بسم الله الرحمن الرحیم
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد الائمه و المهدیین و سلم تسلیما
مقدمه:
پاسخ به سؤالات علمی و تفسیر متشابهات، یکی از مهمترین راههای شناخت خلفای خدا در هر زمان است؛ خصوصاً تفسیر قرآن که معجزۀ علمی رسول خدا(ص) بود؛ همان کتاب پر رمز و راز که بسیاری از آیات آن متشابه است. این مسئله یعنی اظهار علم و حل متشابهات در زمان غیبت امام مهدی(ع) و خصوصاً قبل از ظهور ایشان و هنگام برافراشتهشدن پرچمهای مختلف و مدعیان متعدد، ضرورت بیشتری مییابد تا مدعی حق از باطل شناخته شود.

مفضل بن عمر می گوید از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: «برای صاحب این امر دو غیبت است: در یکی از آنها بهسوی اهلش بازمیگردد و در دیگری گفته میشود:هلاک شده، در کدام وادی حرکت میکند. عرض کردم: اگر اینگونه شد چگونه عمل کنیم؟ فرمود:اگر مدعی ادعا کرد، پس از او در خصوص مسائل بزرگ بپرسید که مثل او (امام) آن را جواب میدهد.»
[کتاب الغیبه النعمانی، ج١، ص ١٧۶]
ازاینرو سنجش نظرات و تفاسیر یمانی اهلبیت(ع) با دیگر مدعیان تفسیر و علم و مقارنه ی آنها با هم ضروری است تا با این مقایسه، طالبان حق به حق رسیده و بر ایمان مؤمنین افزوده شود و عظمت علمی قائم آل محمد(ع) بر همگان آشکار شود.
آیۀ اکمال دین اولین گام در این مسیر و عمل مبارک است. انشاءالله.
«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ وَ لحَمُ الخْنزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَیرْ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَهُ وَ الْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُترَدِّیَهُ وَ النَّطِیحَهُ وَ مَا أَکلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلىَ النُّصُبِ وَ أَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالْأَزْلَامِ ذَالِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلَا تخَشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتمْمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْاسْلَامَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فىِ مخَمَصَهٍ غَیرْ مُتَجَانِفٍ لّاِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»
(براى شما مؤمنان گوشتِ مردار و خون و گوشتِ خوک و آن ذبیحهاى که به نام غیر خدا کشتند و نیز هر حیوانى که به خفهکردن یا به چوبزدن یا از بلندىافکندن یا به شاخزدن به هم بمیرند و نیمخوردۀ درندگان جز آن را که قبلًا تذکیه کرده باشید حرام است و نیز آن را که براى بتان مىکشند و آن را که به تیرها قسمت مىکنید، که این کار فسق است -امروز کافران از اینکه به دین شما دستبرد زنند و اختلالى رسانند طمع بردند؛ پس شما از آنها بیمناک نگشته و از من بترسید. امروز دین شما را به حد کمال رسانیدم و بر شما نعمتم را تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است برایتان برگزیدم- پس هر گاه کسى در ایام قحطى و سختى از روى اضطرار نه به قصد گناه از آنچه حرام شده مرتکب شود، خدا بخشنده و مهربان است). [مائده، ۳]
تفسیر کبیر یا مفاتیح الغیب (فخر رازی):
سایت ویکیفقه ایشان را اینگونه معرفی میکند:
(تفسیر کبیر، تفسیری کلامی نوشتۀ فخرالدین رازی، فقیه شافعی، فیلسوف، پزشک، ریاضیدان، منجم، دانشمند علوم معقول و منقول، متکلم و مفسر اشعری قرن ششم و هفتم است.
تفسیر کبیر مهمترین و جامعترین اثر فخر رازی و یکی از چند تفسیر مهم و برجستۀ قرآن کریم به زبان عربی است. این کتاب عظیمترین کتب تفسیری است که مؤلف (در آن) با توجه به توانایی و مهارتش در علوم گوناگون، به جوانب مختلفِ کلام خدا پرداخته است. این کتاب بهسبب حجم بسیارش به تفسیر کبیر مشهور شده؛ ولی نام اصلی آن مفاتیح الغیب است.
فخر رازی، برخلاف زمخشری که هدف از تفسیرش دفاع از آموزههای معتزلی است، بهصراحت به انگیزه و هدف خود در نگارش این تفسیر اشارهای نکرده؛ ولی عملاً در جایجای آن، به دفاع از مذهب کلامی ابوالحسن اشعری (متوفی ۳۳۴) و رد آرای مخالفان وی، بهویژه معتزله پرداخته است.
او با مهارت و تبحر، به مسائل مختلف اصول و فلسفه و کلام و مسائل اجتهاد نظری و عقلی پرداخته و سخن را در این مسائل به درازا کشانده و گاه از حد اعتدال خارج شده و در پایان مباحث، انبوهی از ابهامات و تشکیکات بهجای گذاشته است؛ چنانکه کار محققان و مراجعان به این تفسیر را دشوار ساخته است. او با این حال، بسیاری از مباحث عمیق اسلامی را در این تفسیر، بهروشنی بیان کرده است.
روش تفسیر
ابتدا آیه را ذکر میکند و پس از آن با اجمال و اختصار دربارۀ آن سخن میگوید و مسائل آن را بیان میکند. سپس از نظر قرائت، ادب، فقه، کلام و تفسیرِ آیه بحث میکند و در نهایت به شیوهای وافی و کافی مطلب را بیان میکند. این روش از بهترین روشهای تفسیری است که در آن، مسائل تفکیک و بحث در خصوص هر بخش متمرکز میشود و هر مسئله بهطور مفصل در جای خود بیان میشود؛ بدون اینکه مباحث به هم بیامیزد و به همین جهت خواننده را سرگردان نمیسازد.
