ماجرای معجزهای که در سفر حج برای دکتر عادل سعیدی رخ داد
سلام عليكم و رحمة الله و بركاته
این روزها ایام حج است. خوشا بهحال آنان که حجشان بهسوی خداست و نه برای مردم.
خوشا بهحال آنان که طريقشان وصول به حجتهای خدا و ابواب خداست، و راهشان [بهسوی] دشمنان او و دشمنان حجتهای خدا در زمین نیست؛ زیرا حج همان معرفت و شناخت است و برای همین است که حج، ایستادن و توقف در عرفه در یک زمان و یک روز مشخص و معلوم است.
رسول خدا (ص) فرمود: «حج، عرفه است. پس هرکه عرفة را درک کند و به جای آورد، حج را درک کرده و به جای آورده است.» (سنن الترمذي، الصفحة أو الرقم 2975)
و از امام علی بن الحسين (علی) نقل است که ایشان در روز عرفه شنید که سائل و گدایی از مردم گدایی میکند. پس به او فرمود: «وای بر تو! آیا در این روز از غیر خدا درخواست میکنی؟ روزی که در آن امید میرود که بچههای در شکم مادران خوشبخت شوند.» (من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج 2، ص 211)
سال 2005 بود. در رؤيا دیدم که به حج خانۀ خدا رفتهام. طواف خانۀ خدا و سعی بين صفا و مروه را به جا آوردم؛ سپس رفتم که در کوه عرفه توقف کنم؛ اما تنها بودم و هیچ حاجی دیگری همراه من نبود که همچون من در عرفه بماند.
با زنگ تلفن بیدار شدم. مهندس محمد بود. پرسید: دلت میخواهد به حج بروی؟ در برنامههایم رفتن به حج نبود و گفتم: نه! گفت: با من بیا، من میخواهم در کاروان حج نامنویسی کنم؛ فقط هم یک روز از مهلت ثبتنام باقی مانده است.
با او رفتم و او نامنویسی کرد. مسئول کاروان از من پرسید: آیا دلت میخواهد به حج بروی؟ من هم بیدرنگ گفتم: بله! گفت: پاسپورتت را بیاور که امروز روز آخر نامنویسی است.
با منزل تماس گرفتم و گفتم: پاسپورتم را حاضر کنند. همسرم پرسید: جا برای من هم هست؟ از مسئول کاروان پرسیدم و او گفت: بله! اینگونه شد که به لطف خدا و بدون برنامهریزی قبلی، به حج رفتیم.
سفر حج از ميقات و پوشیدنِ احرام شروع شد تا رسید به لبیکگویی و طواف و سعی بين صفا و مروه و توقف در عرفه و رفتن به مشعر و بقيۀ امور حج.
من مدام با دكتر عبدالرزاق ديراوی در هر مرحله از مراسم حج تماس میگرفتم. او هم بهنوبهٔ خود با سيد احمدالحسن تماس میگرفت و ایشان جواب هر سؤالی را که مرتبط با حج بود میداد تا اینکه نوبت به توقف در عرفه رسید. روز توقف در عرفه نزد اغلب مسلمانان با روزی که حكومت سعودی اعلام کرده بود یک روز تفاوت داشت. برای همین توقف مردم در عرفه همان روزی بود که حكام سعودی و فقهای آنها میخواستند و برای همین آنان فردای روزِ توقف در عرفه راههای ورودی به کوه عرفه را با نیروی مسلح میبندند و هرکس هم که از دستوراتشان سرپیچی میکرد زندانی و دیپورت میشد.
بعد از اینکه مردم در عرفه توقف کردند، دكتر عبدالرزاق ديراوی به من خبر داد که روز عرفه امروز نیست، بلکه فرداست. برگشتم. روز بعد که خواستم به عرفه بروم تلاش کردم تاکسی بگیرم یا هر ماشینی که مرا به عرفه ببرد، ولی پیدا نکردم.
همگی میگفتند رفتن به آنجا محال است، راهها بسته است و هرکسی هم تلاش کند برود دستگیر میشود.
خبر را به دكتر عبدالرزاق ديراوی دادم. گفت منتظر باش. دكتر با من تماس گرفت و گفت سيد احمدالحسن میگوید: باید در عرفه توقف کند و انشاءالله توقف خواهد کرد.
بهیکباره ماشین سفید کوچکی که مدل تويوتا كرولا بود جلوی پایم ایستاد. راننده آفريقایی بود و به عربی فصیح صحبت میکرد. بین ما این گفتوگو در گرفت:
پرسید: قصد دارید به کجا بروید؟
گفتم: به عرفه.
گفت: رفتن به آنجا امکانپذیر نیست. راهها بسته است و نگهبانان هرکسی را که بخواهد به کوه عرفه برود دستگیر میکنند.
