سلام بر تو ای زهیر بن قین! ای کسی که حق را در زمانی یاری دادی که یاور آل محمد (ع) اندک بود. ای کسی که جانت را برای نزدیکی به خداوند، در پیشگاه خلیفۀ مظلومش، سیدالشهدا، فدا کردی.
زهیر بن قین بجلی، یکی از انصار امام حسین(ع) و از اهالی کوفه بود. در زمانش به خود آمد و انتخاب کرد که حق را یاری دهد و به اباعبدالله(ع) پیوست. او مرگ و شهادت با سیدالشهدا را انتخاب کرد و فهمید پس از حسین(ع) خیری در زندگی با ستمکاران نیست. با اینکه او نیز مانند دیگر مردم، از سوی خداوند تبارکوتعالی در معرض امتحان قرار گرفت و حق انتخاب داشت که پسر دختر رسولالله(ص) را رها کند؛ اما این مسئله را اصلاً نپذیرفت. چگونه اینطور باشد، درحالیکه حقانیت رسولالله(ص) و عترت پاکش را فهمیده بود.
او با دل پاکش، آنان را نصیحت کرد؛ ولی آنان خیرخواهان را دوست نداشتند. ستم حاکمان و طاغوتیان را برایشان بیان کرد؛ ولی سخنش را نپذیرفتند.
به آنان یادآوری کرد که خداوند، ما را با فرزندان رسولالله(ص) در بوتۀ آزمایش و امتحان قرار داده است؛ ولی آنان یادآور نشدند.
آنان را بسیار نصیحت کرد؛ ولی نفهمیدند؛ چرا که خداوند، بر دلهایشان مُهر زده بود و این کلماتی را که بر گوش آنان میخواند، نشنیدند.
در روایتی آمده است: « زهیر بن قین، درحالیکه روی اسبی با دم بلند سوار و سرتا پا مسلح بود بیرون آمد و گفت: ای اهل کوفه، از عذاب خدا بترسید. بر مسلمان لازم است که خیرخواه برادر مسلمان خود باشد. ما الآن برادرانی در یک دین هستیم؛ البته تا زمانی که بین ما و شما، شمشیری نباشد. شما اهلیت نصیحت از سوی ما را دارید. وقتی شمشیر [بین ما] بیفتد، بازداشتن و عصمت از بین میرود و ما یک گروه میشویم و شما گروهی دیگر.
خداوند، ما و شما را با فرزندان محمد(ص)، پیامبر خود امتحان کرد تا ببیند ما و شما چگونه عمل میکنیم. ما، شما را به یاریدادن ایشان و خوارکردن یزید طاغوت و عبیدالله بن زیاد فرامیخوانیم. شما از این دو، فقط بدی دوران سلطنتشان را درک میکنید. چشمانتان را کور میکند و دستان و پاهایتان را میبُرد و شما را مُثله میکند و شما را روی تنۀ درخت نخل بالا میبرد و فُضلا و قاریان شما را میکُشد؛ امثال حجر بن عدی و یارانش و هانی بن عروه و افراد شبیه او.
آنان به او ناسزا گفتند و عبیدالله بن زیاد را ستایش کردند و گفتند نمیرویم مگر اینکه همراهت و افرادِ با او را بکشیم، یا اینکه او و یارانش را با خود همراه کنیم.
شمر، تیری بهسوی او پرتاب کرد و گفت: ساکت شو. خداوند، تو را ساکت کند و بکشد. ما را با زیادگوییات خسته کردی.
زهیر گفت: …تو را مخاطب قرار ندادم. تو جانوری هستی. به خدا سوگند! گمان نمیکنم بتوانی با دو آیه از کتاب خدا حکم کنی. تو را به خواری در روز قیامت و عذاب دردناک بشارت میدهم.
شمر گفت: خداوند، تو و همراهت را همین لحظه بکُشد.
زهیر گفت: آیا با مرگ، مرا میترسانی؟ به خدا سوگند! مرگ با او، دوستداشتنیتر از زندهماندن با شماست.
سپس رو به سوی لشکر کرد و صدایش را بالا برد و گفت: بندگان خدا! چنین افراد پست و فرومایهای و افراد شبیه آن، شما را از دینتان بازندارند. به خدا سوگند! گروهی که خون فرزندان محمد(ص) و اهلبیتش را ریختند و یاریدهندگان آنان و مدافعان حریم آنان را کُشتند، به شفاعت محمد نمیرسند.
مردی از اصحاب، او را صدا کرد [و گفت:] اباعبدالله به تو میفرماید: «بیا. به جانم سوگند! اگر نصیحت و رساندن سودمند بود و مؤمن آل فرعون، به قومش نصیحت کرد و در فراخواندن مبالغه کرد، تو نیز خیرخواه آنان بودی و رساندی.»
