زمین به دور خورشید میچرخد
حقیقتی علمی که امروز همه میدانند!
اما
اگر در زمان به عقب بازگردیم… نه خیلی دور… فقط چند صد سال پیش،
آنچه امروز بدیهی است … ارتداد، و مخالفت با کلام خدا شمرده میشد.
چند صد سال پیش، مردم، منظومه شمسی ما را ـکه امروز برای ما واضح استـ در زمان جوردانو برونو چگونه تصور میکردند…؟
و بیش از دو هزار سال پیش در زمان بطلمیوس…؟
میخواهیم سفر کنیم … سفری در زمان … تا بفهمیم حقایق بدیهی علمی امروز … همیشه پذیرفتنی نبودهاند.
برنامۀ «ساختار»
نقل است یکی از دانشمندان مشغول سخنرانی بود.
(برخی میگویند او برتراند راسل بود)
سخنرانی دربارۀ گردش زمین به دور خورشید بود.
پیر زنی بهسوی او برخاست و به او گفت: این مزخرفات چیست که تو میگویی؟ زمین بر پشت لاکپشتی، استوار است.
او از پیرزن پرسید: و آن لاکپشت بر روی چه چیزی است؟
پیرزن درحالیکه طرز فکر دانشمند را مسخره میکرد، پاسخ داد: ای جوان! تو زیرکی… تمام ماجرا این است که لاکپشتها در طول مسیر تا پایینترین نقطه بر روی یکدیگر هستند.
این پیرزن این لاکپشتها را از کجا درآورده بود؟
این پیرزن لاکپشتها را از جیب خودش درنیاورده بود؛
بلکه آنها را از برخی اعتقادات دینی رایج در آن زمان، بیرون آورده بود.
و در واقع اینچنین لاکپشتهایی بسیار فراواناند؛
لاکپشتهایی بر روی هم، در تمام طول مسیر تا پایین؛
لاکپشتهایی ساختهشده برای هرکسی که نخواهد عقلش را به صورتی صحیح به کار گیرد.
قسمت اول
زبانش را بریدند؛ چون زمین به دور خورشید میگردد!
جوردانو برونو بین سالهای 1548 تا 1600 میلادی زندگی میکرد. او که فیلسوفی ایتالیایی بود، به گردش زمین به دور خورشید معتقد بود و اقدام به انتشار نظریۀ کوپرنیک دربارۀ گردش زمین نمود. بزرگان دین مسیحیتِ کلیسا، او را به زندان انداختند، سپس زبانش را بریدند و پس از شکنجه، او را کشتند؛ چراکه او میگفت زمین به دور خورشید میچرخد؛ درحالیکه بزرگان کلیسا اعتقاد داشتند این خورشید و ستارگان هستند که به دور زمین میچرخند.
جوردانو برونو کیست؟ و کلیسا چگونه گردش زمین به دور خورشید را علتی برای بریدهشدن زبان او، شکنجه و سوزاندنش قرار داد؟
اکنون در سال 1548 میلادی هستیم.
در شهر نولا در نزدیکی ناپولی ایتالیا
شهر ناپولی در آن دوران، قلمرو تابع پادشاهی اسپانیا بود…
در این سال فرزندان بسیاری متولد شدند… ولی یکی از آنها کسی است که تاریخ بهزودی نامش را به ثبت خواهد رساند.
مردی از ارتش تحت امر جانشین پادشاه اسپانیا
و همسرش که مالک بعضی از زمینهاست
فرزندی به نام فیلیپو نصیبشان میشود
کسی که بعدها به نام جوردانو برونو شناخته میشود
فیلیپو دوران دبیرستان را در ناپولی به پایان رساند
و در سن 17سالگی وارد بزرگترین صومعۀ مسیحی شهر شد؛ دِیر راهبان دومینیکن…
او در آنجا تعالیم عمومی را دنبال کرد، و سپس الهیات را فراگرفت
مثلِ همه یا بیشتر دانشگاههای اروپایی در قرن شانزدهم، درسها به زبان لاتین بود؛ و دو نام بر آنها سیطره داشت:
«ارسطو» فیلسوف یونانی
و «سنتوماس آکویناس» دانشمند الهیات دومینیکنی که فلسفۀ ارسطویی را وارد دین مسیحیت نمود.
