قسمت قبل…
امام علی (ع) در خطبۀ 38 نهجالبلاغه در تعریف شبهه فرمودند: «وَ اِنَّما سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاِنَّها تُشْبِهُ الْحَقَّ. فَاَمّا اَوْلِیاءُ اللّهِ فَضِیاؤُهُمْ فیهَا الْیَقینُ، وَ دَلیلُهُمْ سَمْتُ الْهُدى. وَ اَمّا اَعْداءُ اللّهِ فَدُعاؤُهُمْ فیهَا الضَّلالُ، وَ دَلیلُهُمُ الْعَمى. فَما یَنْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ خافَهُ، وَلا یُعْطَى الْبَقاءَ مَنْ اَحَبَّهُ» «شبهه را براى اين شبهه ناميدند كه به حق شباهت دارد. اما نور هدايتكنندۀ اولیای خدا در شبهات، يقين است و راهنماى آنان، مسير هدايت الهى است. ولی دشمنان خدا، دعوتكنندهشان در شبهات، گمراهى است و راهنماى آنان كورى است. آنكس كه از مرگ بترسد نجات نمىيابد و آنكس كه زندهماندن را دوست دارد براى هميشه در دنيا نخواهد ماند.»
پرسش 12:
کورانی میگوید: «چگونه امام و پسر امام معصوم است درحالیکه در قرائت قرآن اشتباه میكند و زبان عربی نمیداند.»
پاسخ:
كورانی با این سخن، یک عقیده بنیان مینهد و طبق چهارچوبهای خودشان، عقیده باید با دلیل قطعی ثابت شود؛ پس واجب است او آیهای محكم یا حدیثی متواتر یا دلیل کامل قطعی برای اثبات مدعای خود ارائه كند و در غیر این صورت او بدعتگذار خواهد بود. او هرگز نمیتواند چنین دلیلی بیاورد؛ زیرا قرآن در دهها، بلكه صدها مورد، مخالف مدعای اوست. وضعیت احادیث نیز به همین صورت است؛ از جمله:
در کتاب مستدرکالوسائل ـتألیف میرزای نوریـ «باب وجوب یادگیری اعراب قرآن و ـدر صورت عدم امکانـ جایزبودن قرائت با لحن» آمده است:
محمد بن مسلم میگوید: امام صادق(ع) این آیه را «وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ» (و نوح ما را ندا داد و ما چه نيک اجابتکننده بوديم) اینگونه قرائت فرمود: «نوحاً.» عرض کردم: نوح! سپس گفتم: فدایت شوم، ایکاش در این ـیعنی در قواعد عربیـ دقت میکردید. حضرت فرمود: «دعنی من سهککم» «مرا از این بوی گندتان رها کنید.»
حویزة بن اسماء میگوید: به ابوعبدالله(ع) عرض کردم: شما مرد فاضلی هستی. خوب است در این قواعد عربی نظری میافکندید. حضرت فرمود: «مرا به این بوی گند شما حاجتی نیست.»
همچنین از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «کسی که غرق در فراگیری علم نحو شود، خشوع خود را از دست میدهد.» همچنین ایشان(ع) فرموده است: «عربیدانها کلمات را از محل خود جابهجا میکنند.»
این چه اعتقادی است که بر چیزی بنا شده که جدیت و اصرار در آن، خشوع را از انسان میگیرد و اساس و پایهاش از کسانی گرفته میشود که کلمات را از محل خود جابهجا میکنند؟! پس امام در اعتقاد کورانی، نه امام است و نه معصوم! و کورانی به او مؤمن نیست. او خودش علیه خودش گواهی میدهد.
