دلم تاب آن همه ظلم را نداشت و بر خودم واجب دیدم که این دین بزرگ که بر دوشم سنگینی میکرد را ادا کنم تا نزد مولایم سرافکنده نباشم. شب تاسوعا بود، با خودم کلنجار میرفتم بروم یا نروم؛ حیفم میآمد به خاطر مسائل کاری آن شب را از دست بدهم. حریف دلم نشدم و …
بیشتر بخوانید »