جالب آنکه وی برای تفسیرش مقدمهای ننوشته است تا در آن، موضع خویش را نسبت به تفسیر بیان کند و هدفش را از تالیف این تفسیر عظیم مشخص سازد. منابعی را که در این تفسیر از آنها استفاده و بر آنها اعتماد کرده است نیز ذکر نمیکند. البته ما میدانیم که او در این تفسیر بر بهترین تالیفات و تفاسیر آن عهد؛ همچون تفاسیر ابومسلم اصفهانی، جبائی، طبری، ابوالفتوح رازی و دیگر بزرگان و علما و مفسران برجسته آن روزگار تکیه کرده است.
این تفسیر، بهعلت تبحر مؤلف آن در فلسفه و کلام، رنگ کلامی – فلسفی دارد و مؤلف هرجا فرصتی مییابد، در این خصوص به درازا سخن میگوید و گفتار را در خصوص مسائل فلسفی گسترده میسازد؛ چنانکه گاهی از محدودۀ مباحث تفسیری خارج میشود و به مباحث کلامی (که گاهی بیهوده و بیفایده هم هست) میپردازد).
(برای اطلاع بیشتر به سایت زیر مراجعه کنید:
اما تفسیر ایشان از آیۀ سه سورۀ مائده:
( در آیه چند مسئله است:
مسئله اول: دربارۀ این سخن خداوند «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم» دو قول وجود دارد:
قول اول: اینکه منظور همان روز بعینه نیست تا اینکه گفته شود که آنها یک یا دو روز قبل از آن روز مشخص، ناامید نبودند و آن فقط سخنی است که معنای آن از عادت اهل لغت، سرپیچی کرده است .شما الان نیازی به تملق گویی این کفار ندارید؛ زیرا الان شما بهگونهای شدهاید که هیچیک از دشمنانتان طمع در تضعیف امرتان نمیکند و مانند آن این سخن است، (دیروز جوان بودی و امروز پیر شدهای)،منظور از دیروز، روز قبل از روز تو نیست و منظور از امروز، روز تو نیست که در آن هستی.
و قول دوم: اینکه منظور از آن، روز نزول این آیه است و روز جمعه که روز عرفه بود بعد از نماز عصر در حجهالوداع در سال دهم هجرت در حالی که پیامبر در عرفات بر شتر غضباء ایستاده بودند، این آیه نازل شده است.
مسئلۀ دوم: سخن خداوند متعال «یئس الذین کفروا من دینکم» دربارۀ آن دو قول است.
قول اول: ناامید شدند از اینکه این خبائث (پلیدیها) را حلال کنید بعد از اینکه خداوند آنها را حرام کرد.
قول دوم: ناامید شدند از اینکه شما را در دینتان شکست دهند؛ زیرا خداوند متعال به بالابردن این دین بر همۀ ادیان وعده داده است با این سخن خود «لیظهره علی الدین کله» [توبه، ۳۳ و فتح ،۲۸ و صف،۹]؛ پس آن یاری را محقق کرد و ترس را به کلی از بین برد و کفار را بعد از اینکه پیروز بودند، شکستخورده و بعد از اینکه فاتح بودند بهصورت مغلوب قرار داده و این قول، اولویت دارد.
مسئله سوم: گروهی گفتند: آیه دلالت می کند بر اینکه تقیه در هنگام ترس، جایز است.
گفتند: زیرا خداوند متعال آنها را به آشکارساختن این احکام و عمل به آنها امر کرده است و برای آن به ازبینرفتن ترس از جانب کفار، دلیل آورد و این، دلالت می کند بر اینکه در هنگام ترس، ترک آن جایز است.
سپس خداوند متعال فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» و در آن مسائلی است:
مسئله اول: در این آیه، سؤالی است و آن این است که سخن خداوند متعال: «الیوم اکملت لکم دینکم» اقتضا میکند که دین قبل از آن ناقص بود و آن ایجاب میکند که بگوییم دینی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیشتر عمرشان مواظب آن بودند، ناقص بود و او فقط مدت کمی در آخر عمرش دین را کامل یافت.
و بدان که مفسرین برای دوربودن از این اشکال، وجوهی را ذکر کردهاند:
اول: منظور از این سخن خداوند متعال «اکملت لکم دینکم» همان رفع ترس از آنها و آشکارکردن قدرت بر ایشان علیه دشمنانشان است و این، همانند آن است که پادشاه هنگامی که بر دشمنش چیره می شود و بهطور کامل بر او غلبه میکند، میگوید: امروز فرمانروایی ما کامل شد و این جواب ضعیف است؛ زیرا فرمانروایی آن پادشاه قبل از چیرهشدن بر دشمن ناقص بود.
دوم: منظور این است: همانا من آنچه در تکالیفتان از یادگیری حلالوحرام، به آن احتیاج دارد را برایتان کامل کردم. و این نیز ضعیف است؛ زیرا اگر قبل از این روز، آنچه را از احکام که به آن احتیاج داشتند برایشان کامل نکرده،(مصداق) تأخیر بیان از وقت حاجت بود و این کار جایز نیست.
سوم: و آن وجهی است که قفال آن را ذکر کرده و همان وجه برگزیده است: اینکه دین، البته ناقص نبود؛ بلکه همیشه کامل بود؛ یعنی احکام نازلشده از نزد خداوند در هر زمانی، در همان زمان کافی بود؛ جز اینکه خداوند متعال در ابتدای بعثت دانا بود به اینکه آنچه در امروز کامل است در فردا کامل نیست و هیچ صلاح و مصلحتی در آن نیست؛ پس ناچار بعد از نبوت، نسخ میشد یا بعد از عدم اضافه میشد و اما در پایان زمان بعثت، خداوند شریعت کامل را نازل کرد و به بقای آن تا روز قیامت حکم نمود؛ پس شرع همیشه کامل بود؛ جز اینکه در اول (ابتدای بعثت) کمال تا زمان مخصوصی است، و در دوم (پایان بعثت)کمال تا روز قیامت است و بهسبب این معنا خداوند فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم».
