(قسمت آخر)
بسیار متواضع است، من سالها با او زندگی کردهام. در میانِ ما، مانند یکی از ما بود، بلکه در بسیاری از اوقات به ما خدمت میکرد. در خوراک و پوشاک و نشستن تفاوتی با ما نداشت، و بلکه پوشش و لباس ما از لباس او بهتر بود و به هر مکانی که میخواستیم وارد شویم یا سوار اتومبیل شویم، هنگام ورود ما را مقدّم میکرد، و نمیپذیرفت کسی ایشان را بر دیگر انصار مقدم کند. همیشه میگفت: «من برادر شما و خدمتکار شما هستم و همۀ ما بهسوی رضایت خداوند بلندمرتبه حرکت میکنیم. من آمدهام تا شما را از بتپرستی بیرون بیاورم، پس از من بت نسازید.»
هنگامیکه برخی از انصار با ایشان بهشکل خاص و ویژه رفتار میکردند و در هنگام سلامکردن و دستدادن و مانند اینها، بین ایشان و دیگر انصار فرق میگذاشتند، ایشان بسیار ناراحت میشد.
همچنین همواره میگفت: علامت و نشانه، شما را از هدف و نهایتی که آن علامت بدان اشاره دارد، باز ندارد. امامان و حجتها نشانههایی در مسیر هدایت و حق هستند؛ پس وسعت دیدتان را به نشانه محدود نکنید [که با این کار] در حق آن نشانه نیز ظلم میکنید.
پوشش و لباسِ سید احمدالحسن و نشستوبرخاست او ساده بود. به نشستن بر روی خاک و سجده بر آن مأنوس بود و اگر آن را مییافت، آن را رزقی از جانب خدا میدانست و اگر لباسش یا عبایش پاره میشد میفرمود: «الحمد لله الذي رزقنا الاقتداء بأمير المؤمنين: سپاس مخصوص خدایی است که اقتدا به امیرالمؤمنین را روزیِ ما نمود.»
و ما بیشترِ این سالها را همراهِ او در سفر بین استانهای عراق، برای تبلیغ و معرفی دعوت یمانی گذراندیم، و او در همۀ سفرهایمان به ما خدمت میکرد. هرگاه ماشین خراب میشد، او زیر ماشین به روی خاک میرفت و به روغن و امثال آن آلوده میشد، سالها در نهایت خوشخلقی و بدون هیچ گونه ابراز ناراحتی، این کار را انجام میداد. در شستن ظروف پس از اتمام غذا خوردن، با انصار همراهی میکرد؛ همچنین اگر در یکی از حسینیهها بودیم، در تهیه و تدارک غذا، به انصار کمک میکرد.
و همیشه این کلام پیامبر خدا عیسی (ع) جلوهگر میشد:
«با تواضع حکمت ساخته میشود، نه با تکبر…» و نیز «در زمین نرم گیاه میرویَد، نه در کوه».
نسبت به مبارزه با منیت به ما سفارش میکرد و میگفت: «خداوند قدوس است و تنها شخصِ قدوس به او نزدیک میشود؛ پس مقدس شوید تا خداوند به شما نزدیک شود.»
همراه او و از طریق او حقیقت تواضع و حقیقت دین را دانستیم؛ از او یاد گرفتیم که انسان هرچقدر به خودش نظر کرده و به خود مشغول شود و دچار عُجب شود، نزد خداوند مقامش پایین میآید؛ تا جایی که به مرتبۀ ابلیس ملعون میرسد که گفت «من از او بهترم».
(تلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)
(این سرای آخرت را (تنها) برای کسانی قرارمیدهیم که ارادۀ برتریجویی در زمین و فساد را ندارند؛ و عاقبت نیک برای پرهیزگاران است). [1]یعنی در ذهن آنها نیز خطور نکند که آنها برتریجویی در زمین را میخواهند و در رابطه با آن با خودشان نیز صحبت نکنند و به آن میل و رغبت نداشته باشند؛ یعنی نهتنها برای برتری در زمین و فساد تلاش نمیکنند، بلکه به ذهن هیچیک از آنها نیز خطور نمیکند که او از یکی از برادرانش برتر است، هرچقدر هم که ظاهرش ساده باشد.
