خانه > برگزیده > چرا مدعیان تشیع از قافلۀ کربلا جا ماندند؟

چرا مدعیان تشیع از قافلۀ کربلا جا ماندند؟

به قلم: ستاره شرقی

مقدمه

سخت بود برایش حسرت ندیدن صحن و سرا!

سخت بود جا ماندن از قافلۀ سالار عشق!

او مانده بود و خاطرات اربعینش…

اربعین‌رفته‌ها حال‌وهوای اربعین را خوب می‌فهمند… قدم‌هایی که مقصدش «بین‌الحرمین» است و هوای چشمانی که بارانی است. او جا مانده بود…

جا ماندن از پسر فاطمه(س) حتی بعد از هزار و اندی سال هنوز هم حسرت بر دل می‌گذارد. گویی تیرهایی که به سینۀ حسین(ع) می‌خورد، کاری‌تر از آن امروز به سینۀ جاماندگان حضرتش می‌خورد؛ نه تاب دردهایش را دارند، نه توان تیمارش را!

زخم کاری‌ای که شاید اگر مردان کوفه توان یاری حسین را داشتند، تا این اندازه جگرسوز نبود!

راه حسین(ع) مگر چه بود که کوفیان از آن عاجز ماندند؟ چه شد که حسین بن علی(ع) را خارجی خواندند و برای ریختن خونش به نبردی نابرابر رفتند؟ چرا در معرفت حسین(ع) ناتوان ماندند و در میان آتش و خون تنها به نظاره‌اش نشستند؟

مگر پرچم پسر، جز پرچم پدر بود که در قیامش شک کردند؟

با ما همراه باشید با جاماندگانی که حسین را دیر شناختند.

نامه‌ای به مقصد معشوق

امام حسین(ع) از بیعت با یزید خودداری کرد[۱] و از مدینه به قصد مکه خارج شد. اهالی کوفه نامه‌هایی برای دعوت از امام حسین(ع) به کوفه نوشتند:

«بسم‌ الله الرحمن الرحیم

به حسین بن علی از سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد، حبیب بن مظاهر و شیعیان او از مؤمنان و مسلمانان کوفه. درود ما بر تو و سپاس می‌گوییم خدایی را که جز او خدایی نیست؛ اما بعد، سپاس خدایی را که دشمن ستمکار و سرکش تو را درهم‌شکست؛ کسی که بر این امت حمله کرد، خلافت را به یغما برد، اموال امت را غصب کرد و بدون رضایت آنان فرمانروایی‌شان را به دست گرفت، آنگاه نیکان آنان را کشت و اشرار را باقی گذاشت و مال خدا را میان ستمکاران و ثروتمندان قرار داد، پس لعنت خداوند بر او باد. همچنان‌که قوم ثمود به لعنت گرفتار شدند. همانا ما پیشوایی نداریم؛ پس به‌سوی ما بیا، شاید که خداوند ما را به‌وسیلۀ تو بر گرد حق جمع آورد. نعمان بن بشیر در کاخ امارت است و ما نه در جمعه‌ها با او نماز می‌خوانیم و نه در عید با او بیرون می‌رویم. هرگاه به ما خبر رسد که تو به‌سوی ما آمده‌ای، ما او را از شهر بیرون می‌کنیم تا اینکه او را به شام روانه سازیم ان‌شاءالله… .»[۲]

نگارنده‌های نامه خوب می‌دانستند که پسر فاطمه(س) تنها کسی است که برقراری حکومت عدل الهی به دستانش رقم می‌خورد. آنها از جان و دل بیزاری‌شان را از حکومت وقت یعنی یزید ملعون و متابعانش اعلام کردند. مردم و سران کوفه در خانۀ سلیمان بن صرد برای اعلام برائت و نامه‌نگاری به حسین بن علی(ع) جمع شدند و در جواب سلیمان که به آنها گفت: «اگر واقعاً او را یاری می‌کنید و با دشمنان او به جهاد برمی‌خیزید برایش نامه بنویسید. مردم گفتند: تا پای جان با دشمن او می‌جنگیم.»[۳]

مردم کوفه صادقانه تشکیل حکومت الهی را از امام(ع) می‌خواستند، لذا از ایشان دعوت کردند که به کوفه بیاید. آنها به‌زعم خودشان شرایط را برای حضرت مهیا کرده بودند تا جایی که در نمازجمعۀ والی اموی کوفه حاضر نمی‌شدند و درصدد بیرون راندن او و استقبال از امام حسین(ع) بودند. اما آنها با حسین بن علی(ع) چه کردند؟ به وقت عمل که می‌رسد خیلی‌ها شانه خالی می‌کنند… مردمان کوفه نگارنده‌های خوبی بودند، اما چه شد که متعهدانِ بی‌تعهدی شدند؟!

تهدید و تطمیع، راهی برای سیطره بر کوفیان

امام حسین(ع) پسرعموی خویش مسلم بن عقیل را به‌عنوان سفیر خود به شهر فرستاد تا در صورت مساعد بودن شرایط، آن حضرت نیز سفر کند. پس‌از این نامه‌نگاری‌ها یزید احساس خطر و ترس و نگرانی کرد. او عبیدالله بن زیاد را که مردی خون‌ریز و حیله‌گر بود به امارت کوفه منصوب کرد. در روایات چنین آمده:

«عبیدالله بن زیاد به‌هنگام ورودش به کوفه به‌صورت مردی ناشناس که عمامه را بر سروصورتش پیچیده بود وارد شهر شد و از میان بازار گذشت. عده‌ای از مردم وقتی او را دیدند گمان کردند او امام حسین(ع) است که منتظر آمدنش بودند، و شروع به دویدن در رکاب او و بوسیدن دست‌وپایش کردند و به او می‌گفتند: ای پسر رسول خدا، سپاس خداوندی که تو را به ما نمایاند. عبیدالله به راه خود رفت تا به مسجد رسید. دو رکعت نماز گذارد و به منبر رفت و چهرۀ خود را گشود. مردم چون او را دیدند نخست به یکدیگر پناه بردند، سپس از گرد عبیدالله پراکنده شدند.»[۴]