مسئلۀ دوم: نفیکنندگان قیاس گفتند: این آیه دلالت دارد بر اینکه قیاس باطل است؛ زیرا این آیه دلالت دارد بر اینکه خداوند متعال در همۀ وقایع حکم را مشخص کرده است؛ زیرا اگر حکم بعضی از وقایع، روشن نبود دین کامل نبود و هنگامی که دربارۀ همۀ وقایع، نص رسیده است؛ پس اگر قیاس موافق آن نص باشد، عبث و بیهوده است و اگر برخلاف آن باشد، باطل است.
ثابتکنندگان قیاس، جواب دادند که منظور از کاملکردن دین، این است که خداوند متعال حکم همۀ وقایع را روشن ساخته است.
بعضی از آنها را با نص و بعضی از آنها بدین گونه که روش شناخت حکم در آنها از طریق قیاس را بیان کرده است؛ پس همانا خداوند متعال هنگامی که وقایع را دو قسم قرار داد:یک قسم که آنها را مشخص کرد و قسم دوم، انواعی هستند که استنباط حکم در آنها از طریق قیاس بر قسم اول ممکن است.
سپس همانا خداوند متعال هنگامی که امر به قیاس کرد و مکلفین را به آن مجبور کرد. در حقیقت این کار، بیانی برای تمام احکام بود و هنگامی که امر اینگونه باشد، آن اکمالی برای دین است.
نفیکنندگان قیاس گفتند: روش مورد نیاز برای ملحقکردن غیرمنصوص به منصوص (این است) یا دلایل قانعکننده هستند یا قانعکننده نیستند؛ پس اگر از قسم اول باشد، هیچ نزاعی در صحت آن نیست؛ پس همانا ما میپذیریم که قیاس مبتنی بر مقدمات یقینی، حجت است؛ مگر اینکه در مثل این قیاس، شخصی که به نظر درست میرسد، یک نفر است و شخص مخالف (کسی که به نظر درست نرسد و حکمی مخالف با حکم واقعی به دست آورد) مستحق عقاب است، و رأی قاضی در خصوص آن نقض میشود و شما قائل به آن نیستید( آن را نمیگویید) و اگر سخن درست، همان قسم دوم باشد، آن سخنی است که این امکان را به هرکسی می دهد تا بر اساس آنچه بر ظنش غلبه دارد، حکم کند بدون اینکه بداند که آیا این دین خداست یا نه؟ و آیا همان حکمی است که خداوند به آن حکم کرده یا نه؟ و معلوم است که مثل این حالت،اکمالی (کاملکردنی) برای دین نیست؛ بلکه آن نوعی افتادن خلق در ورطۀ ظنون و نادانیهاست، ثابتکنندگان قیاس گفتند: هنگامی که تکلیف هر مجتهدی این است که به مقتضای ظنش عمل کند، آن، اکمالی برای دین است و هر مکلفی یقین میکند به اینکه به حکم خداوند عمل کرده است پس سؤال از بین رفت.
مسئلۀ سوم: اصحاب ما (اهلسنت) گفتند: این آیه بر باطلبودن سخن رافضیها دلالت دارد؛ زیرا خداوند متعال بیان کرده است که کافران از تبدیل دین ناامید شدند و این مطالب را با گفتهاش «فلا تخشوهم و اخشون» تأکید کرده است. پس اگر بر امامت علی بن ابی طالب (رضی الله عنه) از جانب خداوند و از جانب رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) با یک نص واجب الاطاعه، تصریح شده بود قطعاً هرکس که ارادۀ پنهانکردن و تغییر آن را داشت، به مقتضای این آیه، از آن کار ناامید بود، در نتیجه لازم میآمد که هیچیک از صحابه قادر به انکار آن نص و تغییر و پنهانکردن آن نباشد و از آنجا که امر اینگونه نبود؛ بلکه یادی برای این نص رایج نبوده (این نص، ذکر نشده) و هیچ اثر و خبری از آن ظاهر نشده، علم پیدا میکنیم (به این مسئله) که ادعای این نص، دروغ است و اینکه بر امامت علی بن ابی طالب (رضی الله عنه) تصریح نشده است.
مسئلۀ چهارم: اصحاب الآثار گفتند:هنگامی که این آیه بر پیامبر (صلی الله علیه و سلم) نازل شد، بعد از نزول آن، پیامبر فقط ۸۱ یا ۸۲ روز عمر کردند و البته بعد از آن در شریعت، هیچ زیادهای و نه هیچ نسخی و نه هیچ تبدیلی حاصل نشد، و آن در معنای خبردادن پیامبر (صلی الله علیه و سلم) از نزدیکشدن وفاتش بود، و آن خبردادنی از غیب است؛ پس معجزه است، و از جمله چیزهایی که آن را تأکید میکند این روایت است که (هنگامی که رسولالله (صلی الله علیه و سلم) این آیه را بر اصحاب خواندند، اصحاب بسیار خوشحال شدند و شادی بزرگی را اظهار کردند؛ به جز ابوبکر (رضی الله عنه) پس او گریه کرد، از او (دربارۀ علت گریهاش) سؤال شد. پس گفت: این آیه بر نزدیکشدن وفات رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) دلالت دارد؛ زیرا بعد از کمال، چیزی جز زوال نیست).
و این سخن دلیلی بر کمال علم آن صدیق (ابوبکر) بود؛ زیرا از این آیه، بر رازی واقف شد که غیر او، بر آن واقف نشدند.
مسئلۀ پنجم: اصحاب ما گفتند:این آیه دلالت دارد بر اینکه دین، فقط با خلقت خداوند متعال و ایجادکردن او حاصل میشود و دلیل بر این مطلب این است که اکمال دین را به خودش نسبت داده است؛ پس گفت: «الیوم اکملت لکم دینکم» و اکمال دین هرگز از او نیست؛ مگر اینکه اصل دین نیز از او باشد.
