در قسمت پیشین دیدم که اکتشافات گالیله شامل اکتشاف کوهها و درههایی بر سطح ماه، چگونه نظر کلیسای ارسطویی را در مورد عالَم آسمانی دگرگون ساخت. اما اینها، تمام اکتشافات گالیله نبود. گالیله دلایل و مشاهدات دیگری را نیز از آسمان ارائه داد که نشان میدادند زمین و سیارات به دور خورشید میچرخند؛ با بهرهگیری از نشان دادن ناتوانی مدل بطلمیوسی که مورد اعتماد کلیسا بود.
مدل زمینمرکزی قادر نبود آنچه را تلسکوپ گالیله میبیند تفسیر کند. گالیله مطلب دیگری درنهایت اهمیت کشف کرد. سیارۀ زهره دقیقاً مانند ماه مراحل دگرگونی دارد؛ اما این کشف چگونه مرکز بودن زمین را نقض میکند؟
این همان چیزی است که امروز خواهیم دانست و همچنین خط سِیر این دانشمند، گالیلئو گالیله، را خواهیم دانست؛ کسی که بزرگان دینی نتوانستند فریبش دهند. [بزرگانی] که نظریات علمی را نمیپذیرفتند، آنهم با این بهانه که با دینشان در تناقض است.
گالیله کشف کرد که سیارۀ زهره تغییر شکل میدهد؛ یعنی مثل ماه، منزلهایی دارد؛ از شکل هلالی به نیمه، و به بدر کامل، و سپس برعکس. هنگامیکه زهره در آسمان در دورترین نقطه از خورشید قرار داشته باشد، در وضعیت نیمه است، درحالیکه وقتی در نزدیکترین نقطه به خورشید باشد، در وضعیت کامل (بدر) است؛ و این دلیلی بود بر اینکه این سیاره به دور خورشید میچرخد و یا حداقل نقضکنندهای برای مدل بطلمیوسی و ارسطویی است.
مدلهای بطلمیوسی و کوپرنیکی در بسیاری از مشاهدات، هر دو، تفاسیر و پیشگوییهایی همخوان ارائه میدادند
اما مدل کوپرنیک از دیدگاه علمی زیباتر بود؛ چراکه مثل مدل بطلمیوسی، فرضیات زیادی را که تفسیری برایشان وجود ندارد وارد نمیکرد؛ اما فقط زیبایی علمی کافی نیست تا یک مدل به خاطر مدلی دیگر به کناری نهاده شود؛ بهخصوص اگر اسباب و علل فلسفی، عقیدتی یا فرهنگی نیز وجود داشته باشند که در برابر این سادگی ایستادگی کنند.
و این دقیقاً همان وضعیتی بود که وجود داشت؛ مدل بطلمیوسی که بر پایۀ فیزیک و فلسفۀ ارسطو بنا نهاده شده بود، در میان کلیسایی که به آن گردن نهاده بود، از قوّت و قدرت بیشتری برخوردار بود!
کوپرنیک هیچ دلیل قطعیِ مُبتنی بر مشاهده در دست نداشت که مدل او را برتری بخشد و یا مدل بطلمیوسی را نقض کند؛
به همین دلیل، کشف گالیله مخصوصاً در مورد زهره، بسیار اهمیت دارد.
گالیله در نامهای به جولیانو دی مدیچی (1574ـ1636) ـسفیر توسکانی در پراگـ به تاریخ 11 دسامبر سال 1610 اکتشاف نجومی هیجانانگیزی را اعلام میکند، ولی چیزی در مورد آن نمیگوید جز اینکه میگوید رازی پیچیده است که بعدها آشکار خواهد شد.
گالیله در نامهای دیگر که در تاریخ 1 ژانویه 1611 میلادی به جولیانو مدیچی مینویسد، از معما پرده برمیدارد.
و محتوای آن به این صورت است که زهره نیز دقیقاً مثل ماه مراحل و منازلی دارد.
بیایید اندکی در این اکتشاف تأمل و میزان اهمیت آن را بررسی کنیم؛ هرچند با بیانی بسیار ساده و مختصر.
