حسین (ع) حاکمیت مردم را رد کرد
به قلم: ستایش حکمت
جمعیت انبوه سیاهپوشانِ حسینی، گویی چادری سیاه بر سر خیابانهای شهر گسترانیده بود. شور عجیب نذری دادن بین عزاداران غوغا میکرد. آنطرفتر گروهی از مردان با گریبانهای چاک، سینهزنان پیش میآمدند. و مردانی که زنجیرهایشان با نظم خاصی در هوا میچرخید و بهروی سرشانههای خاکیشان مینشست.
صدای طبل و سنج فضای سیاهپوش کوچه را حزینتر میکرد. همه به پندار خویش برای حسین بن علی(ع) عزاداری میکردند و همه خود را صاحبعزا میدانستند.
آه، دریغ از یک نفر که حقیقتِ حسین را بشناسد. برای سرِ بریدهاش میگریستند؛ امّا از آنچه در سر داشت، بیخبر بودند.
آنچه حسین(ع) در سر داشت برپایی نظام الهی بود با محوریت «حاکمیت خدا» و «نه» گفتن به حاکمیت مردم که امروزه لباس نوین دموکراسی بر تن کرده است. کاش میدانستند اشک بیمعرفت بر حسین، هیچ باری از دوش اسلام برنخواهد داشت؛ بلکه همچنان ندای «هل من ناصرش» را در قتلگاه کربلا، چون کوفیان عهدشکن بیپاسخ خواهد گذاشت، هرچند که هر روز با سوز و آه زمزمۀ «یا لَیتَنا کنّا مَعَک فَنَفوزَ فَوْزاً عَظیماً»[1] بر لب داشته باشند.
اینان در چه اندیشهاند؟!
هدف حسین بن علی از قیامش در برابر طاغوت زمان را چگونه تفسیر کردند؟
آیا گمان کردهاند حسین بن علی به دنیا مشتاق بود؟! یا خواهرش زینب(س) از اسارت در راه حجّت زمانش واهمه داشت؟! شهامت نشئتگرفته از اوج معرفتشان به پروردگار عالمیان، آنان و همراهانشان را به مذبح شهادت و مسیر اسارت کشاند؛ تا به همگان تا روز رستاخیز بیاموزند که تنها چیزی که ارزش به مسلخ رفتن و رنج اسارتکشیدن دارد، قیام برای حاکمیت خدا در زمین است، نه حظّ و بهره بردن از حکومت بر مردم که ارادهٔ خدا در آن نقشی نداشته باشد.
کاروان حسین(ع) نامنویسی را از ایثارگران حقیقی آغاز کرد؛ پیمانهایی که با خدا بسته میشد و دستهایی که برای بیعت بهسوی خدا بالا میرفت. عهدهایی که میبستند و جانهایی که بر کف میگرفتند و راهیِ سرزمین «کرب و بلا» میشدند. بانگ شهادت به گوش میرسید. کاروانی که آبستن حوادث دردناکی بود، سفر جهاد اکبر و اصغر را آغاز کرد.
قصهٔ شهادت کاروان حسین (ع) از آنجا آغاز شد که حسین از بیعت اجباری با طاغوت زمانش سر باز زد. ظلم را برنتابید و برای احیای حاکمیت الله ازدسترفته به پا خواست. تمام حق مقابل تمام ظلم ایستاد تا پرچم حاکمیت خدا را برافرازد. جان مبارک خویش و اهلبیتش را ذبح کرد تا دریای خون، طومار ظالم و طاغوت را در هم فروپیچد. حسین بن علی(ع) تمامقد ایستاد تا فریاد رسای «البیعة لله» را به گوش زمان برساند و امر خدا را بیوقفه در زمین محقق کند.
جرس شهادت به گوش میرسید. کاروانی که آبستن حوادث وحشتناکی بود سفر شهامت و دلدادگی آغاز کرد.