میگفت کسی که مؤمن سادهای را کوچک بشمارد و کسی که نیازمندی را کوچک بشمارد همانا احمدالحسن را تحقیر کرده و کوچک شمرده است.
همیشه میگفت: «بزرگترین دشمن انسان نفسی است که بین دو پهلوی او وجود دارد.»
احمدالحسن در حقیقت مدرسۀ بسیار بزرگی در هر چیزی بود و میزان زشتی و انحطاط روشهای تکبر و برتریجویی را که رسم رایج در بیشتر مؤسسات دینی است، از او یاد گرفتیم؛ از قبیل بوسیدن دستها و برتریجویی و ستم بر مردم و بلند گذاشتن ریش و بزرگکردن عمامهها؛ پس میبینی عُرف رایج این است که شخص هرچقدر گمان کند در علم پیشروی کرده ریش او درازتر شده و عمامهاش بزرگتر میشود؛ بلکه حتی نعلینها نیز تغییر میکند و نعلین زرد به پا میکند و این نعلین زرد یعنی اینکه او مجتهد شده است! وای بر اینچنین اجتهادی که نعلین نشانۀ آن است!
در روزی از روزها یکی از مدعیان اجتهاد در نجف اشرف توجهم را به خود جلب کرد. آنجا که در صحن امیرالمؤمنین ایستاده بودم و این مجتهد آمد و یکی از پیروانش نیز پشت سر او بود. هنگامی که به محل درآوردن کفشها رسید نعلین زردش را رها کرد، بدون آنکه آن را به کفشداری تحویل دهد و وظیفۀ شخصی که پشت سر او راه میرفت این بود که نعلین زرد او را برداشته و به مسئول کفشداری دهد و هنگامی که این مرجع خارج میشود، این شخص جلو رفته و آن نعلین زرد را برای او میآورد؛ پس از چنین راه و روش فرعونیای که از مسیر اهلبیت، و مسیر تواضع و سادگی و ازخودگذشتگی، منحرف است بدم آمد.
اما افرادی که اکنون ادعای مرجعیت عالی (تراز اول) دارند، میبینی که مردم مثل گُردانی از سربازان ساعتها میایستند در انتظار اینکه نوبت به آنها برسد، فقط برای اینکه دست این مرجع را ببوسند!
و این مرجع را میبینیم که دستش را بالا میآورَد و در بسیاری از اوقات به فرد کناریاش توجه کرده و با او صحبت میکند، و در این حال، مردم دستش را بوسیده و میروند در حالی که او حتی به آنها نگاه هم نمیکند؛ و این چیزی است که من به چشم خود دیدم و خدا بر آنچه میگویم گواه است.
در حالی که این مراجع، روایاتی را که در نهی از دستبوسی از اهلبیت رسیده، میخوانند:
صاحب سابری گوید: بر امام صادق (ع) وارد شدم و دستشان را گرفتم و بوسیدم حضرت فرمود: «آگاه باش که این جز برای نبی یا وصی نبی شايسته نيست.» [2]از امام رضا (ع) نقل شده که فرمود: «نباید شخصی دست شخص ديگرى را ببوسد؛ زیرا بوسيدن دستش، همانند نماز گزاردن بر اوست.» [3]اینها گمان نمیکنند شخصی از آنها برتر باشد و به همین خاطر دستانشان را برای بوسیدن در برابر همۀ مردم قرار میدهند؛ وگرنه چنانچه گمان میکردند که شاید در میان افرادی که دست آنها را میبوسند فردی وجود دارد که از آنها برتر بوده و به خدا نزدیکتر است، در این صورت چگونه میپذیرند که چنین شخصی دست آنها را ببوسد؟!
و این بسیار از اخلاق آلمحمد و آنچه شیعیان و دوستدارانشان را با آن تربیت کردهاند، به دور است.