در مدل بطلمیوسی هر سیارهای در یک مدار دایرهایشکل به نام «فلک تدویر» (epicycle) حرکت میکرد و مرکز این دایره نیز گِرد زمین که ثابت بود، دور میزد؛ در دایرهای بزرگتر که فلک حامل خارج از مرکز (Deferent) نامیده میشد؛ یعنی مرکز آن دقیقاً منطبق بر زمین بود که مرکز جهان تصور میشد.
همانطور که پیشتر گفتیم مدلهای بطلمیوسی و کوپرنیکی برای بیشتر سیارهها پیشبینیهای تقریباً یکسانی ارائه میداند ولی در مورد زهره وضعیت بهکلی متفاوت بود و پیشبینیهای دو مدل به شکلی اساسی با یکدیگر تفاوت داشت!
زهره نیز مثل ماه سیارهای کروی شکل است و امکان دیدنش وجود دارد؛ چراکه نور خورشید را بازتاب میکند.
ماه در نظر ما همچون قرصی دیده میشود؛ زیرا نزدیک به زمین است؛ ولی زهره خیلی دورتر از ماه است و بدون تلسکوپ، همچون نقطهای نورانی دیده میشود و به همین دلیل بعضی از قدما آن را یک ستاره قلمداد میکردند.
گالیله با استفاده از تلسکوپ کشف کرد که زهره یک نقطۀ نورانی نیست بلکه مثل ماه دایرهای شکل است و بهعلاوه منازلی همچون ماه دارد؛ یعنی ممکن است آن را بهصورت هلال، نصفه و یا بهصورت بدر کامل دید و این به دلیل موقعیتی است که سیارۀ زهره با خورشید روبهرو میشود.
و درنتیجه سمت روشن سیاره، همواره به سمت خورشید خواهد بود و این بدان معناست که سمت دیگر سیارۀ زهره، همواره به سمت زمین است. طبق این مدل، یعنی مدل بطلمیوسی، سیارۀ زهره هرگز بهصورت قرص کامل دیده نمیشود!
بطلمیوس برای تفسیر مشاهدات مجبور بود که بدون هیچ دلیل یا تفسیری فرض بگیرد که مرکز مدارهای چرخش سیارههای زهره و مریخ تقریباً در خطی باقی میمانند که از خورشید و زمین عبور میکند؛ درحالیکه سیارههای دیگر باید در خطی قرار داشته باشند که سیاره را میرانَد؛ با مرکز دورانی که موازی با خط بین خورشید و زمین باشد.
در مدل کوپرنیکی، برخلاف این مدل، زهره به دور خورشید میچرخد و گاهی بین خورشید و زمین قرار میگیرد، که در این زمانها یک هلال غیرکامل است.
اما در زمانهایی این سیاره باید در کنار خورشید قرار گیرد و یا بهعبارتدیگر، خورشید بین زمین و سیاره واقع شود که در این صورت سطح نورانی سیاره رو به روی زمین قرار میگیرد و سیاره بهصورت بدر کامل یا شِبهِ کامل دیده میشود
بنابراین در اینجا مدل کوپرنیکی پیشبینی متناقضی با مدل بطلمیوسی ارائه میدهد؛ و ما بهزودی خواهیم دید زهره هرچند وقت یک بار، در تمام طول چرخشش، بهصورت کامل دیده میشود!
و مشاهدات گالیله بهطور کامل با پیشبینیهای مدل بطلمیوسی در تناقض بود.
طبیعتاً در آن دوران همین یک مورد برای رد کردن کامل مدل بطلمیوسی کافی نبود؛ اما دلیلی قوی بود مبنی بر اینکه حتی اگر مدل بطلمیوسی بهطورکلی صحیح باشد، احتیاج دارد که به شکلی زیربنایی اصلاح شود!
همچنین نکتۀ مهم دیگری که گالیله کشف کرد این بود که برخلاف ماه، بزرگیِ سیاره بسیار تغییر میکند. چرا؟
زیرا سیاره در اصل از زمین دور است و هنگامیکه در جهت دیگر خورشید قرار میگیرد، دورتر نیز میشود.
این کشف گالیله نمونهای برای انقلابهایی علمی است که در آن، یک مدل پایدار و مداوم از زمان دور وجود دارد. ولی بهواسطۀ مشاهدهها و تجربههایی که تکنولوژی جدید در اختیار ما گذاشته است پایههای آن سست شده است؛ در زمان ما این تلسکوپ، در واقع تلسکوپ گالیله مدل کپرنیکی است که توسط کپلر اصلاح شده است.