سفر از ممانعت در برابر ظلم آغاز، و به آخرین پرده از زندگی حسین بن علی ختم شد. آنجا که چشمان نیمهبستهاش را به تن تبدار وارثش دوخته بود و آخرین نجوای وصیت را بر لب جاری میکرد… باید این امانت الهی را به مردی پساز خود که خداوند در وصیت شب وفات محمد (ص) معرفی کرد[۲] واگذار کند؛ تا بعد از خودش بارِ این رسالت را به دوش کشد و کاروان هدایت را به سرمنزل مقصود برساند.
رسالت برجایمانده، ادامۀ مسیر حسین بن علی(ع) برای تحقّق کامل حاکمیت خدا در زمین بود؛ حاکمیتی که برپاکنندگان حاکمیت مردمی -همان حاکمیتی که مدعیان نمایندگی اسلام آن را ترویج دادند و بهزعم خود اسلام را از خطر دیکتاتوری رهانیدند و به حکومت مردمسالاری سوق دادند- هرگز آن را برنتابیده و برنخواهد تابید. به یقین این، همان فکر ابلیس بود که در مقابل حاکمیت الهی و آنچه خداوند رقم زده بود به مخالفت برخاست.
(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ)[۳] (و [ياد كن] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده [و خضوع] كنيد!» همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبّر ورزيد و [بهخاطر نافرمانى و تكبّرش] از كافران شد).
با این تفاوت که در رنگ و لعابی خوشرنگ جلوه کرد تا اذهان زیادی را با خود همراه کند. تئوری مردم و مردمسالاری با پیروانش، همان مسیری را پیمود که سر مبارک حسین بن علی(ع) را به نیزه برد، درحالیکه این آیه را تلاوت میکرد:
(أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً) [۴]
و امان از چوبهای خیزران که از سر بریده هم واهمه داشتند، مبادا نقشۀ ننگین حکومتِ به یغما بردهشان را رسوا کند، پس بیمهابا بر لبهای طاهر پسر پیامبر خدا(ص) فرود میآمد تا به سکوت وادارش کند.
مردمِ سرگردان در برهوت دنیا در نهایت، تسلیمِ صاحبان اندیشهٔ حاکمیت مردمی یا همان دموکراسی شدند، به این امید که حقوق ازدسترفتهٔ خود را در کرسیهای حکومت مردم بر مردم زنده کنند و عدالت فراموششده را احیا کنند.
این مقولهٔ شیطانی را ابلیس جلوه داد و علمای بدنهاد هم داوطلبانه مجریان گسترانیدن آن در زمین خداوند شدند. حاکمان منتخبِ مردم در زمین خدا تخطی کردند و پای ابلیس را به خوان سیاست گشودند. در پستوهای خلوتِ سیاسیشان مهرههای خود را چیدند و آن را در لفافه پیشِ روی مردم نهادند. نقشههای سیاسی را نوشتند و املا کردند و کارگزارانشان اجرا کردند و مردم پنداشتند این انتخاب آنان است؛ درحالیکه پشتپرده، دستهای غولآسای دیکتاتوری بود که حکومت میکرد.
دوری از تعالیم حقیقی اسلام و رهبری خلفای منصوص الهی، سبب شد مسلمانانی که شورای سقیفه در اولالزمان[5] را که حق علی ابن ابیطالب(ع) را غصب کرده بود تکذیب و انکار میکردند، اما خود امروز سادهلوحانه برای برپایی شورایی بزرگتر در آخرالزمان به نشستهای احزاب مختلف بپیوندند. این عمل آنان زخم شورای سقیفه را تازه میکرد. زخم عمیقی که بر پیکر اسلامِ نوپا زدند و امامان -صاحبان ولایت الهی- با تعداد اندک یاران نتوانستند آن را مرهم باشند تا اینکه این زخم با تمام جراحتش کهنه شد و باقی ماند.
امروز دولتهای اسلامی با رأی و رأس غیر الهی، آن زخم دیرین را جراحت داد و داغ شورای سقیفه را تازه کرد. داغی که ولیّ خدا، صاحب دین، علی (ع) را از جایگاهش دور کرد؛ و بهاینترتیب دموکراسی پا به عرصۀ ظهور نهاد.