خدا به شهید صدر خیر دهد که زشتیِ این بدعت را به روشنترین نحو بیان کرد و همۀ عذرهای واهی برای توجیه این بدعت را تمام کرد؛ آنگاه که در یکی از خطبهها یا فایلهای صوتیاش کلامی گفت که مضمون آن چنین است: «کسی که دستش بوسیده شود شیطان است؛ چه بداند و چه نداند.» همچنین کلامی گفت که مضمون آن چنین است: «من در حوزه و جامعه غریب بودم؛ چراکه دستم را برای بوسیدن، جلو نمیگذاشتم؛ اما انشاءالله روزی خواهد رسید که در آن، کسی که دستش بوسیده شود غریب و مطرود خواهد بود.»
آری؛ ان شاءالله این روز بسیار نزدیک است. دین محمد و آلمحمد (ع) بدون بدعت یا تحریف، تر و تازه بازمیگردد؛ پس فجر صادق طلوع کرده و ما منتظر طلوع خورشید هستیم. خداوند بلندمرتبه میفرماید:
(… وعدۀ آنان صبحگاهان است؛ آیا صبح نزدیک نیست؟!) [4]بله، نزدیک است و بسیار نزدیک است و دلهای ما مشتاق این صبحی است که روشنیِ چشمِ پرهیزکارانِ منتظر است و کسی که آن را دور میشمارد تشکیککنندگانِ دارای شک هستند؛ خداوند بلندمرتبه میفرماید:
(آنها آن را دور میبینند و ما آن را نزدیک میبینیم). [5]
سید احمدالحسن بر نادیدهگرفتن ذات و مبارزه با نفس و ذوبشدن در محبت خداوند و شناختن او و اولیای او، تأکید بسیاری میکرد؛ بلکه همیشه بر این تأکید میکرد که هدف انسان از اطاعت، بهشت و در امانماندن از آتش جهنم نباشد؛ بلکه انسان باید خداوند را بدین خاطر عبادت کند که او سزاوار عبادت است؛ چنانکه از امیرالمؤمنین نقل شده است. پس کسی که نفْسش و هوای نفْسش را کُشت میتواند حقیقتاً در ملکوت خداوند و جایگاه متقین وارد شود؛ اما کسی که به نگاه به نفْس خودش مشغول باشد، به میزانِ این مشغولیت از پروردگارش غافل است.
همیشه میفرمود: «ما چهکسی هستیم که [بخواهیم] برای خودمان فضیلت یا مقام یا برتری بر دیگران به شمار آوریم، وقتی امیرالمؤمنین و سید الموحدین درباره خودش میگوید: پروردگارا! همانا بر نفس خودم در توجه به آن، ستم کردم، پس وای بر نفس من، اگر آن را نیامرزی.»
پس ما چهکسی هستیم تا به خود مغرور شده و به نگاه به نفْس یا عُجب مشغول شویم یا اینکه اینگونه ببینیم که حقی از حقوق خداوند بر خودمان را ادا کردهایم. برای ما شایسته است از وجودمان حیا کرده و خجالت بکشیم و نسبت به تقصیرمان در حق خداوند بلندمرتبه و شکر نعمتهای بیشمار او بر ما، از روی حسرت و پشیمانی دستمان را بگزیم.
در هر حال، تا بدین جا سر قلم شکست. این عرصهای است که هرچقدر در آن نوشته شود به انتهایش نمیرسم و نمیتوانم مشتی از خروار را توصیف کنم. من نمیتوانم تواضعِ این بندۀ با عظمت را توصیف کنم مگر بهوسیله آن چیزی که از او شناختم و چگونه میتوانم او را بشناسم و چگونه ثریا شناخته شود و از کجا چنین چیزی برای من باشد. انبوهی از کلمات و تعابیر در خاطرم میآید و در ترتیب آنها سردرگم میشوم تا آنجا که میبینم نمیتوانم چیزی بنویسم.
اما شاید بتوانیم چیزی از حقیقت را بفهمیم، هنگامیکه از او میشنویم که دربارۀ خودش چنین میگوید:
«من خودم را تنها گناهی در نزد پروردگارم میبینم.»
و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظیم.