او آگاهانه میدانست که با خلیفۀ خداوند، بر حق و راه مستقیم است.
در روایت آمده است: «زهیر عرض کرد: مولایم! پس از کشتهشدن عباس و حبیب، شکستگی را در صورتت میبینم. آیا ما بر حق نیستیم؟ فرمود: بله، حق حق. من حقیقتاً از حقداران هستم.»
در روایت شب دهم محرم آمده است: «حسین یارانش را مقابل خود جمع کرد و خدا را ستایش گفت و او را ثنا کرد و گفت: خدایا ستایش مخصوص توست، به سبب بخششی که به ما کردی و اینکه قرآن را به ما آموختی و فهم دین و کرامت و احترام رسولالله(ص) را به ما دادی و برای ما گوشها و چشمها و دلهایی قرار دادی و ما را جزو شکرکنندگان قرار دادی.
پاسخ همۀ یاران حسین(ع) که زهیر بن قین نیز از بین آنان بود، شبیه این سخن بود: «آیا تو را رها کنیم؟ در اَدای حق تو، چه بهانهای نزد خداوند بیاوریم؟ به خدا سوگند! تا جایی که با تیر خودم در سینهشان بزنم و با شمشیر خودم، به آنان ضربه بزنم،… اگر سلاحی در دستانم نماند که با آنان مقابله کنم، سنگ به سویشان پرتاب میکنم. به خدا سوگند! تو را رها نمیکنیم تا اینکه خداوند بداند که در غیاب رسولالله، از تو محافظت کردیم. به خدا سوگند! اگر میدانستم که کشته میشوم، سپس زنده میشوم، سپس مرا آتش میزنند، سپس زنده میشوم، سپس تکهتکه شوم ـاین کار هفتاد بار با من انجام شودـ تو را رها نمیکنم تا اینکه خونم را در راهت بدهم. چگونه این کار را انجام ندهم؛ درحالیکه این کشتهشدن یک بار است و سپس کرامتی است که اصلاً تمامی ندارد.»
دوستان مؤمن من! این سخن، از سوی انصار حسین(ع) زیادهروی نیست؛ بلکه سخنی است که از این دلهای پاک بیرون میآید و آنان نسبت به یاری امام (ع) یقین و معرفت و دلیل داشتند. آنان میدانستند که چیزی برتر و شریفتر از یاری امام زمانشان نیست؛ درعینحال چه بسیار افرادی که با دلهای تاریکشان گمان میکردند اگر حسین(ع) را رها کردند، اما مراقب نماز و روزه و حج و زکات و … باشند، این کارها باعث واردشدن آنان به بهشت میشود؛ ولی در عمل، ابلیس پیروز شد که روی این دلهای تُهی پرده بیندازد؛ دلهایی که در خانۀ خدا حج میکردند و امام حسین(ع) را تنها و بهسوی عراق رها کردند. ولی این تعداد اندک و پاک، مانند زهیر بن قین و دیگر مؤمنین، فهمیدند در نماز و روزه و حجی که یاری امام حسین(ع) در کنارش نباشد، خیری نیست.
زینب(ع) در حال خطاب به مردم کوفه در آن زمان که امام زمانشان را خوار کردند، فرمود: «…ای مردم کوفه! ای مردم فریبکار و دَغلکار! آیا گریه میکنید؟ اشکتان خشک نشود و صدایتان آرام نگیرد. مثال شما، مثال فردی است که رشتۀ خود را پنبه کرده است و ایمانتان را مایۀ نجات خودتان قرار دادید… آیا گریه میکنید؟ و منتظرید؟ بله، به خدا سوگند! بسیار گریه کنید و اندک بخندید. چراکه عار و ننگ دنیا شما را برد… .»
والحمدلله رب العالمین.
عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پساز او کذاب است. به قلم: متیاس… Read More
مصیبت برتر قسمت دوم به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که… Read More
گفتوگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت دوم) به قلم: متیاس الیاس از پیشنهادِ رفتن نزد کشیش استقبال کرد… Read More
به قلم: شیث کشاورز امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریهای است که در جامعۀ علمی، بهطور گسترده بهعنوان توضیحی کاملاً… Read More
پاسخ به تئوفان اعترافکننده | قسمت چهارم به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین به سه ادعای تئوفانس… Read More
وظیفۀ مؤمنان در قبال رؤیا در پیشگاه فرستادۀ الهی به قلم: نوردخت مهدوی مقدمه رؤیا، سفری شیرین و روحانی است… Read More