نگاهی به تاریخ سرگشتگی امت اسلام
به قلم: کاظم محمدی
انسانها به تاریخ و خصوصاً قصههای تاریخی علاقهای وافر دارند. قرآن نیز حقایق آینده را با زبان تاریخ و قصه برای آنها بیان کرده است. و چقدر زیباست که خداوند داستان یوسفِ زهرا (س) را به بهترین قصه توصیف کرده است. و این داستانی که خداوند از آن بهعنوان بهترین داستانها یاد میکند چیزی نیست جز «تصدیق آنچه بعد از آن است»؛ [1] یعنی تصدیق آنچه بعداً، بعد از محمد (ص) میآید و او یوسف آلمحمد (ص) است. و در این رؤیاها و قصه تفصیل بعضی از چیزهایی که به یوسف آلمحمد (ص) اختصاص دارد نیست، بلکه در آن «تفصیل همهچیز» [2] است و در نتیجه این قصه برای «صاحبان عقل» [3] «و برای قومی که ایمان دارند» [4] است، نه برای غیر آنها. در زمان ظهور یوسف آلمحمد (ص)، قائم مهدی «هدایت و رحمت است». [5] [6] قرآن قصهسرایی نمیکند تا وقتگذرانی کرده باشیم یا نهایتاً با دانستن تاریخ، صرفاً سرگذشت آنان را بهخاطر بسپاریم. اگر این تاریخها برای ما کاربردی نداشته باشد لغو خواهد بود و حاشا از قرآن کریم از اینکه به لغو مشغول باشد.
این ویژگی را میتوان در دیگر عبرتها و تاریخها نیز یافت. حضرت علی (ع) به فرزند خویش اینچنین فرمود: «أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرِّه» «پسرم، من اگرچه بهاندازۀ تمام زمان پیشینیان عمر نکردم ـولیـ بهدرستی که در کارهایشان نگاه کردم و در خبرهای آنها فکر کردم و در آثار آنها گشتم تا اینکه یکی از آنها شدم؛ بلکه گویا من با آنچه از آنها به من رسید با اولینِ آنها تا آخرینِ آنها زندگی کردم؛ پس خلوص آن را از کدرش و نفعش را از ضررش باز شناختم». [7]
اما در این برهه از زمان که نشانههای قیامتِ صغرا [8] آشکار شده و ما در میانۀ آماجی از جنگ رسانهای قرار گرفتهایم که فضای فکری را برای مردم تیره و قدرت انتخابِ عقیدۀ درست را از مردم میگیرد، مناسب است خود را با آنچه به حال ما شبیهتر است مقایسه کنیم، نه با تاریخهایی که شاید تمامی آن برای ما مفید نباشد یا اینکه دارای اولویت بهخصوصی نباشد.
اگر در تاریخِ مسلمانان اولیه نگاهی بیندازیم، میبینیم حال ما شبیه حال کسانی است که به خواست خود، چراغ هدایت را گم کرده و در سرگردانی خودساخته، بعد از پیامبر اسلام (ص) به اینسو و آنسو دویدند تا اینکه در بیابان جهالت و شک هلاک شدند.
نعمانی (از محدثین قرن چهارم و شاگرد ثقة الاسلام کلینی) در کتاب خود، احوال مردم آن روز را اینچنین توصیف میکند: «و بر رسول خدا دروغ بستند و تهمت زدند که رسولالله (ص) اجتهاد را برای آنها مباح کرده و برای آنها آنچه ادعا میکنند ـقواعد اجتهادـ را آزاد گذاشته.» [9] ایشان در ادامه میفرماید: «و اگر آنها آنچه خدا امر کرده بود (و اگر آن را به رسول و به اولوالامر از خودشان برگردانند کسانی که بطن آن را آشکار میکنند آن را میدانستند) و (از اهل ذکر بپرسید اگر نمیدانید) را اجرا میکردند، خداوند آنها را به نور هدایت میرساند و آنچه نمیدانستند را به آنان میآموخت و آنها را از قیاس و اجتهاد بینیاز میکرد و اختلافی که در احکام دین بین آنها افتاده از بین میرفت. کسانی که بندگان را به پذیرش اینها میخوانند و آن را بین خود مستقر کردند و بر پیامبر (ص) دروغ بستند که او چنین اجازهای داده، درحالیکه قرآن از آن منع میکند و باز میدارد، آنجاکه خداوند میفرماید: (اگر از نزد غیر خدا بود در آن اختلافات بسیاری میدیدند)؛ و میفرماید: (و مثل کسانی نباشید که متفرق شدند و بعد از اینکه دلایل به آنها رسید اختلاف کردند)؛ و میفرماید: (همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و متفرق نشوید)؛ و آیات الهی در مذمت اختلاف و تفرقه بیش از آن است که قابل جمع کردن باشد. اختلاف و تفرقه در دین همان گمراهی است … پس چه بیانی از این واضحتر و بعد از این توضیح و راهنمایی چه حجتی بر خدا دارد؟ به خدا پناه میبریم از اینکه ما را به خود و عقل و اجتهاد و نظراتمان در دین واگذارد.» [10]
تاریخ به ما میگوید شیعه اجتهادِ اهل سنت را قبیح شمرده و آن را تخطئه و دروغ بستن بر پیامبر (ص) و خداوند به حساب میآورده است و اختلافاتی را که بهسبب اجتهاد در دین پدید آمده بود دلیلی بر گمراهی دانسته و طبق آیۀ 105 سورۀ اعراف عذابی بزرگ در انتظار آنهاست.
