آنچه قصد داریم به بررسی آن بپردازیم اهمیت توجه به تاریخ اسلام و عبرت گرفتن از تاریخ است. بهخصوص تاریخ سرگذشت مردم و حجتهای الهی و نتایج همراهینکردن مردم با حجتهای الهی است؛ همان طور که میدانید و اهلبیت ع نیز مکرر فرمودند تاریخ و سرگذشت امتها موبهمو در حال تکرار است؛
بنابراین شایسته است انسان از تاریخ و غیر خودش عبرت گیرد که اگر کسی در گودالی سقوط کرده باشد، از راه و رفتار او دوری کند تا در همان گودال سقوط نکند.
در این مقاله سخن از کار بزرگی است که امام حسن (ع)، پیشوای دوم شیعیان، برای ادامه حیات دین اسلام و تشیع انجام داده است. در این حادثۀ بسیار مهم تاریخی، بهرهای نهفته است. بهرهای که میتوان عبرتهای بزرگی از آن برگرفت.
پس از شهادت امیرالمؤمنین علی(ع)، امامت و ولايت امت به حسن بن علی(ع) فرزند گرامیشان انتقال يافت. در اين زمان معاويه كه حكومت شام را در دست داشت، توانسته بود با دروغ و فريب بهنامِ دين بر مردم حكومت كند؛ لذا بهواسطۀ سیاستهای معاويه در ادامه سیاستهای خلفای ثلاث، انحرافات فراوانی در دين به وجود آمد كه امام حسن(ع) عمر شريف خود را صرف مبارزه با اين انحرافات كرد.
سکههای طلا
معاویه مشاوران خود را جمع کرده و به این نتیجه رسیدند که باید کاری کنند تا مردم کوفه از یاریکردن امام حسن (ع)، منصرف شوند. آنها تصمیم گرفتند سکههای طلا را بهسوی کوفه بفرستند و در میان بزرگان مردم کوفه پخش کنند.
درست است که معاویه در جنگ صفین توانست گروهی خشکمقدس (خوارج) را فریب بدهد و قرآن را بر سر نیزهها کند و از این راه مانع شکست خود شود، اما امروز دیگر خوارج، تارومار و در جنگ نهروان، تعداد زیادی از آنها نابود شدهاند.
از طرف دیگر، خوارج بعد از قتل و کشتاری که در میان مردم عراق به راه انداختند، دیگر جایگاه مردمی خوبی ندارند و از طریق آنها دیگر نمیتواند حکومتش را حفظ کند.
معاویه میداند که لشکر او توان نخواهد داشت با لشکر امام حسن (ع) مقابله کند؛ بنابراین به فکر این است که از راه پول، مردم عراق را از امام حسن (ع) جدا کند.
کسانی که امام حسن (ع) را تنها گذاشتند کسانی بودند که در دنیا غوطهور، و از آخرت غافل بودند. آنها بهوسیلۀ دنیا از حجت زمانشان غافل شدند و بهدنبال آن (دنیا) لَهلَه زدند. آنها، هیچ همّوغمی جز دنیا نداشتند، و از امام (ع) و جهاد در پیشگاه او، و تحمل سختی و مشقت در راه برافراشتن کلمۀ الله گریزان بودند.
مردم و فرماندهان حضرت به امام (ع) خیانت کردند. در این خیانت، دنیاگرایی، عدم رشد سیاسی و تبلیغات معاویه بسیار تأثیرگذار بود.
امام حسن (ع)، نیز بیوفایی و دنیازدگی سپاهیانش را یکی از عوامل صلح برمیشمارد و میفرماید: «ملتها صلح میکنند، در حالی که از ستم زمامدارانشان در وحشتاند؛ ولی من صلح میکنم، در حالی که از ستم یاران خود در وحشتم.
شما را برای جهاد با دشمن برانگیختهام، به پا نخاستید. حقیقت را به گوش شما میخواندم، ولی نشنیدید و هنوز سخنانم پایان نیافته، مانند قوم سبا پراکنده شدید و در لباس اندرز و پند، همدیگر را فریب دادید تا مبادا سخنانم در شما اثر کند.
به خدا سوگند، دوست دارم معاویه شما را با افراد خودش مبادله کند و مثل مبادله دینار با درهم، ده نفر از شما را در برابر یکی از افراد خودش به من بدهد.» ابوالفضل هادی منش، آفتاب حسن، ص ۸۲.
بیگمان اگر مردم کوفه از امام حسن (ع) حمایت میکردند و سستی نمیکردند و فرماندهان سپاهش به او خیانت نمیکردند، حضرت صلح نمیکرد؛
چنانکه فرمود: «به خدا سوگند، من ازآنجهت کار را به او سپردم که یاوری نداشتم. اگر یاوری میداشتم، شبانهروز با معاویه میجنگیدم تا خداوند میان ما و او حکم کند.» بحارالانوار، ج46، ص147.
اعتراض یاران
گروهی از یاران امام حسن (ع) به صلح امام اعتراض کردند؛ اما این اعتراض آنها بهدلیل ناآگاهی از راز صلح بود. اگر راز آن را میدانستند آن را میپسندیدند. صلح امام حسن (ع) همانند صلح پیامبر (ص) با کافرانی مانند بنیضمره، بنیاشجع و مشرکان مکه در صلح حدیبیه بود؛ آنان که پیامبر با آنها صلح کرد، کافر، بر اساس ظاهر قرآن بودند و معاویه و یارانش کافر، بر اساس باطن قرآن بودند.