با ورود عبیدالله تاریخ به‌گونه‌ای دیگر رقم خورد. نگرانی و ترس کوفیان را فراگرفت. مردم با جنایات پدر عبیدالله آشنا بودند، او نیز همانند پدرش فردی سرسخت و خون‌ریز بود. کوفیانی که بر یاری حسین(ع) تعهد کرده بودند، اکنون ترس از عبیدالله بن زیاد نقاب از چهره‌هایشان برمی‌‌چید و آنها را به متعهدانِ بی‌تعهد مبدّل می‌ساخت. عبیدالله با نیرنگی توانست از محل اختفای مسلم بن عقیل آگاه شود. او هانی بن عروه را به دارالاماره دعوت کرد و سپس او را زندانی کرد. هواداران هانی در بیرون دارالاماره، خواستار آزادی هانی بودند. عبیدالله که وضعیت را نابسامان دید از شریح قاضی که در نظر مردم فردی محترم و راست‌گو به حساب می‌آمد، درخواست کرد که اخبار دروغینی از هانی به هوادارانش بدهد تا آنها از آنجا پراکنده شوند. شریح قاضی هم مهر سکوت بر لب نهاد و به‌دلیل عافیت‌طلبی، هیچ اعتراضی نکرد و هم‌سوی عبیدالله بن زیاد شد و با بی‌بصیرتی سبب شهادت هانی بن عروه و دیگر صحابۀ حسین(ع) و نیز خود حسین بن علی(ع) شد.[۵] مسلم بن عقیل با پشتوانۀ ۱۸ هزار بیعت‌کننده[۶] به کاخ کوفه تاخت تا هانی بن عروه را نجات دهد. اما کوفیان در مقابل امویان و درهم و دینارشان توان مقاومت نداشتند. ابن‌زیاد با بذل و بخشش و پرداخت رشوه‌های کلان بزرگان قبیله را خرید و رئیس هر قبیله یک بازوی نیرومند برای ابن‌زیاد شد تا به تفرقه‌افکنی در میان جمعیت گرداگردِ مسلم بن عقیل بپردازد.[۷] با این اوضاع مسلم نیز به اسارت عبیدالله درآمد. عبیدالله هانی بن عروه و مسلم بن عقیل را به شهادت رساند. او در خطبه‌هایش به‌شدت مردم را تهدید می‌کرد و آنان را از نهضت و قیام امام حسین(ع) بازمی‌داشت. ابن‌زیاد در خطبه‌ای برای مردم چنین گفت:

«یزید سرپرستی شهر شما را به من سپرده و به من دستور داده با مظلومان منصف باشم و به محرومان بخشش کنم و با کسانی که اطاعت و حرف‌شنوی دارند، همانند پدر مهربان باشم. اما کسانی که مخالفت می‌کنند و عهد و پیمان می‌شکنند، با تازیانه و شمشیر جوابشان را خواهم داد.»[۸]

ابن‌زیاد نه‌تنها راه تهدید را در پیش گرفته بود، بلکه بذر حرص و طمع را در دل دنیاطلبان کوفه پراکند. سیاست‌های عبیدالله بن زیاد برای تسلط بر اوضاع کوفیان عبارت بود از: تهدید، کشتار فردی و دسته جمعی، نیرنگ، کنترل راه‌ها، حبس، جلب اشراف با پرداخت رشوه، دروغ‌پراکنی، به‌کارگیری جاسوس، دستگیری مخالفان، ملزم کردن سران قبایل به معرفی مخالفان یزید[۹] و بسیاری از نیرنگ‌ها و دسیسه‌هایی که تنها از یک جنایت‌کار برمی‌آید. کسی که جز دشمنی با آل‌محمد(ع) چیزی در سر ندارد. نه‌تنها عبیدالله، بلکه کوفیان نیز در به مسلخ رفتن حسین بن علی(ع) بی‌‌تقصیر نبودند. کوفیان هزار چهره‌ای که به هرسو که منفعتی بود رو کرده و چهره‌ای تازه عیان کردند. آنها منفعت را در عیش‌ونوش و دنیاطلبی می‌دیدند. منفعتی که در صدای درهم و دینار بود؛ صدایی که چشم و دلشان را کور کرد تا نتوانند صدای فریاد «هَل مِن ناصِر ینصُرنی» حسین(ع) را بشنوند. ابن‌زیاد ضمن سخنرانی در مسجد کوفه این‌چنین نطق می‌کرد:

«یزید طی نامه‌ای به من نوشته است که چهار هزار دینار و دویست هزار درهم میان شما تقسیم کنم تا در جنگ با حسین بن علی شرکت کنید.»[۱۰]

حرص و طمع عاملی بود برای مردمانی که در پی زر و سیم بودند و در ظلمات دنیا غرق شده بودند. در زمان امام حسین(ع) تعداد مدعیان تشیع که برای آمدن پسر فاطمه نامه‌نگاری کردند و خواهان یاری او تا پای جان بودند اندک نبود، اما عافیت‌طلبی و درهم و دینار آنها را هوایی کرده بود. آنها به‌دنبال خواهش‌های نفسانی‌شان بودند تا یاری حسین(ع)! آنها بنده‌های «انا» یا خودخواهی بودند تا بندۀ خدا و دین تنها لقلقۀ زبانشان بود!

