بهقلم مهندس حسین منصوری
قسمت سوم
یک بار برای زیارت حسین(ع) با ایشان از نجف به کربلا میرفتیم. احساس کرد که ما خسته شدهایم، پس گفت: بنشینید استراحت کنید. یکی از انصار بر تپهای از خاک نشست که نزدیکش لانۀ مورچهها بود. مورچهها از کنارش رد میشدند، و او را آزار دادند و او آنها را با پایش له کرد. در این هنگام حال سید احمدالحسن دگرگون شد! انگار که کسی را کشته است! و به آن انصاری دستور داد که بلند شده و از مورچهها دور شود، و با او بهتندی صحبت کرد!
آری! این همان احمدالحسن که حتی با مورچه و درخت نیز عدالت میورزد!
یک بار دربارۀ حیوانات خانگی سخن گفت و فرمود: امروزه مردم بهاشتباه زندگی آنان را تغییر دادهاند! و فلان نوع حیوان در اصل فلان ماده غذایی را مصرف میکرده و نوع دیگر نیز فلان ماده غذایی را میخورد.
یکبار دربارۀ کوهها صحبت کرد که چگونه مانند میخ، زمین کروی را محکم نگه داشته، با وجود آنکه درون آن مایع [گدازه] است و دور خودش میچرخد. تا اینکه شیخ جلال (ره) از سخنش به وجد آمد و شگفتزده شد و گفت: سید، نظریات زیادی [دربارۀ کوهها] خواندهام ولی چنین کلامی نشنیدهام! سپس شروع به مدح و ثنای کلام سید احمدالحسن کرد! پس رنگ [رخسار] ایشان تغییر کرد و فرمود: شیخ جلال! اگر در قلب من عزیز نبودی، بر چهرهات خاک میپاشیدم، همانگونه که رسول خدا (ص) فرمود! اما تو عزیزِ دلِ منی، پس دیگر تکرار نکن!
ما نمیخواهیم دربارۀ یک پیشوای دینی به روال سنتی حوزوی صحبت کنیم، نه هرگز! بلکه ما از فردی سخن میگوییم که به اسم خداوند حکم میکند و خداوند علم چیزهایی را که دربارۀ آنها حکم میکند و آنچه مناسب حالشان است، به او بخشیده است! از کسی دم میزنیم که عدالت را برای درخت و کوه و مورچه محقق نموده، چه برسد به انسان. پس این مخلوقات نیز حقوقی دارند که اگر حقوقشان رعایت نشود خشم و غضب آنها را بهدنبال خواهد داشت، بهوسیله یک سونامی یا بیماری واگیردار و…
و این حقیقت آسمان و زمین است که با کافران میجنگد، چراکه آن هم از ظلم بشر بینصیب نمانده و حق دارد که بهدنبالِ عدالتی که آن را در منجی خود احمدالحسن جستوجو میکند پاسخ بدهد! پس اگر انسان بخواهد در مقابل این حق بایستد چهکسی میتواند مانع این شود که آسمان و زمین به اذن خداوند در راه احقاق حقشان بجنگند.
و شاید یکی از اموری که باعث میشد انصار ایشان به رهبرشان اطمینان کامل داشته و تسلیم تربیت او باشند، این بود که هروقت در مشکل پیچیده به بنبست میرسیدیم و امکان حلش نبود، وقتی خبر به ایشان میرسید، بهسادگی حلش مینمود! آری! بهسادگی! میگفت فلان کار و فلان کار را انجام دهید! بیشتر مواقع با یک جمله دشوارترین مشکلات را حل میکرد، و ما به کلی مبهوت و حیران میشدیم! عقلهای ما کجا بوده که نتوانسته [مشکل را] حل کند، در حالی که مدتها فکر کردیم؟!
بلکه امروزه حقایقی علمی وجود دارد که نتوانستهاند به عمق آن راه یابند، و ایشان با یک جمله، آنها را حل میکند! مانند ویروسها که شما میدانید که موجوداتی زنده نیستند، اما هنگامیکه وارد بدن انسان میشوند، ناگهان در بدن حیات مییابند! و علم تا به امروز از تفسیر این مسئله ناتوان است. در حالی که سید احمدالحسن با یک جمله آن را حل نموده و فرمود: بیشتر بیماریهای انسان از جن است!
