خانه > توهم بی‌خدایی > قسمت چهاردهم: آیا پیدایش حیات ،همان پیدایش جهان است؟!

قسمت چهاردهم: آیا پیدایش حیات ،همان پیدایش جهان است؟!

علی محمدی هوشیار در صفحۀ 14 مقاله «تو هَم بی‌خدایی» می‌نویسد:

«احمد بصری در این بخش، با اشاره به فرضیه‌های گوناگون درباره پیدایش جهان، بدون آنکه آن‌ها را مورد بررسی علمی قرار دهد، ناگهان به این نتیجه رسیده است که هیچکدام از این فرضیه‌ها مورد قبول نیست و پیدایش جهان معجزه‌ای از جانب خداوند است.

علی محمدی هوشیار در بخشی از مقاله‌اش پیدایش حیات را برابر با پیدایش جهان دانسته و از سید احمدالحسن غ خواسته است برای توضیح پیدایش حیات، نظریه‌ای جدید در عرض مهبانگ، کهبانگ، حالت پایدار و جهان پلاسما ارائه دهند!

چنانچه گفته است: «هیچ فرضیه علمی و معتبری که بتواند داستان پیدایش حیات روی زمین را به شکلی منطقی و قابل قبول و بدون فرض گرفتن اموری که تحقق آن‌ها از نظر علم بسیار دشوار است، توضیح دهد، وجود ندارد. در نتیجه فرصت منطقی و قابل قبولی دست می‌دهد که دخالت خدا و بعد متافیزیکی (غیبی) را به عنوان یک فرضیه بپذیریم تا به موازات نظریه‌هایی که تحقق آن‌ها بسیار دشوار است، چگونگی وقوع حیات را توضیح دهد».

البته این سخن؛ همان اعتقاد پیشین مسلمین درباره چگونگی پیدایش جهان است، اما احمد بصری با تبدیل مباحث ساده به مباحث مهم و سخت، به خواننده چنین القاء می‌کند که گویا نویسنده از علم متمایزی برخوردار است و دیگران از داشتن آن محروم بوده اند؟ در حالیکه توقع این بود که نظریه‌ای متفاوت یا حداقل فرضیه‌ای در عرض چهار فرضيه مشهور یعنی؛ فرضیه مهبانگ (انفجار بزرگ)، فرضیه کهبانگ (انفجارهای کوچک)، فرضيه حالت پایدار، فرضیه جهان پلاسما، را مطرح می‌نمود تا بدانیم که او نیز چیزی از علم در چنته دارد!»

جناب هوشیار متأسفانه حتی فرق بین پیدایش حیات بر روی سیاره زمین با پیدایش جهان (کیهان) را نمی‌داند و چنین فردی به‌زعم خودش می‌خواهد مطالب علمی فصل دوم را که دربارۀ پیدایش و تکامل حیات است نقد کند!

اما نویسنده باید بداند احمدالحسن در ابتدای فصل دوم به شرح فرضیات پیدایش حیات پرداخته است و اساساً دربارۀ پیدایش جهان سخن نگفته است؛ بلکه نظریۀ مهبانگ و دلالت آن بر وجود اله را در فصل ششم بررسی کرده است.

و نیز نویسندۀ مقاله که درکی از توالی‌های آمینو‌اسیدها و محاسبات احتمالی مربوطه ندارد، با نادیده‌گرفتن آن‌ها می‌گوید احمدالحسن ناگهان به این نتیجه رسیده که این فرضیات قابل‌قبول نیست! در حالی که احمدالحسن با ارائۀ محاسبات دقیق اثبات می‌کنند پیدایش تصادفی حیات غیرمحتمل است. در زیر به بخشی از دلایل احمدالحسن اشاره می‌کنیم.

«فرض کنیم اولین معجزه به وقوع پیوسته و اسیدهای آمینه‌ای بر روی زمین در شرایط استثنایی مناسب برای پیدایش یا رسیدن آن، تشکیل شده است؛ به‌علاوه این اسیدها در موقعیت مناسبی قرار گرفته‌اند؛ به گونه‌ای که بر روی زمین در طول یک میلیارد سال در هر ثانیه یک آزمون برای ایجاد پروتئین همانندساز امکان‌پذیر باشد؛ تعداد آزمون‌های قابل انجام برابر با 31.449.600.000.000.000 یا تقریباً ۱۰۱۶×۳ خواهد بود.