همان‌طور که امام حسین(ع) فرمودند:

«همانا مردم بندۀ مال‌ هستند و دین لقلقۀ زبان آنهاست. تا وقتی دین سبب رونق معیشت آنهاست به‌دنبال آن می‌روند، اما وقت آزمایش دین‌داران اندک می‌شوند.»[۱۱]

تاریخ درحال تکرار است! آیا به این فکر کرده‌ایم که شاید ما نیز به‌جای بندۀ مطیع خدا شدن بندۀ خواهش‌های نفسمان شویم؟

اگر ما به‌جای مردمان کوفه بودیم، با کاروان حسین(ع) همراه می‌شدیم یا علیه او شمشیر به دست به میدان نبرد می‌رفتیم؟! تا چه اندازه به عهد خود وفاداریم و تا چه میزان برای آمدنش لحظه‌شماری می‌کنیم؟! کوفیان نیز در طلب امام خویش بودند، اما زمانه نتیجه‌ای دیگر رقم زد! مبادا مال دنیا قلب‌هایمان را سخت‌تر از سنگ خارا کند و گوش‌هایمان را کرِ مادرزاد؟!

مبادا او بیاید و ما از قافله جا بمانیم؟!

سید احمدالحسن چنین بیان می‌کند:

«با حق بمان و آن را یاری کن و پشتیبان عدالت و انصاف باش، هرقدر هم که باعث ضرر مادی یا معنوی‌ات شود؛ زیرا در این زندگی کوتاه و پر از درد هیچ‌چیز ارزش این را ندارد که برای باطل و ظلم و جور و طغیان، خودت را به زیان و خسارت بیندازی.»[۱۲]

خداوند در آیات ۱۵ و ۱۶ سورۀ انفال کسانی را که به سپاه دشمن پشت می‌کنند و فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند این‌گونه خطاب می‌کند: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ.وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ) (ای اهل ایمان، هرگاه با گروه مهاجم کافران در میدان کارزار روبه‌رو شوید، مبادا به آنها پشت کرده و از جنگ بگریزید. و هرکه در روز جنگ به آنها پشت کرده و فرار کند، به‌طرف غضب و خشم خدا روی آورده و جایگاهش دوزخ که بدترین منزل است خواهد بود، مگر آنکه از میمنه به میسره یا از قلب به جناح برای مصالح جنگی رود یا از فرقه‌ای به یاری فرقه‌ای دیگر شتابد.»

کوفیان بندۀ مال شدند و برای عافیت‌طلبی، سعادت ابدی را به بهای ناچیز دنیای فانی فروختند. برخی‌ دچار وسوسۀ درهم و دینار شدند و برخی دیگر در شک‌وتردید غوطه‌ور شدند. عبیدالله بن زیاد برای دور کردن مردم از قیام حسین(ع) از هیچ تدبیری فروگذار نکرد. او به مردم دنیاطلب رشوه می‌پرداخت و آنان را از نظر اقتصادی تأمین می‌کرد، سپس از در شیعه‌ستیزی وارد می‌شد و بعد از تهدید به کشتن و حبس سرشناسان کوفه، اقدام به اجرای تدابیر امنیتی بسیار شدید می‌کرد که از این طریق هرگونه حرکت اعتراضی ازجانب مخالفانش را در نطفه خفه کند.

تدابیر امنیتی

ابن‌زیاد با ترفندهای زورگویانه و تهدید و ارعاب، مردم را به اجبار به سپاه خود می‌کشاند. روایات حاکی از آن است که:

«از هر هزار نفری که از کوفه خارج می‌شدند تنها سیصد تا چهارصد تن یا کمتر به کربلا می‌رسیدند و بقیه در میان راه از لشکر جدا می‌شدند و می‌گریختند.»[۱۳]

کسانی که از لشکر ابن‌زیاد خارج می‌شدند، می‌توانستند خود را به سپاه امام برسانند، اما از آن خودداری کردند و به یاری امام نرسیدند. اگرچه ابن‌زیاد تدابیر امنیتی بسیار سخت‌گیرانه و گسترده‌ای را برپا داشت، اما افرادی همچون حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه توانستند به یاری امام خویش بشتابند.[۱۴] این کوتاهی ازجانب مردمان کوفه (تنها به‌دلیل امنیت گسترده که آنها را از رسیدن به کاروان حسین بن علی منع می‌کرد) کاملاً ناپسند و مذموم است؛ چراکه راه گریزی برای رسیدن به کاروانیان مهیا بود. کاروان امام حسین(ع) در مسیر حرکت از مدینه به کربلا با رویش و ریزش‌های بسیاری مواجه شد. افرادی بودند که توفیق یاری امام نصیبشان شد و بر عهد خویش پابرجا ماندند و چه افرادی که با وجودِ داشتن فرصتی مناسب و زمینۀ یاری، از قافله جا ماندند و جز حسرت چیزی عایدشان نشد.

امام زین العابدین(ع) فرمودند:

«هیچ روزی مانند روز [شهادت] حسین نیست که سی هزار نفر علیه او جمع شدند و همه گمان می‌کردند از این امت هستند و همه می‌خواستند با ریختن خون او به خدا نزدیک شوند، درحالی‌که حسین آنها را نصیحت می‌کرد، اما تأثیری نداشت تا اینکه او را از روی سرکشی و ظلم و دشمنی کشتند.»[۱۵]

سرگذشت آن نامه

ایمان بسیاری از مردم کوفه سست و لرزان بود. آنان حسین(ع) را آن‌گونه که شایستۀ شناختن بود نشناختند. انحراف کوفیان از مسیر حق ریشه در واقعۀ غدیر و پیمان‌شکنی یاران سقیفه داشت. آنان بعد از رسول گرامی اسلام ابوبکر را به‌جای امیرالمؤمنین(ع) بر منصب قدرت نشاندند. عده‌ای که بر عهد و بیعت خود پایدار ماندند، پیروز میدان شدند و به سعادت دنیا و آخرت رسیدند و آنان که پیمان شکستند ناکامی و شقاوت روزی‌شان شد. سید احمدالحسن می‌نویسد:

«مردم حقیقت را درک نمی‌کنند و توانایی بازشناختن محمد(ص) از ابوسفیان، علی(ع) از معاویه و حسین از یزید را ندارند. اینکه مردم تا این حد واژگون شده‌اند مصیبتی است بزرگ… .»[۱۶]

