142 – سید احمدالحسن را این‌گونه شناختم


به‌قلم: مهندس حیدر عثمان

بسم الله الرحمن الرحيم
والحمد لله رب العالمين
اللهم صل على محمد وال محمد الائمة والمهديين وسلم تسليما
حمد و سپاس برای خداوند است به‌خاطر هدایتش؛ حمد و سپاس مخصوص خدایی است که اولیای خود را به ما شناساند و پیش از آنکه خوار و ذلیل شویم ما را نجات داد. خداوندا حمد و منت از آنِ توست.
(پروردگارا، من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بی‌آب‌وعلفی، در کنار خانه‌ای که حرم توست، ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دل‌های گروهی از مردم را متوجه آن‌ها ساز و از ثمرات به آن‌ها روزی ده؛ شاید آنان شکر تو را به‌جای آورند). (ابراهيم، 37)

چگونگی ورودم به دعوت مبارک:

در ماه صفر سال 1424ق، و در یکی از شب‌های مبارکِ این ماه که ماه بازگشت اُسراست، برادر بزرگم آمد و باب سخن دربارۀ قضیه امام مهدی(ع) را باز کرد، و کلامش را این‌گونه آغاز کرد:
اگر هنگامِ آمدن امام مهدی‌(ع) تکلیفِ تو جابه‌جا کردنِ یک سنگِ بزرگ و سنگین باشد و تو از این تکلیف آگاه نباشی و امام مهدی(ع) بدونِ آنکه از پیش هشداری داده باشد بیاید و به تو بگوید اکنون باید این سنگ را بلند کنی، این ظلم بوده و تو در پاسخ خواهی گفت من از بلند‌کردن این سنگ بزرگ اطلاعی نداشتم؛ چرا کسی را برای ما نفرستادی که به ما بگوید، ای مولای من؛ اما هنگامی‌ که امام(ع) فردی را برای تو بفرستد که به تو بگوید ‌هنگامِ آمدنِ امام مهدی(ع)، تو باید این سنگ را بلند کنی، پس تو برای این قضیه آماده خواهی بود؛ یعنی برای بلند‌کردن سنگ جرثقیلی آماده می‌کنی؛ در نتیجه بلند‌کردن آن برای تو سنگین نخواهد بود و ظلمی در حق تو محسوب نمی‌شود… .
کلام برادرم به درازا انجامید و گفت: قضیۀ امام مهدی(ع) نیز باید دارای زمینه‌سازی باشد؛ زیرا همچنان که آن سنگ سنگین است، آن [امر امام مهدی(ع) ] هم [امری] سنگین است؛ پس باید زمینه‌سازی وجود داشته باشد که برای امام مهدی(ع) زمینه‌سازی کند و مردم را هشدار دهد و به آن‌ها بیاموزد که پیش از آمدن امام مهدی(ع) ، تکالیفی دارند که باید انجام دهند.
سپس برادرم گفت: امام مهدی(ع) فرستاده‌ای را فرستاده که در محلۀ «الزهراء» هست و نام او احمد است و مردم را به امام مهدی(ع) دعوت می‌کند. وقتی برادرم صحبت می‌کرد ترس شدیدی داشتم و وقتی گفت امام مهدی(ع) فرستاده‌ای را فرستاده و خواهان بیعت است با خودم گفتم من با او هستم. در این بین، پسرعموهایم هم اشکالاتی مطرح کردند؛ چون حضور داشتند و دعوت الهی را انکار می‌کردند؛ و ما در همان وقت با سید احمدالحسن بیعت کردیم. برادرم گفت پیش از آنکه بایستید بیعت کنید و ما بیعت کردیم. اولین هفته‌ای بود که من به تکلیف رسیدم و از همان موقع رؤیاهایم شروع شد و سید احمد (صلوات‌الله‌علیه) را در رؤیا می‌دیدم. والحمد لله رب العالمین.
پس از ورودمان به دعوت مبارک، در یک روز جمعه، من و برادرانم قرار گذاشتیم برویم و به‌دنبال سید احمدالحسن بگردیم؛ چون بر این باور بودیم که او در میان ماست. قرار گذاشتیم که به جست‌وجویش بپردازیم. وقتی به حسینیۀ انصار امام مهدی(ع) در بصره وارد شدیم، هنوز نماز جمعه برپا نشده بود و انصار داشتند برای نماز جمعه مهیا می‌شدند. رفتیم تا به انصار سلام کنیم، دو نفر را دیدیم که نزدیک نرده ایستاده بودند و پوشش عربی داشتند، یعنی لباس عرب‌ها. به خدا قسم وقتی طلعت زیبای صاحب‌الامر(ع) را دیدم ضربان قلبم تندتر شد؛ خیلی می‌ترسیدم. همراه برادرانم رفتم تا به ایشان سلام کنم، چون هر سه نفرمان همان حالت اضطراب را داشتیم. وقتی او را دیدم یک احساس زیبا و خوشحالی بزرگی در من به وجود آمد. به او سلام کردم و او نیز به من سلام کرد و فهمیدم او همان سید احمدالحسن است. سپس نماز جمعه برپا شد. ایشان ایستاد و نماز را اقامه کرد. یقینم بیشتر شد؛ چون [معمولاً] نماز جمعه توسط یکی از شیوخ بزرگوار اقامه می‌شد، اما [آن روز] وقتی صاحب‌الامر(ع) حضور یافت، حتی آن شیخ هم به کناری رفت، و [سید] خطبۀ شریفش را خواند. در خطبه دربارۀ حضور آمریکایی‌ها در نزدیک حرم شریف امیرالمؤمنین علی(ع) صحبت می‌کرد و از این وضعیت، خشمگین و آزرده بود و مسئولیت حضور آن‌ها را برعهدۀ سیستانی قرار می‌داد، و فرمود (نقل به‌مضمون): «سیستانی اگر با یک فتوا به آن‌ها دستور دهد که از شهر نجف بیرون بروند، آنان بیرون می‌‌روند.»
واقعاً از حضور آن‌ها ـ‌که خدا لعنتشان کند‌ـ نگران بود. او نماز جمعه را برایمان خواند و کاملاً یقین پیدا کردم که این سید احمدالحسن است. ما [معمولاً] سید احمدالحسن را نمی‌دیدیم؛ چون امتحان داشتیم و ایشان نمی‌پذیرفت در حالی که درسمان تمام نشده به حسینیه برویم، و در زمانی که ایشان در حسینیه بود به‌خاطر مدرسه از دیدنشان محروم شده بودیم. من در کلاس سوم متوسطه بودم؛ والحمد لله وحده.
پس از گذشت مدت‌زمانی طولانی از دعوت مبارک، روزی خواستیم به زیارت امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) برویم. سفرمان خانوادگی بود. عید غدیر نزدیک بود. وارد نجف شدیم. در ورودی نجف اشرف ایست‌بازرسی نظامی وجود داشت. ما را برای بازرسی نگه داشتند. پیاده شدیم که بازرسی شویم. برادرم را دیدم که [به سویی] دوید و من هم پشتِ‌سرش دویدم. خودرویی را دیدم که انصار در آن بودند. آن‌ها را می‌شناختم و به آنان سلام کردم. وقتی به همۀ آن‌ها سلام کردم [دیدم] راننده در ماشین مانده و پیاده نشده است. به داخل خودرو نگاه کردم، دیدم او سید احمدالحسن است. هنگامی‌که ایشان را دیدم نتوانستم خودم را کنترل کنم و شادمانی وجودم را فراگرفت؛ اما نتوانستم حتی یک قدم به‌سوی ایشان بردارم تا سلام کنم، ولی در درونم به ایشان سلام می‌کردم. برادرم رفت که به ایشان سلام کند، سید احمدالحسن پیاده شد و به برادرم سلام کرد.
والحمد لله رب العالمین