بنابراین ما دربارۀ شخصی صحبت میکنیم که علم او به اشیا احاطه دارد و محدود به بیان حلال و حرام نیست. مقصود ما مرجعی از مراجع شیعه و سنی نیست، بلکه ما درباره یک حاکم الهی و نجاتدهندهٔ بشریت صحبت میکنیم که کلیدهای آسایش دنیوی و اخروی نزد اوست! یا چنانکه حضرت زهرا در خطبهاش فرمود اگر علی را ولی و سرپرست خویش قرار میدادند از آسمان و زمین برایشان نعمت فرومیریخت!
این همان احمدالحسن است که حوزههای علمیه با تمسخر با دعوت او روبهرو شدند، و او به آنان با قرآن پاسخ میدهد! مثلاً وقتی ایشان کتاب (العجل) گوساله، را نوشت، مراجع آشفتهگویی کردند که چگونه وصی و فرستادهٔ امام، کتابش را به نام حیوان نامگذاری کرده!؟ همانطور که میبینید کمترین چیزی که میتوان دربارۀ این اشکال گفت این است که آنان از پاسخ به علم موجود در این کتاب میگریزند، تا مردم را با عیبجویی از نام کتاب فریب دهند، در حالی که واقعاً اشکالی سخیف و بیارزش است! اما وقتی به گوش سید احمدالحسن رساندند، فرمود: در قرآن سورههایی به نام حیوانات است همچون سورۀ بقره، سورۀ نمل و سورۀ فیل… ملاحظه کنید که امام نگفت «این یک سؤال سخیف و بیارزش است، این چه طرز مواجهه است، من وصی امام هستم»! بلکه به اشکال پاسخ داد. او اینگونه بود و همواره به اشکالاتی که شیطان میخواست با آن مردم را فریب دهد پاسخ میدادند! حتی اگر آن اشکال سخیف و بیارزش بود. زیرا همت او بر این است که بیشترین تعداد از مردم را نجات دهد و از ابلیس (لعنت الله علیه) جدا کرده، به گسترهٔ رحمت خدا وارد کند.
اما [در رابطه با] عبادتش! خدا را گواه میگیرم روزی او را در محرابش دیدم که با خداوند دعا و مناجات میکند و دستانش را مانند گدایانی که غذا میخواهند دراز کرده است. وقتی ایشان برای نماز میایستاد، یاد امام سجاد میافتادم که طبق روایت، مثل چوب خشک بدون تحرک ایستاده، و فقط لباسش میجنبد!
و خدا گواه است که شبی روی پشتبام خانهٔ یکی از انصار در نجف خوابیده بودیم، ایشان را بیدار کردم. دیدم که بلافاصله صاف نشست، سرش را به آسمان بلند کرد، مانند کسی که از وطنش جدا شده، سپس به سجده افتاد و گفت: «الحمد لله الذي ردّ روحي على بدني لأحمده و أعبده: سپاس خدایی را که روحم را به بدنم بازگرداند تا حمدش گویم و عبادتش کنم». تا جایی که یقین کردم او در آسمان بوده و آسمان را دیدم که قبل از سجدهاش، با روح او، در نزدیک بدنش به زمین هبوط کرد!
به ما یاد میداد که گویندهای را کوچک نشماریم و به او توهین نکنیم، حتی اگر کودک باشد، و میگفت: چه بسا خداوند بخواهد از زبان کودک چیزی را به شما برساند! پس چه [خطای] بزرگی است که کلام کودک را کوچک یا سبک بشماری! زیرا در آن صورت خداوند بلندمرتبه را کوچک شمردهای!
به یاد دارم یکبار وقتی دربارۀ ساخت حسینیه برای انصار در بصره گفتوگو میکردیم شهید شیخ جلال (ره) طرح و پیشنهادی داد. به نظر من پیشنهادش بسیار دشوار و غیرقابلتحقق به نظر میرسید. پس با او بهتندی سخن گفتم! سید احمدالحسن رو به من نموده و فرمود: برای چه اینگونه با او سخن گفتی؟! آیا نمیدانی امام مهدی(ع) به خاطر چنین عملی سر یکی از اصحابش را میزند!
