سید احمدالحسن(ع)، مهدی اول، وصی و فرستاده امام مهدی(ع)، محمد بن الحسن العسکری(ع) است که در وصیت شب وفات رسول خدا(ص) یاد شده است.
نام ایشان، امام احمد فرزند سید اسماعیل، فرزند سید صالح، فرزند سید حسین، فرزند سید سلمان، فرزند امام محمد، فرزند امام حسن، فرزند امام علی، فرزند امام محمد، فرزند امام علی، فرزند امام موسی، فرزند امام جعفر، فرزند امام محمد، فرزند امام علی، فرزند امام حسین، فرزند امام علی بن ابیطالب (درود و سلام بر ایشان) است. مراجعه کنید به شجرهنامۀ امام احمدالحسن یمانی(ع) و گواهی سید محسن صالح حسین سلمان بزرگ قبیلۀ آل مهدی (عموی امام احمدالحسن(ع)) در خصوص اینکه نسب ایشان به امام مهدی(ع) بازمیگردد. (بهصورت دیداری و شنیداری)
سید احمدالحسن(ع) در بصره، در جنوب عراق زندگی میکرد و تحصیلات دانشگاهی خود را کامل و مدرک لیسانس مهندسی عمران را دریافت کرد. سپس به نجف اشرف رفت و برای تحصیل علوم دینی، در آنجا ساکن شد و پس از اینکه از واحدهای درسی و روش آموزش در حوزه نجف آگاهی پیدا کرد، دریافت نحوۀ آموزش علوم حوزه، دستکم نسبت به ایشان، ارزش چندانی ندارد و نیز دریافت که این روش آموزش، از کمبودهای بزرگی رنج میبرد؛ اینکه آنان، زبان عربی و منطق و فلسفه و اصول فقه و علم کلام (عقاید) و فقه (احکام شرعی) را تدریس میکنند، ولی اصلاً قرآن کریم یا سنت شریف (احادیث محمد رسولالله(ص) و امامان(ع)) را تدریس نمیکنند. همچنین آنان، اخلاق الهی را که یک مؤمن باید به آن آراسته شود
بنابراین ایشان تصمیم گرفت در خانه، گوشۀ عزلت اختیار کند و خودش به مطالعۀ علوم آنها بپردازد، بدون اینکه از کسی کمک بگیرد و فقط همراه آنها بود و با برخی از آنها ارتباط داشت و آنان نیز با ایشان ارتباط داشتند. ایشان در حوزه درس نمیخواند، بلکه فقط در حوزۀ علمیه در نجف اشرف و در میان علمایشان حضور داشت؛ درست به همان صورتی که مریم(ع) در هیکل و در میان علمای یهود بود.
اما علت پیوستن ایشان به حوزه علمیه، این بود که ایشان، امام مهدی(ع) را در رؤیایی دید و آن حضرت در آن رؤیا به ایشان دستور داد که به حوزۀ علمیه در نجف برود و در آن رؤیا، وی را از آنچه برایش اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد. در عمل نیز همۀ آنچه در رؤیا به وی خبر داده بود، اتفاق افتاد.
دو سال قبل از سال ۱۹۹۹، سید احمدالحسن(ع) با پدرش، امام مهدی(درود خداوند بر ایشان)، در عالم واقع، ملاقات میکرد و از علم ایشان سیراب میشد و طبق رهنمودهای ایشان، حرکت میکرد. در پایان سال ۱۹۹۹ و با دستور امام مهدی(ع) با شدت، شروع به انتقاد از امور باطل در حوزه نمود و از آنها خواستار اصلاح علمی، عملی و مالی شد. این جریانِ نقد و درخواست اصلاح، تا سال 2002 ادامه یافت تا اینکه امام مهدی(ع) به سید احمدالحسن(ع) دستور داد، به مردم ابلاغ کند که ایشان، فرستادهای از سوی امام مهدی(ع) است. و [بهاینترتیب] دعوت مردم به ایمان به سید احمدالحسن(ع) در نجف اشرف، در ماه هفتم سال ۲۰۰۲ مطابق با جمادیالاول سال ۱۴۲۳ هجری آغاز شد؛ آنجا که پدرشان، امام مهدی(ع) به ایشان دستور داد که همۀ مردم را دعوت کند به اینکه وی، همان شخص مذکور در وصیت شب وفات رسول خدا(ص) است؛ و سید احمدالحسن(ع) شروع به دعوت مردم نمود.
تلاش برای اصلاح در حوزه علمیه در آغاز دعوت و پیش از آنکه دعوت علنی شود. این تلاش بر سه محور، متمرکز بود که عبارتاند از:
۱. اصلاح علمی که در آن، از دو ابزار بهره جست:
اول، نگاشتن کتابی بود به نام «سرگردانی یا راه بهسوی خدا» که تأثیر خوبی بر جای گذاشت و شیخ محمد یعقوبی از آن تأثیر گرفت و موجب تحسین و ستایش وی شد. تا آنجا که ـطبق آنچه برخی از شیوخ و بزرگانی که در آن زمان از پیروانش بودند برای سید احمدالحسن(ع) نقل کردندـ تصمیم به نشر مجدد این کتاب داشت.
دوم، صحبت و بحث با طلاب و علما دربارۀ کمبودهای علمیای که وجود داشت. برخی از افرادی که به ایشان ایمان داشتند در این کار، ایشان را یاری میکردند و نیز برخی افرادی که از سخن ایشان و حقی که بیان میکرد تأثیر پذیرفته بودند.