و بدان که برای ما فرقی نمیکند که بگوییم:دین عبارت از عمل است، یا بگوییم: همانا دین، عبارت از معرفت است، یا بگوییم همانا دین ، عبارت از مجموع اعتقاد و اقرار و فعل است، در هر صورت استدلال، آشکار است.
و اما معتزله، پس آنها آن را بر کاملکردن بیان دین و آشکارساختن احکام آن حمل میکنند و شکی نیست که چیزی که آن را ذکر کردند نوعی عدول از حقیقت بهسوی مجاز است.
سپس خداوند متعال فرمود: «و اتممت علیکم نعمتی» و مقصود (این است که) با کاملکردن امر دین و شریعت، نعمتم را بر شما تمام کردم. گویا اینکه خداوند فرمود: امروز دینتان را برای شما کامل کردم و نعمتم را بهسبب آن کاملکردن، بر شما تمام کردم؛ زیرا هیچ نعمتی تمامتر از نعمت اسلام نیست).
(تفسیر مفاتیح الغیب، مشهور به تفسیرکبیر، ج۱۱، ص۱۳۹ الی ص۱۴۳-متن عربی-ترجمه شخصی انجام شده است).
خلاصۀ نظرات فخر رازی:
۱.ممکن است مقصود از روز دورۀ خاص یا یک روز مثل زمان نزول آیه باشد؛
۲. مقصود از ناامیدی کفار یا ناامیدی آنها در تبدیل حلالوحرام الهی است یا ناامیدی در شکست شما؛
۳. دین همیشه کامل بوده؛ ولی با اتمام بعثت کمال آن قطعی است؛
۴. قائلان به قیاس آن را دلیلی بر روش خود دانستهاند؛ زیرا مقصود از کمال دین نزد آنها روشنبودن احکام و تعیین آن یا بهواسطۀ نص یا قیاس است؛
۵. آیه، ردی بر نظریۀ شیعه بر ولایت امیرالمؤمنین(ع) است؛ زیرا اگر نص صریحی بر ولایت علی(ع) بود اظهار میشد و ترسی در برابر کفار نمیبود.
سؤالات بیپاسخ در تفسیر فخر رازی:
۱. چگونه دین نزد آنها کامل بود در حالی که صحابه از اجتهاد و رأی استفاده میکردند تا جایی که بعضاً یکدیگر را تکفیر کرده، به قتل رسانده و با هم میجنگیدند؟
۲. اگر کمال دین همان گونه است که فخر رازی میگوید؛ پس چرا امت اسلام به هفتادوسه فرقه تقسیم میشود؟ کدام بر حق هستند؟
۳. اگر دین کامل شده؛ پس چرا فِرُقِ مسلمین با هم این همه اختلاف در عقائد و احکام دارند؟
۴.اگر پیامبر(ص) دین را کامل نموده؛ پس چرا فقهای سنی دست به اجتهاد میزنند تا آن را کامل کنند؟ چرا فخر رازی اقدام به نوشتن تفسیر قرآن کرد؟
۵. آیا دین بهواسطۀ امامی معصوم که وارث علم پیامبر(ص) باشد کامل نمیشود؟
تفسیر المیزان سید محمدحسین طباطبایی
سایت ویکیفقه ایشان و تفسیر المیزان را اینگونه معرفی کرده است:
(المیزان فی تفسیر القرآن، که بیشتر به تفسیر المیزان شهرت دارد، از جامعترین و مفصلترین تفاسیر شیعی قرآن به زبان عربی است که در قرن چهاردهم هجری به قلم سید محمدحسین طباطبائی (۱۲۸۱ – ۱۳۶۰ش) نگاشته شده است.
المیزان از تفسیرهای ترتیبی است و روش تفسیری آن، تفسیر قرآن به قرآن، یعنی تفسیر آیات به کمک دیگر آیات است. انصاف علمی و دقت و عمق این تفسیر باعث شده است که این تفسیر مورد توجه عالمان شیعه و سنی قرار گیرد و به یکی از معتبرترین منابع فهم و تحقیق قرآن تبدیل شود. در ظرف مدت کوتاهی دهها کتاب و صدها مقاله و پایاننامه دربارۀ آن نوشته شده است.
از امتیازات مهم این تفسیر، بررسی عمیق موضوعات مهمی همچون اعجاز قرآن، قصص انبیا، روح و نفس، استجابت دعا، توحید، توبه، رزق، برکت، جهاد، و احباط است که بهمناسبت آیۀ مربوط، مورد بررسی دقیق قرار گرفته است.
این تفسیر به زبانهای فارسی، انگلیسی، اردو، ترکی و اسپانیایی ترجمه و منتشر شده است.
المیزان فى تفسیر القرآن معروف به تفسیر المیزان، تفسیر ترتیبی قرآن به زبان عربی است که در ۲۰ مجلد تنظیم یافته است.
مؤلف در آغاز تفسیر مقدمهاى نگاشته و ضمن نگاهى اجمالى که به سیر تطور تفسیر و روشهاى آن دارد. روشهای تفسیری قبلی و معاصر خود را نقد نموده دیدگاه خود را دربارۀ روش درست تفسیر شرح میدهد. او روش تفسیر قرآن به قرآن را شیوۀ درست تفسیر قرآن میداند و معتقد است روش اهلبیت در تفسیر، نیز همین بوده است.
شیوۀ این تفسیر چنین است که در آغاز، چند آیه از یک سوره را که در یک سیاق قرار دارند مىآورد؛ پس از آن تحتعنوان “بیان” به شرح و تفسیر آیات میپردازد و در پارهای از موارد پس از شرح و تبیین آیات یک سیاق بهمناسبت یک یا چند موضوع مطرح در آیات مورد بحث را عنوان مستقلی قرار میدهد و ابعاد آن را تشریح میکند. مباحث مطرحشده در این بخشها علاوه از مباحث قرآنی ممکن است فلسفی، اخلاقی، تاریخی یا اجتماعی باشد که مؤلف در عنوان اینگونه از مباحث به نحوۀ بحث یا حوزهای که برای بحث خود انتخاب مینماید، اشاره دارد.