اگر این عدد را از تعداد کل آزمون‌های قابل انجام کم کنیم، درمی‌یابیم که ما به تعداد ۱۰۴۱×9999999999999999999999997/۳ یعنی حدود ۱۰۴۱×۹/۳ آزمون دیگر نیاز داریم تا رخداد مدنظر امکان‌پذیر شود. همان طور که می‌بینیم اگر برای رویداد هر آزمون یک ثانیه در نظر بگیریم، در طول یک میلیارد سال تقریباً روی رقم آن هیچ تاثیری نمی‌گذارد!

اگر بخواهیم مدت‌زمان لازم برای تحقق‌یافتن این آزمون‌ها را در نظر بگیریم، اگر به‌فرض هر آزمون در یک ثانیه روی دهد مدت زمان لازم برای وقوع این آزمون‌ها ۱۰۴۱×۴ ثانیه یعنی تقریباً 1034 سال و به عبارت دیگر، عدد یک و جلوی آن 34 صفر خواهد بود. این رقم بسیار بزرگ است و از عمر زمین و حتی از عمر تمام کیهان نیز بسیار بیشتر است. عمر زمین عددی است که جلوی آن تنها 9 رقم وجود دارد، یعنی حدود ۶/۴ میلیارد سال تخمین زده می‌شود. عمر کیهان نیز عددی با ۱۰ رقم  جلویش و حدود ۷/۱۳ میلیارد سال برآورد شده است.

اگر به روش دیگری محاسبه کنیم، یعنی ببینیم که در هر یک ثانیه از یک میلیارد سال، چند آزمون لازم است تا در چهارچوب احتمالات، به نتیجۀ قابل قبول برسیم، باید تعداد رویدادهای لازم را بر زمان لازم یعنی یک میلیارد سال تقسیم کنیم. نتیجه عدد ۷۱۸۷۶۳/۱۲۷۱۸۷۶۲۷۱۸۷۶۲۷۱۸۷۶۲۷۱۸۷۶۲ یعنی تقریباً ۱۰۲۵ خواهد بود؛ به عبارت دیگر ما نیاز داریم که در طی یک میلیارد سال در هر ثانیه به تعداد ۱۰۲۵ (عدد ۱ و جلوی آن ۲۵ صفر یا ده میلیون میلیون میلیون میلیون) آزمون ممکن روی مواد اولیه انجام شده باشد، تا این خواسته جامۀ عمل بپوشد و این رقم بسیار تخیلی است!

چه رسد به اینکه بدانیم احتمال وجود اسیدهای آمینۀ کافی روی زمین بسیار اندک است، و اینکه بدانیم اسیدهای آمینه خود دارای دو نوع هستند: اسیدهای آمینۀ چپ‌گرد و اسیدهای آمینۀ راست‌گرد، و پروتئین‌هایی که در ترکیب حیات مشارکت می‌کنند، فقط از اسیدهای آمینۀ چپ‌گرد به وجود می‌آیند. این به آن معناست که احتمالات سابق ما در خصوص تشکیل پروتئین‌ها فقط هنگامی مفید است که انبوهی از اسیدهای آمینۀ چپ‌گرد وجود داشته باشد. [1] این یعنی احتمال اینکه پروتئین مدنظر ما به دست بیاید، عدد نیم به توان تعداد اسیدهای آمینۀ آن پروتئین است.

به عنوان مثال اگر تعداد ترکیب‌های اسیدهای آمینه در پروتئین مطلوب ۵۰ باشد، احتمال اینکه همۀ این ۵۰ مولکول اسید‌آمینه چپ گرد باشند ۵۵۰/۰ یا   (یعنی حدود ) است.