کربلا را باید با حسین(ع) و یارانش شناخت، هفتاد و دو پروانه‌ای که به دور شمعی چون حسین سوختند و خود محو در آتش حسین شدند. حسینی شدن آسان نبود، نیست و نخواهد بود؛ چرا که ادعای مسلمانی بر لبانِ عدۀ بسیاری جاری است، اما تنها اندکی در میدان عمل حاضر می‌شوند. تاریخ مملو از جاماندگانِ قافلۀ حسینی است، آنها که به هر بهانه‌ای صحنۀ یاری بهترین خلق خدا را ترک گفتند. کوفیان عهد خود را از یاد بردند و نمونۀ بارز این بی‌وفایی هستند؛ همان‌هایی که با نوشتن نامه خواهان آمدن حسین (ع) به شهرشان بودند. آنها منتظر آمدن مولایی بودند که انتظارش را می‌کشیدند، اما حب دنیا و ترس از جان اشتیاق را از آنها گرفت، گویی قفلی بر دل‌هایشان زده شد و گام‌هایشان در راه یاریِ حق، سست و بی‌رمق گشت.

عمق فاجعۀ کربلا را می‌توان در کلام خودِ امام حسین (ع) در شب عاشورا به‌وضوح مشاهده کرد. زمانی که آن حضرت در جمع یاران خود از نامه‌هایی سخن می‌گوید که ازسوی مشتاقانِ خیالی برای یاری ایشان ارسال شده بود:

«آنان تنها می‌خواهند به من دست پیدا کنند، به گمانم نامه‌های آنها تنها برای فریبم بود تا به‌وسیلۀ من به پسر معاویه نزدیک شوند.»[۱۷]

این سخن، گویای ناامیدی عمیق امام از کسانی بود که روزگاری وعدۀ یاری داده بودند، اما در میدان عمل تنهایش گذاشتند.

قیام حسین بن علی(ع) برای برافراشتن پرچم حاکمیت خدا بود، برای برقراری عدالت اجتماعی و برقراری دین الهی، اما مردم کوفه او را نشناختند و او را بی‌‌یاور رها کردند. ارادۀ حسین(ع) همان اراده خداوند است؛ چراکه او نماینده و مجری قانون الهی است.

سید احمدالحسن در خطبۀ محرم بیان می‌کند:

«امام حسین(ع) چه‌چیزی را در کربلا تقدیم کرد؟ وصیت رسول خدا را به پدر و برادر و خود و پسرانش را تقدیم کرد. علم و معرفت خود را عرضه کرد و پرچم البیعة‌لله را (حاکمیت خدا) که تنها ایشان حامل آن پرچم در برابر پرچم حاکمیت مردم بود تقدیم کرد. پرچم حاکمیت مردم، همان خط مخالف و دشمن که با جدش و پدرش و برادرش قبل از او با همدیگر روبه‌رو شدند.»[۱۸]

چه عاملی باعث شد کوفیانی که مشتاقانه خواهان آمدن امام حسین (ع) به شهرشان بودند، در یاری آن حضرت در میدان نبرد حاضر نشوند و به دشمنانش بپیوندند؟

گویا آنها خود را در سیطرۀ زَروزور امویان دیدند و راه چاره را در عافیت‌طلبی و سکوت!!

جاماندگان قیام حسینی

ایمان، بصیرت و شناخت کامل از حسین بن علی(ع) و روحیۀ شهادت‌طلبی سبب شد یاران حق‌طلب در میدان مبارزۀ حق علیه باطل شرکت کنند. آنها ابتدا در جهاد اکبر که همان جهاد با نفس و پیروی از حجت خداست، پیروز شدند و توانستند با آغوشی باز به جهاد اصغر که همان جهاد با بدن‌هاست مواجه شوند. آنها به حقیقت حسین(ع) پی بردند و او را به‌عنوان یک حجت الهی شناختند و برای یاری‌اش از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. سید احمدالحسن در کتاب «جهاد درب بهشت»، جهاد اکبر را همان جهاد با نفس می‌دانند و این‌گونه می‌نویسند:

«مبارزۀ در این عرصه عالی‌ترینِ مبارزات است که همان مبارزه و جهاد با نفس یا همان‌طور که رسول خدا(ص) آن را نام نهاد، «جهاد اکبر» است. مجاهد ناگزیر ابتدا با جهاد اکبر شروع می‌کند، سپس به میدان جهاد اصغر منتقل می‌شود و حتی جهاد اصغر یکی از مهم‌ترین اجزای جهاد اکبر است.»[۱۹]

اما دلیل جا ماندن برخی کوفیان عشق به منافع دنیوی، ترس از ضرر و زیان و در رأس آن ترس از حکومت اموی، تقلید کورکورانه و مهم‌ترین دلیل که چه بسا دلایل دیگر از آن منشعب می‌شود، پیروی نکردن از ولی زمان و نپذیرفتن او به‌عنوان یکی از حجت‌های الهی است. کوفیان در جهاد اکبر پیروز نشدند و به حسین بن علی(ع) ایمان قلبی و باطنی نداشتند و ایمانشان تنها ظاهری بود؛ چراکه ایمان قلبی سبب می‌شود انسان به‌دنبال عافیت‌طلبی و دنیاخواهی نباشد و برای یاری حجت زمانه هر سختی را با جان و دل بپذیرد و حتی از ریختن خونش در رکاب ولی خدا که همان جهاد اصغر است هیچ ابایی نداشته باشد.

در این قسمت، روایاتی که دلایل واهی و پوچ برخی کوفیان را نشان می‌دهد می‌آوریم.

