کنفرانس نقد الحاد
شیخ ناظم عقیلی/مکتب سید احمدالحسن (ع) در نجف اشرف
جلسه اول: تعریف و پیدایش الحاد
یا الله. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً کثیراً.
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
درود به شما و همه بینندگان؛ چه در شبکه «منجی بشریت» و چه افرادی که در سایتهای ارتباط جمعی مانند فیسبوک هستند. درود به همه شما. و در آغاز از خوبگوشدادن شما تشکر میکنیم. در این درس که «کنفرانسهایی در نقد الحاد» است، انشاءالله تعالی با ملحدین و دلایل ملحدین و اندیشههای ملحدین پیش میرویم. نمیگوییم که مهمان ما هستند و نه اینکه ما مهمانان آنان باشیم. میگوییم: انشاءالله تعالی با عدالت، با یکدیگر با دلیل و برهان همراهی میکنیم. همانطور که در حکمت گفته میشود: «هر مسئلهای را که به گوش تو خورد، در محدوده امکانداشتن قرار بده تا زمانی که برهان و دلیل روشن، آن را رد کند». انشاءالله تعالی کلمه مشترکی با منکرین وجود خداوند داشته باشیم. همان افرادی که پروردگار را منکر هستند و افرادی که آفریننده و آغازگر این هستی را منکر هستند.
در آغاز، مقدمهای است که باید به آن اشاره شود. این مقدمه، این مسئله را بیان میکند: آیا دین الهی اندیشه و روشهای خودش را به شکل آشکارا مطرح کرده است؟ به این معنا که فردی که اندیشه اسلامی و اندیشه الهی و اندیشه آفریننده یا اندیشه دین را مطرح کرده است، صاحب دین است؟ فردی است که سرپرست دین است؟ یا اینکه چگونه است؟ به این خاطر که درحقیقت فردی که حامی و مدافع و روشنکننده و بیانکننده دین همان صاحب دین نباشد و فردی نباشد که سرپرست دین است، در نتیجه چه بسا فسادی که ایجاد میکند، بیشتر از اصلاحش است. و در نتیجه دین و صاحب دین و بگوییم: خداوند (جل جلاله) مسئولیت افرادی را که خداوند (جل جلاله) آنان را انتخاب نکرده است و اشتباه کردند، به دوش نمیگیرد. به عنوان مثال: ادیان فراگیر؛ همانطور که در علم ادیان، آن را مینامند و توصیف میکنند. ادیان فراگیر که عبارتند از: یهودیت و مسیحیت و اسلام. به عنوان مثال: یهودیت. آیا فردی که یهودیت را بیان کند و یهودیت را منتشر کند و از یهودیت دفاع کند و بگوییم به مردم یهودیت آموزش دهد، آیا این فرد موسی (ع) میشود؟ پیامبر خدا موسی (ع) یا خیر، پیامبر خدا موسی (ع) رسالت را داده است و خداوند سبحان و متعال عمرش را گرفته است و بعد از ایشان، گروههایی آمدند. و این گروهها به این حالت انحراف از شریعت موسی (ع) رسیدند تا جایی که قائم بنیاسرائیل را بکُشند یا اینکه در کشتن قائم بنی اسرائیل تلاش میکردند. همان عیسی یا یسوع مسیح. به مسیحیت میرویم. آیا فردی که قواعد مسیحیت و مبادی مسیحیت و اندیشه مسیحیت را تأسیس کرده است، عیسی (ع) یا یسوع مسیح میشود؟ و همچنین پس از ایشان که افرادی بودند که خداوند، ایشان را برای خلافت و وصایت عیسی یا یسوع انتخاب کرده است. یا اینکه مسئله چنین است که همانگونه که امامت و خلافت و وصایت پس از موسی (ع) به ناحق گرفته شد، همچنین پس از عیسی (ع) نیز به ناحق گرفته میشود. و در نتیجه فردی که مسیحیت را در تمام مناطقی که به او دستور داده شده است، منتشر کرده و مژده داده است، فردی نیست که از سوی آفریننده انتخاب شده باشد. اینگونه باید بگوییم. و او فردی نیست که از سوی آغازگر و خداوندِ بالاتر انتخاب شده باشد؛ همانطور که او را در دیگر ادیان و دینها نامگذاری میکنند که پیش از ادیان فراگیر سهگانه بوده است. و در نتیجه آیا دین مسیحی یا بگوییم پروردگار یا آفریننده، مسئول تفسیرهای اشتباهی هستند که از سوی مُتصدّیانِ خودگماردهی منتشرکردن مسیحیت انجام میشود؟ یا خیر. اگر نیکی کنند، به سود خودشان است و اگر بدی کنند، علیه و به زیان خودشان است. وضعیت نیز درباره دین اسلامی خاتم، اینگونه است. همان دین پیامبر، محمد (ص). بر ایشان صلوات بفرستید.
آیا محمد (ص) فردی است که اسلام را منتشر کرده است؛ چه در کشورهای به اصطلاح الان، عربی یا اسلامی یا در دیگر کشورهای غربی و اروپایی؟ آیا ایشان بود که توحید را در همه کشورها منتشر کرده است؟ یا اینکه وقتی ایشان از دنیا رفت، رسالت محمدی در چند کشور محصور بود؛ در شبه جزیره عربی و اطرافش. سپس بعد از آن، فتوحات و پیروزیها رخ داد. هنگام فتوحات و منتشرکردن اسلام محمدی، آیا فردی که از توضیح اسلام و انتشار اسلام و مژدهدادن به اسلام -اگر تعبیر صحیح باشد- حمایت کرد و آن را برعهدهگرفت، آیا او فردی است که پس از محمد (ص) انتخاب شده است. یعنی آیا او فردی است که از سوی آفریننده انتخاب شده است تا خلیفه محمد (ص) باشد یا اینگونه باشد که در علم کلام تعبیر میشود که سرپرست دین باشد؛ به این خاطر که بر هیچ عاقلی پنهان نیست -میخواهد یکتاپرست باشد یا حتی اندیشهاش سکولاریسم یا علمی محض باشد که از دین و شریعت به دور است- که هر نظریه و قانونی به مواد قانون و متین و بادقتبودنش متوقف است و به مُجری این مواد نیز متوقف است. فردی که مسئول و سرپرست اجرای این مواد و مصادیق آن در بیرون میباشد. اینگونه میگوییم که بله، مثلاً عیسی (ع) شریعت و قانونی از سوی خداوند سبحان و متعال آورده است و عیسی (ع) نیز اینچنین است و محمد (ص) نیز اینچنین است. ولی این رسالت منتشر شده است و اجرا شده است و تفسیر شده است. آیا از سوی انتخابشدگانِ از سوی آفریننده بوده است؟ یا فردی که مُتصدّی آن بوده است که خداوند، آنان را انتخاب نکرده است. آیا فردی که پس از محمد (ص) مسئولیت دین و توضیح دین و بیان دین و بیان شریعت را برعهده گرفت، وصی و سرپرستی بود که از سوی آفرینندهی آغازگر و ایجادکننده و خداوندِ بالاتر انتخاب شده بود؟ همان خدایی که صاحب و نازلکننده شریعت است. یا اینکه از روز اول وفات محمد پیامبر (ص) وصی و خلیفه و سرپرست کنار زده شد که از سوی خداوند تعیین شده بود و مورد رضایت از سوی خداوند (جل جلاله) بود. و فردی بالای صندلی حکومت و خلافت رفت که اهلیت آن را نداشته است و برای این کار، انتخاب نشده بود.