بسیار ساده و دقیق است و تمام حرکات سیارات موجود در مدل گذشته را تفسیر میکند و همچنین میتواند به توضیح منزلگاههای زهره نیز بپردازد.
شاید معروفترین اکتشاف گالیله کشفی باشد که در 10 ژانویۀ سال 1610 میلادی به آن دست یافت؛ اینکه گالیله 4 قمر را پیدا کرد که دور مشتری میچرخند…
و در این خصوص: در حال حاضر مشاهده و ثبت شده که مشتری 67 قمر دارد و نهفقط 4 قمر!
گالیله در ژانویۀ 1610 میلادی درحالیکه با تلسکوپ آسمان را رصد میکرد، کشف کرد 4 جسم نزدیک مشتری وجود دارد که شبیه ستاره است.
همچنین مشاهده کرد که موقعیت آنها نسبت به مشتری تغییر میکند.
خیلی طول نکشید تا دریابد این اجسام در حقیقت 4 قمر سیارۀ مشتری هستند.
او مدتها آنها را زیر نظر گرفت و سعی کرد حرکت آنها را دنبال و فاصلۀ بین آنها و سیاره را بهدقت اندازهگیری کند؛
و همینطور مدار حرکت آنها و مدتزمان هر مدار را اندازهگیری میکرد
از جملۀ این ابزارها وسیلهای بود که آن را میکرومتر (micrometer) نامیده بود؛ میکرومتر آنچنانکه «جووانی آلفونسو بورلی» آن را توصیف میکند عبارت است از یک خط کش که به بیست قسمت مساوی تقسیم شده است. آن بر روی تلسکوپ نصب شد و این امکان را داشت که بهسادگی روی لولۀ بیرونی تلسکوپ حرکت کند.
گالیله با یک چشم در تلسکوپ به سیاره یا همان سیارۀ مشتری نگاه میکرد و با چشم دیگرش میکرومتر را با نور فانوس زیر نظر میگرفت.
او میکرومتر را طوری قرار داده بود که مسافت بین دو قسمت از قسمتهای میکرومتر با قطر ظاهری سیاره مشتری مطابقت داشته باشد.
با این روش ساده و هوشمندانه، در آن زمان، گالیله توانست با هوشمندی، فاصلههای بین قمرها و سیاره را مقایسه کند و به دنبال آن، در طول زمان مشاهدات خود را در جدولهایی به نگارش درآورَد.
گالیله برای مقایسۀ مدتزمان دور زدن کامل هر قمر و همچنین قطر دایرهای که در آن به دور سیاره مشتری میگردد، وسیلۀ دیگری یا بهتر است بگوییم منظومهای را اختراع کرد که نامش «جوویلابی» (Jovilabé) بود.
سرعت گردش هر قمر نسبت به قمر دیگر متفاوت بود. کُندترین قمر، دورترین قمر از مشتری است و همینطور به ترتیب تا سریعترین قمر که نزدیکترین قمر به سیاره مشتری است. این در حالی است که شدت روشنایی قمرها تقریباً یکسان بود، درنتیجه تمییز دادن آنها و حرکاتشان دشوار مینمود.
اما به لطف وسیلهای که گالیله طراحی کرده بود، این امکان وجود داشت مشاهداتی را که با تلسکوپ انجام میداد در این وسیله ثبت کند و به درستیِ گردش زمین به دور خورشید و همچنین گردش قمرها دور مشتری دست یابد.
پژوهشها و محاسبههای امروزی نشان داده است که مشاهدات گالیله تا چه اندازه دقیق و درست بودهاند.
مشاهدۀ نقاط تیره بر سطح خورشید (لکههای خورشیدی) چیز جدیدی نیست و موردتوجه ستارهشناسان دوران کهن نیز بوده است.
آثار این مشاهدات حداقل به تمدن چین باستان بازمیگردد؛ و همچنین در سال 807 بعد از میلاد در زمان شارلمانی، مشاهدۀ نقطهای تاریک که بر سطح کشیده شده بود، به ثبت رسیده است.
