانومتعال بخواهد انشاءالله در دفعههای بعد نیز اینگونه دیدارها تکرار خواهد شد.
برادران و بینندگان عزیزِ شبکهٔ المنقذ العالمی (منجی بشریت)، همچنین برادران شنونده در روم انصار امام مهدی (ع) [در پالتاک]، هماکنون به پایان این دیدار ویژه با سید احمدالحسن، وصی و فرستادۀ امام مهدی (ع) رسیدیم. از خداوند متعال میخواهیم که در آینده دیدارهای اینچنینی را تکرار کند؛ تا آن زمان شما را به خدا میسپارم. و السلام عليكم و رحمة الله تعالى و بركاته.
هفته نامه شماره 187