وی همچنین میگوید: «یکی از اعتقادات ما این است که امام(ع) زبان همۀ مردم را میداند.» و مقصود وی این است که این یکی از اعتقادات شیعه است؛ اما این سخن صحیحی نیست؛ بلکه جهلی است رسواکننده. به سخن بزرگان علمای شیعه در این خصوص توجه کنید. شیخ مفید در اوائلالمقالات، ص67 تحت عنوان «اعتقاد به اینکه ائمه همۀ صنعتها [حرفهها و مشاغل] و زبانها را میدانند»:
«و میگویم: چنین اعتقادی، نه برای آنان ناممکن است و نه از نظر عقلی و قیاسی، واجب. روایاتی از کسانی وارد شده که تصدیق این مطلب را واجب میکند؛ به این معنا که امامان آل محمد (ع) اینها را میدانستهاند. پس اگر ثابت شود، قطع و یقین به آن، از جهتی که ثابت شده است واجب میشود. ولی به نظر بنده در یقینداشتن به این مطلب از این جهت، اشکال وجود دارد؛ و خداوند رسانندۀ توفیق برای راستی و درستی است. گروهی از امامیه با نظر بنده موافقاند و فرزندان نوبخت ـکه خدا رحمتشان کندـ در این موضوع با آنان مخالفت کردهاند و این خصوصیت را از نظر عقل و قیاس واجب دانستهاند و همۀ گروه مفوضه و سایر غالیان [1] نیز با آنان موافقت کردهاند.»
و شریف مرتضی در شافی، صفحۀ 188 چنین گفته است: «به خدا پناه میبریم از اینکه برای امام، چیزی از این علوم، جز آنچه اقتضای ولایت او و تکیهگاه احکام شرعی است، واجب کنیم. علم غیب خارج از این موضوع است.»
و در صفحۀ 189: «واجب نیست امام، به مشاغل، خدمات، صنعتها و امور دیگری که ارتباطی با شریعت ندارند، آگاه باشد. در این امور باید به صاحبانش مراجعه شود. واجب است امام احکام را بداند و در علم خود به خودش متکی باشد و نیازمند کسی نباشد؛ زیرا او سرپرست اقامه و اجرای آنهاست.»
طوسی در «تلخیصالشافی» چاپشده همراه کتاب مذکور صفحۀ 321 میگوید: «واجب است امام به چیزی که باید در آن حکم کند آگاه باشد و واجب نیست به مسائلی که ارتباطی با او ندارند عالِم باشد؛ مثل اموری که در تخصص او نیست و در آنها به او مراجعه نمیشود.»
پس کورانی عقایدی را به هم پیوند میزند که در این اعتقادات پیرو غالیان شده است.
روایاتی که بدعتهای اعتقادی کورانی را نقض میکنند تقدیم حضور میشود: در بصائرالدرجات آمده است: از حبة بن عرنی نقل میکند: از امیرالمؤمنین علی(ع) شنیدم که میفرمود: «یوشع بن نون، وصی موسی بن عمران بود و الواح موسی از زمرد سبز بود. وقتی موسی خشمگین شد الواح را از دستانش گرفت. برخی از آنها شکسته شد و برخی از آنها باقی ماند و برخی از آنها بالا برده شد. وقتی خشم از موسی برداشته شد، یوشع بن نون عرض کرد: آیا بیان آنچه در الواح است نزد شماست؟ ایشان فرمود: بله. پیوسته گروهی پس از گروه دیگر آن را به ارث بردند تا اینکه در دست چهار گروه از یمنیها افتاد. محمد(ص) در تهامه مبعوث شد و خبر به آنان رسید. گفتند: این پیامبر(ص) چه میگوید؟ گفته شد: از خمر و زنا بازمیدارد و به اخلاق نیکو و رفتار خوب با همسایگان دستور میدهد. گفتند: این شخص به آنچه در دستان ماست، از ما سزاوارتر است. اتفاقنظر کردند که در فلان ماه نزد او بروند… (تا آنجا که میفرماید:) پیامبر(ص) آن را گرفت و نوشتاری بهطور کامل به زبان عبرانی بود و آن را به من داد. من آن را کنار سرم گذاشتم و صبح وقتی کتاب را دیدم، کتاب عربیِ باعظمتی بود که در آن، علم آفرینش خداوند از زمان برپاشدن آسمانها و زمین تا برپاشدن قیامت موجود بود. پس من از آن آگاهی یافتم.»