در آن زمان آن را به عبور عطارد تفسیر کردند، با اینکه فرض بر این بود که آنها متوجه باشند که چنین تفسیری صحیح نیست. سیارهای مثل عطارد خیلی سریع عبور میکند و ممکن نیست سایۀ آن به مدت 8 روز بر سطح خورشید باقی بماند!
حقیقت آن است که این مناطق خورشیدی بر سطح خورشید و یا بهطور دقیقتر بر پوشش نورانی آن قرار دارند و آنچه باعث سیاه یا تیره شدن آنها شده، درجۀ حرارت پایینتر آنها نسبت به محیط اطرافشان است؛ اما در حقیقت این مناطق واقعاً نورانی و درخشاناند و اگر ما سایر مناطق خورشید را بپوشانیم قطعاً خواهیم دید که این مناطق درخشان و نورانی هستند!
این نقاط خورشیدی با فعالیتهای مغناطیسی شدیدی که مانع از انتقال حرارت میشوند، تمایز مییابند… درجۀ حرارت این نقاط به حدود 4000 تا 4500 کلوین میرسد، حالآنکه درجه حرارت سایر مناطق سطح خورشید نزدیک به 6000 درجه است… یعنی تقریباً 2000 درجه بین دو منطقه تفاوت دما وجود دارد و همین تفاوت، این مناطق را تیره نشان میدهد.
لکههای خورشیدی شکلهای متنوعی دارند و تعدادشان نیز ثابت نیست و چهبسا تا چندین سال تعداد آنها به صفر، و سپس در سالهای دیگری به اوج خود یعنی صدها لکه میرسد. پدیدار و پنهان شدن این لکهها دورههای تناوبی دارد و مدتزمان هر دوره حدود 11 سال است.
بهعنوانمثال چند سال پیش در سال 2008، ما 266 روز بدون آشکار شدن هیچ لکهای بر سطح خورشید را سپری نمودیم و همینطور در سال 2010.
خورشید نزدیکترین ستاره به زمین است و بااینوجود چیز زیادی از آن نمیدانیم… شاید در قسمتهای بعدی بتوانیم در این زمینه توقف بیشتری داشته باشیم و به برخی از امور علمی که بهطور عمومی به ستارهها و بهطور خاص به ستارۀ ما، «خورشید» تعلق دارد، بپردازیم… اما در حال حاضر در این قسمت، تنها به آنچه در زمینۀ کشف گالیله مهم است بسنده خواهیم نمود! و اینکه این کشف چه اشکالاتی را بر تصویری که کلیسا از جهان ارائه میداد وارد میکند.
یوهانس فابریکوس هلندی (Johannes Fabricius)، توماس هاروی بریتانیایی (Thomas Harriot) و کریستوف شاینر آلمانی (Christoph Scheiner) و گالیلئو گالیله.
مساحت لکههای کشفشده، متفاوت بود. آنها میتوانستند چندین بار سطح زمین را دربر بگیرند و از شرق زمین بر روی خطوط تقریباً موازی با خط استوای خورشیدی حرکت کنند.
اولین کسی که مشاهده خود را در پاییز 1611 میلادی منتشر کرد، یوهانس فابریکوس هلندی بود؛ اما نگاهها بهطور خاص به گالیله و کریستوفر شاینر دوخته شده بود؛ شاینرِ مسیحی که بسیار تحتفشار بود و از آنچه مشاهده کرده بود، مضطرب و بیمناک؛ [چراکه] وجود لکههایی بر سطح خورشید با عقیدۀ کلیسا که متکی بر فلسفۀ ارسطویی و توماس آکویناسی بود، در تضاد بود؛ اینکه در این فلسفه، خورشید باید در نهایت کمال باشد، نه آمیخته و آلوده با چیزی.
شاینر کوشید تفسیری ارائه دهد تا این دو دیدگاه را یک جا گرد آورد. او چنین پیشنهاد داد که اجرام سخت کوچکی وجود دارند که دور خورشید میچرخند؛ درست همانند قمرهای مشتری که گالیله چند ماه پیش کشف کرده بود.
و ازآنجاکه این لکهها تیرگی یا گودی بیشتری نسبت به کوههای ماه دارند، در نتیجه تراکم آنها هم بیشتر است!
نامی که شاینر به استعاره استفاده کرده بود «آپل» (‘Apelle) بود؛ نقاش باستانی یونانی که پشت تابلوهای خود پنهان میشد تا نظرات رهگذران را دریابد.