۲. اصلاح عملی که به امربهمعروف و نهیازمنکر مربوط میشد؛ بهعنوانمثال، وقتی صدام طاغوت، اقدام به نجسکردن قرآن نمود ـآن هنگام که آن را با خونِ نجسِ خود نگاشت؛ درحالیکه مسلمانان اجماع دارند که خون، نجس است و نجسکردن قرآن، حرامـ ایشان در آن زمان درخواست کرد که علما، موضعگیری و دستکم بیانیهای منتشر کنند؛ ولی آنان با تقیه، بهانه آوردند؛ برای آنان، جانهایشان از قرآن عزیزتر بود؛ زیرا اگر یقین داشتند که «هیچ نیرویی نیست مگر با خداوند» (لا قوة الا بالله) و یقین داشتند که خداوند از آنان دفاع خواهد کرد، قطعاً موضعگیری میکردند. بنابراین ایشان، شخصاً موضعگیری کرد و از انجام این کار خبیثانه از طرف صدام طاغوت، اعلام انزجار نمود و به دَفَعات و در سخنرانیهایش در مجالس بیان نمود که صدام، با نوشتن قرآن با خون نجسش، مرگش را با دست خودش امضا کرده است؛ ولی آنان بهجای اینکه به ایشان کمک کنند، شروع به کنارهگرفتن از ایشان کردند و حتی یکی از آنان، ایشان را به طریق مؤدبانهای از خود راند! زیرا میترسیدند وقتی صدام ایشان را برای اعدام بازداشت کند، آنان را نیز همراهش اعدام کند؛ چراکه به سخن وی علیه صدام طاغوت گوش کرده بودند! درهرحال، در این عرصه ـیعنی اصلاح عملیـ هیچ پاسخ مثبتی از آنان دریافت نکرد.
۳. اصلاح مالی که مربوط به انفاق اموال صدقات به فقرا میشد. این آخرین مرحله پیش از علنیشدن این دعوت بود و در این کار، بسیاری از طلبههای حوزه علمیه ایشان را یاری دادند؛ اما یاری تعداد اندکی از آنان واقعاً به خاطر نیازمندان بود و یاری بیشترشان به این دلیل بود که خودشان از تبعیضی که در مصرفِ اموال حوزۀ علمیه انجام میشد، در رنج و سختی بودند. در این عرصه، نتایج اندکی حاصل شد. البته پس از اینکه خودِ سید احمدالحسن(ع) یا برخی از انصارش از طلبههای حوزۀ علمیه، مذاکرات سخت و تلخی با مراجع دینی در نجف انجام دادند؛ ازجملۀ این مراجع، سیستانی و محمدسعید حکیم و محمد اسحاق فیاض بودند. از جمله کسانی که بیشترین تأیید زبانی و گفتاری را در پاسخ ابراز مینمود، شیخ یعقوبی بود که مجادله نمیکرد؛ بلکه وقتی سید احمدالحسن(ع) یا یکی از مؤمنان به سید احمدالحسن ـدر آن زمانـ وی را به یاد سیاست مالی امیرالمؤمنین علی(ع) انداخت، به وجود اشتباه، اعتراف کرد و گفت که ما به اصلاح مالی نیازمندیم.
درهرحال، نتایج فوری در تمامیِ این محورها، اندک بود و این جماعت نمیخواستند گامی بهسوی امام بردارند.
سید احمدالحسن(ع) کانون توجه علما و طلاب حوزه بود، به ایشان احترام میگذاشتند، گرامیاش میداشتند و ایشان، با هیبت و وقار بود. همه به این موضوع گواهی میدادند و از جدّیت و اقدام و شدت ایشان در ذات خداوند و نقد ایشان برای پایهریزی و تلاشهایش در جهت اصلاح فسادی که حوزه را لبریز کرده بود، شگفتزده بودند. سپس بعد از اینکه به آنان خبر داد که فرستادهای از طرف پدرش امام مهدی(ع) است، وضعیت تغییر کرد و آنها شروع به گفتن عباراتی مثل ساحر و دروغگو(که از ساحت ایشان بسی به دور است) کردند. سپس برخی از مراجع، به قتل ایشان فتوا دادند.
صدام، اقدام به بازداشت برخی از افرادی کرد که با سید احمدالحسن(ع) ارتباط داشتند حتی اگر آنها از افرادی نبودند که به ایشان ایمان آورده باشند. او پس از آشکارشدن دعوت، تعدادی از طلبههای حوزه را ـحتی آنهایی را که به ایشان ایمان نیاورده بودندـ بازداشت کرد؛ فقط به این دلیل که سعی داشت از طریق آنها به سید احمدالحسن(ع) دست یابد و ایشان را بازداشت کند. سپاس و ستایش مخصوص خدایی است که صدام و سربازانش را خوار و ذلیل کرد و آنان را ناامیدانه بازگرداند.
وقتی صدام ملعون، قرآن کریم را نجس کرد و آن را با خون نجسش نگاشت و سپس جشن تولد شوم خود را برگزار کرد، سید احمدالحسن(ع) فرمود: این آخرین جشن تولد صدام ملعون است و بعد از این سال، دیگر هرگز جشن تولد شومش را برگزار نخواهد کرد؛ چراکه او به خداوند تعدّی کرد و در ملکوتِ خدا با خدا به مبارزه برخاست. پس خداوند هرگز او را رها نخواهد کرد.
در حدیث قدسی، از خداوند سبحان آمده است: «ظالم، شمشیری است که به واسطهاش انتقام میگیرم. و از او [هم] انتقام میگیرم». صدام، طاغوت بود و از طرف خداوند، با شمشیر به جزای خودش رسید.