داستان صلح امام حسن (ع)، همچون داستان خضر و موسی است که خضر کشتی را سوراخ کرد تا به دست صاحبانش برسد؛ وگرنه طاغوتیان آن را تصرف میکردند. موسی چون از این راز بیخبر بود، از عمل خضر خشمگین شد؛ ولی وقتی به راز آن پی برد، آن را پسندید.
سید احمدالحسن (ع) درباره صلح امام حسن (ع) میفرماید:
« این صلح، پس از آنکه حکومت منافقین با سردمداری معاویه گسترش یافت و بر سرزمین اسلامی مسلط گردید، و پس از آنکه مسلمانان امام حسن(ع) را تنها گذاشتند، صلحی بود لازم و ضروری.
امام حسن(ع) بهصراحت میفرماید که صلح او برای حفظ جان شیعیان ـکه پیروان حقیقی اسلاماند و حق با بقای آنها باقی میماندـ بوده است
و اگر ما با چشم بصیرت به این قضیه نگاه کنیم درخواهیم یافت که صلح امام حسن (ع) در واقع برای زمینهسازی انقلاب امام حسین(ع) صورت گرفت که بهنوبۀ خود، مقدمهای برای قیام امام مهدی(ع) است.
بنابراین هنگامی که امام حسن(ع) مجبور به کنارگذاشتن شمشیر میشود، جنگی نوین را با معاویه آغاز میکند؛ این بار جنگی فرهنگی که هدف از آن آمادهسازی امت برای قیام حسین(ع) یا حداقل، آمادهساختن امت برای پذیرش این قیام و همدلی با آن، و حتی اثرپذیرفتن از آن (حتی اگر پس از قیامش باشد) است.
هرکس از وضعیت امت در زمان امام حسن (ع) آگاهی داشته باشد، خواهد دانست که این هدفی بود بس سترگ که از امتی انتظار میرفت که فرزندانش وارونه شده و پیشوای معصوم خود را تنها گذارده بودند و به جایی رسیده بودند که زشت را زیبا میدیدند!
و اگر این حرکت فرهنگی امام حسن (ع) نمیبود نه اسمی و نه رسمی از شیعه باقی نمیماند! بنابراین صلح امام حسن (ع) صلحی بهمعنای متعارفش نیست؛ بلکه در واقع متارکه و آتشبسی بوده است که آن حضرت به آن مجبور شد، تا برادرش حسین(ع) آن را دنبال نماید.»
سید احمدالحسن (ع) با توضیح درباره آینده نگری جدشان امام حسن مجتبی (ع)،کلامشان را اینگونه ادامه میدهند:
«همان طور که امام امیرالمؤمنین(ع) به آینده و به حکومت عالمگیر لا اله الا الله مینگریست، امام حسن (ع) و همۀ معصومین(ع) نیز به همین صورت چنین روزی را امید داشتند؛ روزی که در آن، این دین بر همۀ ادیان استیلا خواهد یافت.
بنابراین سِیر پیشرفت انسانی، بهطور کلی سِیری تکاملی است؛ حتی اگر پارهای عقبگردها بر آن عارض شده باشد؛ بهطوری که نتیجۀ این حرکت، اصلاح بیشتر اهل زمین در زمان ظهور امام مهدی(ع) است». (سید احمدالحسن(ع)، کتاب گوساله، جلد یک)
پس شایسته است که در سرنوشت امتهای پیشین که آنان را تکذیب کردند و رهبران این امتها ـ همان علمای بیعملـ تأمل کنیم؛ سپس به خویشتن خود مراجعه کنیم.
همان طور که در زمان امام حسن (ع) منافقان و افرادی سستعنصر بودند و باعث تفرقه و اختلاف در آن زمان شدند، در زمان قائم (ع) هم منافقانی خواهند بود که درصدد هستند قیام قائم (ع) را به تأخیر بیندازند.
چه بسا خودِ ما هم جزو همان افراد سستعنصر باشیم
پس بر ماست تا فرصت اندکی باقی است ریشههای نفاق را در خودمان پیدا کنیم و آنها را از بین ببریم تا در گودال تنگ و تاریک دنیا سقوط نکنیم.
سید احمدالحسن (ع) وصی و فرستادۀ مهدی (ع) نزدیک به بیست سال است که در میان ماست. ایشان منتظر یارانی بااخلاص و وفادار است.
تا حالا فکر کردهایم که سهم ما در تأخیر قیام و برپایی دولت عدل الهی چقدر است؟
برای اینکه ما هم سهمی داشته باشیم در برپایی دولت عدل الهی ـکه هدف همۀ انبیاء و اولیای الهی بوده استـ چقدر حاضریم از جان و مال خود بگذریم؟
(لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ)
(در داستانهایشان، عبرتی برای خردمندان است). یوسف،۱۱۱
واقعیت این است کسانی که درس و عبرت میگیرند آنها همان «أُولِي الْأَلْبَابِ/خردمندان» هستند؛ و خِرَد انسان، قلب و باطن اوست؛ بنابراین دارندگان قلوب نورانیشده با نور خداوند و قلوب پاکیزهشده با پاکیِ قدسیِ خداوند، بهرهمندان از این وقایع تاریخی هستند.
اما کسانی که درونهای سیاه و تاریک دارند، جزو خردمندان محسوب نمیشوند؛ چراکه قلوبشان تُهی از نور الهی و آکنده از ظلمت عدم است و چیزی در اندرونشان نیست که به آن خِرد گفته شود.