و پیش از آن دو رؤیا دیدم! در یکی از آنها امام مهدی(ع) و در دیگری سید احمدالحسن بود؛ و در هر دو، امام به من خبر داد که در آن مقطع انصار را در بصره مدیریت خواهم کرد! دربارۀ این دو رؤیا به هیچکس چیزی نگفتم. بعد از چند روز به خانهٔ ابوزهرا میرفتم و سید احمدالحسن داشت از خانه بیرون میرفت. جلوی در ایشان را دیدم و «مازن» از نزدیکانش همراه او بود. دستش را بر شانهام گذاشت و همان کلامی را که در رؤیا [گفته] بود به من فرمود و [سپس] فرمود ابوزهرا این قضیه را به انصار خواهد رساند. به ایشان خبر دادم که چگونه دو رؤیا دیدم و به کسی نگفته بودم. سپس سید احمدالحسن خداحافظی کرد و رفت.
خاطرات زیادی در ذهنم وجود دارد، ولی نمیتوانم هرکدام را تحت یک عنوان خاص قرار دهم، بلکه هر خاطره خودش یک مدرسهٔ بزرگ است.
در یکی از روزها وقتی دخترم طاهره گریه میکرد و امام شنید، پرسید: این دختر کیست؟ گفتم: دختر من است. گفت: برای چه گریه میکند؟ گفتم: از ابتدای تولدش همین طور است و همواره گریه میکند! گفت: برایش حِرز ننوشتهای؟ گفتم: نه نمیدانستم چطور بنویسم! پس کاغذ و قلمی برداشت و حرزی برایش نوشت! حال دخترم بسیار بهتر شد و از وقتی که آن کاغذ را بر گردنش آویختهایم گریهاش متوقف شده است!
یک روز دیگر، ایشان در خانۀ سید رافد در بصره بود. شنبه بود. وقت نهار بود. سید رافد سفره را پهن کرد. غذا ماهی بود. انصار شروع به خوردن کردند و سید احمدالحسن هم آنها را همراهی کرد. وقتی ایشان لقمه را در دهان گذاشت ناگهان غذا گلوی او را گرفت و درخواست کرد که به باغ برود. تا آنجا که ما همگی نسبت به حال ایشان نگران شدیم و سید رافد بسیار نگران بود. وقتی سید داشت به سمت باغ میرفت، شیخ جلال لب به سخن گشوده و گفت:
فهمیدید چه شد؟ امام معصوم روز شنبه ماهی نمیخورد، همان طور که امیرالمؤمنین فرمود من هرگز [در این روز] ماهی نخوردم. به همین خاطر سید حیا کرد چیزی بگوید و تلاش کرد بخورد، با این حال جسم او غذا را نپذیرفت.
پس از آن سید به حال عادی برگشت، آمد و کنار ما نشست اما غذا نخورد. بیشتر انصار هم دست از غذا خوردن کشیدند زیرا ایشان نخوردند. در این حال امام با لهجۀ عراقی به من فرمود بخور حسین و من شروع به خوردن کردم.
در یکی از جمعهها در حسینیهٔ بصره برایمان نماز جمعه خواند. تعداد نمازگزاران زیاد بود و هنوز آن روز را کاملاً به یاد دارم. ایستاده بود و رو بهسوی نمازگزاران خطبه میخواند. حسینیه هنوز ساختمانش نیمهکاره بود و فقط دیوارهای اطرافش با بلوک کشیده شده بود و من (و پناه بر خدا از من) از ایشان بسیار دور بودم. ولی با وجود آنکه در آن زمان بلندگو نداشتیم ـچون پول خریدشان را نداشتیمـ اما وقتی سخنرانی میکرد صدایش بهوضوح میرسید! با وجود آنکه ایشان با تمام توان صحبت نمیکرد، بلکه فقط با صدای بلند صحبت میکرد؛ و صدایش هوا را میشکافت و واقعاً بهوضوح و به طرزی عجیب به همه میرسید!
روزی دیگر با سید أیمن در حسینیه نشسته بودیم. ساعت حدوداً شش صبح بود. أیمن گفت: مشتاق دیدار سید احمدالحسن هستم. ناگهان درب حسینیه باز شد و ایشان بر ما وارد شد! سپس به پرچمی توجه کرد که بر درب حسینیه نصب شده بود و گفت: آیا پرچم امام باید اینگونه باشد؟ چون پرچم بزرگی بود و در هوا به اهتزاز درنمیآمد. در ادامه پرچم به اندازۀ طبیعی تغییر یافت و در هوا به اهتزاز درآمد. اینگونه ایشان خودش همهچیز را پیگیری میکرد!