گویی نعمانی حدیثی از امام سجاد (ع) را برایمان بازخوانی میکند: امام سجاد (ع) میفرماید: «وَ ذَهَبَ آخَرُونَ إِلَى التَّقْصِيرِ فِي أَمْرِنَا وَ احْتَجُّوا بِمُتَشَابِهِ الْقُرْآنِ فَتَأَوَّلُوهُ بِآرَائِهِمْ وَ اتَّهَمُوا مَأْثُورَ الْخَبَرِ مِمَّا اسْتَحْسَنُوا يَقْتَحِمُونَ فِي أَغْمَارِ الشُّبُهَاتِ وَ دَيَاجِيرِ الظُّلُمَاتِ بِغَيْرِ قَبَسِ نُورٍ مِنَ الْكِتَابِ وَ لَا أَثَرَةِ عِلْمٍ مِنْ مَظَانِّ الْعِلْمِ بِتَحْذِيرٍ مُثَبِّطِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ عَلَى الرُّشْدِ مِنْ غَيِّهِمْ وَ إِلَى مَنْ يَفْزَعُ خَلْفَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ قَدْ دَرَسَتْ أَعْلَامُ الْمِلَّةِ وَ دَانَتْ الْأَمَةُ بِالْفُرْقَةِ وَ الِاخْتِلَافِ يُكَفِّرَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ اللَّهُ تَعَالَى يَقُولُ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّنات» «دیگرانی به کوتاهی در امر ما گرویدند و به متشابه قرآن احتجاج کردند و آن را با نظرات خودشان تأویل کردند و خبرهای رسیده را با آنچه نیک انگاشتند متهم کردند. بدون شعلۀ نوری از قرآن و هیچ نشانهای از علمِ نزدیک به منبع علم با هشدارِ هشداردهندگان، در اعماق شبهات و تاریکی شدید فرورفتند. گمان کردند که بر هدایتاند و بهسمت کسی رفتند که پشت این امت مخفی شده است، درحالیکه سران ملت نابود شدند و امت به تفرقه و اختلاف رسید. بعضی از آنها بعضی دیگر را تکفیر میکنند. خداوند میفرماید: (مثل کسانی که بعد از اینکه آیات روشنگرانه به آنها رسید متفرق شدند و اختلاف کردند نباشید).» [11]
البته این مسئله آنقدر روشن و واضح است که حتی انسانهایی که اندکی در قرآن فکر کردند و بخشی از حقایق آن را فهمیدند نیز نسبت به آن هشدار داده بودند که جدایی از وصیِّ پیامبر (ص) و پیروی از خواستهای نفسانی، ریشه و اساسِ تفکرِ شورایی و سقیفهای است. اُبَیِّ بن کعب در دفاع از حضرت علی (ع) میگوید: «وَ إِنْ سُئِلَ هَذَا عَنْ غَيْرِ مَا يَعْلَمُ أَفْتَى بِرَأْيِه» «و اگر این ـابوبکر یا شخص نوعیـ از آنچه نمیداند مورد پرسش قرار گیرد، هرچه به نظرش میرسد به آن فتوا میدهد. [12] اما وقتی مرکب چموش شهوت و خودپرستی لگام بگسلد، تا سوارش را بر زمین نزند آرام نمیگیرد.