این احتمال بسیار اندک است. با اجتماع همۀ این حوادث بسیار نادر و با احتمالی در حد صفر و قرار‌گرفتن این گام‌ها به دنبال یکدیگر که برای پیدایش نخستین پروتئین لازم است، مسئلۀ امکان‌پذیر‌بودن تقریباً منتفی می‌شود و انجام این عمل شبه‌محال خواهد بود.» [2]

و از آنجا که نویسندۀ مقاله در فهم مسائل زیست‌شناسی و ریاضیات ضعیف است، فکر می‌کند احمدالحسن مطالب آسان را سخت بیان کرده ‌است! و حال آنکه واقعیت خلاف آن است؛ اتفاقا احمدالحسن در کتاب توهم‌ بی‌‌‌خدایی مسائل پیچیدۀ علمی را با ساده‌ترین زبان ممکن بیان کرده‌اند و البته اینکه افرادی نظیر نویسنده حتی این مطالب آسان را نیز نمی‌توانند درک کنند، مشکل از خودشان است که باید وقت بگذارند و به جای نوشتن نقدهای سطحی و تکفیر دیگران، متواضعانه کتب علمی را مطالعه کنند و باورهای خود را با علم مطابقت دهند.

و جالب‌تر اینکه نویسنده در انتها از احمدالحسن می‌خواهد برای شکاف علمی پیدایش حیات، یک نظریه‌ مثل مهبانگ و … ارائه دهد! که این نادانی و ابراز آن به این صراحت جای تعجب دارد.

اولاً مهبانگ چه ارتباطی با پیدایش حیات دارد؟!

و ثانیاً احمدالحسن فرض خود را پس از رد سایر آرا ارائه می‌دهد:

«واقعیت آن است که هر انسان منصفی به‌روشنی درمی‌یابد نظریاتی که تاکنون در خصوص پیدایش مطرح شده، علمی و دقیق نبوده و به‌هیچ‌وجه بر مبنای واقعیت‌ها استوار نشده است؛ بلکه این‌ها مباحثاتی است بر این پایه و فرض که غیر از طبیعت چیز دیگری وجود ندارد و همه‌چیز باید فقط طبق قوانین و چهارچوب‌های طبیعی توضیح داده شود؛ حتی اگر در این خصوص زنجیره‌ای ازفرضیه‌های خیالی پی‌درپی مطرح شود که حتی تحقق یکی از آن‌ها نیز نزدیک به محال باشد، چه برسد به اینکه همۀ این فرضیه‌ها بخواهد یکی پس از دیگری به وقوع پیوسته باشد. عقل حکم می‌کند که چنین احتمالاتی که درصد محقق‌شدنشان بسیار اندک و نزدیک به صفر است، اگر به این صورت پشتِ‌سر‌هم و پی‌درپی رخ دهد، در واقع رخ‌دادن این رویدادها به وقوع معجزه‌ای اشاره دارد و بیانگر آن است که کسی این امور را به این صورت اجرا و هدایت می‌کند، تا سرانجام به این نتیجه که همان پیدایش حیات بر روی زمین است، برسد.

از آنجا که تا‌کنون هیچ نظریۀ علمی که بتواند پیدایش حیات را به گونه‌ای علمی، مقبول و مستند به دلایل قطعی توضیح دهد، یافت نشده است، کار به جایی رسیده است که داوکینز در کتاب خود به‌نام «ساعت‌ساز نابینا»، از احتمال به‌وجود‌آمدن چیزی شبیه به معجزه سخن می‌گوید؛ درست مانند شخصی که وقتی انتظار برخورد صاعقه به خودش را داشته باشد، دقیقاً در همان موقع، صاعقه به وی برخورد کند؛ یا همان طور که در کتاب گینس هم ثبت شده است، صاعقه شش بار به یک نفر برخورد کند! یا وی این بحث را مطرح کرده‌ است که آنچه در کوتاه‌مدت معجزه تلقی می‌شود، در دراز‌مدت یعنی هنگامی که زمان کافی وجود دارد، دیگر معجزه به شمار نمی‌رود! یعنی وی فرض کرده پیدایش سلول معجزه است، ولی این معجزه نسبی است و به طول زمان بستگی دارد.