این مقدمهای است که میخواهم با آن، به مسئله مشخصی برسم. هر نقدی که بر ادیان مطرح شده است و متوجه ادیان شده است و مخصوصاً ادیان فراگیر سهگانه، بلکه هر نقدی که به دین متوجه است و یا اینگونه بگوییم: اندیشه خداوند و اندیشه آفریننده و اندیشه آغازگر و خداوند بالاتر، همه نقد و دشمنی، متوجه بیان و بشارتی است که از سوی افرادی بوده است که از سوی فردی بجز آفریننده انتخاب شدند. طبیعتاً اصلاً هیچ فردی را استثنا نمیکنم؛ نه از یهودیت و از مسیحیت و نه از اسلام. همه فرقههای الهی، همه دعوتهای الهی از زمان آدم و حتی پیش از آدم و تا امروز، همه اصحاب دعوتهای الهی، به دین بدی کردند و اشتباه کردند. بله. خداوند به ایشان پاداش خوبی دهد. ولی (این پاداش، برای) فردی که از دین دفاع کرد و دین را منتشر کرد. این افراد به این خاطر که از سوی خداوند سبحان و متعال، در سرپرستی دین تکلیف نشده بودند، اگر نیکی کنند، به سود خودشان است و اگر بدی کنند، به زیان و علیه خودشان است. بدی آنان به دین نمیرسد. گفته میشود: فلانی یا فلان عالم یا فلان عالم یهودی یا فلان کشیش یا فلان مرجع یا فلان مذهب چون اشتباه کرده است، پس دین اشتباه است یا دین، اشکالی دارد. برای فرد باانصافی امکانپذیر نیست که دین را اینگونه مورد محاکمه قرار دهد که مثلاً در صِحاح وجود دارد که خداوند سبحان و متعال را تجسیم نمودند و اینکه در جهتی است و اینکه دست دارد و این دستها، انگشتانی دارد و پا دارد و وارد جهنم میشود. این مسائل نباید علیه دین به حساب بیاید. اصلاً. همچنین هیچ فردی حق ندارد که به واسطه همه مطالبی که در موروث حدیثی اسلامی وجود دارد -چه شیعه و چه سنی- حکم کند. بدیهایی که به محمد (ص) روا میدارند. یا از اندیشه اشتباهی که به اوصیای محمد پیامبر (ص) روا میدارند. اینکه ویژگیهایی دارند، اینچنین و اینچنین. ویژگیهای خارقالعادهای که ثابت نشده است و مکانی برای نقد و طعنهزدن به دین است.
به شکل خلاصه عرض میکنم: تقریباً منشأ نود درصد -این نسبتی است که بنده اندازهگیری کردم و پناه بر خدا از من- از اشکالاتی که نسبت به اندیشه خداوند یا سرآغاز خداوند یا سرآغاز آفریننده مطرح میشود، اتباع دین و مدعیان دین هستند و منشأ آن، افرادی نیستند که خداوند، آنان را برای توضیح دین و مژده به دین قرار داده است. در نتیجه به ملحدین و افرادی که از اندیشههای آنان تأثیر پذیرفتند، میگویم: یقین داشته باشید و مطمئن باشید که همه سخنانی که بیان میکنند و همه اشکالات شما، درحقیقت و در نتیجه، بیرون از موضوع است…
چرا؟ به این خاطر که (این بحث، درباره) همه نظریات (مطرح میشود) و به عنوان مثال، موسی (ع) نفرمود که زمین، مُسطّح است و حتی عیسی (ع) نیز این مسئله را نفرمود و محمد (ص) نفرمود و علی (ع) نفرمود و نه حسن و نه حسین c و نه امام مهدی (ع) وقتی نظر مذهب سَلفی این است که مثلاً زمین مسطح است، این مسئلهای است که مذهب سلفی باید به دوش بکِشد. نه اینکه دین، آن را به دوش بکِشد. محمد (ص) آن را نباید به دوش بکِشد. محمد (ص) این سخن را نفرمود. وقتی مذهبی سلفی یا وهابی یا موافقان آنان، نظرش این است و میگویند که مثلاً زمین است که مرکز هستی است و همه سیارهها گِرد زمین میچرخد، این نظریه آنان است. آنان افرادی هستند که خداوند، آنان را برای تفسیر دین قرار نداده است و اینکه مواضع رسمیِ از سوی دین را بیان کنند. مانند موافقتداشتن نظریات علمی و مخالفت آن. طبیعتاً این مسائل، فقط نزد دینداران وجود ندارد. بلکه حتی نزد برخی از فلاسفه نیز وجود دارد. برخی از آنان هستند که قائل هستند که زمین، ثابت است و برخی از آنان هستند که قائلند که خورشید هنگام غروب، پشت کوهها پنهان میشود. طبیعتاً این فلاسفه بزرگانی هستند و صاحب نام هستند. برخی از آنان نیز قائل هستند که خورشید هنگام غروبکردن، در آب پنهان میشود یا در آب ناپدید میشود. سپس طلوع میکند. هر کدام از این مسائل و مثلاً نظریه تکامل و امثال نظریه تکامل، مکانیک کوانتوم، کوانتوم و دیگر مسائل، موضعی از افرادی که از سوی خداوند سبحان و متعال قرارداده شدهاند، بیان نشده است تا این سخن مورد بحث قرار گیرد و اینگونه شمرده شود که از بینبردن این سخن، از بینبردن دین میباشد و شکست این سخن و باطلکردنش، شکست و باطلکردن دین میباشد. خداوند به شما پاداش خوبی دهد. این اندیشه باید نزد همه، نزد مومنین و نزد غیر مومنین و همچنین نزد ملحدین روشن شود. اینکه ما میگوییم و نه اینکه فقط بگوییم؛ حتی وقتی با ملحدین سخن میگوییم، تمام ادبیات و موروث اسلام، نسبت به آن گواهی میدهد. بلکه ادبیات و موروث همه ادیان که ادیان فراگیر نیز در آن است. این مسئله که دین، اجرا میشود و علم الهی در همه مواضع، تمکین پیدا میکند و به زودی و کاملاً، در زمان قائم آل محمد (ع) منتشر میشود.