انصار امام مهدی(ع) به هیچ شکلی، در انتخابات یا حکومت شرکت نکردهاند؛ زیرا سید احمدالحسن(ع) به تنصیب [حکام توسط] مردم، ایمان ندارد؛ بلکه به تنصیب پیامبران و اوصیا(ع) توسط خداوند سبحان و متعال ایمان دارد، هرچند مردم، ناپسند بدارند. هرچند وقت یکبار، حکومت یکی از مکانهای عبادی مخصوص انصار را منهدم و تعدادی از آنها را بازداشت میکرد. پس از آن، مکتبی را که مخصوص انصار در نجف است پُلمپ و دهها تَن از انصار را پیش از حادثه زرگه دستگیر کردند. ازجمله انصار دستگیرشده، سید حسن حمامی بود که جزو بزرگان علمای نجف و فرزند مرجع دینی مرحوم سید محمدعلی حمامی بود.
وقتی آنان مکانهای عبادت مخصوص انصار در کربلا و نجف را منهدم و مکتب نجف را پلمپ کردند، رسانههای اعلامجمعی را از تصویربرداری یا ارائۀ گزارش واقعه منع کردند. وقتی فتنۀ زرگه اتفاق افتاد و برخی رسانههای اعلامجمعی، حادثههای منهدم و پلمپکردن و بازداشت انصار را گزارش دادند، آنها سعی کردند با نسبتدادن حادثۀ زرگه به انصار، بر جنایات خودشان سرپوش بگذارند؛ تا به این ترتیب بگویند: انصار، استحقاق کاری را که قبلاً با آنان کردهایم، داشتهاند. خدا را شکر که حقیقت، روشن و جنایات آنان آشکار شد. باوجود این، حکومت [همچنان] به بازداشتکردن برخی از انصار، ادامه میداد و تا مدتها، مکتبِ نجف پلمپ شده بود و اجازه بازگشاییِ آن را به انصار نمیدادند. [در حال حاضر، مکتب در نجف، به شکل رسمی فعالیت میکند.]
رجال دین، کمپین تبلیغاتی بزرگی را برای بدجلوهدادن وجهۀ سید احمدالحسن(ع) و دعوت ایشان (ع) شروع کردند. مثالی از این تزویر و دروغی را که سید احمدالحسن(ع) بشخصه با آن مواجه شد بیان میکنم. چند سال پیش، در شبکۀ ماهوارهای ایرانیِ الکوثر و در برنامۀ (مهدی موعود)، علی کورانی را مهمان کردند و تقریباً تمام این برنامه، به بحث و بررسی دربارۀ سید احمدالحسن(ع) و بدجلوهدادن وجهۀ دعوت اختصاص داشت. ازجمله مطالبی که علی کورانی بیان داشت، این بود که «احمدالحسن میگوید: خواهر او [کورانی] را به عقد امام مهدی (ع) درآورده است.» درحالیکه او یقین داشت که سید احمدالحسن(ع) چنین سخنی را بیان نکرده و میدانست که دروغ میگوید؛ اما او با وجود سن و سالی که دارد و عمامهای که بر سرش مینهد از گفتن دروغ و فریب حیا نمیکند. در شبکۀ عراقی ـشبکۀ تبلیغاتی که حکومت عراق، آن را پشتیبانی و حمایت و نظر حکومت را نقل و از آن دفاع میکندـ در برنامۀ خبری و چند روز پس از حادثۀ زرگه و پس از اینکه روشن شد سید احمدالحسن(ع) با آن ارتباطی ندارد، با شخصی بهصورت تلفنی تماس گرفتند و این شخص به کشتن سید احمدالحسن (ع) فتوا داد. درحالیکه مجری برنامه، یا شبکهای که زیر نظر حکومت است، در برابر این سخن واکنشی نشان نداد که این خود دلالت بر رضایتشان داشت. این تصریحکردن، در آن زمان در نیتهای آنان روشن بود و بعداً آن را اجرا کردند.
سید احمدالحسن(ع) در پاسخ به یکی از پرسشگران میفرماید: «حیدر مشتت، مباهله کرد. از آنچه برایش افتاد، بپرسید. عبدالعزیز حکیم و فرزندش به ما ظلم کردند. از آنچه برایشان [اتفاق] افتاد بپرسید. لشکر مرجعیت و سپاه مقتدی به ما ستم کردند. از آنچه پس از مدتی نهچندان طولانی برایشان اتفاق افتاد بپرسید. خداوند به همگی آنان فقط چند روز اندک فرصت داد. حیدر مشتت مانند یک دیوانه رفتار کرد؛ سپس با رفتارهایی احمقانه، در ایران زندانی شد. و بعد از آن در عراق، پس از اینکه کارش را با منتشرکردنِ قسم برائت در خصوص اینکه من بر حق نیستم در روزنامۀ رسمی خود خاتمه داد، به هلاک رسید. اما عبدالعزیز و فرزندش، دو سال قبل، فقط چند روز گذشت تا اینکه آمریکا، مزدورِ خودفروختۀ خود ـعمار بن عبدالعزیزـ را خوار و ذلیل کرد و او را به زندان انداختند. اگر او علیه آنان میبود، این قطعاً باعث افتخار بود؛ ولی او در برابرشان کُرنش و بهطور کامل با آنان سازش کرد. عبدالعزیز پس از این [حادثه] کاخ سیاه را زیارت کرد و با گرمیِ تمام، با بوش ـکه دشمن خداستـ دست داد. که این رفتار بر نداشتن عقل و خواری و زبونی در دنیا دلالت دارد. یک سال قبل ـیعنی پیش از حادثۀ محرمـ همگی علیه ما جمع شدند. عبدالعزیز حکیم و فرزندش، پس از اینکه چند روز از بازگشایی مکتب میگذشت، اقدام به پلمپکردن مکتب کردند و برای بار دوم، تعداد زیادی از انصار را از روی ظلم و ستم، نزدیک ضریح امیرالمؤمنین(ع) دستگیر کردند. به این ترتیب، لشکر شیطانی مرجعیت و لشکر مقتدی صدر، جرم خود را کامل، و به کشتن و منهدمکردن مکانهای عبادت ما در همۀ مناطق عراق اقدام کردند. اما پس از چند روز کوتاه، نتیجه چه شد؟ عبدالعزیز به سرطان دچار شد؛ درحالیکه این عذاب و خواری دنیا، پیش از آخرت است. در حادثهای بیسابقه، میان لشکر مقتدی و سپاهیان مرجعیت، کشتوکشتار به راه افتاد و حادثه به آن صورت نبود که یک طرف، طرف دیگر را به قتل برساند یا بر دیگری پیروز شود؛ بلکه سپاه مقتدی، تعداد بسیاری از سربازان مرجعیت را به قتل رساند و سپس وضعیت برعکس شد و سربازان مرجعیت، لشکر مقتدی را درو کردند. آیا تمامی اینها نشانه نیست؟ یا خداوند چه کاری باید انجام دهد تا مردم ایمان بیاورند؟! آیا فرشتهای را بالای سر هرکدامشان بفرستد تا او را بزند؟! و اگر از او بپرسد: چرا مرا زدی؟ به او بگوید: چون به احمدالحسن ایمان نداری؟ آیا این چیزی است که شما میخواهید؟! لا حول ولاقوة الا بالله العلی العظیم».