در پاسخ به این کلام کافی است اشاره شود به اینکه احتمال پدیدار‌شدن موجودی همانندساز در چهارچوب زمانی که ما می‌شناسیم تقریباً غیرممکن است و ما حتی اگر این احتمال را در سطح کل کیهان در نظر بگیریم، تعداد سیاراتی که گمان می‌رود بتوانند پذیرای این رویداد باشند، ناکافی خواهد بود.

وی از احتمال‌های متعددی سخن می‌گوید؛ احتمال وجود شهاب‌سنگ‌های حامل اسیدهای آمینه؛ سپس احتمال اینکه این شهاب‌سنگ‌ها به زمین برخورد کرده باشند؛ احتمال اینکه همۀ این اسیدهای آمینه از نوع چپ‌گرد باشند؛ و احتمال شکل‌گیری اسیدهای نوکلئیک یا پروتئین خودنسخه‌بردار! این مسائل به‌گونه‌ای جریان داشته است که واقعاً شایستگی آن را پیدا می‌کند تا معجزه نام گیرد [3]یا چیزی فراتر از مرزهای طبیعی و عادی قلمداد شود. به همین دلیل حتی کسانی که با تعصب بسیار زیاد عقیده دارند که پیدایش نخستینِ حیات کنونی به‌گونه‌ای صد‌در‌صد طبیعی رخ داده، می‌گویند این کار فقط یک بار انجام شده و هیچ‌گاه برای بار دوم تکرار نشده است. این خود یعنی اعتراف ضمنی به اینکه پیدایش حیات معجزه است یا حداقل موضوعی است دشوار و تحقق آن بسیار نامحتمل:

جانداران هرگز نمی‌توانند کاملاً با هم بی‌ارتباط باشند؛ زیرا تردیدی نیست که حیات به آن صورتی که ما می‌شناسیم فقط یک بار بر روی کرۀ زمین پدیدار شده است. [4]

نتیجه‌گیری از آنچه گذشت: در خصوص پیدایش حیات، هیچ تفسیر و توضیح علمی، منطقی و مستند به ادله یا حتی پذیرفته‌شده برای دانشمندان وجود ندارد.
چه بسا در نظریۀ سوپ، اگر فرض معجزه یا دخالت نیروهای غیبی مطرح باشد، تا محیط سوپ نخستین را برای پیدایش حیات مساعد سازد، دورتر از به‌وجود‌آمدن طبیعی سوپ و به‌اندازه‌بودن آن و ایجاد پروتئین درون آن نیست.
شاید روا باشد بگوییم: فرض‌گرفتن وجود معجزۀ الهی ـ‌‌پس از آنکه وجود خدا را ثابت کردیم‌‌ـ منطقی‌تر از فرض‌گرفتن همانندسازهای کریستالی یا همانندسازهای گِلی باشد.

و اگر گفته شود که این‌ها بدون هر نوع دخالت خارجی شکل گرفته و تکثیر شده تا اینکه به حیات منجر شده است، یعنی پس از تکثیر اولیه، به‌ناچار باید بارها و بارها تکثیر شده باشند تا به تولید حیات جدید یا دست‌کم نوعی از همانندسازهای اولیه، منجر شوند. چنین چیزی با در نظر گرفتن وفور مواد اولیه، باید در تمام طول زمان تا به امروز صورت پذیرفته باشد و از آنجا که چنین رخدادی نه در گذشته رخ داده و نه اکنون، بنابراین نادرست است.

این موضوع در خصوص فرضیۀ سوپ اسیدهای آمینه نیز صادق است. حتی اگر ما امروز در آزمایشگاه، سوپ نخستین تولید کنیم، و اگر فقط در تولید سوپ نخستین دخالت کنیم، نه بیشتر، این انتظار نمی‌رود که از درون آن، پروتئین همانندساز یا اسید ریبونوکلئیک(RNA)  تولید شود.