اللهم صل علی محمد و آل محمد. هر فردی که از قائم (ع) پیشی گرفته باشد، اگر موفق به رسیدن به حق شود، خداوند به او پاداش خوبی دهد و اگر موفق نشود، ما «مُصوّبه» نیستیم. همان افرادی که قائل هستند که اگر مجتهد اجتهاد کند و به حق برسد، دو پاداش دارد و اگر اجتهاد کند و اشتباه کند، یک پاداش دارد. این اصلاً و ابداً مذهب آل محمد نیست. اگر اشتباه کند، به زیان و علیه اوست. گناهش بر گردن خودش است. وقتی الحاد بخواهد، اسلام را مورد محاکمه قرار دهد یا هر مسلمان را مورد محاکمه قرار دهد یا هر یگانهپرستی را مورد محاکمه قرار دهد یا الهیها -همانطور که اینگونه میگویند- باید در عمل، اندیشه و روش و توضیح و بیانِ حقیقی و موردرضایت از سوی خداوند سبحان و متعال را مورد محاکمه قرار دهد. یعنی مسئلهای را مورد بحث قرار دهد که محمد (ص) بیان کرده است. البته این در صورتی است که نسبت به صحیح بودن از جنبه صدور و دلالت آن یقین داشته باشیم. مسئلهای را که عیسی بیان کرده است، مورد بحث قرار دهند یا مسئلهای که موسی (ع) بیان کرده است یا مسئلهای که امیرالمومنین، علی بن ابی طالب (ع) بیان کرده است یا مسئلهای که حسن و حسین و امامان از فرزندان حسین بیان کردهاند. ایشان هستند که نماینده دین هستند. ایشان هستند که نماینده شریعت میباشند. افرادی که خداوند سبحان و متعال، ایشان را به عنوان فرستادگان و سفیرانی بین خویش و بین آفریدگانش انتخاب کرده است. ایشان نماینده دین هستند. ولی اینکه اَتباعی در غیبت حجتهای خداوند و انتخابشدگان از سوی خداوند بیایند و با آگاهی یا بدون آگاهی با شریعت مخالفت کنند و شریعت را براساس هواهای خودشان تفسیر کنند، این تفسیر و این تأویل، اصلاً نماینده دین نیست. زمانی که یگانهپرستان و دشمنان دین نسبت به این مسائل نقدی وارد میکنند -میخواهند دشمنان دین اسلامی باشند یا مسیحی یا یهودی، یگانهپرستان؛ به شکل کلی یا یهود و مسیحیت و ملحدین که دشمنان دین اسلام هستند- و نسبت به تأویلات و تصریحاتی که از فردی بجز حجت خداوند صادر شده است، انتقادی کنند، خداوند از این مسئله به دور است و دین خداوند، به دور است و توحید، به دور است و سرآغاز الوهیت، به دور است. حتی نظریهپردازان الحاد، آن را نمیپذیرند. وقتی فردی بیاید و نظریاتش را منتشر کند و توضیح دهد و در این مبنا و شرح اشتباه کند، قطعاً چه ریچارد داوکینز باشد یا اسیتون هاوکینگ یا دیگر ملحدین باشند، کوتاه میآیند و شانه خالی میکنند و میگویند: این فرد را بنده قرار ندادم و به او اجازه شرح کتاب یا مثلاً شرح نظریه ندادم. او درحقیقت نماینده ما نیست. مثلاً وقتی میخواهی نظریه «هستی از عدم» را بدانی یا نظریه «ریسمانها» یا نظریه «مکانیک کوانتوم» و دیگر مسائل و مسائلی که بر آن بار میشود و چگونه دین و توحید با آن از بین میرود، باید از ما بشنوید یا از افرادی که ما آنان را قرار دادیم و آنان را تأیید کردیم و گفتیم که در توان این افراد است که فلان کتاب را ترجمه کنند یا فلان کتاب را شرح دهند. این یک مسئله.
بنابراین خداوند به شما پاداش خوبی دهد. باید مسئله روشن باشد. به این خاطر که پذیرش و کوتاهی مستقیم با ملحدین و با افرادی که ادیان الهی را از بین میبرند، صحیح نیست. آیا شما اندیشه الهی را از بین بردید یا اینکه شما اندیشهای را نقد نمودید که از اندیشه الهی برداشت شده است. این برداشت، گاهی صحیح است و گاهی اشتباه است. اگر صحیح بود که چه خوب و اگر اشتباه بود، مجتهد و برداشتکننده آن را به دوش میگیرد؛ نه اینکه دین، آن را به دوش بگیرد. این یک مسئله.
الان. الحاد (بحث ماست) وقتی درباره هر اندیشه مشخصی یا هر درس مشخصی بحث میکنیم، باید بدانیم که این اندیشه چیست و اینکه این روش چیست؛ تا اینکه بدانیم که درباره چه مسئلهای سخن میگوییم و تا بینندگان بدانند درباره چه مسئلهای سخن میگوییم. درباره الحاد (سخن میگوییم). انشاءالله تعالی، الان معنای لغوی الحاد و سپس معنای اصطلاحی الحاد را میبینیم. بر محمد و آل محمد، صلوات بفرستید.
تعریف لغوی الحاد: طبیعتاً این تعریف، از کتاب «لسان العرب» ابن منظور است. از جهت لغوی، این است. «لحدت له وألحدت له و لحد إلى الشيء» به معنای این است که مایل شد و کج رفت. حتی حفر قبر به این خاطر لحد نامیده شده است که در آن کجی و مایلبودن، نسبت به حفره است. «و لحد و لحدوا و الحد» به این معناست که از راه قرار داده شده، کج رفت. گفته شده است: «لحد و مال» ملحد: فردی است که از راه، کج رفته است یا در حق، مسئلهای را وارد کرده است که در حق نیست. این فرد، ملحد نامیده میشود. حتی این عنوان، بر اسلام نیز منطبق میشود. هر انسانی که از روش مشخصی بیرون برود، اینگونه گفته میشود: «الحد» گفته میشود: «قد الحد فی الدین و لحّد» به این معناست که از آن منحرف شده است. معنای الحاد در لغت، این است: سخن هنوز از «ابن منظور» است و بنده فقط برخی از جملات را از ایشان انتخاب کردم؛ به این خاطر که سخن، طولانی است. در ماده «لحد» جلد سوم. ایشان میگوید: معنای الحاد در لغت، کجشدن از مستقیم بودن است؛ کجشدن از مقصود و هدف، از راه صحیح، راهی که بر آن، برهان آورده شده است و راهی که مثلاً از آن عبور میکنند. معنای الحاد در لغت، کجشدن از مستقیم بودن است. و معنای «لحّد علیّ فی شهادته» وقتی در لغت و عرب گفته میشود «لحّد علیّ فی شهادته، یلحد لحداً» یعنی: سر باز زد. یعنی در شهادت و گواهیاش مسئلهای را وارد کرد که حق نیست. یعنی همانطور که گفته میشود: علیه من، گواهی و شهادت باطلی داد. «و لحّد الیه بلسانه» یعنی میل پیدا کرد. یعنی از راه راست، از انصاف، میل پیدا کرد. میگوید: اصل الحاد، کجشدن و سر باز زدن از چیزی است. اصل الحاد در لغت (به این معناست) این کلمه همه مسائلی را که از معاجم لغت بیان شد و نشد، در خود جمع میکند. همان، کجشدن و سر باز زدن و انحراف از چیزی است.
طبیعتاً بر شما پنهان نیست که معنای الحاد در لغت، معنای سلبی و منفی وجود دارد و بلکه نمود معنای سلبی است. میل پیدا کردن و انحراف و سر باز زدن و دیگر معانی که همه اینها، معانی سلبی و منفی از الحاد یا همان معنای لغوی الحاد است. آنان خواستند از این مسئله رهایی پیدا کنند. خواستند که از این معنا، رهایی پیدا کنند. در نتیجه معنایی برای الحاد برگزیدند. همان «لا ربوبیة: بیخدایی» میباشد. منظور از آن چیست؟ منظور همان است… به این خاطر که معنای لفظ الحاد در لغت و نزد مخاطبین، معنای سلبی و منفی است، از همان آغاز، نقطه سلبی و منفی علیه ملحدین بود. بنابراین این لفظ از آغاز، یعنی از همان گام اول، اینگونه بود که افراد از معانی سلبی و منفی بدشان میآید. افراد معانی ایجابی و مثبت میخواهند و بعد از آن، نسبت به آن دلیل میآورند. آنان خواستند که از این معنا رهایی پیدا کنند که همان معنای سلبی و منفی است و در نتیجه این اصطلاح را استفاده کردند: «لا ربوبیة: بیخدایی» مانند ترجمهای برای کلمه… ولی اصطلاحات باقی ماند. طبیعتاً وقتی…در (کتابهای) تراجم و غیر آن مطرح میشود، منظور جوینده حق است. ترجمهاش این است. الان بحث درباره افرادی است که خداوند و آفریدگار را انکار میکنند و ما به آنان ملاحده و ملحدین میگوییم. این گامی که ریچارد داوکینز و دیگران وارد آن شدند، درحقیقت باعث رستگاری نمیشود. آنان به این خاطر که از معنای سلبی و منفی رهایی پیدا کنند و معنای سلبی وجود دارد و نام ملحدین نیز مانده است و نه «لاربوبیها: بیخدایان» و …زمانی که بیان میشود، به معنای الحاد است و زمانی که الحاد بیان میشود، … مطرح میشود.