در دموکراسی بهظاهر این مردم هستند که حکومت را انتخاب میکنند. مردم با این انتخاب، در واقع آغازکننده و خواستار روش حاکمیت غیرالهی شدند؛ ولی از هرجایی که متوجه اشکالات دموکراسی یا حاکمیت مردم بر مردم شوند، دیگر راهی برای بازگشت نخواهند داشت؛ و از اینجا دیکتاتوری در دل دموکراسی متولد میشود.
متأسفانه امروزه حاکمیت در کشورهای اسلامی بر همین مبانی غیرصحیح اداره میشود.
از دلایلی که بر نادرستی و ناروا بودن حاکمیت مردم صحه میگذارد، رابطهٔ مستقیم دموکراسی با ثروت است. امروزه قشری که از پسِ هزینههای گزاف تبلیغات و دروغپراکنیها و وعدهووعیدهای دروغ در دوران تبلیغات نامزدهای منتخب برنیاید، هیچ سهمی هم در حضور و مشارکت در سیاست نخواهد داشت. یعنی بهوضوح سهمش از حکومت مردمی تهی میشود. بنابراین پشتوانهٔ مالی اساس چنین نظام حکومتی نامشروع است.
کسی که میخواهد سکان این کشتی ضلالت را عهدهدار شود باید قبلاً پلههای چپاولگری را پیموده باشد و روی شانههای فقرا ردی گذاشته باشد تا بتواند با ثروتاندوزی به این رذالت سیاسی برسد. پر واضح است که دموکراسی و حاکمیت مردم هیچ ارتباطی با اسلام حقیقی (اسلامی که محمد (ص) و آل پاکش برای هدایت بشر به ارمغان آوردند) ندارد. مبنای دین اسلام را قرآن و راسخان در علم[6] همان دانشمندانی که خداوند بهعنوان خلیفه و جانشین در زمینش تعیین و تنصیب کرد مشخص میکنند.
خداوند در زمین خلیفه گماشت.[7] برای این گماشتنِ حکیمانه نشانههایی را اعلام کرد تا هیچکس در یافتن آن نشانهها و در نتیجه تشخیص خلیفۀ خدا، به اشتباه نیفتد. بنابراین بعد از آن، هرکه برای استقرار آنچه خداوند در زمین حکم کرد به ثقلین[8] رجوع نکرد و آن را رها کرد، به بیراهه کشیده میشود و در سختی و حَرَج خواهد افتاد و هیچ حجتی ندارد، مگر ضلالت خویش.
و این حالِ مردمان ضعیف کشورهای مسلمان است که با انتخاب اشتباه وارد دموکراسی شدند و به فروپاشی نظام انسانیت و عدالت در زمین کمک کردند؛ بنابراین محکوم به زندگی مشقتآوری شدند و در مقابل حکمرانانی که انتخاب کردند تطمیع شدند؛ سپس در اتاقهای فکر، غرق بازیهای کثیف سیاسی و نقشههای مخفیانهٔ قتل و توطئهپردازی شبانه شدند تا تمام راهها را برای رسیدن به شهوتِ قدرتطلبی، طی کرده باشند.
یادمان باشد حاکمیتی که حسین(ع) با آن به مقابله برخاست همین نظام حکومت مردم بر مردم بود، زیرا به شهادت قرآن، حاکمیت تنها از آنِ خداوند است:
(قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) [9] (بگو: خدایا، ای مالک همۀ موجودات! به هرکه خواهی حکومت میدهی و از هرکه خواهی حکومت را میستانی، و هرکه را خواهی عزت می بخشی و هرکه را خواهی خوار و بیمقدار میکنی. هر خیری به دست توست. یقیناً تو بر هر کاری توانایی).
هرکس غیرخداوند مدّعی اختصاص این حاکمیت بهسمت خویش است، باید دلیل قرآنی محکم و صریح، یا روایت قطعیالصدور ارائه کند. در غیر این صورت با امر خداوند مخالفت کرده است. فرقی نمیکند با جامهٔ روحانیت و در کشور مسلمان حقِ خلیفهٔ خداوند را در زمین غصب کرده باشد، یا در بلاد کفر و بر اریکهٔ شهوت دنیاپرستی تکیه زده باشد.