ارسطو هستی را چگونه تصور میکرد؟ و توماس آکویناس چگونه توانست فلسفۀ ارسطویی و اعتقاد کلیسا را باهم بیامیزد تا مدلی از هستی بنا کند که جای هیچ چونوچرایی نداشته باشد؟
به عقیدۀ ارسطو که در قرن چهارم پیش از میلاد میزیست
یک تسلسل هرمی در هستی وجود دارد
ارسطو برای تفسیر حرکت پیچیدۀ ستارگان، فرض گرفت که زمین ثابت است و سیارهها، خورشید و ستارگان دور آن میچرخند.
در قالب مجموعهای از کرههای متحدالمرکز؛ همه به دور زمین میگردند و همگی درون یک کرۀ سماوی قرار دارند که دارای ستارگانی ثابت است.
و محتوای آن را به دو عالَم تقسیم نمود: عالَم زیر ماه، و عالَم بالای ماه
عالم زیر ماه در زیر ماه قرار دارد و عالمی است که اشیا درون آن تولید میشوند، تکامل مییابند، میمیرند و از بین میروند؛ و این عالم از آنچه «عناصر چهارگانه» نامیده میشود به وجود آمده است (خاک، آب، هوا و آتش). این عناصر در طول خطوط عمودی بهسوی آنچه «مکان طبیعی آنها» نامیده میشوند، در حرکت هستند: پایینترین، خاک و آب، و بالاترین هوا و آتش… پس اگر حرکت آنها متفاوت است، به این دلیل است که طبیعت آنها متفاوت است.
بالای این عالم، عالم سماوی وجود دارد، بالای ماه، که از عنصر پنجم، عنصر مقدس یا اِتِر تشکیل شده است؛
این عنصر ابدی است و تغییر و تحوّل ندارد و فرض بر آن است که حرکتی در آن وجود ندارد؛ ولی ازآنجاکه در این عالم، سیارهها، ستارگان و خورشید حرکتی ظاهری دارند، این حرکت دایرهوار است؛ چراکه به عقیدۀ ارسطو دایرهوار، نزدیکترین حرکت به کمال است.
تصور غرب مسیحیکلیسایی از هستی، بر پایۀ برخی از متون عهد قدیم و جدید در رابطه با پیدایش و آفرینش هستی استوار بود.
در ابتدای قرن سیزدهم، هنگامیکه انتشار ترجمههای اولیه شروع شد، نظریههای ارسطو فریبنده و جذاب مینمود؛ ولی اشکالاتی را بر اعتقادات کلیسایی وارد میکرد.
بنابراین کلیسا در ابتدا مطالعۀ کتابهای ارسطو را ممنوع کرد…
سپس توماس آکوینیاس آمد؛ که در قرن سیزدهم بین سالهای 1227 تا 1274 میزیست. کسی که راهی برای برونرفت کلیسا از این مخمصه یافت… او بهجای انکار نظریۀ ارسطو تلاش کرد تا این نظریه را با فهمِ کلیسا از متون دینی تجمیع کند.
توماس آکوینیاس هندسۀ عام جهان را به روش ارسطو پایهریزی کرد: عالم محدود است، مرکزش زمین است و در بین کرۀ بزرگ آسمانی قرار گرفته، و هستی به دو عالَم تقسیم میشود: آسمانی و زمینی.
و در همان زمان، مسیحیان کلیسایی، برای مفاهیم «عقل اول» و «عقلهای محرک» که ارسطو آنها را مطرح کرده بود تأویلی ارائه دادند؛ که منظور از آنها خالق و ملائکه است …
در سال 1323میلادی توماس آکوینیاس بهعنوان یک قدیس معرفی شد و فلسفۀ توماسی، فلسفۀ غالب بر کلیسا شد.