این معنای لغوی کلمه و اصطلاح الحاد بود. الان معنای اصطلاحی را بیان میکنیم. منظور از معنای اصطلاحی چیست؟ منظور به اصطلاح اهل هر فنی است. مثلاً الان ما درباره علم کلام یا عقیده سخن میگوییم. معنای الحاد چیست؟ یا معنای الحاد در دین چیست؟ حتی مثلاً در مسائل علمی، وقتی کلمه الحاد را بیان میکنند، منظورشان چیست؟ به این خاطر که مشخصکردن معنای اصطلاح و کلمه، در نقد این کلمه و اصطلاح بسیار مهم است. این سرآغازی که از آن به الحاد تعبیر میشود. در اصطلاح اینگونه است: «انکار کردن وجود هر خدا یا آلهه است که با عالم ما ارتباط دارد». گروهی که در حوزه هستند، میدانند که این قید است. « که با عالم ما ارتباط دارد.» این جمله، قید احترازی است. «انکار کردن وجود هر خدا یا آلهه است که با عالم ما ارتباط دارد». گاهی اوقات افرادی وجود دارند که میگویند: به وجود خداوند ایمان دارم، ولی خداوند به عالم ما ارتباط ندارد؛ نه در آغاز و نه در ادامه. طبیعتاً ادیانی وجود دارد که انشاءالله تعالی در کنفرانسهای آینده میآید که به علتی قدیم ایمان دارند، ولی نمیگویند که این نیست که هستی را به وجود آورده است یا قائل به ازلی بودن ماده یا مثلاً هیولای اول و دیگر مسائل میباشند. «انکارکردن وجود هر خدا یا آلهه است که با عالم ما ارتباط دارد. یا اینکه عالم را اداره میکند». یا به این عالم ارتباط دارد. یعنی مانند آغاز آفرینش و پیدایش آفرینش یا اینکه خیر، فقط این هستی را اداره میکند. ملحدین هر ارتباطی با وجود یا هر ارتباطی را که با این جهان است، انکار میکنند؛ چه از آغاز و چه در ادامه و نه به شکل اداره کردن. وقتی میگوییم: «انکارکردن وجود هر خدا» آیا شامل افراد غیر منکر نیز میشود؟ افرادی وجود دارند که «لا ادری: نمیدانم» هستند. آنان میگویند: من نمیدانم. آیا فردی (خدایی) وجود دارد یا خیر، نمیدانم. نه خداوند را رد میکنم و نه خداوند را ثابت میکنم؛ به این خاطر که نزد من ثابت نشده است. میگوید: «افرادی وجود دارند که قائل هستند که الحاد، به معنای عدم ایمان به وجود آفریننده است و نه فقط به معنای انکار کردن باشد. وقتی بگوییم که الحاد به معنای انکار وجود هر خدایی است، چه بسا در روی زمین و نزد ما ملحدی یافت نشود». چرا؟ به این خاطر که این مسئله میآید که حتی ملحدها، حتی ریچارد داوکینز و حتی استیون هاوکینگ حالت خاصی از آن را دارند. نزد آنان این عقیده وجود ندارد که صد در صد، آفریننده را رد کنند. همچنین تقسیمات خود ریچارد میآید که محدوده ایمان و محدوده الحاد را تقسیم میکند. و خودش قسمت ششم را انتخاب میکند؛ البته براساس مطلبی که دکتر خزعل ماجدی در علم ادیان به او نسبت میدهد. همان انکار آفریننده، پایینتر از صد در صد. حتی فردی وجود دارد که قائل است که انکار صد در صد آفریننده، اصلاً الحاد نامیده نمیشود؛ به این خاطر که الحاد در اصل، از شک گرفته میشود و نه از یقین.
بنابراین اگر منظور ما فقط افرادی باشد که در عمل، خدا را صد در صد انکار میکنند، چه بسا این افراد را پیدا نکنیم. اگر تسامُح کنیم و آسان بگیریم، میتوانیم بگوییم که همان سردمداران الحاد هستند. اما عموم مردم و عموم ملحدین، میتوانیم اینگونه بگوییم که بیشتر آنان اقرار میکنند؛ به همین خاطر وقتی با آنان بحث میکنید و حقایق برایشان بیان میکنید، نمیگوییم که بیشترشان یا همه آنان موافقت میکنند، ولی حداقل به خودشان باز میگردند. (بزنید صفحه بعد، آقا)
وقتی تعریف لغوی و تعریف اصطلاحی الحاد را دانستیم، به اقسام الحاد میرویم. اقسام الحاد: مشهورات و مسائل اصلی دردآور است. قسمت اول، الحاد نیرومند و واجب کننده است. یعنی انکار آفریننده را واجب میدانند. همان افرادی که صد در صد اعتقاد دارند یا بگوییم: به درصد کمتر اعتقاد دارند؛ به این خاطر که اگر بگوییم: الحاد نیرومند و واجب کننده که نفینمودن وجود خداوند است و همان الحاد نفیکردنی، الحاد صد در صد نفیکننده و نه الحادی که به تو میگوید: دلیل نزد من وجود ندارد و در عین حال نیز دلیل نفی ندارم. نه دلیل اثبات و نه دلیل نفی. خیر، این الحاد نفیکننده است. آن را الحاد نیرومند مینامند یا الحاد واجبکننده که نفی خداوند و انکار خداوند را واجب و لازم میدانند. پس همان نفی وجود خداوند است. اگر بگوییم و این مسئله را بر افرادی بار کنیم که خداوند و بهوجودآورنده و آفریننده را صد در صد انکار میکنند، مصادیق آن نایاب میباشد. بلکه منظور از این قسمت، افرادی هستند که به نسبت قائل هستند که خداوند وجود ندارد و دلایل علمی و مثلاً فلسفی و مثلاً سخنانی از باب الزام را برای نفی خداوند میآورند و اینکه خداوند، وجود ندارد. این قسمت اول بود که همان الحاد نفیکننده بود. افرادی که سرآغاز نفیکردن را اتّخاذ میکنند و این مسئله را اثبات میکنند که خداوند وجود ندارد.