مؤلف همچنین معمولاً پس از تفسیر بخشی از آیات، مبحثی تحتعنوان بحث روایی ترتیب داده و در آن به نقد و بررسی روایات تفسیری پرداخته است).
(برای اطلاع بیشتر به سایت زیر مراجعه کنید:
اما تفسیر آیۀ اکمال دین از زبان ایشان:
«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ، فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ»
امر این آیۀ شریفه در قرارگرفتنش در این جاى خاص و سپس دلالتش بر معنا، عجیب است، براى اینکه اگر در صدر آیه یعنى جملۀ: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ … ذلِکُمْ فِسْقٌ» دقت کنى و آن گاه ذیل آن را بر آن اضافه نمایى که مىفرماید:
«فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَهٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»
خواهى دید که آن صدر براى خود کلامى است تام، و اصلاً در افادۀ معنا هیچ حاجتى و توقفى بر آیۀ «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ» ندارد و جانِ کلام اینکه از این راهى که گفتیم بهخوبى متوجه مىشوى که آیۀ شریفه آیهاى است کامل؛ همان طور که آیات سورههاى انعام و نحل و بقره که بیانگر محرمات از خوردنیها قبلاً نازل شده بودند، در إفادۀ معنایش مستقل و کامل بودند، در سورۀ بقره مىفرمود:
«إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ، فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»
و آیۀ سورۀ انعام و نحل نیز مثل این آیه است.
جملۀ «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ» معترضه است و ربطى به صدر و ذیل آیۀ «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ …» ندارد.
از این تمامیت آیه نتیجه مىگیریم که پس آیه:«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا…»کلامى است معترضه، که در وسط این آیه قرار گرفته، و لفظ آیه در فهماندن معنایش هیچ حاجتى به این جمله نداشت؛ حال چه اینکه بگوییم آیۀ معترضه از همان اول نزول در وسط دو آیه جاى گرفته، یا بگوییم: رسول خدا(ص) به نویسندگان وحى دستور فرموده که در آنجا جایش دهند، با اینکه نزول هر سه پشتسر هم نبوده یا بگوییم هنگام نزول با آن دو آیه نازل نشده، و رسول خدا(ص) هم دستور نداده که در آنجا قرارش دهند؛ ولى نویسندگان وحى در آنجا قرارش دادهاند؛ چون هیچیک از این چند احتمال اثرى در آنچه ما گفتیم ندارد؛ هرچه باشد بالاخره این جمله، جملهاى است معترضه که نه با صدر آیه ارتباطى دارد و نه با ذیلش…
…حال باید دید منظور از کلمۀ «یوم» در جملۀ «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ» چیست؟ آن چه روزى است که کفار از دین مسلمانان مأیوس شدند؟ و فهمیدند که دیگر نمىتوانند دین اسلام را از بین ببرند، آیا آن زمانى است که اسلام با بعثت رسول خدا(ص) و دعوت آن جناب ظاهر شد؟ و در نتیجه مراد از این جمله این است که خداى تعالى اسلام را بر شما نازل و دین را براى شما تمام و نعمت خود را بر شما به نهایت رسانید، و دیگر کفار نمىتوانند به شما دست پیدا کنند؟…
…لاجرم و بهناچار باید بگوییم مراد از این کلمه یک روز معینى است، روزى است که خودِ این آیه در آن روز نازل شده و قهرا روز نزول این سوره است،- البته این در صورتى است که جملۀ «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا …» معترضه و به حسب معنا مرتبط با آیهاى باشد که آن را احاطه کرده، یا بگوییم نزول این آیه حتى بعد از نزول سوره و در روزى بوده که بعد از آن دیگر هیچ آیهاى نازل نشده؛ چون دنبالش فرموده:«امروز دیگر دین شما کامل شد.»…
…[آیۀ شریفه در خصوص ولایت على(ع) و در روز غدیرخم که قیامِ دین به حامل شخصى مبدل به قیام به حامل نوعى شد، نازل شده است]
از آنچه تا کنون گفته شد روشن شد که تمامیت یأس کفار حتماً باید بهسبب عامل و علتى بوده باشد که عقل و اعتبار صحیح آن را تنها عامل ناامیدى کفار بداند، و آن این است که خداى سبحان براى این دین کسى را نصب کند که قائممقام رسول خدا(ص) باشد، و در حفظ دین و تدبیر امر آن و ارشاد امت متدین کار خود آن جناب را انجام دهد، بهنحوى که خلأیى براى آرزوى شوم کفار باقى نماند و کفار براى همیشه از ضربهزدن به اسلام مأیوس شوند.
آرى مادام که امر دین قائم به شخص معینى باشد، دشمنان آن مىتوانند این آرزو را در سر بپرورانند، که با ازبینرفتن آن شخص دین هم از بین برود؛ ولى وقتى قیام به حاملى شخصى، مبدل به قیام به حاملى نوعى شد، آن دین به حد کمال مىرسد، و از حالت حدوث به حالت بقاء متحول شده، نعمت این دین تمام مىشود، و این بعید نیست که جملۀ «حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» تا خدا امر خود بیاورد در آیۀ زیر اشاره به همین معنا باشد، توجه بفرمایید: «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ، فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.»
و این وجه خود مؤید روایاتى است که مىگوید آیۀ شریفۀ مورد بحث در روز غدیرخم در خصوص ولایت على(ع) نازل شد؛ یعنى روز هجدهم ذىالحجۀ سال دهم هجرت، و بنا بر این دو فقره آیه به روشنترین ارتباط مرتبط مىشوند، و هیچیک از اشکالات گذشته هم وارد و متوجه نمىشود.