در حقیقت، بیان همۀ جزئیات دشوار است. و این دعوت مهدوی ـبهطور کلیـ و سید احمدالحسن(ع) ـبهطور خاصـ و مؤمنان، با اتفاقات بسیاری روبهرو شدند؛ ولی در ادامه تنها برخی از نکات جزئی آمده است:
آغاز اعلان دعوت در سال ۲۰۰۲ بود. پس از آن، نظام صدام، سید احمدالحسن(ع) را تحت تعقیب قرار داد و ایشان مجبور شدند چند ماهِ اندک از انظار ایشان پنهان شوند. در آن مدت، هیچکدام از مؤمنان بهجز شیخ ناظم (خداوند حفظش کند) با ایشان دیدار نمیکرد و در آن زمان برای اینکه به [دیدار] سید احمدالحسن(ع) برسد سختیهای بسیاری را تحمل کرد.
مدتی بعد از سرنگونی نظام بعث در سال ۲۰۰۳، دعوت مهدوی، مجدداً در نجف، بصره، عماره، ناصریه، بغداد، کربلا و دیگر استانهای عراق آغاز به کار کرد. سپس شیخ ناظم عقیلی، درحالیکه حسین جبوری (ابوسجاد) همراهش بود به حضور امام احمدالحسن(ع) آمد و در آن زمان همراه ایشان به نجف اشرف عزیمت کرد. به لطف خداوند، یکی از انصار ـشیخ حبیب مختار (خداوند حفظش کند) پدر شیخ حازم مختارـ در حیالنصر (محلۀ النصر) در نجف، خانهای داشت و اتاق شخصی یا دفتری نیز، جدا از خانهاش داشت. ایشان در آن زمان، آن [اتاق یا دفتر] را برای کار دعوت اختصاص داد. و سید احمدالحسن(ع) نیز این مکان را مکتب (دفتر) در نظر گرفت که در آن، با همۀ مردم دیدار میکرد. هم انصار، هم طلبههای حوزه و هم دیگران. امام(ع) در آن زمان، در خانهای چسبیده به مسجد سهله زندگی میکرد و در آن دفتر (یا اتاق) تا دیروقت با مردم و مؤمنان دیدار مینمود. همانطور که از حسینیهها دیدار و نماز جمعه برپا میکرد و با مؤمنان و پرسشگران در حسینیهها دیدار مینمود.
پس از آن، به دلیل فتواهای مجرمانه و غیرمسئولانۀ برخی از مدعیان دین و همچنین تحرکات برخی افرادِ صاحبنفوذ در آن زمان در عراق، کارها بهنوعی شروع به سختشدن بر امام احمدالحسن(ع) کرد و درنتیجه ایشان، در سال ۲۰۰۶ مجبور شد برخی از انصار را مکلف کند -ازجمله شیخ عیدان ابوحسین- تا مکان امنی پیدا کنند که در آنجا زندگی کند. آنان یک قطعه زمین کشاورزی در اطراف نجف پیدا کردند و آن را در آن زمان خریدند و خانهای در آن ساختند تا ایشان(ع) و خانوادهاش در آن زندگی کنند. ایشان(ع) در پایان سال ۲۰۰۶ برای زندگی به آنجا نقلمکان کرد؛ درحالیکه از عموم انصار و همچنین از مردم به دور بود. بهطوریکه دیگر نمیتوانست بهطور مستمر در مکتب یا دفتر حضور پیدا کند تا در آنجا با انصار و عموم مردم دیدار داشته باشد؛ و نیز دیگر نمیتوانست مانند قبل، نماز جمعه را در حسینیهها اقامه نماید؛ به این ترتیب در پایان سال ۲۰۰۶ مرحلۀ جدیدی در دعوت آغاز شد؛ یعنی دیدارنکردن مردم با ایشان (ع) بهصورت چهرهبهچهره مثل گذشته و صحبتکردن با ایشان بهصورت مستقیم. امام احمدالحسن(ع) به منتقلکردن اخبار و ارشادات و رهنمونها از طریق مؤمنان معتمد (خدا حفظشان کند) بسنده میکرد؛ یعنی همان کسانی که جای خانۀ ایشان را میدانستند و با ایشان در ارتباط بودند و در آن زمان، با ایشان دیدار میکردند؛ ازجمله، سید علا میالی و حسین الجبوری (ابوسجاد) و برادرش محمد (خداوند حفظش کند)، شیخ حیدر زیادی، شیخ محمد حریشاوی و دیگر مؤمنانِ معتمد در آن زمان. بهعلاوه ایشان با حوزۀ مهدوی و مکتبی که در آن زمان در نجف بود، ارتباط داشتند و پیوسته آنان را راهنمایی میفرمود.