اما اجازه دهید بعضی از نکاتِ سخنِ نعمانی را نهفقط از جنبۀ تاریخی، بلکه از سوز جگر و خون دل خوردن علمای شیعه در آن زمان مورد بررسی قرار دهیم.
نعمانی اشاره میکند که اهل سنت بر پیامبر (ص) دروغ بستند و گفتند این اجتهاد و هرآنچه به آن مربوط است (علوم بشرساختهای مثل نحو، صرف، رجال، قیاس، استحسان، اصول عملیه، مذاق شارع و …) را پیامبر (ص) قرار داده است؛ سپس به قرآن کریم مراجعه کرده و میگوید چنین مسئلهای نشدنی است که پیامبر (ص) امری را اجازه و تقریر کند که با قرآن مخالفت دارد؛ چراکه قرآن امر به اتحاد کرده درحالیکه اجتهاد منجر به تفرقه میشود.
ازآنجاییکه بنا بود از تاریخ درس زندگی بگیریم باید ببینیم اوضاع زمانۀ ما چگونه است؟ در زمان خودمان آیا ما نمیبینیم کسانی همان ادعا را طرح کرده، میگویند پیامبر (ص) و ائمه (ع)، بلکه خداوند اجازه داده است که با ظن و گمان در امور دین فتوا دهیم؟ اگر امروز ابوزینب (نعمانی) بیاید نمیگوید ما به اهلسنت خرده میگرفتیم که چرا بر پیامبر (ص) دروغ بستید ولی میبینیم شما نیز همین عمل را تکرار میکنید؟
آیا اختلافاتی که امروزه مشاهده میشود ثمرۀ پیروی از قرآن است یا نتیجۀ مخالفت با قرآن؟
آیا نمیبینیم که این اختلافات امروزه تا جایی پیش رفته که فرمایش امام حسن مجتبی (ع) محقق شده است؟ «يَبْرَأَ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ يَلْعَنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ يَتْفُلَ بَعْضُكُمْ فِي وَجْهِ بَعْضٍ وَ حَتَّى يَشْهَدَ بَعْضُكُمْ بِالْكُفْرِ عَلَى بَعْض» «بعضی از شما از بعضی دیگر برائت میجویید و بعضی از شما بعضی دیگر را لعن میکند و بعضی از شما در صورت بعضی دیگر آب دهان میاندازد و بعضی از شما به کفر بعضی دیگر شهادت میدهد.» [13] و اگر این اختلافات نتیجۀ مخالفت با قرآن است، تا کجا میتوان در مخالفت با قرآن گام برداشت؟ آیا وقت آن نشده مکث کرده و بیندیشیم و تصمیم درست برگرفته و آخرت خود را به دنیای دیگران نفروشیم؟
در تمام طول تاریخ، از زمان مبعوث شدن حضرت آدم (ع) انسانها مأمور به شناخت خداوند از طریق شناخت حجت خدا بودهاند [14] و غیبتِ حجت خدا دلیل و بهانۀ درستی بر اجتهادات شخصی یا پیروی از غیرمعصوم نیست. اما ازآنجاییکه وظیفۀ گذشتگان بر ما تکلیف نیست، [15] بیایید «از خودمان شروع کنیم»؛ زیرا ما مسئول کارهای خودمان هستیم. هیچ گریزی از پذیرش حق در هیچ زمانی وجود ندارد؛ مخصوصاً در این زمان که فرستادۀ امام مهدی (ع)، یعنی سید احمدالحسن که راهِ رسیدن به دین واقعی است در بین ما حضور دارد و راههای ارتباطی بسیاری از جمله مکتب شریف را برای ما گشوده است.
منابع:
1. سوره یوسف، آیۀ 111.
2. همان.
3. همان.
4. همان.
5. همان.
6. سید احمدالحسن، روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان، ص125.
7. تحف العقول، ص70.
8. قیامت قائم (ع).
9. غیبت نعمانی، ص 49.
10. غیبت نعمانی، 50-51.
11. على بن عيسى اربلى، كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط-القديمة)، ج2، ص99.
12. احمد بن على طبرسى، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، ص114.
13. الغيبة (للطوسي)، ص438.
14. سید احمدالحسن، عقاید اسلام، ص 232.
15. سوره بقره، آیات 134 و 141.