و شما خواننده بعد از آنکه معناى کلمۀ: «یأس» در جملۀ: «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ …» را فهمیدى، مىفهمى که کلمۀ «الیوم» ظرفى است که متعلق به «یئس» است، و اگر در آیۀ شریفه ظرف جلوتر از متعلق آمده بهمنظور بزرگداشت آن روز، و موقعیت آن بوده؛ چون گفتیم در آن روز دین خدا از حالت قیام به شخص در آمد و قیامش به نوع مبدل گردید و حالت حدوث و ظهورش به حالت بقاء و دوام مبدل شد…
…پس دینى که خداى تعالى امروز تکمیلش کرد، و نعمتى که تمامش فرمود- که به حسب حقیقت یک چیز هستند- همان چیزى بوده که کفار تا قبل از امروز به آن طمع بسته بودند، و مؤمنین هم از آن مىترسیدند، و خداى تعالى کفار را مأیوس نموده، دین خود را تکمیل و نعمت خود را تمام کرد، و در نتیجه نهى کرد از اینکه از کفار بترسید؛ پس آن امرى و آن چیزى که خداى تعالى مسلمانان را امر فرموده به اینکه دربارۀ آن چیز از او بترسند، همان چیزى است که نهیشان کرد از اینکه درباره آن از کفار بترسند، و آن چیز عبارت است از: خاموششدن نور دین و مسلوبشدن این نعمت و موهبت، به دست کفار.
…[جملۀ:«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی …«ناظر است بر کمالیافتن دین خدا در تشریع، و تمامیتیافتن ولایت نعمت با نصب” اولىالامر”] *
پس حاصل معناى آیۀ مورد بحث این شد: امروز- که همان روزى است که کفار از دین شما مأیوس شدند- مجموع معارف دینیهاى را که به شما نازل کردیم با حکم ولایت کامل کردیم، و نعمت خود را که همان نعمت ولایت یعنى ادارۀ امور دین و تدبیر الهى آن است بر شما تمام نمودیم؛ چون این تدبیر تا قبل از امروز با ولایت خدا و رسول صورت مىگرفت، و معلوم است که ولایت خدا و رسول تا روزى مىتواند ادامه داشته باشد که رسول در قید حیات باشد، و وحى خدا همچنان بر وى نازل شود و اما بعد از درگذشت رسول و انقطاع وحى، دیگر رسولى در بین مردم نیست تا از دین خدا حمایت نموده و دشمنان را از آن دفع کند؛ پس بر خدا واجب است که براى ادامۀ تدبیر خودش کسى را نصب کند، و آن کس همان ولىامر بعد از رسول و قیم بر امور دین و امت او مصداق جمله:«وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» است. پس ولایت که مشروع واحدى است تا قبل از امروز ناقص بود، و به حد تمام نرسیده بود، امروز با نصب ولىامر، بعد از رسول تمام شد.
و وقتى دین خدا در تشریعش به حد کمال رسید، و نعمت ولایت تمام شد «رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» من اسلام را بدان جهت که دینى از ادیان توحید است براى شما پسندیدم، در این دین غیر از خدا کسى پرستیده نمىشود، و با درنظرگرفتن اینکه طاعت همان عبادت است قهراً غیر از او کسى اطاعت نمىشود، آرى تنها خدا و کسى که خدا فرموده باشد؛ یعنى رسول و اولىالامر اطاعت مىشود.
پس آیۀ شریفه خبر مىدهد از اینکه مؤمنین امروز دیگر خوف سابق را ندارند و دین سابقشان مبدل به امنیت شده، و خداى تعالى براى مؤمنین دین را پسندیده، که متدین به دین اسلام شوند، (که دین توحید است یعنى غیر از خدا در آن دین کسى اطاعت و پرستش نمىشود)؛ پس بر مؤمنین است که تنها او را پرستش کنند و چیزى را در اطاعت شریک او نسازند؛ مگر کسى را که خود او دستور داده اطاعتش کنند).
(ترجمۀ تفسیر المیزان، جلد۵، ص۲۷۲ الی ص۲۹۳_نسخۀ الکترونیکی کتابخانۀ فقاهت)
خلاصۀ نظرات سید طباطبایی:
۱. ابتدا و انتهای آیه ارتباطی با مسئلۀ اکمال دین و اتمام نعمت و اسلام مورد رضایت ندارد؛
۲. روز یأس کفار زمانی است که حامل دین از حالت شخصی به حالت نوعی تبدیل شد؛
۳. روزی که دین کامل میشود همان زمان تنصیب علی(ع) و نزول نعمت ولایت است؛
۴. با ولایت تشریع کامل و نعمت تمام میشود.
سؤالات بیپاسخ در تفسیر آقای طباطبایی:
۱. چگونه دین با نبودن امام زمان یا ولی خدا، کامل است؟
۲. آیا فقهای غیرمعصوم حق دارند بدون دلیل اجتهاد کرده و فتوا دهند و به زعم خودشان دین را کامل کنند؟
۳. اساساً علت غیبت چیست؟ آیا تقصیر بر دوش امام و خداست که دین را کامل نمیکنند یا مشکل از سمت مردم است؟
تفسیر قائم آل محمد(ع) (درس آیۀ اکمال دین)
امام احمدالحسن علیه السلام وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) هستند که با قانون شناخت حجت خود را اثبات فرمودهاند. وصیت ضمانت شدۀ پیامبر(ص) و علم الهی و دعوت به حاکمیت خدا از مهمترین دلایل ایشان بر اثبات این ادعاست. یکی از معجزات علمی ایشان تفسیر آیۀ اکمال دین است که در جملاتی کوتاه بطلان مذاهب دیگر را ثابت کردهاند؛ لذا شما را دعوت به مطالعۀ این تفسیر دعوت میکنیم:
(… بر حسب این آیه آنچه کامل شده، دین است و دین همان شریعت و عقیده است؛ و قائلشدن به کاملنبودن هرکدام از آن دو، با ظاهر آیه در تعارض است؛ همانگونه که کاملنبودن هر کدام از آنها در واقع و در نگرش هریک از طوائف اسلامی بدین معناست که آن طایفه بر حق نیست؛ چون واقعیت امر آنها با ظاهر روشن قرآن مخالف است.