شاینر نامههایش را در انتهای سال 1611 نوشت و همۀ آنها در ژانویۀ 1612 منتشر شد.
ویلسر (Welser) رونوشتی از این نامهها را به گالیله فرستاد که برای مدتی طولانی او را متحیر نمود و او را در پاسخ دادن خیلی به تأخیر انداخت!
گالیله متقاعد شده بود که لکهها یا بر سطح خورشید قرار دارند یا متعلق به محیطی چسبیده به آن و یا بسیار نزدیک به آن هستند؛ ولی در مورد ماهیت آنها تردید داشت و شاید ترجیح میداد که آنها ابرهایی در فضای خورشید باشند!
در چهارم ماه مِی و سپس در چهاردهم آگوست سال 1612 گالیله دو نامه به ویلسر فرستاد.
1 ـ لکههای تیره بر سطح خورشید و یا در فضای نزدیک به آن قرار دارند، و حرکت آنها فقط به این دلیل است که خورشید تقریباً هر یک ماه یک بار به دور خودش میچرخد.
2 ـ لکههای خورشیدی با هیچگونه «دورۀ تناوبی» (périodicité) که بهطور مرتب ظاهر و از بین میروند، ارتباط پیدا نمیکنند.
3 ـ اگر لکهها اجرامی آسمانی بودند که در فاصلهای دور از خورشید، گِرد آن میچرخیدند باید سرعت تقریباً ثابتی داشته باشند؛ و حالآنکه مشاهدات گالیله ثابت میکرد که هرگاه لکهها به لبۀ قرص خورشید میرسند، کُند میشوند، و این مشخص میکند که آنها بر سطح خورشید قرار دارند یا دستکم خیلی نزدیک به سطح آن هستند.
بهعلاوه هرگاه لکهها به مرز خورشید نزدیک میشدند، چنین به نظر میرسید که گویا بزرگیشان در جهت حرکتشان انقباض مییابد.
این منقبض و کوتاه شدن بزرگی ظاهری میتواند به این صورت تفسیر شود که خورشید دور خود میچرخد و لکهها نیز همراه با آن میچرخند.
خورشید تقریباً هر 27 روز یک دور کامل به دور خود میچرخد؛ پس وقتی لکهها به لبه میرسند و پیش از اینکه پنهان شوند، انحنا و قوس خورشید باعث میشود که ما آنها را مورب و تغییر یافته ببینیم!
بلکه قمرهایی که پیرامون مشتری میچرخند همواره کروی شکل به نظر میرسند؛ در هر وضعیتی که باشند و از هر زاویهای که به آنها نگریسته باشیم؛ بنابراین امکان ندارد که لکههای خورشیدی اجرام سفتی باشند که دور خورشید میچرخند.
شاینر که مشاهدات روزانۀ خود را بهطور مرتب انجام میداد، در آخر اعتراف کرد که لکههای موجود بر روی سطح خورشید، سیاره یا قمرهایی نیستند که به دور آن میچرخند؛ اگرچه او نظر دیگری در مورد طبیعت آنها داشت.
بهطورکلی بحث دربارۀ تفسیر ماهیت این لکهها مدتهای طولانی تا قرنها ادامه یافت و امروزه ما برخی چیزها را دربارۀ آنها میدانیم ولی نه همهچیز را!
شاید این اختلاف بین گالیله و شاینر اثری منفی بر رابطۀ بین مسیحیان و گالیله، و در محاکمۀ گالیله در سال 1633 میلادی نقشی داشته است.