توماس آخرین روزهای زندگیاش را در سال 1274میلادی در همان دیری سپری کرد
که فیلیپوی جوان بعدها در آنجا درس خواند.
فیلیپو در سال 1573میلادی بهعنوان کاهن تعیین شد و اسم «برادر جوردانو» را برگزید؛
سپس رسالهاش را در موضوع توماس آکوینیاسی در سال 1575 مطرح کرد تا در سن 27سالگی در رشتۀ الهیات به درجۀ دکترا نایل شود.
تحمل شخصیت جوردانو برای مسئولان کلیسا بسیار دشوار بود، حتی برای پاپ پیوس پنجم (Pope Pius V).
او جوانی بسیار باسواد و روشنفکر بود و ذهنی خارقالعاده داشت
او بهعنوان یک دانشمند الهیات آیندۀ روشنی را در پیش رو داشت؛
ولی جوردانو شخصیتی قوی داشت و بهسختی سر تسلیم فرود میآورد.
و شاید همین خصوصیت او باعث میشد که او وارد بسیاری از مشاجرات شود…
روزی جوردانو از وجود کتابهایی ممنوعه در کلیسا مطلع شد.
کتابهایی که حکم به بدعتبودنشان صادر شده بود.
و او بارها از حق خود برای مطالعۀ آن کتابها دفاع کرد.
و همین کافی بود تا جوردانو با یکی از بزرگان کلیسای دومنیکن به مشکل بربخورد.
این حادثهای بزرگ بود و گفته میشود که همین موضوع باعث شد جوردانو برونو تصمیم بگیرد از آن دِیر دوری کند.
او بر جان خویش احساس خطر میکرد
و در فوریۀ سال 1576 دیر را ترک گفت…
بعدها در اتاق مخصوص خودش به تعدادی از کتابهای ممنوعۀ کلیسا دست یافت.
برونو از طریق تدریسهای خصوصی که در شهرهای مختلف ارائه میداد زندگی خود را میگذراند؛ شهرهایی مثل جِنوا، ونیز، پادوای ایتالیا و شامبِری فرانسه.
سپس بهطور کامل از کلیسا کناره گرفت.
جوردانو برونو در بهار 1579 به شهر ژنو رسید و مذهب کالوینیسم را پذیرفت…
در دانشگاه ثبتنام کرد … و زندگیاش را از ویراستاری در چاپخانه میگذراند
ولی در آنجا نیز با یکی از مدرسان دانشگاه که از نزدیکان مقامات دینی به شمار میآمد وارد یک درگیری نظری فلسفی شد.
و بهاینترتیب او بار دیگر خود را در معرض مجازات تحریم کلیسا دید.
او به شهر تولز فرانسه گریخت.
و در آنجا موفق شد کرسی تدریس فلسفه را در سالهای 79 تا 81 در قرن شانزده به دست آورد.
ولی او مجبور به سفر به پاریس شد.
ما دقیقاً نمیدانیم علت این سفر او چه بوده است.
شاید به خاطر بروز نزاع و درگیری بین کاتولیکها و پروتستانها در فرانسۀ آن دوران بوده است.
پادشاه فرانسه هنری سوم به کتاب «فن تقویت حافظه» که برونو به لاتین منتشر کرده بود علاقهمند شد
و او را به سِمَت مدرسی در مؤسسۀ «کالج دیفرنس» منصوب نمود.
او به مدت دو سال در آنجا اقامت داشت؛ تا اینکه رمان طنز معروف خود به نام «مَشعَلدار» را منتشر نمود؛
سپس در سال 1583 به بریتانیا مسافرت نمود
و سعی کرد تا در دانشگاه بزرگ آکسفورد یک کرسی به دست آورد.