سلفیّون یا وهابیّون و بهطور عموم اهلسنت در گذشته و حال، بدون داشتن نصّی از معصوم در بسیاری از حوادث و رویدادهای جدید زندگی که نیاز به حکم تعبّدی دارند از خود حکم شرعی صادر میکنند؛ مانند نماز در مناطق نزدیک به قطب. در نهایتِ امر، واقعیت احوال آنها حاکی از آن است که دین نزد آنها کامل نیست و به همین سبب ناچار شدند به هنگام نبود نص، طبق آراء و نظرات خود تشریع کنند؛ همان طور که آنها نیز در عقیده میان خود اختلاف زیادی دارند؛ مثلاً سلفیّون یا وهابیّون به وجود دو چشم و دو دست و انگشت حقیقی برای خداوند معتقد هستند. و اشاعره، همچون اشاعرۀ اَزْهَر به این معتقد نیستند؛ بلکه معتقدند که اعتقادات سلفیّون یا وهابیون باطل است.
اما نزد آل محمد(ص) دین با تنصیب خلیفه الهی کامل میشود؛ از آن جایی که رسول خدا(ص) مکلّف به بیان عقیدۀ درست و تشریع به امر خدا بودند؛ در نتیجه هیچ شکاف و تناقضی میان این عقیده و ظاهر آیۀ اکمال دین دیده نمیشود.
بنابراین دین با تنصیب ناطق از طرف خداوند یا خلیفۀ خدا بعد از رسولالله(ص) کامل میشود و بدینوسیله دین از لحاظ عقیده و تشریع کامل میشود، و هیچ شکافی در چنین دینی یافت نمیشود که فقهای غیرمعصوم با آراء و هواهای خود آن را کامل کنند؛ درست همانند حال و وضع اعتقاد اهلسنت که با ظاهر آیه در تعارض است.
اما دربارۀ مسئلۀ غیبت معصوم، ما میگوییم که: غیبت معصوم عبارت است از: غایبکردن او، آن هم بهدلیل وجودنداشتن قابل نسبت به امام مهدی(ع)؛ و طرح الهی همانگونه است که هست، نه همانگونه که منتظران نظریهپرداز آن را فرض میکنند و در خیال خود میپرورانند؛ و در نتیجه هیچ تعارضی بین این عقیده و ظاهر آیۀ اکمال دین وجود ندارد.
آری، تعارض با آیۀ اکمال دین نزد کسانی است که معتقدند معصوم غایب شده و تشریع را رها نموده تا فقهای غیرمعصوم داوطلب شوند و با نظرات خود در دین الهی و در حوادث و رویدادهای زمانه حکم شرعی صادر کنند؛ سپس مشکلات را دو چندان کرده و عقیدۀ وجوب تقلید از غیرمعصوم و نیابت از معصوم را بر مؤمنان تحمیل کنند.
در حقیقت راهی برای تعارضنداشتن با ظاهر آیۀ اکمال دین وجود ندارد؛ مگر آنچه به آن قائل هستیم و اعتقاد داریم که دین با تنصیب خلفای خدا بعد از رسولالله(ص) و کسانیکه تشریع میکنند و آن را از خدا به مردم میرسانند کامل شد. و اینکه امام به علت وجودنداشتن پذیرنده غیبت کردند و اینکه زمان قبل از ظهور مهدی اول(ع) که در وصیت رسولالله(ص) ذکر شدهاند؛ همان بازۀ زمانی است که مردم در آن موقوف به فرمان خدایند و استحقاق دریافت ثواب را ندارند؛ بلکه بهواسطۀ رحمت خداوند پاداش میگیرند.
بنابراین، آیۀ اکمال دین، باطلبودن هر راه و مَنِشی همانند منش سنی یا سلفی وهابی که قائل به جواز فارغبودن زمان از خلیفه خداست را ثابت میکند؛ همچنین بطلان هر راه و مَنِشی که قائل به غیبت معصوم بدون تقصیر و کوتاهی امت و وجودنداشتن پذیرنده را نیز ثابت میکند. بنابراین آیه با این روشها از ریشه در تعارض است.
در حقیقت، دین نزد آنان و بر حسب واقعیت عملی آنان، با تنصیب خلیفه خدا که از جانب خدا برگزیده میشود یا افرادی همانند سفرا که برای ارتباط با مردم انتخاب میشوند کامل نشده است؛ بلکه نزد آنان کاملکنندۀ دین، فقهایی غیرمعصوم هستند که داوطلبانه و کورکورانه در برههای از زمان با ظن و گمان به تشریع بپردازند و احکامی را ارائه کنند که خود قائل به عدم مطابقت آنها با احکام واقعی خداوند هستند.
و در نهایتِ امر، ناخواسته اقرار میکنند که دین نزد آنها و بر حسب باورهایشان ناقص بوده و کامل نشده است. و متعاقباً خود آنان بدون اینکه بدانند اقرار میکنند که باورهای عقائدی آنها با آیۀ اکمال دین در تعارض است.
در اینجا باید به امر بسیار مهمی توجه کرد و آن اینکه هر دو راه و روش، تقصیر را به خدا و خلیفۀ او یا امام معصوم نسبت میدهند؛ چون خیال میکنند که خداوند متعال دین را به آنان واگذار نموده تا در هر رویدادی که بدان نیاز و احتیاج دارند احکام شرعی صادر کنند؛ پس بهجای اینکه اقرار به تقصیر خود کنند -چراکه آنان از قبول خلیفۀ خداوند یا (نایب ایشان) امتناع میورزند- فرض را بر این گذاشتهاند که خداوند متعال، دین را برای افرادی غیرمعصوم و غیرمنصوب از جانب معصوم، واگذار فرموده تا هریک از آنها با رأی و نظر خود و بدون داشتن هر گونه حکم شرعی، تشریع کنند.
