مشاهدهنکردن چیزی،نفیکنندۀوجود آن نیست،قسمت چهارم
مقدمه:
یکی از مسائل اساسی برای انسان، مسئلۀ وجود خداوند یا خالق است. اعتقاد داشتن یا بیاعتقادی به خالق، در زندگی انسان، بسیار نقشآفرین است. اگر کسی به هر دلیلی به وجود خداوند اعتقاد پیدا کند، تمام اعمال و حرکات او، رنگوبوی خاصی به خود میگیرد و اگر هم بیاعتقاد به خالق باشد، باز اعمال او رنگوبوی دیگری پیدا میکند؛ بنابراین، انسان باید قبل از هر شناختی به این مسئله بپردازد که آیا واقعاً برای انسان و عالَم، خدایی وجود دارد یا اینکه انسان و عالَم بر اثر تصادف پدید آمده است و انسان نیز در زندگی هیچ وظیفه و هدفی جز ادامۀ زندگی و لذتبردن ندارد؟اولین مسئله در وادی شناخت خداوند متعال، اثبات وجود او از طریق شناخت اثراتی است که در خلق بر او دلالت میکند.
در قسمتهای پیشین آشکار شد که در علوم تجربی و فیزیکی دو روش برای اثبات یک واقعیت وجود دارد که یا مرئی و قابلمشاهده باشد، یا اینکه از طریق اثرات موجود بتوان آن را اثبات نمود. در این صورت، سؤالی که در اول بحث مطرح شده، یعنی «چگونه وجود خدایی که دیده نمیشود، اثبات میشود؟» کاملاً اشتباه بوده و میبایست سؤال اینچنین مطرح شود «با چه اثراتی میتوان وجود خدایی را که دیده نمیشود به اثبات رساند؟». در این قسمت و قسمتهای بعدی پاسخ این سؤال را خواهیم داد. با ما همراه باشید.
با چه اثراتی میتوان وجود خدایی را که دیده نمیشود به اثبات رساند؟
برای پاسخ به این سؤال باید واقعیت یا فکت تعریف شود.
واقعیت (fact) عبارت است از مشاهدات تأییدشده ما دربارۀ محیط پیرامون که تکرارپذیر و قابلاثبات باشد. (که بهصورت مكرر تأیيد شده و هيچگاه رد نشدهاند)؛ به عبارتی فکت یا واقعیت، همان مشاهدات تکرارپذیری است که از دنیای اطرافمان داریم؛ مثل دیدن خیلی از پدیدهها، نظیر:
- نور
- اجسام مختلف
- حیوانات
- رشد گیاهان
- بارش باران
- شکار حیوانات توسط شکارچی
- مقاومشدن باکتریها در برابر آنتیبیوتیکها و… .
البته موضوع مهمی که وجود دارد، آن است که فکتها یا باید دیده شوند یا اثرات آنها دیده شود. در این صورت آنها را بهعنوان واقعیت در نظر میگیریم.
در خصوص فکتها به این نکته توجه داشته باشیم که این مشاهدات باید تأیید شوند و دیگران هم بتوانند ببینند تا در مجامع علمی به بحث و بررسی گذاشته شود؛ مثلاً اگر فردی بگوید در جنگل اژدهایی شاخدار دیده است، در ابتدا فکتی را که او گزارش داده است رد نمیکنیم و تیمی همراه او به جنگل میروند و حتی روزها یا ماهها و در ساعتهای مختلف و… به دنبال اژدهای شاخدار گزارششده میگردند و اگر مطمئن شدند وجود دارد و آن را دیدند و فیلمبرداری شد، آنوقت آن اژدهای شاخدار تبدیل به یک فکت میشود و دانشمندان دربارۀ آن فرضیهپردازی میکنند و حتی بعدها با تحقیقات بیشتر و آزمایشات تکمیلی، میتوانیم توضیح بهتری برای آن اژدهای شاخدار (آن موجود دیدهشده) ارائه دهیم که مثلاً آیا پستاندار است، از کجا آمده است، چه سیر تکاملی داشته است و… .
و اما تحقیقات علمی وقتی جالبتر میشوند که بدانیم همیشه فکتها قابلرؤیت نیستند؛ بلکه در بسیاری از مواقع ما صرفاً اثرات آنها را میبینیم. از جمله در مثال قبل اگر اژدهای شاخدار را نتوانند پیدا کنند، باز یک راه برای واقعیتداشتن اژدهای شاخدار وجود دارد؛ یعنی آن فرد باید بتواند اثرات قابلقبولی از وجود آن اژدهای شاخدار (نظیر رد پا و…) ارائه دهد؛ ولی اگر نتواند «اژدهای شاخدار» یا «اثراتی از اژدهای شاخدار» را نشان دهد، دیگر حتی عامۀ مردم هم به حرف او اعتنا نمیکنند، چه برسد به محافل علمی.
در مثال پیشین بهعمد از واژۀ «اژدهای شاخدار» استفاده کردیم تا شما با روش علمی آشنا شوید و صرفاً با شنیدن واژۀ اژدهای شاخدار آن را رد نکنید. بلکه از دیدگاه علم، شما زمانی میتوانید واقعیت وجود اژدهای شاخدار ادعاشده از سوی فرد را رد کنید که آن فرد نتواند آن اژدهای شاخدار یا اثراتش را به شما نشان دهد. (البته این به معنای رد صددرصدی نیست و شاید وجود داشته باشد. ولی شما نمیتوانید به وجود آن اقرار کنید). در نتیجه صِرف بهکاربردن واژۀ اژدهای شاخدار توسط فرد، نمیتواند دلیلی قانعکننده برای رد ادعای او باشد؛ زیرا برای انکار ادعای او باید دلیل اقامه کنیم؛ ولی اگر فرد دلیلی ارائه نداد، میتوانیم دربارۀ ادعای او موضع ندانمگرایی داشته باشیم.