ولی
برونو در دورانی که افکار کلیسا اشباع شده بود، از مدافعین افکار کوپرنیکی بود
و به همین علت همۀ درها را به رویش بستند.
اما نظریۀ کوپرنیک چه بود؟ و چگونه با عقاید کلیسا در تعارض بود؟
کلیسا معتقد بود که زمین، مرکز هستی است و مطابق مدلی که ارسطوی فیلسوف پیشنهاد کرده بود، سیارهها و ستارگان به دور زمین میگردند.
بیشتر ستارهشناسان بعدی یونان هم چهارچوب کلی ارسطو را تأیید کرده بودند؛ با اندکی تغییرات در تعداد کرات، فاصلهها و …
و از این گروه، یک یونانی مصریالاصل به نام «کلودیوس بتولیمایوس» معروف به «بطلمیوس» بود که در قرن دوم پس از میلاد زندگی میکرد.
بطلمیوس بر همان چهارچوب کلی ارسطو اعتماد کرد، و مدل هندسی نسبتاً دقیق و پیچیدهای را وضع نمود.
او بر این موضوع تکیه کرده بود که زمین همواره ثابت است …
و این مدلی بود که طی قرنهای متمادی به آن استناد میشد.
و همانطور که گفتیم توماس آکوینیاس کسی بود که این نظریه را با عقیدۀ کلیسا یکجا گرد آورد…
در قرن پانزدهم میلادی نظریۀ جدیدی ظهور کرد که مدعی بود خورشید آن چیزی است که در مرکز هستی قرار دارد، نه زمین.
جناح کلیسای مسیحی به وحشت افتاد… این گستاخی در نقض کلام مقدس چیست؟… اگر خداوند انسان را بر صورت خویش آفریده است، پس زمین و ساکنانش باید در مرکز هستی قرار داشته باشند.
آنچه در این مسئله اهمیت داشت این بود که ارائهدهندۀ نظریۀ مرکز بودن خورشید، خود یکی از بزرگان کلیسا و راهبی به نام کوپرنیک بود.
سامانۀ اجرام و نظم مکانیکی پیچیدهای که مدل بطلمیوسی ترسیم کرده بود باعث تحیر کوپرنیک شده بود.
ولی او راهحل مرتب و دقیقی را پیدا کرده بود: دور کردن زمین از مرکز منظومۀ شمسی و نشانیدن خورشید بهجای آن.
کوپرنیک اینگونه نوشت که غیرممکن است راهحلی محکمتر و موافقتر از این راهحل برای توجیه رابطۀ بین بزرگی مدار گردش و مدت آن پیدا کنیم.
او همچنین به مدل خودش اینطور افزود که زمین به دور خودش میچرخد.
و اینکه زمین در هر 24 ساعت یک دور کامل بر محور خود میچرخد.
این آسمان نیست که میچرخد، بلکه ما هستیم که میچرخیم.
حرکت ستارگان در آسمان در هر شب، چیزی نیست جز توهم ما به سبب گردش زمین.
جوردانو برونو نظریۀ کوپرنیک را درک کرد و آن را رواج داد.
جوردانو برونو نهفقط مانند کوپرنیک معتقد به گردش زمین به دور خورشید بود، بلکه او همچنین اعتقاد داشت که هستی نامتناهی است.
مجموعهای است به تعداد نامتناهی از عوالم.
و همۀ این موارد بهسادگی از طرف بزرگان دینی کلیسا در آن زمان بدعت و ارتداد محسوب میشد.
شاید امروز تصور رنجهایی که جوردانو برونو تحمل میکرد برای ما دشوار باشد، درحالیکه او فقط مروج افکاری مثل این بود که زمین به دور خورشید میچرخد.
و خورشید چیزی نیست جز ستارهای مانند میلیاردها ستارۀ دیگر.
اما او در کاری دشوار و خطیر وارد شده بود.