بنابراین دخالت خارجی ضروری می‌شود؛ یعنی عاملی که ترکیبات شیمیایی، کریستال‌ها، مولکول‌های خاک رُس، یا اسیدهای آمینه را به ترکیبات همانندساز کشانیده و در نتیجه منجر به تولید حیات نخستین شده باشد. حال که چنین است، چرا این دخالت که به پیدایش حیات منجر شده است، دخالت غیبیِ الهی نباشد؟! خصوصاً پس از آنکه وجود خدا را ـ‌‌همان طور که در فصول بعدی خواهد آمد‌‌ـ اثبات کنیم.

بنابراین موضوع پیدایش حیات، فاقد تفسیر علمی و به‌منزلۀ شکافی است عمیق که علم و دانشمندان هنوز نتوانسته‌اند آن را پُر کنند. این در حالی است که امروزه تمام امکانات آزمایشگاهی فراهم است و از آن‌ها می‌توان برای ایجاد شرایط مناسب برای شبیه‌سازی شرایط هر دورۀ زمانی که زیست‌شناسان و دانشمندان زیست‌شیمی توقع دارند که پیدایش حیات در آن روی داده باشد، استفاده کرد؛ همان طور که در چهار میلیارد سال قبل یا کمتر از آن روی داده است.

هدف من از بیان آنچه گذشت، انکار فرضیۀ پیدایش حیات یا ایجاد پروتئین همانندساز در صورتی که ماده، شرایط و زمان مناسب فراهم شود، نیست؛ بلکه به عقیدۀ من، همان طور که در کلام ائمه b وارد شده و همان گونه که کیهان‌شناسان و زیست‌شناسان انتظارش را دارند، هستی مملو از موجودات زنده است و ما در این کیهان تنها نیستیم. آنچه قصد توضیحش را دارم این است که پیدایش حیات، معمای دشواری است که علم آن را حل نکرده و نتوانسته است برای فراهم‌آوردن ماده و ایجاد شرایط مناسب برای پیدایش حیات یا ـ‌آن طور که ما اعتقاد داریم‌‌ـ انتقال نقشۀ ژنتیکی اولیه یا انتقال بذر نقشۀ ژنتیکی از مواد شیمیایی غیر زنده، و همچنین موادی که تکامل یافته و در نتیجه به هدف خود که همان تولید انسان و نقشۀ ژنتیکی او بوده رسیده است، راه حلی ارائه دهد.

نتیجه: هیچ فرضیۀ علمی و معتبری وجود ندارد که بتواند داستان پیدایش حیات روی زمین را به‌شکلی منطقی و قابل‌قبول و بدون فرض‌گرفتن اموری که تحقق آن‌ها از نظر علم بسیار دشوار است، توضیح دهد. در نتیجه فرصت منطقی و قابل‌قبولی ـ‌‌لااقل تا به امروز‌ـ فراهم می‌شود که دخالت خدا و بُعد متافیزیکی (غیبی) را به‌عنوان یک فرضیه بپذیریم تا به موازات  نظریه‌هایی که تحقق آن‌ها  بسیار دشوار ـ‌‌یا تقریباً ناممکن‌‌ـ است، چگونگی وقوع حیات را توضیح دهد.

حتی اگر ما به فرضی که طرف مقابل (مُلحِد) می‌کوشد آن را صحیح نشان دهد، به دیدۀ مثبت بنگریم؛ یعنی این فرض که همانندسازهای شیمیایی معدنی اولیه که از جنس کریستال یا خاک رس بوده‌اند، پروتئین را به وجود آورده‌اند یا اینکه زمین ظرف سوپی حاوی اسیدهای آمینۀ چپ‌گرد بوده و تعداد آزمون‌ها نیز برای وقوع این احتمال کافی بوده است در حالی که هیچ تفسیرعلمی، منطقی و قابل‌قبولی برای آماده‌بودن این ماده وجود ندارد و تازه پس از همۀ این‌ها ما به پروتئین مدنظرمان که فقط از اسیدهای آمینۀ چپ‌گرد تولید شده، دست یافته‌ایم، و اگر چنین چیزی روی دهد، بر واقعیتی که دکتر داوکینز و دیگر ملحدان مشابه وی می‌کوشند نادیده بگیرند، صحّه می‌گذارد؛ اینکه نقشۀ ژنتیکی، مرکب، پیچیده، قانونمند و معنادار است و­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­‌‌‌‌‌‌‌‌‌­­­­­ در نتیجه به هدفی می‌رسد ـ‌که بعداً این موضوع را تشریح خواهیم­کرد‌­­­­­­­­ـ و این خود دلیلی است بر وجود قانون‌گذار و هدایت‌کننده.