به این ترتیب، مرحلۀ جدیدی از این دعوت آغاز شد و امکان ایجاد صفحهای برای ارتباط اجتماعی در فیسبوک برای ایشان(ع) فراهم شد تا دوباره بتوانند در این دفتر اجتماعی در میان مردم حضور پیدا کنند و از طریق این صفحه، با عموم مؤمنان و مردم به صحبت بپردازند؛ به این ترتیب ایشان(ع) به میان مردم بازگشت و از آنان میشنید و آنچه آنها مینگاشتند، مطالعه میفرمود و با آنان سخن میگفت و از طریق این صفحۀ ارتباط اجتماعی، با آنان به گفتوگو میپرداخت. و الحمدلله رب العالمین. همچنین در این مرحله، امام احمدالحسن(ع)، از طریق اتاق گفتوگوی صوتیِ دعوت مبارک در پالتاک حضور و ارتباط داشتند و از طریق شبکه ماهوارهای المنقذ العالمی (منجی جهانی) و همچنین رادیو المنقذ العالمی در دیترویت در ارتباط بودند. و الحمدلله رب العالمین.
پیروان امام احمدالحسن(ع) در همۀ کشورهای جهان، پراکنده هستند: عراق، ایران، پاکستان، کویت، قطر، بحرین، امارات عربی، مصر، مغرب، نجد و حجاز (جزیرةالعرب)، لبنان، چین، استرالیا، کانادا، انگلستان، سوئد، ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورها.
علاوه بر شیعیانی که از پیروان ایشان هستند، عدهای از اهل سنت، مسیحیان و یهودیانی هم هستند که به این دعوت ایمان آوردهاند.
اکثر این افرادی که ایمان آوردند، بهواسطۀ دیدارشان با انصاری بوده است که در خارج هستند و دعوت را برایشان بیان کردند، یا از طریق سایت اینترنتی مطلع شدند. بسیاری از آنان رؤیاهایی در خواب دیدند و ایمان آوردند یا دلیل غیبی دیگری داشتند. بهعنوانمثال، نامهای است از یک شخص مسیحی از مصر که به دعوت ایمان آورده و از طریق اینترنت برای برادران انصار فرستاده است:
اسم: عمانوئیل رافائل
کشور: مصر
متن نامه: «…نزد من نامهای به جناب شماست که ۳۲۲ سال پیش از طرف اسقف سرکیس میخا معمدان نگاشته و حفظ و مُهر شده است. نتوانستم رموز آن را باز کنم، ولی نام بزرگ شما در آن واضح و روشن است. امیدوارم آن [معانی] را با عنوان مناسب به بنده برسانید. با احترام.»
عمانوئیل
این منابع از کمکهای انصار امام مهدی(ع) بوده است که تعداد آنان در داخل عراق و خارج عراق ـالحمدللهـ اندک نیست.
امام احمد(ع) این ماجرا را در یکی از خطبههایشان بیان فرمودند:
اولین دیدارم با امام مهدی(ع) در این زندگی دنیا، در ضریح امام هادی و عسکری(ع) بود. در این دیدار، امام مهدی(ع) را شناختم. این دیدار از زمانهای طولانی بوده است و پس از آن، دیدارهایم با ایشان(ع) تکرار شد. ایشان(ع)، بسیاری از مسائل را برایم روشن فرمود؛ ولی مرا به تبلیغ هیچچیزی به جناح یا فرد مشخصی دستور نداد. بلکه راهنماییهایی مخصوص من بود و مرا تربیت مینمود و بهسوی نیکیهای اخلاق الهی، حرکت میداد و در آن زمان، برخی از علم و شناخت را به من تفضُّل میفرمود و انحرافات بزرگی که در آن زمان، در حوزۀ علمیه نجف بود، به من شناساند. چه انحرافات علمی و چه عملیِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یا انحرافات افرادی که تمثیلگر سران و بزرگان این حوزه علمیه بودند. این مرحله، برای بنده دشوار و دردآور بود؛ زیرا بهمثابه ویرانشدن آخرین سنگری بود که گمان میکردم نمایندۀ حق در جهان است. این مسئله برای من، مانند گندیدن نمک بود: «هرچه بگندد نمکش میزنند، وای به روزی که بگندد نمک!» درعینحال این مرحله مرحلهای دردناک، غمانگیز و سخت بود. امام(ع) فساد و ستم را برایم روشن فرمود، ولی مرا در میان این راه سخت رها نمود. نمیدانستم چه کنم. آیا به جایی که آمده بودم بازگردم؟!
پرسشی که همیشه آن را متوجه خودم میکردم. همیشه پاسخ این بود که وقتی حق را شناختم، میان اهل دین و در حوزۀ علمیه نجف، غریب شدم. پس چگونه بین اهل دنیا، غریبتر نباشم؟!
درهرحال، روزها و ماهها گذشت. و خداوند خواست که با امام(ع) دیدار کنم و ایشان، این بار مرا به حوزۀ علمیه در نجف اشرف فرستاد تا آنچه را که به من خبر داده بود، برای گروهی از طلبههای حوزه علمیه مطرح کنم.
مهم میدانم که هرچند بهطور خلاصه و مختصر، به این دیدار بپردازم؛ زیرا بیانگر نقطۀ عطف تاریخی در زندگی من بود. زیرا اولین مرتبهای بود که امام مهدی(ع) در آن، مرا برای کاری به شکل آشکارا و محکم در حوزۀ علمیه نجف اشرف متوجه میفرمود. هزاران سلام و درود بر کسی که چنین شرافتی نصیبش شود.