در منطق نیز تنها راه اکتساب معلومات، مشاهدۀ مستقیم نیست. در کتاب مجموعه آثار شهید مطهری، ج5، ص88 آمده است:
«اكتساب معلومات یا از طریق مشاهدۀ مستقیم است كه ذهن عملی انجام نمیدهد و صرفاً فرآوردههای حواس را تحویل میگیرد یا از طریق تفكر بر روی مكتسبات قبلی است كه ذهن به نوعی عمل و فعالیت میكند. منطق به قِسم اول كاری ندارد. كار منطق این است كه قوانین درستعملكردن ذهن را در حین تفكر به دست دهد.»
اما خداوندی که بهعنوان یک واقعیت بدون تردید پذیرفته شده است، یا باید دیده شود یا اثرات او مشاهده شوند؛ و از آنجا که خداوند را نمیتوان دید، وجود خداوند را از طریق آثارش اثبات میکنیم.
برای اینکه بهتر بتوانیم اثرات خداوند در جهان هستی را بشناسیم و چگونگی دلالت آنها بر وجود خداوند را درک کنیم، باید با دو اصل عقلی «صفت اثر، دلالت بر صف مؤثر دارد» و «فاقد شیء، اعطاکنندۀ شیء نیست» آشنا شویم تا به اهمیت اثرات و رابطۀ آنها با مؤثر پی ببریم.
صفت اثر، دلالت بر صفت مؤثر دارد:
در مطالبی که پیشتر مطرح کردیم، آموختیم که هر اثری، مؤثری دارد؛ زیرا هر معلولی دارای علت است و به کاربرد این روش در علم اشاراتی شد؛ اما در مواقعی که اطلاعات بیشتری در خصوص مؤثر بخواهیم، چه باید بکنیم؟
برای مثال فکر کنید مجسمهای را مییابید؛ در نتیجه ما اثری را یافتهایم و میدانیم که قطعاً مؤثری دارد؛ اما مؤثر آن کیست؟ مثلاً آن مؤثر میتواند یک درخت، شامپانزه، گاو، انسان دیوانه یا انسان هنرمند خلاق باشد و شاید هم چیزی نباشد! اما چگونه میتوانیم دقیقاً یکی از این مؤثرها را انتخاب کنیم؟ در اینجا اصل «فاقد شیء، اعطاکنندۀ شیء نیست» و اصل «صفت اثر، دلالت بر صفت مؤثر دارد» به کمک ما خواهد آمد.
گزینههای پیش روی ما عبارتاند از: 1. عدم؛ 2. انسان هنرمند؛ 3. شامپانزه؛ 4. درخت و… .
گزینۀ یک نمیتواند خالق و مؤثر مجسمه باشد؛ زیرا عدم، مولد نیست؛ به این دلیل که فاقد شیء، اعطاکنندۀ شیء نیست.
فاقد شیء، اعطاکنندۀ شیء نیست: یعنی کسی که میخواهد چیزی عطا کند (ببخشد) بایستی آن را داشته باشد؛ وگرنه قابلیت اعطا ندارد. این اصل از بدیهیات اولیۀ عقلی است. [1]
این اصل به زبان ساده میگوید: کسی که چیزی را ندارد، نمیتواند آن چیز را به دیگری عطا نماید؛ بهعنوان مثال کسی که سواد ریاضی ندارد، نمیتواند ریاضیات را تعلیم دهد یا کسی که پول ندارد، نمیتواند به دیگری پولی بدهد.
در نتیجه با توجه به مطالب پیشین حاصل میشود که طبق اصل «فاقد شیء، اعطاکنندۀ شیء نیست» بین معلول و علت (یا اثر و مؤثر) رابطهای وجود دارد و هر چیزی یا کسی، نمیتواند مؤثر هر اثری باشد؛ بلکه باید قابلیت اعطاکنندگی آن ویژگی را داشته باشد. در قسمت بعدی دراینباره بیشتر سخن به میان خواهیم آورد. در این سفر معرفتی با ما همراه باشید.
پاورقیها:
- در مباحث امور عامۀ فلسفه، مبحثی تحت عنوان «لا شیئیة للعدم من حیث العدم» داریم، به این معنا که «ناچیز» و «لا شیء مطلق» چیزی نیست و هیچ بهرهای از هستی ندارد تا به چیز دیگری هستی بدهد؛ همچنین اصل دیگری وجود دارد که در معنا شبیه به همین اصل است: «فاقد الشیء لا یعطی الشیء»، یعنی آنکه خودش چیزی را ندارد به طریق اولی نمیتواند آن چیز را به دیگری افاضه کند؛ مثلاً اگر شما علم حدیث نداشته باشید، قطعاً نمیتوانید به دیگری علم حدیث بیاموزید؛ همچنین اگر علت، فاقد یک کمال و خاصیت وجودی (هرچند به نحو تمامتر و کاملتر و اشرف و اعلی) باشد، نمیتواند آن را به معلول خود افاضه کند. اصل دیگری که شبیه همین اصل عقلی است، اصل «لزوم سنخیت بین علت و معلول» است؛ یعنی هر علتی موجِد و موجِب هر معلولی نمیشود و معلول و علت باید یک نحو سنخیت و همخوانی و هماهنگی با هم داشته باشند و هر معلولی از هر علتی حاصل نمیشود.