عُبَیْدُالله بْن حُرّ جُعْفی

عبیدالله بن حر جعفی کسی بود که امام حسین(ع) او را برای یاری خویش دعوت کرد، اما او نتوانست سعادت اخروی را در آغوش بکشد و طعم شیرین نیک‌روزی را بچشد. سعادتی که در گرو پذیرش یاری حجت زمان است. امام حسین(ع) به او فرمود:

«تو در زندگی گناهان بسیاری انجام داده‌ای و خداوند تو را بر این گناهان مؤاخذه خواهد کرد. آیا نمی‌خواهی با یاری کردن ما از این گناهان توبه کنی؟ گفت: یابن رسول‌الله، اگر به یاری تو آیم، همان اول کار پیش‌روی تو کشته می‌شوم و نفس من به مرگ راضی نیست، ولی این اسب مرا بگیر، به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچ‌کس در طلب من نیامده، مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافته‌ام. امام(ع) در پاسخ می‌فرماید: من برای اسب و شمشیرت به اینجا نیامده‌ام، بلکه می‌خواهم خود به یاری ما بشتابی. من نه به تو نیاز دارم و نه به اسب و شمشیرت!»[۲۰] عبیدالله بن حر جعفی، در تاریکی دنیا غرق شده بود و نتوانست نور حقیقت را از ظلمت تشخیص دهد. او جان خود را عزیزتر از جان پسر فاطمه می‌دید. گویی نمی‌دانست دیر یا زود فرشتۀ مرگ جانش را می‌گیرد، اما مرگ باعزت کجا و مرگ با ذلت و خواری کجا. جهل و نادانی، چشم بصیرت عبیدالله را کور کرده بود و او را از درک حقایق و عظمت امام حسین (ع) باز می‌داشت. او در تاریکی دنیا سرگردان بود و نتوانست به نور الهی که در وجود امام حسین (ع) تجلی یافته بود، رهنمون شود. پناه بر خدا از بی‌بصیرتی و جهل!

طِرِمّاح بن عَدِی الطائی

یکی دیگر از آنها طرماح بن عدی طائی است که در واقعۀ کربلا نقشی غم‌انگیز ایفا کرد. او در مسیر کوفه به امام حسین (ع) ملحق شد و در ابتدا مشتاقانه خواهان یاری ایشان بود. اما طرماح به دلیل برخی ملاحظات، از امام (ع) مهلت خواست تا برای بردن آذوقه نزد خانواده‌اش برود و سپس به ایشان بپیوندد. امام (ع) با لحنی مهربان، اما قاطع به او فرمودند: «اگر می‌خواهی به ما بپیوندی، هرچه زودتر اقدام کن. خداوند تو را رحمت کند.» طرماح به نزد خانواده‌اش رفت و پس‌از اندکی درنگ بازگشت و خبر شهادت حسین(ع) و یارانش را شنید.[۲۱] کندی در عمل او را از یاری حسین (ع) بازداشت. او از این بابت بسیار پشیمان و اندوهگین شد و تا آخر عمر، حسرت یاری امام(ع) در دلش باقی ماند. او از قافلۀ حسین جا مانده بود و فرصت یاری در رکاب امام را از کف داده بود. باید بدانیم سرعت عمل در یاری امام بسیار مؤثر است. باید تک‌تک لحظاتی را که بدون امام یا برای دنیاخواهی صرف می‌کنیم به شماره آوریم، با همین ثانیه‌ها و دقیقه‌هاست که می‌شود ساعت‌ها در کنار امام بود و او را یاری داد.

هرثمة بن سلیم و بَشیر(بِشر) بن عَمْرو حَضرَمی

«هرثمة بن سلیم کسی بود که در جنگ صفین همراه علی(ع) بود و کلام مولا امیرالمؤمنین(ع) را راجع به کربلا شنیده بود که فرمود: «ای خاک، همانا از تو مردمی محشور می‌شوند که بدون حسابرسی وارد بهشت می‌گردند.» زمانی که به‌عنوان یکی از نیروهای اعزامی عبیدالله بن زیاد به کربلا می‌رفت به یاد سخن امیرالمؤمنین(ع) افتاد و به‌سوی امام حسین(ع) رفت. حدیثی را که از پدر والای ایشان شنیده بود خدمت ایشان بازگو کرد. امام حسین(ع) فرمود: با ما هستی یا ضدّ ما؟ هرثمه پاسخ داد: نه با شما هستم و نه بر شما. دخترانم را در شهر نهادم و از ابن‌زیاد برایشان نگرانم. حضرت پاسخ داد: برو تا آنکه قربانگاه ما را نبینی و صدای ما را نشنوی. قسم به آنکه جان حسین در دست اوست، اگر کسی امروز صدای ما را بشنود و به یاری ما نشتابد، هر آینه خداوند او را با صورت در دوزخ می‌افکند.»[۲۲] هرثمه با اینکه دیده بود حسین(ع) زن و فرزند و کودکانش را همراه خودش به میدان مبارزۀ حق علیه باطل آورده است، حاضر نشد دخترانش را رها کند، درحالی‌که می‌دانست امامش تنها و بی‌ یاور مانده. او راحت‌طلبی را انتخاب کرد و توکلی بر خدا نداشت. شاید باور نداشت خدایی که حافظ جان‌هاست، حافظ دختران او نیز هست. او دخترانش را بهانه‌ای برای عدم یاری حسین بن علی(ع) قرار داد و با بی‌تفاوتی از آنجا گریخت.

خداوند در آیۀ ۱۵ سورۀ تغابن می‌فرماید: (إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ ۚ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) (همانا اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و امتحان شما هستند [چندان به آنها دل نبندید] و [بدانید که] نزد خدا اجر عظیم [بهشت ابد] خواهد بود.» محبت و علاقه به فرزند نمونه‌ای از امتحانات الهی است. کسانی مثل هرثمه بودند که حب فرزند سبب شد آنها از یاری پسر فاطمه(س) و سیر در ملکوت آسمان‌ها باز بمانند، یا به بیانی دیگر عشق به فرزند آنها را زمین‌گیر کرد.