پس آنچه امروز ما بهعنوان یک حقیقت علمی میشناسیم… در قرون وسطای دینی پذیرفتنی نبود.
برونو در سالهای 1584 و 1585 شش کتاب پیدرپی منتشر کرد.
سه تای آنها شامل تصور جدید او دربارۀ هستی و فلسفۀ طبیعت بود.
و سه تای دیگر به قضایای مربوط به انسان و مبدأ میپرداخت.
او در اکتبر 1585 دوباره به پاریس بازگشت.
و ترویج نظریۀ کوپرنیک را تکمیل نمود.
و انتشار برخی نوشتههای او شهرتی برایش دستوپا کرد.
او بار دیگر با استادان بزرگ دانشگاهها که مدافع نظریۀ ارسطو بودند، روبهرو شد؛ فلسفهای که کلیسا آن را پذیرفته، و تصورشان از هستی و منظومۀ شمسی مطابق مدل بطلیموسی بود.
پاریس هم همۀ درها را به روی او بست.
اما خطر افکار جوردانو برونو برای سلطۀ دینی و سیاسی زمان خودش، چه بود؟
در ادامه نمونههایی را برایتان ارائه میدهم، از آنچه جوردانو برونو تنها از افکار کوپرنیک و نه شخصی دیگر رواج میداد؛ از موارد دیگری که با اعتقاد کلیسا در تعارض بود (مانند اعتقاد او در وجود داشتن بشر پیش از آدم… اعتراض بر اقانیم سهگانه و … موارد دیگر!)
برونو بر پایۀ افکار کوپرنیکی، شروع به تخریب نظام هستیِ ارسطویی و سپس بطلیموسی نمود… که مبتنی بر تسلسل هرمیِ مکانها و اجسام بود؛ همانکه کلیسا از آن برای مشروع کردن سلطۀ دینی و سیاسی خود بهره میبُرد.
جوردانو برونو از درون نظریۀ کوپرنیک به این نتیجه رسید که هستی باید نامحدود باشد؛ که این با اعتقاد کلیسا در تعارض بود…
و همچنین اگر زمین به دور خورشید بگردد و زمین مرکز هستی نباشد، هستیِ پیچیده بدون مرکز خواهد بود،
فضایی بدون مرکز و نامتناهی.
و نتیجه میگیرد که هستیِ بدون مرکز و نامحدود، یعنی برای ما این امکان وجود دارد که اجرام جدید و عوالم جدیدی را کشف کنیم!
و بهاینترتیب جایگاه زمین در بین ستارگان ویژگی خاصی ندارد…
و درنتیجه زمین، ویژگی خاصی ندارد و منظومۀ شمسی نیز منظومهای است در بین منظومههای دیگر که ویژگی خاصی ندارد.
و ازآنجاکه هستی محدود نیست، خورشیدهای بسیارِ دیگری همچون خورشید ما وجود دارد و سیارگانی به دور آنها میگردند، و در بین این سیارهها، سیارههایی مانند زمین هستند… یعنی در کیهان، عوالم بسیاری وجود دارد.
در قالب نظریۀ کوپرنیکی، کرۀ مشتمل بر ستارگان ثابت، جایگاهی واقعی در هستی نامحدود ندارد و این صرفاً خطای دید ماست که ما را با حواسمان فریب میدهد… و به همین ترتیب مدل کرۀ مشتمل بر ستارگان ثابت از دید ارسطو نیز پنهان میشود.
و بهاینترتیب به همراه آن، همۀ کرههای دارای مرکز مشترک، عالم زیر ماه و عالم بالای ماه، همگی پنهان میشوند.
با مرکز نبودن زمین و با گردش زمین به دور خورشید، تمامی نظام ارسطو و به همراه آن کل فیزیک ارسطویی و طبیعت اشیا فرومیریزد!