اما قسمت دوم، این است: الحاد ضعیف یا سلبی. به چه معناست؟ منظور اعتقاد نداشتن به خداوند است؛ البته بدون اینکه وارد جزئیات بشوند. به عنوان مثال، برخی اینگونه هستند. دکتر خزعل ماجدی بیان میکند: «بدون اینکه وارد جزئیات بشوند» و نگفت که «بدون اینکه به نفی خداوند بپردازند» و برخی دیگر میگویند: «بدون اینکه به نفی خداوند بپردازد» چرا اینگونه بیان کردند؟ همانطور که دکتر خزعل ماجدی در کتاب علم ادیان اینگونه بیان کرده است. «بدون اینکه وارد جزئیات بشوند» به این خاطر که چه بسا الحاد سلبی و ضعیفی باشد، ولی وارد مسائل نمیشود و نمیگوید: خداوند، نزد من ثابت نشده است. این مسئلهای است که ثابت میشود. او میگوید: نزد من به عنوان مثال، موضوع خداوند و موضوع ثابتنشدن آن، ثابت نشده است و به آن نمیپردازد. او ملحد است و تمام. آیا دلیلی نزد شما برای انکار خداوند است؟ به این جزئیات نمیپردازم. نمیگویم: نزد من، دلیل وجود دارد. بنابراین تفاوت اصلی بین قسمت اول و قسمت دوم، برعهدهگرفتن آوردن دلایل و اعتقاد داشتن به نفی خداوند میباشد. اما قسمت دوم که سلبی است یا الحاد ضعیف، همان اعتقاد نداشتن به خداوند است. فردی که به خداوند اعتقاد ندارد، یا موضعش اینگونه است که وارد جزئیات نمیشود؛ مسئله اثبات یا اثبات نکردن آن. او میگوید: نزد من ثابت نشده است. ولی آیا نزد او، دلیلی برای ثابتنبودن یا اثبات نشدن وجود دارد؟ این مسئلهای است که اصلاً به آن نمیپردازد و بحث نمیکند. ولی برخی وجود دارند که این مسئله را باز میکنند و میگوید: نزد من ثابت نشده است. برای من دلیلی ثابت نشده است که خداوندی وجود ندارد. همچنین نزد من دلیلی وجود ندارد که مثلاً خداوندی وجود دارد. چه بسا این قسمت، بیشتر بر «لاادریها: نمیدانم» بار شود. این اقسام الحاد، به شکل مختصر بود.
الان به مسئله واقعاً مهمی میپردازیم: مسئله پیدایش الحاد. الحاد، چگونه پیدایش یافته است و الحاد، چگونه به وجود آمده است؟ طبیعتاً دو مذهب و نظر، درباره اندیشه دینی، نزد انسان آغازین وجود دارد؛ مخصوصاً زمانهای ماقبل تاریخ. زمان ماقبل تاریخ، زمانی است که پیش از اختراع کتابت و نگاشتن بوده است. طبیعتاً اولین افرادی که کتابت را اختراع کردند، سومریها در عراق و جنوب عراق بودند. عمر انسان به اندازه «دو میلیون و نیم» اندازهگیری شده است. این «دو میلیون و نیم» نود و هشت درصد از آن، در زمان ماقبل تاریخ گذشته است. زمان تاریخ، از سال سه هزار و دویست سال پیش از میلاد آغاز شده است. بین نسبت سه هزار و دویست سال و «دومیلیون و نیم» مقایسه کنید. همانطور که آنان بیان میکنند. وقتی بنده اعداد و این مسائل را بیان میکنم، این مسائلی است که نزد آنان موجود است و دکتر خزعل ماجدی و دیگران، آن را درباره عمر انسان ذکر کردند. وقتی میخواهیم دین و پیدایش دین و اندیشه دین را، نزد انسان مورد بحث قرار دهیم، باید حتی زمان ماقبل تاریخ را مورد بحث قرار دهیم؛ هرچند با یک دید ساده. افرادی هستند که درباره زمان ماقبل تاریخ نگاشتند؛ سواح و دیگران و دکتر خزعل ماجدی و دیگران. آنان ذکر کردند که ادیانی وجود داشته است. خدایی وجود داشت. مناسک دینی و دیگر مسائل وجود داشت. زمانی که پیش از زمان ماقبل تاریخ بوده است که میگوییم: نود و هشت درصد زندگی انسان را در برگرفته است، یعنی زمانی که نگاشتن کشف شد. سومریها کشف کردند. از آن زمان تا الان، دو درصد زندگی ما و عمر انسان است. چه بسا برخی از بینندگان مثلاً میگویند: آیا شما قائل هستید که مثلاً انسانی پیش از آدم (ع) وجود داشته است؟ به این خاطر که مسئله آدم و اینکه بشریت با آدم آغاز شده است، میباشد. اینکه ده هزار سال گذشته است. روشن است؟ این اعدادی که بیان میکنید، بر چه اساسی است؟ الان با چشمپوشی از این مسئله است. الان میگوییم: این مسئله را به زمانش باز میگردانیم. الان درباره مباحث تاریخی سخن میگوییم که درباره تاریخ انسان و پیدایش انسان است. چه میگویند؟ میگویند که عمر انسان بر زمین، دو میلیون و پانصد هزار سال است. دو میلیون و نیم. همانطور که گفتیم نود و هشت درصد، در ماقبل تاریخ بوده است و تاریخ از سه هزار و دویست سال پیش از میلاد، آغاز شده است. گفتیم که تاریخ و ماقبل تاریخ، پیش از اختراع نگاشتن در عراق بود.
طبیعتاً انسان ماقبل تاریخ، براساس تاریخی که برایش در تاریخ عمومی بیان میکنند، زندگی در جنگل بوده است. از زندگی جنگلی بیرون آمده است. انسان چهاردست و پا. سپس انسان راستقامت که صیاد نامیده میشد. سپس شهری. سپس نئاندرتال. سپس هوموارکتوس. سپس هوموساپینس که صنف الان بشر است. آیا دینی قبل از تاریخ بوده است یا خیر؟ مذهب و نظر اول چه میگوید: میگوید که انسان در زمان آغاز پیدایش خود، از جهت ذهنی و فکری از وجود خداوند خالی بوده است. مسئلهای نزد او نبود. وقتی انسان پیدایش یافت… باید بگوییم که تکلیف به دین، به مسئله جوهری باز میگردد. این مسئله چیست؟ همان مسئله عقل است. تمایزی از دیگر حیوانات است. بدون در نظرگرفتن اینکه عقل، چه زمانی برای انسان آمده است؟ مثلاً انسان جنگی. مثلاً انسان چهاردست و پا. مثلاً انسان راستقامت. مثلاً نئاندرتال. هومو ارکتوس یا هومو ساپینس. بدون در نظر گرفتن این مسئله (که عقل از کدامیک آغاز شده است). میگوییم: وقتی انسان به مرحلهای رسیده است که خداوند به او عقل و اندیشه داد، آنان میگویند که این انسان در زمان آغاز پیدایش خود، از جهت ذهنی و فکری از وجود خداوند خالی بوده است. یعنی بین پرانتز (باید بگوییم:) بدون قصد و نیتی، ملحد بوده است. تعریف الحاد اینگونه بود که نیازمند قصد و نیت است. انسان باید قصد کند و ملحد شود و آفریننده و خداوند را انکار کند. ولی از روی تسامح و کوتاهی میگوییم: او بدون هیچ قصدی ملحد بوده است. خدایی نزد او نبوده است. او بین آهو و حیوانات بود و اینگونه بوده است و فقط به غذای روز و بسیار شدن و نسلش فکر میکرد و همچنین از جامعه و کودکانش حمایت کند. این مذهب و نظر اول میگوید که انسان در زمان آغاز پیدایش خود، از جهت ذهنی و فکری از وجود خداوند و آفریننده و معبود خالی بوده است. اینگونه ماند تا زمانی که عبادت و پرستش خداوند چنگ زد. وقتی میگوییم: «اینگونه ماند و از جهت ذهنی و فکری از وجود خداوند خالی بوده است». آیا سیصد سال یا چهارصد سال، پانصد سال، یک میلیون سال مثلاً یک میلیون و نیم اینگونه بوده است؟ همانطور که زندگی انسان ماقبل تاریخ است که بیان شد که دو میلیون و پانصد هزار سال بوده است؛ به استثنا سه هزار و دویست سال قبل از میلاد که تاریخ و نگاشتن آغاز شده است. میگویند: «سپس اندیشه دینی نزد انسان تکامل پیدا کرد» چگونه تکامل پیدا کرده است؟ در این باره نظریاتی است. اینکه چگونه تکامل پیدا کرد و چگونه پرستش میکردند. یعنی نظریه طبیعی و نظریه ارواحی و نظریه توتمی و دیگر نظرات. نظرات بسیار هستند. همچنین نظریه نَفسی که در مسئله پیدایش است.