حال اگر آن‌ها نپذیرند که این قانون‌گذار یا کسی از طرف او، آن را قانونمند ساخته است، و اینکه این قانون همان دلیل متافیزیکی و غیبی ظهور او بر روی زمین بوده است، و همچنین اصرار داشته باشند که این پدیده فقط از طریق وسایل و ابزار طبیعی پدیدار شده است و لاغیر، چگونه می‌توانند غفلت کنند و نادیده بگیرند که رسیدن آن به هدف، قانونمند‌بودن و معنادار‌بودنش ـ ‌که باعث عملیاتی‌شدنش شده است ‌ـ‌دلالت دارد بر وجود شخصی هدف‌گذار که آن را قانونمند کرده و به وسیلۀ آن سخن گفته است؟!

آیا رواست پس از ساخته‌شدن موفقیت‌آمیز یک ساختمان یا پل، از قانونمندی آن و اینکه آن قانون بر اساس قواعد مهندسی نوشته شده است، سخن به میان آوریم و نویسندۀ آن را فرد مطلع و دانایی به شمار آوریم، ولی هنگامی که با نقشۀ ژن‌ها مواجه می‌شویم که در عمل پیاده شده است، همان سخن را بر زبان نرانیم؟ آیا زبان گفتاری ما دلیلی است بر اینکه ما معانی و مفاهیم را درک می‌کنیم و منظورمان همان است که بیان نموده‌ایم، ولی زبان ژن‌ها حکایت از آن ندارد که واضع آن یا کسی که به این زبان سخن می‌گوید، می‌داند چه می‌گوید و به دنبال دست‌یابی به معنا یا هدفی مشخص است؟!

به نظر من هر فرد عاقلی تأیید می‌کند که اگر زبان ما نشان می‌دهد که ما گوینده هستیم و می‌خواهیم به معنایی برسیم، زبان ژن‌ها نیز دلیلی است بر اینکه ورای آن، گوینده‌ای هدف‌دار وجود دارد؛ به ویژه اینکه وی به اهداف روشن و واضحی که اکنون کاملاً برای ما شناخته شده، رسیده است؛ مانند هوشمندی یا سازوکار بقای موجود برتر.» [5]

در ادامه، نویسندۀ مقاله در صفحۀ 16 پس از ارائۀ مطالبی دربارۀ مهبانگ و آیات مرتبط (که ارتباطی با موضوع پیدایش حیات ندارند) می‌نویسد:
«به نظر می‌رسد احمد بصری در مساله پیدایش، سخنی برای گفتن نداشته و به جهت رعایت مراتب بحث، نکات پراکنده‌ای را جمع آوری کرده و به یک نتیجه بدیهی دست یافته است».

این اشکال نیز وارد نیست؛ زیرا وقتی توضیحاتی برای یک موضوع علمی ارائه شده است، چه نیازی است که احمدالحسن نیز توضیحات دیگری را ارائه دهد؟! وی اگر قبل از نوشتن سطور فوق کمی دقیق و خردمندانه مطالب کتاب توهم بی‌خدایی را مطالعه می‌کرد، متوجه می‌شد که احمدالحسن پدیدآیی تصادفی اولین همانندساز بدوی را رد می‌کند، نه تمامی توضیحات محتمل ارائه‌شده برای چگونگی روند پیدایش حیات.

همچنین قرار نیست احمدالحسن در کتاب توهم‌ بی‌‌‌خدایی، نظریه‌های علمی جدید ارائه بدهند؛ بلکه ایشان می‌خواهند با دانسته‌های تأیید‌شدۀ علمی روز، وجود خدای سبحان را اثبات کنند. بنابراین برای درک علم و منطق احمدالحسن می‌بایست با مسائل علمی آشنا بود و از آنجا که نویسندۀ مقاله فهمی از این مسائل ندارد دنبال نظریه‌ها و فرمول‌های جدید می‌گردد!