نظریۀ کوپرنیک از مفهوم مرکز قرار دادن خورشید فراتر نرفت و سایر عناصر و مؤلفهها و تصورات ارسطویی را حفظ کرده بود؛ یعنی مفاهیمی چون عالم پایین ماه، عالم بالای ماه، کراتی که در آن و بهواسطۀ آن در حرکتاند، محدود بودن هستی، کرۀ مشتمل بر ستارگان ثابت و … سایر موارد.
جوردانو برونو به مسئلۀ مرکزیت ـ اگرچه در نظریهپردازی او نقش محوری داشتـ اکتفا نکرد.
و او با روش خودش یا به هر روشی دیگر، نشان داد که نظریۀ کوپرنیک را عمیقتر از وضعکنندۀ آن درک میکند.
به دنبال کوپرنیک، برونو نظریۀ جدیدی را بنیان نهاد و درهای شناختی دیگری را گشود… و بهعلاوه ناگزیر شد به عرصۀ دیگری هم وارد شود؛ پاسخ به اعتراضات و اشکالات… و این موضوع، برونو را در موقعیتی قرار داد که بهعنوانمثال، مفهوم نسبیبودن را کشف کند:
نسبیبودن حرکت و اینکه هر حرکتی تابع یک سامانۀ مکانیکی است.
در ادامه، پاسخ او به ارسطو را با اقتباس از نظریۀ او بیان خواهم نمود.
برونو اِشکال معروفی از ارسطو را راجع به محالبودن حرکت زمین، مطرح میکند؛ که به شرح زیر است:
ارسطو در اشکالش میگوید:
«اگر زمین حرکت میکرد ممکن نبود سنگی که به آسمان پرتاب شده است بهصورت عمودی پایین بیاید… حرکت سریع زمین باید سنگ را به عقب به سمت غرب حرکت دهد.»
ارسطو بهکلی در اشتباه بود. جوردانو برونو پاسخ او را میدهد؛ زیرا او فراموش کرده بود که این آزمایش بر روی خودِ زمین انجام میشود… حال اگر آزمایش بهعنوانمثال روی عرشۀ کشتی انجام شود استدلال ارسطو چنین معنا میدهد که تا زمانی که کشتی در آب در حرکت است ما نمیتوانیم چیزی را بر روی خط مستقیم از نقطهای از عرشۀ کشتی به نقطۀ دیگری از عرشۀ کشتی بکشانیم… یا سنگی را که به سمت بالا پرتاب کردهایم هیچوقت نباید به همان نقطهای که از آن پرتاب شده بازگردد…
و این صحیح نیست … اشیا همراه با سامانهای که آنها را در برگرفته است، در حال حرکتاند و حرکت آنها نسبت با حرکت آن سامانه صورت میپذیرد… اگر مردی بالای دکل کشتی (ستونی که در وسط کشتی قرار دارد و بادبانها روی آن بسته میشوند) و کشتی با هر سرعتی که در حرکت باشد، اگر این مرد بخواهد سنگ یا هر چیز سنگین دیگری را به مکان مشخصی در پایین بیندازد، در هدفش خطا نمیکند … تا زمانی که کشتی از مسیرش منحرف نشود!
جوردانو پس از فرانسه به آلمان مهاجرت کرد و مدت زیادی را در جستوجوی دانشگاهی بود که اندیشههای او را بپذیرد؛ و در چندین شهر به تدریس پرداخت.
ولی در آنجا نیز به دلیل مجازات محرومشدن از طرف کلیسا از سوی مذهب لوتری به سبب افکار و اندیشههایش، مورد تعرض قرار گرفت؛ با وجود اینکه او آن مذهب را نپذیرفته بود.
زندگی جوردانو فیلسوف کوچنشین بیگانه همانطور که خودش آن را توصیف کرده است، رو بهسختی نهاد.
او تلاش کرد تا کرسی تدریس ریاضیات را در شهر پادوا به دست آورد اما تلاشش به شکست انجامید…
پس از آن به دعوت یکی از نجیبزادگان شهر ونیز به نام جیووانی موسینیکو به آن شهر رفت؛ و او برونو را بهعنوان معلم خصوصی خود برگزید تا در خانهاش به همراه آنان سکونت گزیند.