دانلود فایل کامل هفته نامه زمان ظهور – شماره 142

لیست کامل تمامی شماره های هفته نامه زمان ظهور

ali03131

Recent Posts

گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت سوم)

عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پس‌از او کذاب است. به قلم: متیاس… Read More

1 ماه ago

مدعیان خیر

مصیبت برتر قسمت دوم به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که… Read More

2 ماه ago

آیا معجزه راه ثابت شناخت فرستادگان الهی است؟

 گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت دوم) به قلم: متیاس الیاس از پیشنهادِ رفتن نزد کشیش استقبال کرد… Read More

2 ماه ago

آیا فرگشت یک هدف کلان دارد؟

به قلم: شیث کشاورز   امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریه‌ای است که در جامعۀ علمی، به‌طور گسترده به‌عنوان توضیحی کاملاً… Read More

2 ماه ago

پاسخ به اتهام فرصت‌طلبیِ پیامبر(ص) و یادگیری ایشان از اهل کتاب

پاسخ به تئوفان اعتراف‌کننده | قسمت چهارم به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین به سه ادعای تئوفانس… Read More

2 ماه ago

«رؤیا» دریچه‌ای به‌سوی ملکوت

وظیفۀ مؤمنان در قبال رؤیا در پیشگاه فرستادۀ الهی به قلم: نوردخت مهدوی مقدمه رؤیا، سفری شیرین و روحانی است… Read More

2 ماه ago