این امر در حقیقت طعنهزدن آشکار به حکمت الهی است؛ علاوه بر آن، همچنان که بیان شد با فرمودۀ خداوند سبحان مبنی بر کاملشدن دین در تعارض است.
بنابراین، در این بحث کوتاه و مختصر به این نتیجه رسیدیم که:
در این میان راه و روشی وجود دارد که به خالیشدن زمین از حجت الهی معتقد است؛ مانند روش سنی یا سلفی؛ همانگونه که قبلاً بیان شد، این راه و روش با ظاهر نص قرآنی و از جمله آیۀ اکمال دین تعارض دارد.
اما روش دیگر اقرار میکند که زمان از حجت الهی خالی نمیشود؛ اما این حجت با وجود قابل، ممکن است غایب شود؛ بدون اینکه کسی را تنصیب و تعیین کند تا عیناً بهجای او باشد و این نایب، حکم واقعی خدا را به مردم برساند؛ و در نتیجه این نقص در دین را فقهایی پُر میکنند که از طرف حجت خدا تعیین نشده و خودشان داوطلب شدهاند که تعارض این روش با آیۀ اکمال دین واضح و روشن است؛ و بر حسب واقع احوالشان، خداوند دین را کامل نکردهاست. به همین دلیل راهحل نزد آنان این است که فقهایی بهناحق، که هیچگونه نصی مشخص بر آنها وجود ندارد برای پُرکردن این نقص با احکام و فتواهایی که هیچ ارتباطی با حکم واقعی خداوند ندارند داوطلب شوند، که در حقیقت این روش با روش قبلی (روش سلفیون) چندان تفاوتی ندارد و هر دو با آیۀ اکمال دین در تعارضاند.
اما روش سوم که ما آن را مطرح کردیم این است که زمان از حجت الهی خالی نمیشود و صحیح نیست که حجت بدون آنکه فردی را به نیابت تعیین کند، غایب شود؛ و هنگامیکه بدون آنکه فردی را بهطور علنی تنصیب کند غایب شود، در آن حال همۀ امت مقصر بوده و از حق منحرف شدهاند و کسی که توانایی پذیرش روش الهی صحیح را داشته باشد، وجود ندارد. در این حال با تعیین فرستاده یا نایب، حجت اقامه میشود؛ اما به دلیل وجودنداشتن قابل از او خواسته نمیشود که مردم را مطلع سازد و با آنها مرتبط شود.
در این حالت، امت مؤمن به خلفای خدا در زمان فترت خواهند بود:
«یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لَا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»
«اى اهل کتاب! بىتردید رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پیامبران بهسوى شما آمد، براى شما بیان مىکند که نگویید: براى ما هیچ مژدهدهنده و بیمرسانى نیامد، یقیناً مژدهدهنده و بیمرسان به سویتان آمد؛ و خدا بر هر کارى تواناست.»
حالِ مردم در زمان فترت اینگونه است که موقوف و منتظر فرمان و تصمیم خدا هستند:
«وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»
«و گروهى دیگر کارشان موقوف به مشیّت خداست، یا آنان را عذاب مىکند یا توبۀ آنان را مىپذیرد؛ و خدا دانا و حکیم است.»
مانند حال احناف قبل از بعثت رسولالله محمد(ص) و حال شیعیان قبل از بعثت مهدی اول(ع) که در وصیت رسولالله ذکر شده است.
در کتاب غیبت نعمانی روایت شده:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ الْخَزَّازِ عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ عُقْبَهَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ قَالَ: «دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ لَهُ أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الأَمْرِ؟ فَقَالَ لَا. فَقُلْتُ فَوَلَدُکَ؟ فَقَالَ لَا. فَقُلْتُ فَوَلَدُ وَلَدِکَ؟ فَقَالَ لَا. قُلْتُ فَوَلَدُ وَلَدِ وَلَدِکَ؟ قَالَ لَا. قُلْتُ فَمَنْ هُوَ؟ قَالَ الَّذِی یَمْلَأُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً لَعَلَى فَتْرَهٍ مِنَ الْأَئِمَّه یَأْتِی کَمَا أَنَّ النَّبِیَّ بُعِثَ عَلى فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ.»
ابوحمزه میگوید: «بر امام صادق وارد شدم و پرسیدم: آیا شما صاحب این امر هستید؟ فرمود: نه. عرض کردم: پسر شماست؟ فرمود: نه. عرض کردم: پسرِ پسر شماست؟ فرمود: نه. عرض کردم: پسرِ پسرِ پسرِ شماست؟ فرمود: نه. عرض کردم: پس او کیست؟ فرمود: آنکه زمین را پر از عدل میکند همان طور که پر از ظلم و ستم شده، بعد از فترتی از ائمه میآید؛ همچنان که پیامبر(ص) بعد از فترتی از رسولان مبعوث شد.»
خلاصه: هیچ روشی وجود ندارد که ساحت الهی را از تقصیر و کوتاهی منزه بدارد و نیز با آیۀ اکمال دین مطابقت داشته و با آن متعارض نباشد؛ به جز روشی که ما آن را مطرح کردیم و آن این است که زمان خالی نخواهد شد از:
حجتی آشکار که با مردم بهطور مستقیم، یا در صورت وجود مانع از طریق سفیرانی با آنها در ارتباط باشد، یا حجتی غایب که با مردم در ارتباط نیست، و در چنین حالتی زمان، همان زمان فترت بهسبب نبود وجود عدهای که توانایی پذیرش او را داشته باشند خواهد بود و مؤمنین در این امر مقصر بوده و حالِ آنها موکول به فرمان و تصمیم خداست.)
(کتاب عقاید الاسلام، اصل دوم، آیۀ اکمال دین، امام احمدالحسن علیه السلام)
قضاوت با شما
والحمدلله وحده