پس از مدتی، این نجیبزادۀ جیووانی متوجه شد که سخنان جوردانو برونو مخالف دین است
و او را به دادگاههای تفتیش عقاید معرفی کرد.
جوردانو برونو در شب 24 مِی 1592 دستگیر شد.
او زندانی شد و توسط بازجوهای ونیزی مورد بازجویی قرار گرفت.
ولی روم اصرار داشت که خودِ دادگاه دومنیکن قدیمی او را محاکمه کند.
مجلس ونیز با 142 رأی موافق و 30 رأی مخالف، به تسلیمکردن برونو به پاپ کلِمِنت هشتم رأی داد.
در فوریۀ 1593 او را به سلولی انفرادی تحت نظر دادگاه ویژۀ تفتیش عقاید جدیدی منتقل کردند؛ دادگاهی که در روم به مکتب مقدس (سنت آفیس) (Saint office) معروف بود. این دادگاه فقط به پروندههای مربوط به ایمان کاتولیکی رسیدگی میکرد.
برونو 7 سال در آنجا بازداشت بود
محاکمۀ جوردانو برونو با محکومشدن او به اعدام پایان یافت…
و اتهام او بدعت و ارتداد بود.
جوردانو برونو در تاریخ 17 فوریۀ 1600 بر هیزم اعدام در میدان ورودی روم به نام «دی کامپودی فیوری» بالا رفت …
اما او حاضر نشد از اعتقادش دست بردارد
زبانش را بریدند
و او را زنده سوزاندند
اما آن مبنای قضایی و اعتقادی که دادگاه ویژۀ تفتیش عقاید برونو را بر اساس آن محاکمه کرد چه بود؟
نقش پاپ در دادگاه ویژۀ تفتیش عقاید چه بود؟
محکومشدن جوردانو برونو به خاطر افکار کیهانشناسیاش چگونه قابل توجیه است؟
این اتفاقی که پاپ رقم زد، در گذشته نظیری نداشت، و کلیسا بههیچوجه به خاطر نظریۀ گردش زمین به دور خورشید یا نامحدود بودن عالم حکم به ارتداد نداده بود!
پروندۀ اصلیِ کامل محاکمۀ جوردانو برونو در ابتدای قرن 19 در کلیسایی در پاریس مخفی شد؛ هنگامیکه بسیاری از پروندههای بایگانی «مکتب مقدس» (saint office) فروخته یا پراکنده میشد،
ناپلئون اول به این آرشیو دست پیدا کرد و آن را از روم به فرانسه منتقل نمود.
پس از سقوط ناپلئون، نمایندگان کلیسا اقدام به بازگرداندن تنها بخشی از آن اسناد نمودند… شاید عملیات انتقال همۀ اسناد برایشان دردسرساز میشد و یا شاید دلیل دیگری در کار بوده که ما نمیدانیم.
و بهطورکلی آنچه برای ما روشن است، حتی اگر همۀ اسناد مخصوص محاکمۀ برونو هم به ما نمیرسید، این موضوع فقط به مسائل اعتقادی محض مربوط نمیشد؛ بلکه دیدگاه کیهانشناسی او را نیز دربرمیگرفته است.
محاکمۀ بسیار بغرنج و پیچیدهای بود و در ژانویۀ 1599 یکی از بزرگان کلیسای مسیحی به نام «رابرت بلارمن» (Robert Bellarmin)، کسی که بهعنوان قاضی تعیین شده بود، تلاش کرد تا محاکمۀ بغرنج برونو را به پایان برساند؛ و آنچه موجب شرمساری مقامات کلیسا بود اقدام رابرت بلارمن به درخواست از برونو برای اعتراف و اقرار به خطابودن اعتقادش بود.
اقرارنامهای مشتمل بر هشت بند.