در مقابل عده‌ای همچون بشیر بن عمر حضرمی نه‌تنها محبت به فرزند، بلکه اسارت آنها نیز سبب نشد یاری امام خویش را رها کرده و به نجات فرزند بپردازد. بشیر از امتحان الهی سربلند بیرون آمد. «زمانی که او را از اسارت پسرش در مرز ری مطلع کردند، گفت: حساب کار او را به خدا وامی‌گذارم. دوست ندارم او اسیر باشد و من زنده بمانم. وقتی امام حسین(ع) سخن او را شنید بیعت را از او برداشت تا برای رهایی فرزندش برود. بشیر این‌گونه گفت: درندگان مرا زنده بخورند، اگر از شما جدا شوم و شما را با وجود اندک بودن یاران تنها گذارم و بخواهم سراغ شما را از کاروان‌ها بگیرم.»[۲۳] بشیر توکل کرد، توکلی راسخ، بر خدایی که حافظ جان و مال و ناموس آدمی است. او یاری امامش را به بهانۀ فرزند اسیرش رها نکرد. او خوب می‌دانست هدفی بالاتر از هدف حسین(ع) نیست. او حسین(ع) را با معرفتی آکنده از یقین شناخت.

جامانده‌ای در ظهر عاشورا

واقعۀ کربلا مملو از صحنه‌های حسن‌عاقبت و سوءعاقبت است. کسانی بودند که در کنار چشمۀ حیات‌بخش امام(ع) قرار داشتند، اما در نهایت سوء‌عاقبت نصیبشان شد. آنها که انتهای مسیرشان دوری از امام بود؛ همانند ضحاک بن عبدالله مشرقی، فردی که امام حسین(ع) را یاری داد، اما تا پایان مسیر همراهش نبود. او تا دقایق پایانی در رکاب امام(ع) شمشیر زد و حتی عده‌ای از لشکریان دشمن را از پای درآورد، اما در نهایت در ظهر عاشورا امام را تنها گذاشت. ضحاک برای یاری امام(ع) شروطی را مقرر کرد که اگر امام بپذیرد وارد میدان جنگ با دشمن شود. او به امام حسین(ع) عرضه داشت:«من مردی عیال‌وار و بدهکار هستم. تا زمانی که حضور من در میدان نبرد برای شما مفید باشد، در کنار شما خواهم ماند. اما اگر احساس کنم دیگر فایده‌ای برای شما ندارم، از شما جدا می‌شوم.» امام(ع) نیز پذیرفت.[۲۴] جانم به فدای مظلومیت پسر فاطمه که برای یاری‌اش مردم شرط می‌گذارند.

چگونه می‌توانیم در برابر بهترین مخلوق خدا، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شرط بگذاریم و از یاری ایشان در راه حق دریغ کنیم؟

چه بر سر ما آمده که تا این حد پست و رذل شده‌ایم که در یاری فرزند فاطمۀ زهرا (س) تردید می‌کنیم؟

در صحرای محشر و روز قیامت، چه پاسخی برای این بی‌تفاوتی و قصور خود در برابر علی (ع) و فاطمه (س) خواهیم داشت؟

چگونه می‌توانیم سرمان را بالا بگیریم و بگوییم تا زمانی که یاران بسیاری در رکابتان بود، در کنار شما بودیم، اما با اندک شدن تعداد یارانتان شما را رها کرده و به خدایتان سپردیم؟

وای بر حال ما…

غربت و تنهایی امام حسین (ع) در ظهر عاشورا، در گفت‌وگوی کوتاه ایشان با ضحاک بن عبدالله مشرقی به‌وضوح قابل مشاهده است. ضحاک که تا ساعاتی قبل در کنار امام(ع) به نبرد با دشمنان می‌پرداخت، به نزد ایشان می‌آید و می‌گوید: «ای فرزند رسول خدا، به یاد دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟» حضرت فرمود: آری، من بیعت خود را برداشتم، ولی تو چگونه می‌توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرده‌ام و به همین جهت بود که پیاده می‌جنگیدم.»[۲۵]

با نگاهی به تاریخ کربلا و قیام حسینی، جدای از افرادی که جانانه دل‌هایشان تسلیم امر امام بود و تبعیت بی‌چون‌وچرا از امام(ع) داشتند، افرادی نیز بودند که در یاری امام(ع) تعلل کردند. این افراد، حسرت یاری امام(ع) را تا ابد در دل خود حمل کردند و درس عبرتی برای مردم شدند. درست است که ضحاک حسین(ع) را یاری کرد و برخی از دشمنانش را شکست داد، اما یار مخلصی نبود و داستان بی‌وفایی‌اش در تاریخ نقش بست. جاماندگان از قافلۀ عشق، درسی بزرگ به ما می‌دهند. ما باید با خود بیندیشیم که آیا در عمل، مانند یاران باوفای امام حسین (ع) هستیم، یا مانند ضحاک در لحظات حساس، از یاری حق و حقیقت دست می‌کشیم؟ آیا حرف و عمل ما یکی است، یا فقط در ظاهر ادعای یاری امام زمان(ع) را داریم؟

بیانیه‌هایی از سید احمدالحسن

سید احمدالحسن در مقدمۀ کتاب گوساله، جلد ۲، خطاب به علمای بی عمل و گمراه می‌نویسد:

«فردا با کدام بهانه در برابر خداوند برای یاری نکردن کتاب خدا عذر خواهید آورد؟ با تقیه؟! بنابراین اگر در کربلا می‌بودید، قطعاً با سپاه عمر بن سعد (لعنت‌الله) همراه می‌شدید، امام حسین(ع) را به قتل می‌رساندید و با تقیه عذر می‌آوردید؟! یا حداقل به کناری می‌ایستادید و پیکار را ترک می‌گفتید و با این عمل قبیح، عذر می‌آوردید! آری، قاتلان حسین ادعا می‌کردند شیعه هستند، برای امام حسین(ع) نامه نوشتند و ادعا می‌کردند که او را یاری خواهند نمود؛ ولی به‌محض اینکه دانستند یاری دادن حسین(ع) زندگی مادی‌شان را از آنها می‌گیرد، او را به قتل رسانیدند و زنازادگان را یاری کردند، و از سرِ پستی و ترس و خباثتی که جان‌هایشان در بر گرفته بود، فرزند فاطمه(س) را وا نهادند. شما نیز چنین خواهید بود؛ اگر امروز کتاب خدا را یاری نکردید، به‌طور حتم فردا فرزند حسین(ع)، امام مهدی(ع) را تنها خواهید گذاشت… به حق ایمان نمی‌آورند؛ چراکه تلخ است و مسیر حق را نمی‌پایند چرا که به‌خاطر اندک بودن پیمایندگانش به وحشت می‌افتند، و خبیث و ناپاک به خاطر کثرت و فراوانی‌شان آنها را به شگفت وا می‌دارد؛ گویی این سخن حق‌تعالی را نشنیده‌اند که می‌فرماید: (قُلْ لَا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ ۚ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) (بگو [ای پیغمبر]: هرگز مردم پاک و ناپاک یکسان نخواهند بود هرچند [در جهان] بسیاریِ پلیدان تو را به شگفت آرد. پس ای خردمندان از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید).[۲۶] ایشان در قسمتی دیگر از همین کتاب می‌نویسند:

«در واقعۀ کربلا عمر بن سعد که لعنت خدا بر او باد، در برابر امام حسین(ع) قرار می‌گیرد و برای باقی ماندنش با طاغوت عذر و بهانه می‌آورد که او از کشته شدن و ویران شدن خانه‌اش و اینکه زنانش به اسارت برده شوند می‌ترسد… و می‌ترسد… و می‌ترسد. پس باید برحذر باشیم که امروز و فردا همانند عمر بن سعد (لعنت خدا بر او) نباشیم که حق را تنها گذاریم و با بهانه‌هایی زشت و دلایلی واهی عذرآوری کنیم.»[۲۷]

سید احمدالحسن ما را از اینکه همچون بیعت‌شکنان کوفه باشیم برحذر می‌دارد، از اینکه دنباله‌روی دلایل واهی و بهانه‌های پوچی باشیم که ما را از فرمان‌بُرداری از امام معصوم دور می‌سازد نهی می‌کند. و ما را برحذر می‌دارد از اینکه امام معصوم را به صفات معجزه‌آسا وصف کنیم و از او انتظارات خارق‌العاده‌ای داشته باشیم که فراتر از حد طبیعی است. ایشان در خطبۀ محرم این‌گونه بیان می‌کند:

«به خدا سوگند، هرگز گزاف نخواهد بود که بگویم: این عدۀ جاهل و نادان که امروز معصوم را چنین معرفی می‌کنند (اینکه در هرچیزی فراتر از حد طبیعی است) خودشان جزو اولین کسانی هستند که اقدام به کشتن حسین می‌کردند. نه به دلیل فرمان‌بُرداری از یزید، بلکه به پیروی از خواست‌های نفسانی خودشان و راضی کردن درون متکبر و حسود خودشان نسبت به اولیای خداوند؛ درون متکبری که هیچ‌گاه به قصور و کوتاهی خود اقرار نمی‌کند، بلکه مدعی کوتاهی و قصور از ناحیۀ امام معصوم می‌شود تا فضل و برتری او را انکار کند… . برخی از شیعه‌نماها معصوم را با صفات لاهوت مطلق توصیف می‌کنند؛ صفاتی که هیچ‌کس جز او سبحان، نمی‌تواند به آنها متصف شود. زبان حال اعتقادی که اینان نسبت به معصوم دارند دربارۀ حسین حقیقی (که در کربلا کشته شد) چنین حکم می‌راند که او مدعی دروغینی بیش نبوده است، درحالی‌که از ساحت وی بسی به دور است. درود و صلوات خداوند بر وی باد! به همین دلیل می‌گویم: اینان، برادرانِ قاتلان حسین هستند حتی اگر ادعا داشته باشند که برای حسین گریه سر می‌دهند.»

سید احمدالحسن علمای گمراه را که تکبر و کینه چشم دلشان را کور کرده مذمت می‌کند؛ چراکه در زمان امام حسین(ع) نیز علما و بزرگان کوفه همان کسانی بودند که با تکبر بیجایی که به امام حسین(ع) داشتند مردم را علیه ایشان شوراندند و او را به‌عنوان خارج شده از دین معرفی کردند. علمای گمراه همان کسانی که با ایجاد رعب و ترس در دل کوفیان، آنها را از همراهی امامشان دور ساختند و بذر دنیاطلبی و عافیت‌خواهی را در دل‌هایشان کاشتند. علمای گمراه و مدعیان تشیع همان کسانی بودند که قیام حسین بن علی(ع) را سرکوب کردند، ایشان و یارانش را به شهادت رساندند و زنان و فرزندانش را به اسارت گرفتند.

سخن پایانی

سید احمدالحسن در تفسیر آیۀ ۱۱ سوره حج می‌نویسد:

«این آیه در حق کسانی نازل شده است که در مسیر حق حرکت می‌کنند، اما حق را نمی‌شناسند؛ بنابراین چنین شخصی یک قدم به جلو برمی‌دارد و به عقب باز می‌گردد، درحالی‌که در شک‌وتردید به سر می‌برد و فتنه و شبهه‌ای را عذر خویش قرار می‌دهد و چه بسا علیه حق نیز موضع‌گیری کند. چنین شخصی آمادگی ندارد که با مال و جان و اعتبار خویش در راه حقی که ادعای تبعیت از آن را دارد، فداکاری کند که اگر ایمان او حقیقی بود، فتنه و آزمایش به ایمانش می‌افزود و با رضایت، مال و جانش را در راه حقی که به آن ایمان دارد تقدیم می‌کرد. بنابراین باید ایمان انسان خالی از هرگونه طلب سود و منفعت دنیوی باشد و حتی فرد مؤمن باید آمادگی هرگونه ضرر و زیان دنیوی را که در نتیجۀ ایمانش حاصل می‌شود داشته باشد….. ازآنجاکه وقتی شک وارد ساحت ایمان شود، ایمان را از بین می‌برد، مؤمن باید تلاش کند تا جزو کسانی نباشد که فقط حقیقت را شنیدند یا صرفاً آن را دیدند، بلکه باید از کسانی باشد که با حقیقت پخته می‌شوند؛ حتی بالاترین خیر مؤمن در آن است که به‌طور کامل در آتش حقیقت بسوزد تا خودِ حقیقت و حکایت‌کنندۀ حقیقت شود.»[۲۸]