«سپس اندیشه دینی نزد انسان تکامل پیدا کرد تا اینکه به سرآغاز متعدد بودن خداوند رسید». بعد از اینکه به پرستش خداوند چنگ زد، بسیار بودن خدایانی نزد او، تا جایی رسید که به هزاران خداوند رسیدند. و هر مسئلهای معین، خدایی داشت. خدای آب. خدای بسیارشدن نسل. خدای باران. خدای گیاهان. خدای حافظ. خدای خانمها و دیگر. ادیان بسیار عجیب و غریبی هستند. «پس از اینکه به اندیشه خداوند و آلهه چنگ زد، این اندیشه دینی نزد انسان تکامل پیدا کرد». همانطور که صاحبنظریان تکامل اندیشه یا تکامل دین میگویند. «تا اینکه به سرآغاز متعدد بودن خداوند رسید و مسیر پرستش خداوند یکتا». مسئله توحید، نزد انسان آغاز شد. او میدید که برای این خدایان و بسیار بودن آنان، توجیهی نیست. خداوند یگانه است. البته براساس این نظریه. طبیعتاً این نظریه اول است که همانطور که گفتیم، برای پیدایش دین، نظریاتی دارد؛ نظریه ارواحی…و نظریه طبیعی و نظریه اجتماعی… و نظریه فلسفی و نظریه نفسی. برای سرعت و مسئله زمان، انشاءالله تعالی در کنفرانسهای بعدی به آن میپردازیم. این مذهب و نظر اول بود که این شرط را داشت که انسان در آغاز پیدایش خود، از جهت ذهنی و فکری از وجود خداوند و به وجودآورنده و آفریننده و پروردگار خالی بوده است.
مذهب و نظر دوم میگوید: «انسان عاقل اولیه، دیندار و حتی یگانهپرست بوده است». نه اینکه دیندار باشد، بلکه اولین اندیشهای که به فکر انسان رسید، دین بود. وقتی انسان در زمان ماقبل تاریخ بود، اولین اندیشهای که به فکر انسان رسید، همان دین بود. پرستش بود. یا همانطور که گفته میشود… پناهبردن به مقدس بود. پناه و توجه به مقدس بود که کمال را میدهد. این مذهب دوم میگوید: «انسان عاقل اولیه، دیندار بوده است». یعنی اولین اندیشهای که به ذهن انسان رسیده است، دینداری بوده است. بلکه برخی وجود دارند که میگویند: او، یگانهپرست بوده است. وقتی میگوییم و درباره دین بحث میکنیم، یکبار از این باب درباره دین، اینگونه بحث میکنیم که میخواهد این دین، دین حقیقی باشد؛ یعنی فروفرستاده شده است یا دین جعلی باشد. و یکبار درباره این دین فروفرستاده شده، اینگونه بحث میکنیم که دین حقیقی است یا اینکه دینی که از دین حقیقی منحرف شده است. یا مثلاً دین متافیزیکی، مثلاً ماوراءالطبیعه یا مثلاً دین بتپرستی یا پرستش طبیعت و مسائلی که در بر دارد، از جمله ستارهها و سیارهها و مسائلی مشابه آن.
میگوید: «او دیندار بوده است و نه فقط دیندار، بلکه یگانهپرست بوده است. و به تدریج، انسان اول، منحرف شد و وارد شرک و بتپرستی شده است». همانطور که عادت همه ادیان است. موسی (ع) میآید. عیسی (ع) میآید. محمد (ص) میآید. ابراهیم (ع) میآید. و همچنین. بر ایشان و پیامبر ما، بهترین درود و سلام. ایشان میآیند و پس از ایشان، انحراف ایجاد میشود و از ایشان، فَترت ایجاد میشود. و باعث میشود که افرادی که از سوی خداوند انتخاب نشدند، آن را برعهده بگیرند. زمام کارها و مسائل و رهبری بر دین را برعهده میگیرند.
میگوید: «به تدریج، انسان منحرف شده است». چگونه منحرف شده است؟ گفتیم که الحاد به چه معناست؟ همان، منحرفشدن از راه است. «منحرف شد و وارد شرک و بتپرستی شده است. تا اینکه دانههای الحاد، در زمانهای اخیر به وجود آمد». باید بگوییم که این زمانهای اخیر، بنابر نظر اوست. برخی وجود دارند که میگویند: الحاد، قدیمی است و برخی وجود دارند که میگویند: الحاد، معاصر است. و برخی وجود دارند که میگویند: الحاد، پیش از میلاد است. جزئیات این مسئله، انشاءالله تعالی میآید.
الان برخی از سخنان دانشمندان را درباره اصالت توحید بیان میکنیم که نظر دوم بود که قائل بود که انسان، اصل در انسان و به وجود آمدن انسان و در زمانهای پیش از تاریخ، دیندار بوده است. در آغاز به وجود آمدنش، دیندار بوده است. بلکه افرادی وجود دارند که قائل هستند که در آغاز، یگانهپرست بوده است. طبیعتاً این عقیده ماست که به آن، اعتقاد داریم. ولی این عقیده خود را بر همه بینندگان و شنوندگان، لازم نمیکنیم.
سخنان در اصالت توحید:
آندرو لانگ که در سال 1912 از دنیا رفته است. چه سخنی بیان میکند؟ ایشان، همانطور که سواح در دین انسان، صفحه221 نقل میکند، میگوید: «نظرش این است که اندیشه خداوند بالاتر، نزد بیشتر مردم آغازین وجود داشته است». منظور از خداوند بالاتر چیست؟ این قید برای چیست؟ به این خاطر است که مشکل این است که وقتی در تاریخ ادیان تحقیق میشود -میخواهد این ادیان، پیش از تاریخ باشد یا بعد از تاریخ باشد، پیش از میلاد باشد، بعد از میلاد باشد، ادیان خاور نزدیک، خاور دور، همه ادیان- مختلف بودن خداوند، به شکل بینظیری یافت میشود. ولی گاهی اوقات، وقتی مختلف بودن خداوند وجود دارد، ولی با این حال، نزد این گروه روشن است که برای این خداوندها، خداوندی بالاتر است. خداوندی یگانه و بالاتر. همو که بر همه این خداوندها، تسلط دارد. و چه بسا افرادی وجود نداشته باشند و قائل باشند که هر خداوندی، مستقل است. یعنی گاهی اوقات، استواری در خداوندی -همانطور که تعبیر میشود- گاهی طولی است و گاهی عرضی. عرضی به این معناست که هر خداوندی، راه خود را میرود و هر خداوندی، چیره است. ولی طولی اینگونه نیست. یعنی در طول خداوند است. از خداوند، مُنشعب میشود. مثلاً چگونه میگوییم که اطاعت از پیامبران، مثلاً اطاعت از امامان، در طول اطاعت از خداوند است و در عرض اطاعت از خداوند نمیباشد. در هر حال، نمیخواهیم وارد این اصطلاحات بشویم.