بههرحال بعد از تمامی این اکتشافات، جایگاه کلیسا در معرض تهدید قرار گرفت… فلسفۀ ارسطوییِ جهان، آشکارا باطل شد… مدل زمینمرکزی قادر به تفسیر مشاهدات تلسکوپ گالیله نبود… جوردانو برونو کشته شد چون میگفت زمین به دور خورشید میچرخد و خورشید چیزی نیست جز ستارهای از مجموعه ستارههایی که نهایتی ندارند و قابلشمارش نیستند… کلیسا میتوانست جوردانو را با این نسبت ناروا که او از «بزرگان پیشین دین است که مرتد شده» ساکت کند، اما با گالیله چطور؟
گالیلهای که یک دانشگاهی مشهور و قابلاحترام در مجامع علمی بود. آیا کلیسا او را نیز به قتل خواهد رسانید؟
شخصِ کاردینال بلارمین که مسبب بهآتشکشیدهشدن جوردانو برونو بود، دستوری را از جانب پاپ دریافت کرد تا اعلامیهای را به دست گالیله برساند و در آن ممنوعیت کتابهای کوپرنیک را اعلام کند. همچنین برای او توضیح دهد که نتیجۀ دفاع از این نظریه، حاضر شدن در دادگاه تفتیش عقاید خواهد بود. گالیله در طول زندگی خود تحت این ممنوعیت خصوصی یا شخصی بود؛ سپس دادگاه کلیسا، گالیله را بر اساس این سند از بلارمین که گالیله آن را یک درخواست شخصی بهحساب آورده بود و نه یک ممنوعیت رسمیِ کلی، محاکمه کرد.
آنچه «مکتب مقدس» نام نهاده بودند گالیله را در سال 1633 به اتهام اعتقاد به مرکزیت خورشید در کتاب مشهورش با عنوان «بحثی در باب دو نظام اصلی هستی» و نشر آن در سال 1632 محاکمه کرد و از او خواست تا به اشتباهش اعتراف نماید و از آن توبه کند. اتهام او این بود که برخلاف دستوراتی که کاردینال بلارمین به او ابلاغ کرده بود، عمل کرده است. اینکه اعتقاد به گردش زمین به دور خورشید گزافهگویی به شمار میرفته است، امری عجیب است. آیا چنین نیست؟
پس از آن، حملۀ همه جانبهای توسط پاپ اوربان هشتم (Urbain III) برای انتشار و تبلیغ حکم صادر شده علیه گالیله، بهخصوص در محافل علمی، صورت پذیرفت.
زیرا در این کار، هتک حرمت دانشمندان وجود داشت.
مضاف بر اینکه اعتراف دانشمند بزرگ ـگالیلهـ به گناه خود و درخواست توبه، رهاورد با ارزشی برای کلیسا بهحساب میآمد؛
زیرا کلیسا با تکیه بر این اعتراف میتوانست نفی تفکر مرکزیت خورشید را استوار سازد، بدون آنکه پاپ رسماً اعلام کند چنین تفکری باطل است.
اما زمین به دور خود و به دور خورشید میچرخد
و همواره خواهد چرخید.
تا اینکه امروز ما آن را مشاهده میکنیم و همۀ جهان نیز مشاهدهاش میکنند
از طریق ماهوارههایی
که میچرخند و برای همۀ جهانیان آشکار میکنند.
که جوردانو برونو،
گالیله
و کوپرنیکوک
در مورد مرکزیت خورشید
و چرخیدن زمین به دور آن
بدعتگذار و مرتد نبودند.
کلیسا گامی برای به قتل رسانیدن گالیله برنداشت ولی او را وادار به حبس خانگی کرد… امروز و بعد از اینکه دانستیم ـبهطوریکه کمترین شکی در صحت گفتۀ گالیله نداریمـ کلیسا با اعتراف به اینکه خودش به مدت چندین قرن بدعتگذار بوده است، عذرخواهی نمود.
و بهاینترتیب علم جدید با چهارچوب خود و آزادی بحثی که دربردارد
خداباوران را وادار به پرسش از کاستیهایشان بهخصوص در تأویل نوشتارهای مقدس میکند؛
اما غالب آنها توانایی انجام چنین عملی را ندارند.
عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پساز او کذاب است. به قلم: متیاس… Read More
مصیبت برتر قسمت دوم به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که… Read More
گفتوگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت دوم) به قلم: متیاس الیاس از پیشنهادِ رفتن نزد کشیش استقبال کرد… Read More
به قلم: شیث کشاورز امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریهای است که در جامعۀ علمی، بهطور گسترده بهعنوان توضیحی کاملاً… Read More
پاسخ به تئوفان اعترافکننده | قسمت چهارم به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین به سه ادعای تئوفانس… Read More
وظیفۀ مؤمنان در قبال رؤیا در پیشگاه فرستادۀ الهی به قلم: نوردخت مهدوی مقدمه رؤیا، سفری شیرین و روحانی است… Read More