خانه > برگزیده > بنر > مدعیان خیر

مدعیان خیر

مصیبت برتر

قسمت دوم
به قلم: نازنین زینب احمدی

مقدمه

در بخش پیشین این مجموعه، با تکیه بر اهمیتی که مصیبت امام حسین(ع) نزد پیامبر(ص) و اهل‌بیت ایشان(ع) و ادیان پیشین دارد[1] بر توضیح مفهوم آن تمرکز کرده و به مباحثی پیرامون مصیبت و ماهیت آن پرداختیم. و نتیجه آن بود که طبق کلام سید احمدالحسن مفهوم مصیبت چیزی نیست مگر پیروزی یافتن باطل بر حق[2] و شناخت حق چیزی نیست جز شناخت پیامبر اسلام(ص) یا تمام اخلاق و صفات نیکویی که بشر قادر به درک آن است.[3] در این بخش، تلاش ما بر این است که پیش از پرداختن به مفهوم حق، مدعیان حق‌خواهی را بازشناسیم؛ چراکه همان‌طور که گفته خواهد شد، مدعیان آن از دو گروه تشکیل می‌شوند که بر نابودی دیگری اصرار می‌ورزند. برای همین ما پیش از آنکه بخواهیم دربارۀ مفهومی که آنان از خیر به تصویر می‌کشند سخن بگوییم می‌بایست با گویندگان آن آشنا شویم. اهمیت این موضوع که ما را وادار به پرداختن به خود کرده است، آنجا آشکار می‌شود که این دو مدعی نه‌تنها متصور می‌شوند که خیر و حق را می‌شناسند، بلکه مدعی آن هستند که می‌توانند آن را برایمان به ارمغان آورند. و این ادعا دست‌کم برای تمام کسانی که از جنگیدن برای نیکی، عدالت و رستگاری خسته نشده‌اند و هنوز نمی‌خواهند تسلیم شوند و تمام خود را به دست همتایان نه‌چندان قابل اعتمادشان در نسل بشر بسپارند، اهمیتی خطیر دارد.
واضح است که توان حقیر و این مقاله برای پرداختن به نام و اسامی تک‌تک ایده‌پردازان و نقد سخنانشان نخواهد رسید، بنابراین بی‌آنکه برای انجام چنین کاری اقدام کنم، تنها به شرح کلی از آنچه ایده‌پردازان در نهایت سخنان خود آن را هدف خویش قلمداد خواهند کرد، خواهم پرداخت که به زبان ساده می‌توان آن را انتخاب میان سعادت اخروی و سعادت دنیوی نامید و مثال بارز آن را می‌توان در عرفان شرقی و فلسفۀ غربی یافت. قسمت بزرگی از نتیجۀ این بحث‌ها به انتخاب نوع حکومت و تن در دادن به سیاستی که موجب شکل یافتن آن حکومت می‌شود خواهد رسید[4] که بنده در اینجا تنها اشاره‌هایی به آن خواهم کرد و مابقی بحث را به‌صورت کلی و آن‌گونه که در توان اندیشه و قلمم جای دارد پیگیری خواهم کرد.