میگوید: «نظرش این است که اندیشه خداوند بالاتر، نزد بیشتر مردم آغازین وجود داشته است». وقتی میگوید «بالاتر» به این معنا نیست که وجود خداوند را انکار میکند. او درباره مردم آغازین سخن میگوید که قائل بودند که خداوندی است و بتهایی هستند و افرادی بودند که ستارهها را میپرستیدند. ولی قائل بودند که برای این معبودها، خداوندی بالاتر است. به این مسئله اعتقاد داشتند. این اندیشه -اندیشه وجود خداوند بالاتر- چگونه بوده است؟ نزد مردم آغازین وجود داشت یا خیر؟ آندرو لانگ میگوید که وجود داشت. «بیشتر مردم آغازین که همان استرالیاییها هستند». طبیعتاً نزد استرالیاییها، عقیده توتمی یا توتمیها منتشر شده است. معنای توتمی بودن چیست؟ اعتقاد داشتند که هر خانوادهای، با حیوان مشخصی ارتباط دارد و این حیوان مشخص را به عنوان شعار و نماد خود انتخاب میکنند. حتی آن را بر بدنهایشان، خالکوبی میکنند یا آن را میتراشند. مثلاً فلان قبیله، با کرکس ارتباط دارد و فلان قبیله با شیر ارتباط دارد، با پلنگ، با پرنده و مثلاً پرندههای مشخص الخ. اعتقاد دارند که این قبیله، با این پرنده ارتباطی دارد یا با این حیوان مشخص. حتی جمادات را به عنوان شعار و نماد این حیوان یا مثلاً این پرنده میگیرند. و مراسمات مذهبی مشخصی برای این توتم برگزار میکنند. هر قبیلهای، یک توتم دارد. طبیعتاً مسئله توتم که چه بسا الان در کشورها وجود دارد، ادامه عقیده توتم است. توتم، یعنی تمثال یا شعاد و نماد که آن را انتخاب میکنند. مثلاً نزد چینیها، اژدهاست. نزد روسیه، خرس است. نزد کشورهای عربی، کرکس است. این شعارهایی که الان وجود دارد و کشورها آن را انتخاب کردند، چه بسا ادامه همین توتمی بودن است. آن را به عنوان شعار و نماد میگیرند و آن را مقدس میشمارند. ولی الان چه بسا، با قصد یا بدون قصد باشد و این مقدسبودن رفته است و الان احترامِ برای پرچم و… میباشد.
این مسئله، نزد استرالیاییها بوده است که الان در آفریقا و مناطقی از استرالیا پخش شدهاند. «نظرش این است که اندیشه خداوند بالاتر، نزد بیشتر مردم آغازین وجود داشته است که همان استرالیاییها هستند». وقتی میگوید: «نزد مرم آغازین» به این معناست که آنان را دیدهاند و تا الان نیز وجود دارند. حتی در این زمان، وجود دارند. برخی دانشمندان رفتند و سالیانی را در مهمانی این مردم بودند. و مراسم مذهبی و عقاید آنان را شناختند و اینکه چگونه این مسائل را میپرستند. در نتیجه نظرات مختلف شد. برخی قائل شدند که توتم را میپرستیدند و برخی بودند که قائل بودند، خیر. مسئله توتم، صرف جادویی است؛ نه کمتر و نه بیشتر. و برخی بودند که قائل شدند که مسئله توتم، صِرف شعاد و نماد است که قبیله به آن تعلّق دارد و از قبیلهای دیگر متمایز میشود. الخ.
پس مسئله، اینگونه توجیه نمیشود که توتم خدا بوده است. این توتمهای بسیار، یا اینگونه بگوییم: شعارها و نمادهای بسیار، میگوید: با مسئله خداوند بزرگتر موجود بوده است. هر قبیله و هر گروهی، توتم و بت و شعار و نماد مشخصی داشتند. ولی مسئله خدای بزرگتر وجود داشته است. این مسئله را چه کسی میگوید: آندرو لانگ. میگوید: «همانطور که این مسئله را در آفریقا و آمریکای شمالی و جنوبی مییابیم». تا الان نیز ممکن است، برخی گروههای برهنه وجود دارند. تا الان برخی از مردم، برهنه هستند. تا الان نیز وجود دارند. گروههایی هستند که برهنه هستند. این گروههای برهنه، اگر دانشمندان متخصص علم ادیان نبودند و به سوی آنان نمیرفتند و مدت و سالیان طولانی بین آنان زندگی نمیکردند، (نمیتوانستند) طبایع و عقاید این مردم را کشف کنند.
میگوید: «ذهن انسان، همیشه و خلال زمانها قادر بود که موجود خداوند بالاتر را تصور کند». میگوید: اندیشه انسانی… طبیعتاً این مسئله بر این اساس است که میگویند: درون انسان، توجهی وجود دارد که به آن، انتولوژی میگویند. یعنی رفتن به سوی مقدس. به این خاطر که انسان نیازمند است و ضعیف است و اینکه طبیعت از او نیرومندتر است و احساس میکند که دردهایی میبیند، همیشه به سوی فردی میرود که از او حمایت میکند. به سوی پدیدآورنده و ایجادکننده میرود که او را از دردها و بیماریها و مرگ نجات میدهد و از او حمایت میکند. حتی اگر از مسئله مرگ هم عبور کند، به مسئله جاودانگی پس از مرگ طمع میورزد. این موضوع ارواحی که نظریه ارواحی است که انشاءالله تعالی، بعداً شرح داده میشود. میگوید: «همانطور که این مسئله را در آفریقا و آمریکای شمالی و جنوبی مییابیم. ذهن انسان، همیشه و خلال زمانها قادر بود که موجود خداوند بالاتر را تصور کند.» این مسئله از سواح/ دین انسان ص 221 میباشد.
کارل گوستاو یونگ که در سال 1961 از دنیا رفته است، چه میگوید؟ طبیعتاً ما تا الان، در بحث پیدایش الحاد هستیم. و گفتیم وقتی درباره پیدایش الحاد سخن میگوییم، باید پیدایش انسان را ببینیم. آیا انسان در پیدایش خود، ملحد بوده است یا اگر تعبیر صحیح باشد درباره مسئله خداوند، از جهت ذهنی تُهی بود است؟ یا اینکه اندیشه خداوند و توحید، به ذهنش پیشی گرفته است و سپس انحراف به وجود آمده است؟ به این خاطر که سرآغاز الحاد را مشاهده کنیم. اگر سرآغاز الحاد را بفهمیم، میتوانیم توحید را بفهمیم. مسائل، با اَضدادشان شناخته میشوند.
روانشناس سوئیسی، کارل گوستاو یونگ نظرش این است که «دین، مسئله ضروری و لازمه انسان است». ضرورت است. ضروریات، جزو مسائلی است که اصلاً از انسان جدا نمیشود. مثل اینکه برای موجود بودن انسان، لازم است که بخورد و بنوشد و تنفُّس کند، به دین نیز نیازمند است. بدون دین، انسان زندگی نمیکند. منظورم زندگی بیولوژی نیست. حالتی است که در انسان میباشد… نظرش این است که «دین، مسئله ضروری و لازمه انسان است و قانونی است که امکان جداییاش از انسان نیست». یعنی مسئلهی تکوینی است. مسئله آفرینشی است. خداوند سبحان است که آن را در این انسان، به امانت گذاشته است. مثل اینکه دوستی را نزدش به امانت گذاشته است. مثل اینکه تلاش به سوی کمال را نزدش به امانت گذاشته است. مثل اینکه آمادگی برای درخواست علم را نزدش به امانت گذاشته است و دیگر مسائلی که به واسطهاش انسان، از حیوان جدا میشود. او میگوید: در تکوین و وجودش، مسئله دین به امانت گذاشته شده است.