امروز این فهرست در اختیار ما نیست ولی از میان سایر اسناد دادگاه و از طریق روشی که برونو برای پاسخدادن برگزیده بود، روشن میشود که این اقرارنامه دربرگیرندۀ بعضی از موضوعات علمی بوده که برونو آنها را ترویج میداده است؛ مانند کیهانشناسی، نظریۀ گردش زمین، نامحدود بودن هستی، تعدد عوالم و هستیها و وجود بشر پیش از آدم…
برونو چه پاسخ داد؟
پاسخ برونو این بود که او آماده است اقرار کند به اینکه این نظریات اشتباه است تنها به یک شرط؛ اینکه پاپ بهطور رسمی اعلان کند که این نظریات ارتداد است تا مشخص شود که برای اولین بار حکم به ارتداد این نظریات داده شده است.
و این یعنی اینکه این اقرارنامه بهطورقطع مبتنی بر کیهانشناسی، نظریۀ کوپرنیک، وجود بشر پیش از آدم و سایر موارد، بوده است.
و شامل موارد دینی معروف مانند انکار اقانیم سهگانه نیست؛ که پیشتر کلیسا حکم به ارتداد آن داده بود…
برونو، خود، دکترای الهیات داشت و اینگونه امور از او پوشیده نبود.
آنچه برونو انجام داد، دادگاه و پاپ را در موقعیتی سخت و دشوار قرار داد، و عرصه را برایشان به شدیدترین وجه تنگ کرد.
پاپ این اعلان رسمی را ننوشت.
و در تاریخ کلیسا اعلانی رسمی پیدا نمیشود که اتهامات برونو را ارتداد معرفی کند.
برای خارجشدن از این مخمصه، پاپ از رئیسکل راهبان برادرانِ واعظان «آپولیتو ماریا بکاریا» و کاردینال «رابرت بلارمن» و کسی که از طرف مکتب مقدس دومنیکن (saint office) منصوب شده بود «آلبرتو تراگاگلیلو» برای پایان دادن به موضوع و ارائۀ فهرست اتهامات برونو، درخواست کمک نمود.
نه اینکه اینها بهطور رسمی ارتداد هستند؛
بلکه بر این اساس که اینها ارتدادهای تاریخی هستند که بزرگان دین در رخدادهای پیشین حکم به ارتداد آنها دادهاند.
طبیعتاً برونو اعتراف نکرد و درخواست عفو و بخشش نیز ننمود… و نتیجه را میدانید.
زبانش را بریدند
شکنجهاش کردند
و او را زنده سوزاندند.
همۀ اینها به این دلیل بود که او گفته بود زمین به دور خورشید میچرخد؛ در هنگامیکه بزرگان کلیسا معتقد بودند که این خورشید، ستارگان و سیارات هستند که به دور زمین میچرخند.
پس آنچه ما امروز یک حقیقت علمی میدانیم، که همینطور هم هست… روزگاری ارتدادی محسوب میشد که از طرف بزرگان کلیسا، مستحق بریدهشدن زبان و زندهزنده سوزاندهشدن بود.
بنابراین هیچکس هرگز نباید در رد نظریهای علمی عجله کند… آنهم صرفاً به این دلیل که تصور میکند با دینش در تعارض است.
شاید دین او نادرست
یا تحریفشده باشد…
یا خیلی ساده، آن را از جایی اشتباه برگرفته باشد.
ولی کوپرنیک ارائهدهندۀ نظریۀ گردش زمین به دور خورشید، پیش از جوردانو برونو زندگی میکرد، و یکی از بزرگان دین و حتی مسئول کلیسا و راهب بود
… پس چرا کلیسا زبان او را نبرید؟
و آیا او اولین کسی بود که به گردش زمین به دور خورشید اعتقاد داشت؟
یا اینکه ما کسانی را مییابیم که هزاران سال پیش به این موضوع اعتقاد داشتهاند؟
در قسمت بعد با ما باشید …