نسبت به دنیا و زینت آن، زاهد و رویگردان است و هرگز برای آن ارزشی قائل نیست. رویگردان است، نه مانند زاهدان دروغین که در برابر مردم به زهد تظاهر کرده اما دلهایشان آکنده از حب دنیا و ریاست و مقام و منصب و فخرفروشی است؛ بلکه زهد او مانند پدران پاکش است، چه در گفتار و چه در رفتار. از نشانههای برتریجویی و فخرفروشی متنفر است. با تواضع و سادگی و قناعت خو گرفته است. خانهای ندارد که خودش یا خانوادهاش در آن پناه بگیرند و اتومبیلی ندارد که او را جابهجا کند و نیازهایش را بهوسیلۀ آن برطرف کند و ندارد… و ندارد… و ندارد… گویی او در این دنیا مهمان است و بهزودی رهسپار میشود. با این حال، هنگامی که او را میبینی او را بینیازترین و عزیزترین فرد مییابی. در هر چیزی بر خداوند بلندمرتبه توکل میکند. همۀ تلاشش را در طاعت خداوند بلندمرتبه و اصلاح امور مردم و زندهکردن سنتها و ازبینبردن بدعتها صرف میکند.
اما از لحاظ رزق و روزیِ دنیایی، این کلام امیرالمؤمنین بر او تطبیق پیدا میکند:
«اى مردم، بدانيد كمال دين طلب علم و عمل به آن است. بدانيد كه طلب علم بر شما از طلب مال لازمتر است؛ زيرا مال براى شما قسمت و تضمينشده است. عادلى (كه خداست) آن را بين شما قسمت كرده و تضمين نموده و به شما میرساند؛ ولى علم نزد اهلش نگه داشته شده و شما مأموريد آن را از اهلش طلب كنيد؛ پس آن را طلب كنيد.»
از او اینگونه یاد گرفتیم که هرکس بین خودش و خداوند را اصلاح کند، خداوند همۀ امور او را برعهده میگیرد و برای او از هر تنگنایی راه برونرفت و گشایشی قرار میدهد و از جایی که گمان نمیکند به او روزی میدهد؛ همان گونه که خداوند بلندمرتبه فرمود:
(… وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا) ( … و هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند * و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد؛ و هرکس بر خدا توکل کند، کفایت امرش را میکند؛ خداوند فرمان خود را به انجام میرساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است). [6]و رزق و روزیِ پاک همان چیزی است که با اطاعت خداوند و در اطاعت خداوند و برای اطاعت خداوند است؛ یعنی طلب رزق و روزی نیز باید برای طاعت خداوند و بهجاآوردن چیزی باشد که او بر ما واجب نموده است؛ از قبیل یاری دین و کمک به فقرا و نیازمندان و برطرفساختن نیازهای ضروری خانواده و بستگان؛ نه اینکه به مالاندوزی و دنیا و مقام حرص وجود داشته باشد. قلب ظرفی است که در آنِ واحد گنجایش دو چیز را ندارد، یا حب خداوند یا حب به دنیا. ما آفریده نشدهایم که دنیا و زینت آن، ما را به خود مشغول کند و با سگهای وحشی آن درگیر شویم.
همیشه توصیف امیرالمؤمنین از دنیا، در او نمود پیدا میکرد که فرمود:
شيخ ناظم عقيلی
23جمادیالثانی1431ق
پانوشت:
بهقلم شیخ ناظم عقیلی
(برای مطالعۀ قسمت چهارم از مجموعه خاطرات «او را اینگونه شناختم» بهقلم شیخ ناظم عقیلی به هفتهنامۀ شمارۀ 147مراجعه کنید).
۱۴۸ – هفته نامه زمان ظهور- ۴ فروردین ۱۴۰۲
دانلود تمامی شماره های هفته نامه زمان ظهور
عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پساز او کذاب است. به قلم: متیاس… Read More
مصیبت برتر قسمت دوم به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که… Read More
گفتوگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت دوم) به قلم: متیاس الیاس از پیشنهادِ رفتن نزد کشیش استقبال کرد… Read More
به قلم: شیث کشاورز امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریهای است که در جامعۀ علمی، بهطور گسترده بهعنوان توضیحی کاملاً… Read More
پاسخ به تئوفان اعترافکننده | قسمت چهارم به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین به سه ادعای تئوفانس… Read More
وظیفۀ مؤمنان در قبال رؤیا در پیشگاه فرستادۀ الهی به قلم: نوردخت مهدوی مقدمه رؤیا، سفری شیرین و روحانی است… Read More