گفتم: باید بروم.
گفت: تو را به آنجا میبرم ولی هزینهاش 350 دلار میشود. چه برسیم و چه نرسیم.
گفتم: [اما این مبلغ] خیلی زیاد است؟
گفت: و مأموریت هم خیلی بزرگ است.
گفتم: توكلنا على الله.
از مسیر اول رفتیم. بسته بود. نگهبانان نگذاشتند وارد جاده شویم. سپس وارد راهی شدیم که تونل داشت. آن را هم نگهبانان بسته بودند. همگی سر تا پا مسلح بودند. نمیگذاشتند هیچکس رد شود.
سپس به آخرین راه رفتیم. نگهبانی ما را نگه داشت و به ماشین ضربه زد و تهدید میکرد که دستگیرمان میکند. دور زدیم و برگشتیم، زیرا دیدم دیگران را متوقف و دستگیر کرده و دستبند زده بودند، چون در تلاش برای عبور بودند.
راننده گفت: نمیشود رد شد.
با دكتر ديراوی تماس گرفتم و احوال راهها را برایش گفتم و اینکه نمیشود در عرفه توقف کرد.
او گفت: به سيد احمدالحسن میگویم.
دكتر ديراوی مجدد تماس گرفت و گفت سيد احمدالحسن میگوید: [همه] حج عرفه است و او باید امروز آنجا بماند و انشاءالله میماند.
حيران شدم. چطور بمانم با این شرایطی که برایشان گفته بودم؟
با خودم گفتم چون سيد احمدالحسن میگوید میمانی، پس او بهتر میداند که میمانم.
راننده به من نگاهی کرد و گفت: خانوادهات به تو چه گفتند؟
گفتم میگویند: انشاءالله توقف خواهی کرد.
گفت: یک راهی از وسط صحرا و شن هست. دلت میخواهد آن را امتحان کنی؟ اما [بگویم] ماشین من چهارچرخ [4×4] نیست و شاید در شنها گیر کند. دلت میخواهد بروی؟ [البته] کرایه بیشتر میشود؛ چه میگویی؟
گفتم: توكلنا على الله.
به بیراهه زدیم. ماشین روی شنها میرفت. من متعجب مانده بودم که چطور ماشین به این کوچکی که چهارچرخ هم نیست از شنها عبور میکند!
رفتیم تا آنکه به جادۀ آسفالت رسیدیم و رفتیم تا به نزدیکی کوه عرفه رسیدیم.
از ماشین پیاده شدم. راننده سجاده و تسبیحی برایم آورد و گفت: نماز بخوان. من اینجا در ماشین منتظرت میایستم. نماز خواندم و دعای عرفه و زیارت امام حسين (ع) را خواندم. در همین حین ماشینی پر از نگهبان از کنار ما رد شد. با خودم گفتم: الحمد لله در عرفه توقف کردم، و اگر هم مرا بگیرند امانتم را ادا کردهام؛ ولی عجیب آنکه نگهبانان داخل ماشین از کنارم رد شدند و رفتند و دور شدند بدون آنکه مرا ببینند؛ و خدا بر گفتهام گواه است.
به مشعر برگشتیم که تا روز بعد آنجا بمانم و از آنجا به «منا» بروم. راننده گفت: خدا را شکر که توفیقت داد در عرفه توقف کنی. گفتم: تشكر از خدا و از تو برای کمکی که کردی. پس از آنکه از ماشین پیاده شدم و در را بستم از پنجرهٔ درب ماشین به راننده رو کردم و گفتم: خدا تو را توفیق بدهد؛ کرایهات چقدر شد؟
راننده گفت: کرایهام این است که برایم دعا کنی…
ماشین راه افتاد و رفت و دور شد و چشمان من هنوز به این مرد مینگریست که تمام این مدت همراه من مانده بود، بدونِ آنکه کرایه بگیرد، با وجود اینکه در ابتدا برایم سخت بود.
برایش دعا کردم و دانستم که او از کارگزاران خداست که برای هر بندهای که خودش بخواهد میفرستد.
[همچنین] دانستم که کسی که با خداوند ارتباط دارد میداند من در عرفه توقف خواهم کرد؛ چون او خدا را میشناسد و میشناساند و بر مردم [واجب] است که بیایند و ولایت خویش را به او خبر دهند و او را یاری دهند.
امام باقر(ع) فرمود: «همانا به مردم فرمان داده شد که نزد این سنگها آمده و آن را طواف کنند؛ سپس نزد ما بیایند و خبر از ولایتمداری خودشان بدهند، و یاریشان را به ما نشان دهند.» (كافی، شيخ كلينی،ج ٤، ص ٥٤٩)
والحمد لله رب العالمين.