داستان این دیدار از این قرار بود که من در شبی از شبها، خواب بودم و در خواب، رؤیایی دیدم که امام مهدی(ع) نزدیک ضریح سید محمد(ع) برادر امام عسکری(ع) ایستاده است و به من برای دیدار خودش دستور حضور میدهد. پس از آن بیدار شدم، ساعت 2 شب بود، 4 رکعت نماز شب خواندم، سپس دوباره خوابیدم و دومین رؤیا را نزدیک به همین رؤیا دیدم و در این رؤیا نیز امام مهدی(ع) مکان دیدار با خودش را مشخص فرمود.
بیدار شدم. ساعت 4 شب بود. نماز شب را کامل کردم و نماز صبح را خواندم. سپس پس از دو روز از این رؤیاها، به سامرا رفتم و امام عسکری و هادی(ع) را زیارت کردم. سپس به بلد بازگشتم و امام محمد(ع) را زیارت کردم. سپس به بغداد رفتم و امام کاظم و جواد(ع) را زیارت کردم. سپس به کربلا و امام حسین(ع) و شهدا را زیارت کردم و شبانه، در ضریح امام حسین(ع) با امام مهدی(ع) دیدار کردم. سپس در روز بعد، هنگام صبح، در مقام امام مهدی(ع) ـکه در انتهای «شارع السِدره» بودـ با ایشان دیدار کردم. بهتنهایی در مقام نشستیم که خالی بود و فقط خادمی آنجا بود که در محل نماز خانمها ایستاده و تقریباً از مکانی که [امام] در آن بود، دور بود. درهرحال، این روز سیام شعبان سال 1420ه.ق بود. پس از این دیدار، به منزل بازگشتم و ماه رمضان را با فضل خداوند بر من، روزه گرفتم و بار خود را در پایان ماه رمضان، بهسوی نجف بستم و شروع به مطرحکردن حقی کردم که شناخته بودم. بحث میان من و برخی از طلبههای حوزۀ علمیه بالا گرفت و نتیجهاش قطع رابطۀ من با برخی از آنان و اختلاف کامل با برخی دیگر شد. برخی از آنان نیز با من موافقت کردند، بدون اینکه مرا یاری دهند.
روزها و ماهها و تقریباً تا 3 سال سپری شد. نه یاوری داشتم و نه یاریکنندهای از طلبههای حوزۀ علمیه. افرادی بودند که سخن مرا پذیرفتند و با آنچه دربارۀ فساد مالی در حوزه میگفتم، موافق بودند و از همینجا حرکت اصلاحی، علیه این فساد مالی آغاز شد، ولی باعث اصلاح حقیقی نشد؛ باعث تغییر سیاست مالی، برخی از مراجع شد. اما در حدی نبود که بیان شود. بسیاری از این علما و افراد مرتبط با آنان، در رفاه و خوشگذرانی بودند و در مقابل، جامعۀ نیازمندی بود که از سختی، گرسنگی و بیماری بدنی و روحی درد میکِشید؛ درحالیکه هیچکدام از آنان برای تغییر این وضعیتِ دردآور تلاشی نمیکردند.
این واقعه، در ماه جمادیالاول سال 1423ه.ق اتفاق افتاد. و پس از آن، بسیاری از طلبههای حوزه علمیه بیعت کردند؛ سپس مقداری ترس برایشان ایجاد شد و نیروهای امنیتی صدام ملعون، تحرکاتی را علیه من آغاز کردند؛ درنتیجه، این گروه پراکنده شدند و بیعت را شکستند، درحالیکه هرکدام یا هر جماعتی، برای خودشان با اتهامی که به من نسبت میدادند، دنبال دلیلی برای شکستن بیعت بودند؛ ولی در نهایت، بر دو مسئله اتفاقنظر پیدا کردند:
اول، متهم کردن من به اینکه جادوگر بزرگی هستم.
دوم، متهمکردن من به اینکه، بر سرزمین جنها سیطره یافتهام و آنان را برای غلبه بر ایشان به تسخیر درآوردهام.
پس از متفرقشدن این گروه، بار دیگر به خانۀ خودم بازگشتم و با من جز اندکی از طلبههای حوزۀ علمیه و برخی از مؤمنان باقی نماندند. در همین سال 1424ه.ق و در ماه جمادیالاول، گروهی از این مؤمنان نزد من آمدند و با من تجدید بیعت کردند و مرا از خانهام بیرون آوردند و دعوت، دوباره آغاز شد و در آخرین روز از ماه رمضانِ همین سال 1424ه.ق امام مهدی(ع) به من دستور داد که خطابقراردادن همۀ مردم زمین را شروع کنم؛ هرکدام با توجه به مقتضیات خودش و بر اساس دستوراتی که از امام مهدی(ع) صادر میشود. در روز سوم شوال، امام مهدی(ع) به من دستور داد که انقلاب علیه ستمکاران را اعلان و مراحل و کارها را با سرعت دنبال کنم. من مردم را به یاری حق و اهلش و عمل برای برپایی حق و بالابردن کلمۀ لا اله الا الله فراخواندم که کلمۀ الله برترین است. کلمۀ «الله» برترین است. کلمۀ «الله» برترین است و کلمۀ آنان که کفر ورزیدند، پایینترین است. (إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ) (اگر خداوند را یاری دهید، شما را یاری میکند و گامهایتان را استوار میدارد). پس آیا یاوری برای دین خدا هست؟ آیا یاوری برای قرآن هست؟ آیا یاوری برای ولیّ خدا هست؟ آیا یاوری برای خداوند سبحان و متعال هست؟
(وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ) (خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همانگونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان استوار و محکم كند و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند و آنان که پس از این نعمتهای ویژه ناسپاسی ورزند، از فاسقاناند). (نور، 55)
«من در ابتدا بیعت را برای خود نخواستم؛ بلکه این مسئلهای است که در زمان صدام طغیانگر رخ داد و اینکه گروهی از طلبههای حوزه علمیه در نجف اشرف، پس از اینکه رؤیاها و مکاشفه و معجزههایی برای آنان اتفاق افتاد، تصمیم گرفتند با من بهعنوان اینکه، فرستادهای از سوی امام مهدی(ع) هستم، بیعت کنند. سپس آنها براى طلب بيعت با من از بقيۀ طلبههاى حوزۀ علميه در نجف برخاستند. خداوند، میداند و آنان نیز این مسئله را میدانند و این اولین بیعت بود. سپس بیعت را شکستند، مگر تعداد اندکی از آنها که به عهد خداوند سبحان پایدار ماندند و آنان كه عهد را شکستند، گفتند که رؤیاها و مکاشفه، از جن است و معجزهها، سحر است. قبلاً میگفتند: صادقالامين (راستگوی امانتدار)، ولی بعداً گفتند: جادوگر دروغگو. به خانهام بازگشتم و تا زمانی که شب و روز در آرامش بود، ساکن شدم و با دوستم (سبحانه) انس گرفتم و به قضا و قَدَرش خشنود شدم و یقین داشتم که خداوند، پاداش نیکوکاران را از بین نمیبرد؛ سپس پس از سرنگونی صدام طغیانگر، خداوند خواست افراد اندکی که به عهد (خداوند) وفا نمودند، دوباره مردم را دعوت کنند، بدون اینکه آنان را به این مسئله راهنمایی یا دعوت کنم؛ بلکه اصلاً با ایشان دیدار نداشتم؛ سپس آمدند و تجدید بیعت کردند و مرا از اتاقم بیرون آوردند.