یک بار بین نجف و کربلا [پیاده] در حال حرکت بودیم، بهقصد زیارت امام حسین(ع). بهعلت پیادهروی زیاد از پای امام خون جاری شد! و حتی تکهای پارچه نداشتیم که جلوی خونریزی را بگیریم و پانسمان کنیم! از ایشان خواستم کیف پولم را زیر پایش قرار دهد تا خونریزیِ کفِ پایِ او قطع شود، پس توجهی به من نموده و فرمود: اگر به فقرا اینگونه اهتمام و توجه میداشتید حال خوبی داشتیم! و واقعاً بعد از اینکه حسینیه بصره ساخته شد، بسیاری از یتیمان و بیوهزنان مراجعه میکردند تا با گرفتن کمکهای مالی انصار نیازشان را برطرف کنند، و بسیاری از انصار بخش قابلتوجهی از درآمدشان را برای رفع نیاز یتیمان و انجام امور دعوت همچون چاپ بیانیهها و برگزاری مراسمات و… تقدیم میکردند.
اما [درباره] علم ایشان [باید گفت]: همچنان که گفتم پاسخ سؤالات را بیدرنگ و بلافاصله از او میشنیدیم و آن پاسخها همانهایی است که آنها را در کتب خود منتشر نموده است. روزی از ایشان درباره آیاتی از قرآن که در فهم آنها حیران بودم سؤال کردم:
(وَالشمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا * وَالنهَارِ إِذَا جَلاهَا * وَاللیْلِ إِذَا یغَشَاهَا) (قسم به خورشید و روشنایی آن، قسم به ماه هنگامی که پی خورشید رود، قسم به روز هنگامی که آن (خورشید!) را روشن کند، قسم به شب هنگامی که آن را بپوشاند).
چگونه ممکن است روز، خورشید را روشن کند، با وجود آنکه در حقیقت این خورشید است که به روز نور میدهد؟!
پس ایشان بیدرنگ پاسخ دادند: خورشید، رسولالله، و ماه، علی و روز، امام مهدی است و اوست که حقیقت خورشید را روشن و نمایان میکند؛ یعنی حق و برتری او را برای مردم در آخرالزمان روشن میسازد!
و ایشان چیزهایی را برای ما شرح میداد که مشکلات را حل میکرد و مثالهایی ساده و عالی میزد که فهم را آسان میکرد؛ مثلاً قضیهٔ ازدواجهای متعدد پیامبر، که غربیها ایشان را متهم میکنند، و مسلمانان هیچ جوابی برای آن نیافتهاند! دراینباره فرمود:
اگر شما فنر مارپیچی داشته باشید که به سقف آویزان باشد، چقدر وزنه میخواهد که آن را در زمین نگه دارد؟
بیتردید مقدار وزنهای که لازم است، بهاندازهٔ نیروی آن فنر است. رسولالله روحش متعلق به عالم بالاست؛ پس برای آنکه برای ادای رسالتش روی زمین باقی بماند، نیازمند وزنهای است که او را نگاه دارد! و برای همین زیاد ازدواج کرد! و نمونهٔ دیگر آن عیسی است که هنگامی که خداوند خواست او را بالا برده و مرفوع کند، فقط سه روز غذا نخورد پس به آسمان رفت!
و مسلماً بازگویی کلام ایشان توسط من، مانند آن نیست که کسی در برابر او بنشیند و سخنش را مستقیم بشنود!
153 – هفته نامه زمان ظهور- 12 خرداد 1402
دانلود تمامی شماره های هفته نامه زمان ظهور
عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پساز او کذاب است. به قلم: متیاس… Read More
مصیبت برتر قسمت دوم به قلم: نازنین زینب احمدی مقدمه در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که… Read More
گفتوگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت دوم) به قلم: متیاس الیاس از پیشنهادِ رفتن نزد کشیش استقبال کرد… Read More
به قلم: شیث کشاورز امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریهای است که در جامعۀ علمی، بهطور گسترده بهعنوان توضیحی کاملاً… Read More
پاسخ به تئوفان اعترافکننده | قسمت چهارم به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین به سه ادعای تئوفانس… Read More
وظیفۀ مؤمنان در قبال رؤیا در پیشگاه فرستادۀ الهی به قلم: نوردخت مهدوی مقدمه رؤیا، سفری شیرین و روحانی است… Read More