به همین خاطر است که برخی از دانشمندان بزرگ که گردشگر بودند، میگویند: شهرهایی را یافتیم که بدون بازار بود. شهرهایی را یافتیم که بدون مدرسه بوده است. و مثلاً شهرهایی را یافتیم که نام ندارد. ولی شهری را نیافتیم که بدون مسجد باشد. وجود نداشت. همه شهرها، در تاریخ و حتی زمانهای پیش از تاریخ، اینگونه بوده است که مساجدی وجود داشته است. بتهایی وجود داشته است. مجسمههایی وجود داشته است. و اگر تعبیر صحیح باشد، نزد مردم آغازین توتمهایی وجود داشته است. استرالیاییها و… این مسائل، نشانهایی است که بر این دلالت دارد که نزد انسان، از زمان پیدایش خویش، مفهوم دین وجود داشته است و براساس دین، به وجود آمده است. «دین، مسئله ضروری و لازمه انسان است و قانونی است که امکان جداییاش از انسان نیست». سخن کارل است. «و عقل بشری، براساس طبیعتش دیندار بوده است». یعنی چگونه است که انسان، طبیعتش این است که اندیشه میکند. روشن است؟ همچنین در طبیعتش اینگونه است که دیندار است. یعنی هر جایی او را رها کنی، باید دنبال دین باشد. ممکن است به دین صحیح برسد و ممکن است در ناپاکیهای تجسیم و بتپرستی و دیگر مسائل بیفتد. الان درباره این مسئله سخن نمیگوییم. ما الان در جایگاه اثبات دین حق نیستیم یا مثلاً دین توحیدی. میگوییم که اندیشه دینداری بوده است که وجود داشته است. اندیشه خداوند بالاتر وجود داشته است؛ بدون در نظرگرفتن اینکه اصلاً آیا اندیشه خداوند بالاتر وجود دارد یا موجود نیست؟ این دانشمندان میگویند. کارل گوستاو یونگ که در سال 1961 از دنیا رفته است و دانشمند سوئیسی است. او سخنش را میگوید و بالاتر میرود و میگوید: «دین، مسئله ضروری و لازمه انسان است و قانونی است که امکان جداییاش از انسان نیست. و عقل بشری، براساس طبیعتش دیندار بوده است».
(آقا، بزنید صفحه بعد.)
…اشمیدت که در سال 1924 از دنیا رفته است. دانشمند لغوی و آنتوبولوژی و دانشمند ادیان…است. ایشان چه میگوید؟ ایشان صاحب کتاب مهم «اصل اندیشه خداوند» است. دانشمندی است که درباره اصل اندیشه خداوند و پیدایش آن کتابی دارد. کتابی که نظریه مهم ایشان، درباره توحید را در بر دارد. این کتاب، نظریه این دانشمند را در بر دارد که دانشمند است. منظور توحید در آغاز است و نه توحید متأخر و توحیدی که در زمانهای بعد از تاریخ بوده است. توحید آغازین. نظریه ایشان، این است: «بیشتر مردم آغازین، به یک خداوند در آسمان ایمان داشتند». بیشتر مردم آغازین. یعنی برخی مردم بودند که ملحد بودند. وقتی میگوییم: «بیشتر مردم» ضرورتاً به این معنا نیست که مردمی ملحد وجود دارند. چه بسا مردمی باشند که مجسمههایی بپرستند. و بتها و طبیعت را بپرستند. ولی قائل نبودند که خداوند بزرگتری، برای آنان وجود دارد. به این معناست که دین وجود داشته است. ولی خداوند بالاتر وجود نداشت. چه میگوید؟ نظرش این است که: «بیشتر مردم آغازین، به یک خداوند در آسمان ایمان داشتند». کتاب ایشان، جدال بزرگی ایجاد کرد. دکتر خزعل ماجدی در کتاب علم ادیان، در صفحاتی از کتابش، درباره این فرد اینگونه بیان کرده است. ایشان میگوید: کتاب ایشان، جدال بزرگی در محدوده علمی ایجاد کرد. به این خاطر که در محدوده علمی، بیشتر نظریهها اینگونه است که خداوند وجود نداشت یا حداقل اینگونه بوده است که انسان، بعداً به خداوند ایمان پیدا کرده است. اصحاب نظریه اول میگویند که انسان در آغاز که به وجود آمده است، ذهنش از دینداری و توحید تُهی بوده است. سپس از خلال ترسش از طبیعت یا ترس از اجرام و دیگر مسائل، دین وارد او شد. دین نزدش به وجود آمد. ستارهها و درختان یا رودها، آبها و دیگر مسائل را به عنوان خدا انتخاب کرد. صاحب این کتاب، میگوید: «بیشتر مردم آغازین، به یک خداوند در آسمان ایمان داشتند». کتاب ایشان، جدال بزرگی در محدوده علمی ایجاد کرد. طبیعتاً نزد اصحاب نظریه تکاملی دین که قائل بودند که خداوندی وجود نداشت. خدایی به وجود آمد. و این مسئله، به تقسیمات مختلفی تقسیم شد و از مسیر حقش دور شد.
نظر ایشان این است که: «ادیان آغازین، مشرک نبودند». ادیان آسمانی بودند. طبیعتاً این نظریه صحیح است که بعداً میآید. «بلکه ادیان آسمانی بود. همانطور که توحید، قدیمیترین نظام دینی، بر روی زمین است». از زمانی که انسان به وجود آمده است -دو میلیون و نیم بر سیاره زمین- از زمانی که انسان، به واسطه عقل جدا شده است. این دانشمند چه میگوید؟ میگوید: «اندیشه توحیدی به فکرش خطور کرد». و نه فقط دین. یعنی اینکه خداوندی بالاتر وجود دارد. (آقای ما! بزنید صفحه بعد) وقت داریم؟ فقط 5 دقیقه؟ خیر است انشاءالله.
طبیعتاً 5 دقیقه کفایت نمیکند. بحث ملحدین یونان؛ البته اگر تعبیر صحیحی باشد. در خلال بحث بیان میکنیم که ضرورتی ندارد که فلاسفه یونانی با تمام انواعشان، فلسفی و علمی و دیگر مسائل، لازم نیست که در واقع ملحد باشند. آیا آنان اندیشه خداوند را انکار نمودند؟ اندیشه ایجادکننده یا عقیده ایجادکننده را انکار نمودند؟ یا اینکه خیر؟ آنان در مسائلی فرو رفتند؛ از جمله سرآغاز هستی، میخواهد افرادی باشند که مثلاً قائل به هیولا هستند یا افرادی که قائل هستند، آب هست یا آتش یا باد یا خاک یا افرادی که قائل به همه این 4 گزینه هستند. آب و آتش و باد و خاک. آیا آنان در واقع، ملحد بودند؟ و وجود آفریننده را انکار کردند؟ آیا زندگی و رفتار شخصی آنان، به شکل کافی برای ما نقل شده است تا درباره ایشان حکم کنیم که ملحد یا غیر ملحد هستند؟ این مسئله از سوی ما، به انصاف علمی نیازمند است و نیازمند دقت است. این انصاف علمی و تحقیق، در این وقت نمیگنجد. انشاءالله در کنفرانس بعدی.
والحمدلله رب العالمین
و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً کثیراً.
اللهم صل علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً کثیراً.
(https://www.facebook.com/Alyamani10313/videos/1505845062793844/ )