این دومین بیعت بود. دعوت، گسترش پیدا کرد و منتشر شد و تعداد مؤمنین، بسیار شد. سپس اِرتداد حیدر مشتت و گروهش اتفاق افتاد و بهجز عدۀ اندكى كه بر عهد خداوند وفادار بودند، کسی باقى نماند. دوباره به خانهام بازگشتم و به دوستم (سبحانه) پناه بردم و نسبت به بلای کریمانهاش شکیبا شدم و کسی را براى بيعت با خويش دعوت نكردم؛ ولی خداوند خواست تا افرادی که وی، آنان را با ولایت آل محمد(ع) پاک نموده و پیش از آفرینش دنیا، آنان را برای یاری قائم آل محمد(ع) انتخاب کرده بود، بیایند و با من تجدید بیعت کنند؛ و این سومین بیعت بود؛ البته پس از اینکه دو بار بر فرق سرم [منظور عدم استجابت دعوتش از طرف مردم] کوبیدند.
خدا را شکر که در من، شباهتی با ذوالقرنین و علی، امیرالمؤمنین(ع) قرار داد. خدا را شکر که نخواست امامت را طلب کنم؛ بلکه خواست که امامت مرا طلب کند. خدا را شکر که مرا با طلب دنیا خوار نکرد؛ بلکه دنیا را اینگونه قرار داد که مرا درخواست کند.»
شما خوانندگان عزیز همچنین می توانید کتاب های سید احمد الحسن را در سایت المهدیون یا در این آدرس مطالعه بفرمایید.
عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پساز او کذاب است. به قلم: متیاس… Read More
مصیبت برتر قسمت دوم به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که… Read More
گفتوگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت دوم) به قلم: متیاس الیاس از پیشنهادِ رفتن نزد کشیش استقبال کرد… Read More
به قلم: شیث کشاورز امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریهای است که در جامعۀ علمی، بهطور گسترده بهعنوان توضیحی کاملاً… Read More
پاسخ به تئوفان اعترافکننده | قسمت چهارم به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین به سه ادعای تئوفانس… Read More
وظیفۀ مؤمنان در قبال رؤیا در پیشگاه فرستادۀ الهی به قلم: نوردخت مهدوی مقدمه رؤیا، سفری شیرین و روحانی است… Read More
View Comments
من در خواب صادقه آقا امام زمان عج رو دیدم.ایشون تایید کردند که سید احمدالحسن فرستادشون هستند.
لبیک یا احمدالحسن ع
لبیک یا احمد الحسن
لبیک یا داعی الله
درود بر یمانی
لبیک یا احمدالحسن ع
نصر من الله و فتح قریب
احمد منصور امام مبین
نصر من الله و فتح قریب
امام رضا(ع) می فرمایند: «خروج سفیانی، یمانی و خراسانی در یک سال، یک ماه و یک روز و ترتیب آنها همچون رشته مهره ها پشت سر هم خواهد بود. سختی از هر سو پدید آید، وای بر کسی که با آنها مخالفت و دشمنی کند»
📌جادۀ نجف ـکربلا مثل هر سال شاهد قدمهای زائران حسینی بود، و در میان این جاده، درست کنار عمود ۵۱۹، موکبی بر پا بود که هر لحظه، تجلیگاه شور و نور بود و منزلگاه ملکوتیان...
🍃موکبی کعبۀ دلهاست بیا
کربلایی دگر اینجاست بیا
دیده هر سو نگرد جانب اوست
لحظۀ وصل مهیاست بیا🍃
📣حامل خبری مهم
وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) سید احمدالحسن(ع) ظهور کرده است.
زائران یکبهیک میایستند و خبر را میشنوند و بعد، گفتوگویی شیرین آغاز میشود و در پایان، حق مطلق رخ عیان میکند.
✅حقجویان، حق را در گردوغبار شبهات میشناسند و لبیک میگویند...✊
✅محققان غرق در تفکر و تحیر میشوند...🤔
✅و عدهای چشم و گوش میبندند و دلوجان را از نور حق محروم میسازند...♨️
📣امروز و هر زمان همۀ مردم را دعوت میکنیم به آنچه یمانی آل محمد سید احمدالحسن(ع) دعوت کردند:
«بخوانید، جستوجو کنید، دقت کنید، بیاموزید و خودتان حقیقت را بشناسید. به هیچ فردی تکیه نکنید تا برای آخرت شما تصمیم بگیرد و فردا پشیمان شوید که پشیمانی سودی ندارد.»