و نیز در همین کتاب آمده است: از اباعبدالله(ع) روایت شده است که فرمود: «در جفر است که خداوند تبارکوتعالی وقتی الواح موسی(ع) را برایش فروفرستاد… (تا آنجا که میفرماید:) سپس امیرالمؤمنین(ع) را فراخواند و فرمود: این را بگیر. در این، علم اولین و علم آخرین است. این الواح موسی است. پروردگارم به من دستور داد که آن را به تو تحویل بدهم. عرض کرد: ای رسول خدا، من نمیتوانم آن را بهخوبی بخوانم. فرمود: جبرئیل به من دستور داد به تو فرمان دهم تا آن را امشب زیر سرت قرار دهی؛ چراکه تو صبح بیدار میشوی و خواندن آن را خواهی دانست. ایشان آن را زیر سرش قرار داد و صبح بیدار شد و خداوند ایشان را به هرآنچه در آن بود آگاه فرمود. رسول خدا(ص) به او دستور داد تا از آن نسخهای بنویسد. ایشان آن را در پوست گوسفندی نسخهبرداری کرد و این، همان جفر است و در آن، علم اولین و آخرین است و آن نزد ماست؛ و الواح و عصای موسی نزد ماست و ما از پیامبر(ص) به ارث بردهایم.»
و در کتاب سلیم بن قیس در روایتی طولانی ابان از سلیم نقل کرده است: «با امیرالمؤمنین(ع) از صفین میآمدیم. لشکر نزدیک صومعۀ یک راهب فرود آمد. پیرمردی سالخورده، زیبا، خوشرو، خوشسیما و خوشچهره از صومعه بیرون آمد، درحالیکه کتابی در دستش بود. نزد امیرالمؤمنین(ع) که رسید به آن حضرت با عنوان خلیفه سلام کرد… تا آنجا که میگوید: سپس امیرالمؤمنین(ع) به او فرمود: «کتابت را به من بده.» او هم کتاب را داد. امیرالمؤمنین(ع) به یکی از اصحابش فرمود: «با این مرد برخیز و مترجمی پیدا کن که سخن او را بفهمد و مطالب کتاب را به زبان عربی فصیح برای تو بنویسد.» او هم کتاب را که به عربی نوشته شده بود آورد… .»
طبیعتاً روایاتی وجود دارند که میگویند ائمه(ع) همۀ زبانها را میدانند؛ اما علمای شیعه ـبرخلاف گمان کورانیـ عقیدهای را بر آنها بنا نکردند و کتابهایشان بر این نکته گواهی میدهد؛ و حتی ـهمانطور که اندکی پیشتر از شیخ مفید نقل شدـ آنها در این خصوص اشکال گرفتهاند که در چنین اعتقادی غلو وجود دارد.
استدلال عقلی کورانی برای اینکه ائمه (ع) همۀ زبانها را میدانند چنین است: «…زیرا ممکن نیست آنها حجت بر مردمی باشند که زبانشان را نمیدانند.» این استدلال درست نیست؛ زیرا:
ـ تعالیم و هدایت قرآن کریم برای عموم بشر است، نهفقط برای اَعراب. این مطلبی است که هیچیک از مسلمانان در آن اختلافی دارند؛ پس چرا پیامبر(ص) برای ترجمۀ آن به همۀ زبانهای مکلفین کاری نکرد تا آنها تکالیف و تعالیمش را متوجه شوند؟ چرا این کار را رها کرد تا مترجمان انجام دهند؟ آیا این فکر به ذهن اشکالکننده خطور نمیکند که هدایت سایر امتهای غیرعرب، متوقف بر فهم معنا و مضامین قرآن است؟ پس چرا پیامبر(ص) ترجمۀ قرآن به زبان آنها را رها کرده است؟!
ـ هدایت امتها مستلزم این نیست که امام به همۀ زبانهایشان آگاه باشد؛ و تا هنگامیکه عواملی طبیعی وجود داشته باشند که میتوانند این هدف را محقق سازند نیازی به معجزه در این خصوص نخواهد بود.
پاورقیها:
- مفوّضه: کسانی که اعتقاد دارند خداوند کارها را به اولیا سپرده است.
غالیان: غلوکنندگان دربارۀ صفات امامان و معتقدان به صفات الوهیت مطلق برای امامان. (مترجم)