و مطلوب آن است که احمدالحسن از باب الزام با یافته‌های تأییدشدۀ موجود، واقعیت تکامل و هدفمندی آن را اثبات کند.

کتاب توهم بی خدایی

——
1. مطابق قرارداد اگر ساختمان فضایی یک اسید‌آمینه را در نظر بگیریم، چنانچه عامل NH2 که به کربن آلفا متصل است در طرف چپ باشد، می‌گوییم که این اسید‌آمینه از نوع L یا چپ‌گرد است و هرگاه عامل NH2 در طرف راست کربن آلفا قرار گیرد، می‌گوییم این اسید‌آمینه از نوع ∆ یا راست‌گرد می‌باشد. اسیدهای آمینۀ طبیعی همگی از نوع چپ‌گرد هستند. (توضیح مترجم کتاب توهم بی‌خدایی)

  1. 2. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ص79.
  2. 3. با علم به اینکه همۀ این‌ها قادر نیستند یک سلول یوکاریوت که برای تکامل و گونه‌زایی مناسب باشد تولید کنند؛ بلکه نهایت امر تولید پروتئین همانندساز است؛ و در بهترین حالت می‌توانیم بگوییم که این پروتئین از طریق تکامل قادر است به سلول زندۀ باکتری برسد. البته نباید از نظر دور داشت که باکتری با دیگر سلول‌های یوکاریوت جانداران و گیاهان متفاوت است؛ زیرا جانداران شناخته‌شده از لحاظ علمی به دو گروه باکتری‌ها و یوکاریوت‌ها (که خود از سلول‌های کوچک و ریز تشکیل یافته) تقسیم می‌شوند. تبدیل زندگی از باکتری به سلول‌های یوکاریوتی که برای تکامل و گونه‌زایی مناسب باشد، موضوعی است غامض و پیچیده و احتمال وقوع آن نیز زیاد نیست (و می‌توانیم این احتمال را نیز در محاسبات احتمالی پیشین وارد کنیم). نظریۀ مارگولیس می‌گوید سلول‌های یوکاریوت از جمله سلول‌های بدن ما، عبارت است از گردهمایی و همزیستی انواع باکتری‌ها؛ به عنوان مثال در سلول‌های ما، میتوکندری وجود دارد که خود دارای DNA خاص و متفاوت از DNA اصلی سلول در هسته است. این به آن معناست که قبلاً نوعی اتحاد و همزیستی رخ داده است و به همین دلیل در سلول بیش از یک DNA یافت می‌شود. میتوکندری همانندساز است؛ یعنی در سلول یوکاریوت ابزار همانندسازی بیش از یکی است؛ ولی میتوکندری معمولاً فقط از مادر انتقال می‌یابد؛ زیرا تخمک از مکان وسیعی برای انتقال و جابه‌جایی آن برخوردار است؛ برخلاف اسپرم که کوچک است و گنجایش این کار را ندارد. بنابراین می‌توان اجداد مادری را از طریق DNA موجود در میتوکندری ردگیری کرد. همان طور که اجداد پدری از طریق ژن جنسی Y قابل ردگیری است؛ زیرا این ژن فقط در اسپرم و جنس مذکر وجود دارد. در سلول‌های یوکاریوت گیاهان، مادۀ دیگری به‌نام کلروپلاست وجود دارد که آن هم از DNA متفاوتی با DNA اصلی سلول برخوردار است.
  3. 4. ریچارد داوکینز، ساعت‌ساز نابینا، ص ۳۴۳.
  4. 5. احمدالحسن، کتاب توهم بی‌خدایی، ص84.

همچنین ببینید

167 – همه‌چیز به‌صورت جفت آفریده نشده

دفاع از قرآن به قلم: میعاد مسعودی خداوند در قرآن می‌فرماید: (وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا …

5 نظر

  1. لبيك يا داعي الله

  2. اللهم مکن لقائم آل محمد فی الارض

  3. اللهم صل علی محمد و آل محمد الائمه و المهدیین وسلم تسلیما کثیرا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 + 7 =