(📜خطبۀ محرم)
🌐https://www.zamanezohoor.com/?p=18531
سلام طبق حدیثی که خودتان از پیامبر(ص) روایت می کنید می گوید بعد از وفات حضرت مهدی (عج) دوازده مهدی می آید که از نظر شما اولی آقای احمد الحسن هست یعنی الان مهدی موعود (عج) نعوذبالله وفات کرده اند ؟
بعد می گویید نشانه حتمی ظهور امام مهدی (عج) خروج یمانی هستش
بعد می فرمایید این آقا یمانی هست و بعد هم استدلال می کنید یمانی همان مهدی اول هست
حدیثی هم از امام سجاد (ع ) می آورید که«قائم ما قيام ميكند، سپس بعد از او دوازده مهدي خواهند بود.» پس کی امام زمان ظهور کرده که کسی ندیده ؟
چرا این آقا الان خودش رو نشان همه نمی دهد ؟ مگر نباید قیام کند و مردم را راهنمایی کند ؟
می گویید کسی از ایشان معجزه نخواسته خوب الان من می خواهم و مطوئن هستم صدها هزار شیعه دیگه هم می خواهند بسم الله
مگه نشانه های حتمی نباید برای همه ظاهر شود و همچنین مشخص و واضح باشد ؟ این نشانه کف دست از آسمان که شما می گویید توسط پیشرفته ترین تلسکوپ ها گرفته شده یعنی برای همه قابل روئیت نبوده که هیچ فقط افراد انگشت شماری آن را دیده اند وهمچنین تصوی هم خیلی واضح نیست فقط تقریبا و نه کاملا شبیه هست که از نظر علمی نتیجه انفجار کیهانی یا یک ستاره هست .
طبق احادیث که خودتان آورده اید ازکجا معلوم که خود شما ها هم از آن علمایی نباشید که در مقابل مهدی موعود (عج) مقاومت نکنید که شاید همین الان هم مقابل ایشان ایستاده اید ؟
می گویید کسی تا الان مدعی نبوده ؟همه می دانند که در طول تاریخ خیلی ها مدعی بوده اند
می گویید اگر ادعا دروغ داشت خداوند این آقا را تا الان به هلاکت رسانده بود ولی همه می دانند که خیلی ها در دنیا هستند و بوده اند که ادعا های بسیار بزرکتر کرده اند حتی ادعا خدایی و پیامبری ولی خداوند آنها را به هلاکت نرساند
چرا ؟
سلام بزرگوار
حضرت عیسی ع هم وفات کرده اند(انی متوفیک و رافعک الی) آیه قرآنه... حالا آیا مردن؟
اما دلیل برای شما، از خود احمدالحسن، فرستاده امام مهدی علیهالسلام جوابتون رو میدم:
ایشان(ع) فرمودند: «وفات، همیشه به معنای مرگ نیست بلکه فقط اشارهای به مرگ دارد، به این اعتبار که وفات، استیفاء (تمام و کمال گرفتن) از جانب خدای سبحان است.
«إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى إِنِّی مُتَوَفِّيكَ»(1)
(آن گاه خداوند فرمود: ای عیسی من تو را وفات میدهم).
آیا عیسی مرده است؟!
لذا رفع نیز مانند مرگ، وفات نامیده میشود به این اعتبار که هر دوی آنها مصداق «استیفاء» (تمام و کمال گرفتن) هستند. برای روشن نمودن سخنان باطل کسانی که با شما مجادله میکنند، کافی است به مثالهای سابق(2) اشاره نمایید».
من گفتم: آیا آن رفعی که در آن تسلیم کردن به وصیّ امام(ع) است، با رفعی که امام(ع) از زمان ولادتش آن را داشت متفاوت است؟ این چیزی است که تقاضای توضیحش را دارم.
ایشان(ع) فرمود: «حال، شما بازگردید و کلامی که در انتهای وصیت آمده (و او اولین ایمان آورندگان است) را برای آنها توضیح دهید که برای اتمام حجت بر آنها کفایت میکند. منظور این است که تسلیم، در زمان غیبت کبری اتفاق میافتد؛ وفات او یعنی غیبت او، ولی آنها این موضوع را درک نمیکنند و آنچه شما از دلیل و برهان در اختیار دارید، شما را کفایت میکند(3).
آنها علم و دانش را فقط منحصر به آنچه خود میگویند، میدانند و حتی از پذیرفتن متون روشن قرآن یا روایات ائمه (ع) نیز سر باز میزنند. پس چگونه توقع داری که از شما قبول کنند که اصطلاح «وفات» در روایت برای بیان بیش از از یک معنا کاربرد دارد که یکی از آنها «رفع» میباشد؟! با «اول المؤمنین» بر آنها احتجاج کنید که این خود کافی است و مقصود را میرساند.
برای اطلاعات بیشتر به کتاب در محضر عبد صالح جلد اول مراجعه کنید
https://almahdyoon.co/wp-content/uploads/2022/03/Saleh1.pdf
ایشان اولین مومن و اولین ۳۱۳ نفر هست و لذا باید طبق وصیت در زمان حیات امام مهدی علیهالسلام وجود داشته باشند بلکه باید در ابتدای ظهور مقدس امر ایشان با مهدی اول شروع شود پس وقتی یمانی همان مهدی اول باشد و چون یمانی معصوم است باید حتما به وصیت احتجاج کند که تنها وصیت هم همین وصیت رسول خداست.
برای تحقیق بیشتر به وبسایت رسمی انصار امام مهدی علیهالسلام مراجعه کنید.
موفق باشید