خانه > ساعت صفر > شخصیت‌های تاریخ‌ساز > داستان ایمان و هدایت «شیخ عباس فتحیه» به دعوت مبارک یمانی

داستان ایمان و هدایت «شیخ عباس فتحیه» به دعوت مبارک یمانی

شیخ عباس فتحیه
شیخ عباس فتحیه
  • داستان ایمان و هدایت «شیخ عباس فتحیه» به دعوت مبارک سید احمد الحسن یمانی – جلسه 1

  • داستان ایمان و هدایت «شیخ عباس فتحیه» به دعوت مبارک سید احمد الحسن یمانی – جلسه 2

  • داستان ایمان و هدایت «شیخ عباس فتحیه» به دعوت مبارک سید احمد الحسن یمانی – جلسه 3

دستگیری شیخ عباس فتحیه و شیخ صادق دوستکام به جرم عقیده و ایمان به سید احمد الحسن (ع)

  • داستان ایمان و هدایت «شیخ عباس فتحیه» به دعوت مبارک سید احمد الحسن یمانی – جلسه 4

  • داستان ایمان و هدایت «شیخ عباس فتحیه» به دعوت مبارک سید احمد الحسن یمانی – جلسه 5

  • داستان ایمان و هدایت «شیخ عباس فتحیه» به دعوت مبارک سید احمد الحسن یمانی – جلسه 6 پایانی

ای شیعیان! من دارم میرم کربلا به من ملحق بشید

بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
اللّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مٌحَمَّد اَلاَئمّة وَألْمَهدیین وَ سَلِّمْ تَسلِیماً کَثیرا

چند ماه قبل از اربعینی که ایمان آوردم یعنی دومین سفر اربعین که رفتم کربلا رؤیایی دیدم که امام مهدی (ع) در اربعین به‌سوی کربلا می‌رفت و در مسیر اربعین به هر موکبی می‌رسید روی موکب‌ها می‌نوشت: «ای شیعیان من دارم میرم کربلا به من ملحق بشید.»

فهمیدم که در این اربعین خبری از امام زمان (ع) میشه. تصور اینو داشتم که الآن داعش نزدیکیای حرم رسیده و با این جمعیت زیادی که هست، یه مرتبه حضرت اعلام حضور میکنه. با یه اسب و یه شمشیر و یه سیمای نورانی و میگه شیعیان جمع بشید از همین‌جا قیام کنیم و همچنین اتفاقاتی. ما فکر می‌کردیم حضرت از مکه ظهور میکنه حالا تصمیم گرفتن از کربلا ظهور کنند، طوری نیست…

مهیای سفر اربعین شدم. شرایط من شرایط سختی بود. اون زمان حوزه درس می‌دادم، مرخصی بهم نمی‌دادند؛ چون مرخصی برای تبلیغ و منبر رفته بودم قبلاً؛ و پسر سومم تازه به دنیا اومده بود. کمتر از یک هفته، مهمان داشتیم، و پول زیادی هم نداشتم. مشکلات عدیده‌ای بود اما چون این رؤیا رو دیده بودم، گفتم این سفر اربعین با همه‌ی سفرهای دیگه‌ی اربعین فرق داره. هر جور شده باید برم.

از مدرسه گفتن مرخصی مشکل هست. گفتم هر جور شده یه کاریش بکنید، من باید برم. به خانواده هم گفتم این سفر اربعین رو باید برم. یکی از بستگان خیلی علاقه داشت که با بنده بیاد؛ ولی تعمد داشتم که تنها برم. خلاصه به هر کیفیتی بود تنها اومدم. عمامه نذاشتم، فقط با دشداشه و یه چفیه (همان عکسی که در موکب با سید حسن حمامی حفظه الله گرفتم). با همان شکل و قیافه و یک کوله‌پشتی که برای همین کار گرفته بودم.

سید حسن حمامی و شیخ عباس فتحیه

خلاصه آمدیم با هر کیفیتی که بود رسیدیم نجف، گاراژ نجف پیاده شدیم. طبیعتاً از گاراژ نجف همه تاکسی می‌گیرند تا حرم یا یه مقصدی، ما هم از مرز مهران پیاده‌روی زیاد بود و با کوله‌پشتی و اینها خسته بودیم؛ ولیکن من از گاراژ نجف که پیاده شدم، همین‌طور هوس کردم پیاده برم به سمت حرم، پیاده اومدم. قدم‌زنان، چای عراقی هم دوست دارم، چند جا چایی هم می‌خوردم تا شارع ابوصغیر مقابل پل انقلاب بیست؛ اون پل مستقیم میره کربلا و سمت چپ حرم حضرت امیرالمؤمنین (ع) هست و سمت راست هم میره سمت کوفه. موکب انصار سید احمد الحسن (ع) اونجا بوده، قبل از جیش صوت العشرین.

من هم همینطور قدم‌زنان می‌رفتم تنها هم بودم. با خودم گفتم هر جا هم شد می‌خوابم. موکب هم که زیاده، نگاهم افتاد یه جایی که برو بیا هست و شلوغه… تابلویی را دیدم، همان تابلویی که پارسال هم دیده بودم و رد شدم ازش… این دفعه دیدم که موکبشون هنوز برپاست و جمع نکردن، یه سری طلبه و معمم با تحت الحنک هم نشسته بودند. روی تابلو نوشته بود موکب امام احمد الحسن (ع).

خلاصه ما اینارو دیدیم و تأسف خوردیم و رد شدیم؛ گفتم خدا هدایتشون کنه تو این وضعیت و شرایط ظهور حاضر نمیشن پرونده رو ببندند. خدا ان‌شاءالله شیعه رو خلاص کنه از فتنه‌ها… خلاصه احساس تأسف بهم دست داد. از کنارشون گذشتم و رفتم…

همچنین ببینید

173 – تفسیرِ صلابت، «زینب»

شکوه حماسه در سراپردۀ حیرت به قلم: ستایش حکمت «مخاطبم» هرکه می‌خواهی باش؛ دستت را …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار + 4 =