دموکراسی بازی دیکتاتوری
یکی دیگر از دلایل بطلان این منش سیاسی این است که در ابتدا و شروع دوران دموکراسی در کشور، احزاب و جریانات سیاسی فراوانی وجود دارد که با تبلیغات تا مرحلهای هم پیش میرود، ولی به مرور زمان کمکم همۀ احزاب حذف شده و تنها دو حزب باقی میماند که یک حزب به کرسی رهبری دست یافته. این اصل دیکتاتوری است که در دل دموکراسی نهفته است.
تئوری «افلاطون» در خصوص دموکراسی
افلاطون فیلسوف بزرگ دربارۀ دموکراسی میگوید: «از بین مدعیان دموکراسی و حامیان مردم همواره خشنترین و زیرکترین آنها پا به عرصه میگذارد. ثروتمندان و توانگران را تبعید یا نابود میکند، بدهیها را لغو میکند، اراضی را تقسیم میکند و برای خودش حفاظی درست میکند تا از شر توطئهها در امان بماند. مردم به حال او غبطه میخورند و او به فرمانروایی میپردازد و برای اینکه برای خودش جایی باز کند و مردم به او کاری نداشته و همواره نیازمند او باشند، با همسایگانش درحالیکه پیشتر با آنها پیمان صلح بسته بود به جنگ میپردازد تا امنیت داخلی خودش را تضمین و سر هر منتقدی را از تنش جدا کند. فاضلان و بزرگان از او دور و جیرهخواران و شکمبارگان به او نزدیک میشوند. مردم را تحتفشار قرار میدهد تا محافظان و انصار خودش را سیر نگه دارد و مردم به این نتیجه خواهند رسید که او از آزادی به سرکشی رسیده است و این نهایت حکومت او خواهد بود.»[10]
در پایان
مراد از دموکراسیِ باطل آن است که حاکم اصلی که مسلط بر خون و آبروی مردم است با رأی اکثریت منصوب شود و اینکه دموکراسی و توجه به رأی مردم زیرنظر حاکم الهی که منصوب ازجانب خداوند است چه بسا از مترقیترین روشهای حکومتداری دینی باشد. بهطوری که معصوم رأس حکومت قرار میگیرد و زیر پرچم ایشان افرادی برای حکومتداری انتخاب میشوند.
و تو مخاطب خاص یادت باشد!
حسین، حسین است و یزید، یزید
حاکمیت الله، همان حسین و حاکمیت مردم و دموکراسی، همان یزید است.
هرجا بیاذن معصوم در صحنۀ سیاسی و انتخابات در دولت دموکراسی گام برداشتی، بدان با حسین (ع) مخالفت کردی!
ای مخاطب با انصاف! از شما میخواهیم برای آگاهی بیشتر از تراژدی دموکراسی باطل و تناقضات آن به توضیحات تفصیلی در کتاب «حاکمیت خدا نه حاکمیت مردم» نوشتۀ سید احمدالحسن فرستادۀ امام مهدی (ع) رجوع کنید. این مقاله برگرفته از کلام ایشان در همان کتاب است.[11]
الحمدلله وحده وحده وحده
منابع
[1] زیارتنامۀ اباعبدالله الحسین.
[2] الغیبة، شیخ طوسی، ص۳۰۰، چاپ فارسی.
[3] بقره، 34.
[4]کهف، 9.
[5]
https://fa.wikishia.net/w/index.php?title=%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87:%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%A9%D8%B1%D8%AF&page=%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D9%87_%D8%B3%D9%82%DB%8C%D9%81%D9%87_%D8%A8%D9%86%DB%8C%E2%80%8C%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D9%87&id=1258056&wpFormIdentifier=titleform
[6] آلعمران، 7.
[7] بقره، 30-34.
[8] مستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۲۴.
[9] آلعمران، 26.
[10] سید احمدالحسن، حاکمیت خدا نه حاکمیت مردم.
[11]