همان‌طور که از کلام سید احمدالحسن به‌وضوح برمی‌آید، مؤمن حقیقی و راستین همانی است که دچار شک‌وتردید نشود، دچار وسوسه‌های دنیوی و هوای نفس نشود و پا در رکاب امام و دوشادوش او باشد. در حقیقتِ وجودی امامش فانی شود، حتی برای لحظه‌ای به فکر سود و منفعت‌طلبی نباشد. نه‌تنها به‌طور کامل به معرفت امام برسد، بلکه از فدا کردن جانش در راه یاری او که همان جهاد اصغر است، دریغ نکند؛ چراکه به گفتۀ سید احمدالحسن جهاد اصغر یکی از مهم‌ترین اجزای جهاد اکبر(جهاد با نفس) است.

کسی که نتواند جان خود را فدای امامش کند، باید در ایمانش شک کرد. چه بسا که او، به معرفت حقیقی و راستین از امامش نرسیده و قلب او از نور شناخت ایشان مملو نشده است. لذا همراهی با امام نیاز به رشد معنوی دارد، باید مادیات را در وجودمان فروکش کنیم و به مواردی ازجمله؛ منیت، دنیاخواهی و عافیت‌طلبی پشت کنیم. یاری امام دلِ بزرگی می‌خواهد که از لذت‌های دنیوی دور و به ارتقای نفس و لقای خداوند مشتاق باشد و تا زمانی که این صفات را در خود پرورش ندهیم، به یقین در صف یاری‌دهندگان امام جایی نخواهیم داشت.

منابع

[۱] محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۵ ؛ الفتوح، ابن‌اعثم کوفی، ج۵، ص۲۴. [۲] بزرگان کوفه نامه را توسط عبدالله بن مسمع همدانی و عبدالله بن وال تیمی فرستادند و از آنان خواستند هرچه زودتر نامه را به امام حسین(ع) برسانند. نامه در ۱۰رمضان و در شهر مکه به دست امام حسین(ع) رسید. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۷ – ۳۹. [۳] طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص ۴۳۶؛ ابن‌اثیر الکامل فی‌التاریخ، ج۲، ص۵۳۳ ؛ تاریخ طبری، ج ۵، ص۳۵۲. [۴] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن، الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم، ج۲، ص۶۱؛ این روایت در تاریخ طبری ج۵، ص۳۵۸ به‌شکل دیگری آمده است. [۵] برگرفته از تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج۷، ص۲۹۲۰؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۶۱؛ ابن‌اثیر الکامل، ترجمه روحانی، ج۶، ص ۲۱۹۸. [۶] ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج ۸، ص۱۵۲. [7] سید محسن امین عاملی، اعیان‌الشیعه، ج۱، ص ۶۰۲. [۸] طبری، تاریخ طبری، محمد بن جریر، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، دار الاعلمی، بیروت ۱۹۸۳م، ج۵، ص ۳۵۸. [۹] اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص ۲۵۵؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص ۴۳۸ و ۴۴۶. [۱۰] ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۸۹. [۱۱] اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۴۴؛ تحف العقول،اِبن‌شُعبه حَرّانی، ص ۲۴۵. [۱۲] سید احمدالحسن، پیک صفحه، ج۲. [۱۳] بلاذری، انساب الاشراف، ج ۳، ص۳۸۲؛ تاریخ طبری، ج۵، ص ۴۰۵؛ ابن‌اثیر، الکامل فی‌التاریخ، ج۲، ص۵۵۳. [۱۴] سماوی، ابصار العین فی انصار الحسین؛ زندگانی امام حسین(ع)، سید هاشم رسولی، ص ۴۲۵. [۱۵] شیخ صدوق، امالی، ص ۴۶۳. [۱۶] سید احمدالحسن، خطبه ۵ محرم، ۱۴۳۲قمری.

[۱۷] بلاذری، انساب الاشراف، ج ۳، ص۳۹۳.

[18] https://almahdyoon.co/%d8%ae%d8%b7%d8%a8%db%80-%d9%85%d8%ad%d8%b1%d9%85/

[۱۹] سید احمدالحسن، جهاد درب بهشت است، ص 25. [۲۰] الفتوح، ابن‌اعثم کوفی، ج۵، ص۸۴. [۲۱] ابن‌اثیر، الکامل، ج۴، ص ۵۰. [۲۲] برگرفته از امالی، شیخ صدوق، ص۱۱۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی‌‌الحدید، ج۳، ص ۱۶۹ – ۱۷۱. [۲۳] برگرفته از سماوي، ابصار العین، ص ۱۷۴، ۱۳۸۴شمسی. [۲4 ] طبری، تاریخ طبری، بیروت، ج۴، ص ۳۱۷؛ ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ۱۴۱۹قمری، ص۱۲۲. [۲۵] الطبری، تاریخ الطبری تاریخ الرسل و الملوک وصله تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۴۵. [۲۶] مائده، 10. [۲۷] سید احمدالحسن، گوساله، ج۲، مبحث علل و اسباب، ص۹۰. [۲۸] سید احمدالحسن، پاسخ‌های روشنگرانه بر بستر امواج، ج ۲،

همچنین ببینید

آیا فرگشت یک هدف کلان دارد؟

آیا فرگشت یک هدف کلان دارد؟

به قلم: شیث کشاورز امروزه نظریه تکامل (فرگشت) نظریه‌ای است که در جامعۀ علمی، …