مسئلۀ تعهد، بندگی و آزادی

آیا آزادی برای انسان حدواندازه دارد؟ حداقل همۀ ما معتقدیم که لازمۀ زندگی در تمدن و بهره‌برداری از آن، تن در دادن به برخی تعهدات است. اما آنچه اکثر ما در آن سرگردان می‌شویم حدوحدود آزادی و تعهدات است و اینکه چگونه حق انسان ادا می‌شود و چه کسی باید این حدود را مشخص کند، یا از پس انجام این کار بر می‌آید.
تعهد انسان به اخلاق و انسانیت می‌تواند تسلی‌بخش وجود انسان‌ها باشد، اما مشکلی که در میان ما اختلاف می‌اندازد، در پذیرش بااخلاق بودن نیست، بلکه در پذیرفتن آنچه اخلاق نامیده می‌شود و آنچه غیراخلاقی است. برای برخی تا همان اندازه که کنش‌های فرد موجب آسیب رساندن به دیگران نشود، اخلاق شمرده می‌شود. اما تصمیم آنکه چه‌چیزی خصوصی است و دیگران باید از آن چشم بپوشند و چه‌چیزی عمومی و دیگران حق دارند که در رابطه با آن نگران باشند و واکنش نشان دهند، ازجمله تصمیماتی است که انسان امروز را عاجز کرده است.
برای آنکه انسان تسلی‌بخشی وجودش را هدف زندگی قرار دهد، باید تمام مفاهیم عمومی را از زندگی خود حذف کند. در این صورت، فردی منزوی و طردشده خواهد بود و قانون اولش که «زندگی راحت است» بدون کمک دیگران برایش سخت می‌شود. پس دوباره بازگشت ما به همان نقطۀ اول خواهد بود که دقیقاً تا چه حدود از لذت‌های شخصی باید مهار شوند و چه اندازه از پیگیری‌های عمومی خاموش شوند که زندگی راحت تمام افراد در جامعه میسر شود.
از آن طرف، برای کسانی که جز دنیا به چیز دیگری ایمان ندارند، گذشتن از تسلی‌بخشی وجود هر آن‌قدر هم که جاهلانه باشد، پذیرفتنی نیست، حتی اگر منجر به آسیب رساندن به نسل‌های آینده و افراد دیگر باشد و به‌عبارتی به آنها ربطی ندارد که چه بر سر دیگران خواهد آمد. آنها این کارها را انجام می‌دهند چراکه قدرت انجام دادنش را دارند و آنهایی که قدرتش را ندارند نیز باید به همان قدر که برایشان قابل دسترس است بسازند. به عبارت دیگر، منطق آنان چنین است که هرکسی به‌اندازۀ قدرت و استعداد خودش به دست می‌آورد.
ازجمله مثال‌های قابل لمس در جهان امروز ما، می‌توان به مصرف‌گرایی‌های بلااستفاده‌ای اشاره کرد که هر روز از روز پیشینِ خود پیشی می‌گیرند و جهانی را که در آن زندگی می‌کنیم بیمار و آیندۀ آن و کودکانمان را تباه می‌کنند.
تنها دلیلی که تا به امروز جلوی این افراط‌ها گرفته نشده است، علاوه‌بر سود مفرطی که زندگی بیش از اندازه مفرح را برای صاحبانشان فراهم می‌کند، استفادۀ انسان‌هایی است که راحت زندگی کردن و لذت‌بخش نمودن زندگی هرچه بیشتر سرلوحۀ اهدافشان است و هر دلیل و منطق دیگری در کنار تنها دلیل زندگی آنان که زندگی آسوده است، می‌تواند به‌راحتی خط بخورد. حتی دیدن و شنیدن از افرادی که در مراتب بسیار پایینی از رفاه حداقل به سر می‌برند هم نمی‌تواند آنها را راضی به‌قدری صرفه‌جویی در زندگی‌هایشان کند. در صورتی که برخلاف دیگرانی که اکثریت را تشکیل می‌دهند، آنان بیشترین کنترل را بر زندگی‌های خود دارند؛ آن هم به این دلیل که آنها از آزادی در زندگی خود برخوردارند و دست کشیدن از این آزادی – نه در تمام مواضعشان، بلکه تنها در برخی از مواضع افراط‌گرانۀ آنها – زندگی‌شان را کمتر لذت‌بخش خواهد کرد. به عبارتی دیگر، این افراد اعتیاد دارند و با آنکه می‌دانند کار بدی انجام می‌دهند و دائماً درحال افراط هستند، دست به درمان نمی‌برند چراکه اعتیادی لذت‌بخش دارند.
این افراد ازجمله کسانی هستند که الگو و سرلوحۀ معتقدان به سرخوشی بی‌حد و مرز در دنیا قرار می‌گیرند و اذهان و قلب‌های بیمار و جاهل را تسخیر می‌کنند.
مشروع دانستن هم‌جنس‌گرایی[5] که می‌تواند در نوع گسترده‌تر خود قاطع نسل انسان‌ها باشد، مثالی دیگر از جهانی است که افراد آن لذت را هدف زندگی قرار می‌دهند.[6] این مسئله علاوه‌بر قطع نسل انسان‌ها در حالت‌های دیگر خود می‌تواند آسیب‌های جبران‌ناپذیری بر روان کودکان داشته باشد. ازآنجاکه والدینی بیمار و آزاد دارند، و جهل انسانی نمی‌تواند تعهدی برای آنان که ادعای خیررسانی به مردم را دارند ایجاد کند، آن هم به‌خاطر آنکه این امور لذت‌بخش هستند و ایستادن رودَررُوی آنها برای شخص آزاردهنده است و زندگی‌اش را کسل‌کننده و تلخ می‌کند.
می‌دانم که برخی در اینجا می‌گویند آیا مسئلۀ مهم‌تری برای مثال زدن پیدا نکرده‌ام که چنین بحثی را پیش کشیده‌ام؟ برای من بشخصه این مثال اثبات آن است که چگونه مردم دروغی شیرین را بر حقیقتی تلخ‌تر ترجیح می‌دهند، و چگونه می‌شود که در این زمانه خرافات همچنان در میان مردم طرفداران بیشتری دارد.
و در آخر آنکه بله حق با شماست، مسائلی بزرگ‌تر وجود دارد که به‌جای آنکه مردم و زندگی خصوصی‌شان را هدف قرار دهد، به اشخاص و دسته‌های بزرگ یا اعمال غریب دیگری که بر همگان تأثیر می‌گذارد، متوجه خواهد شد و سخنان بنده در این متن جزو همان مسائل بزرگ‌تر محسوب می‌شود، اما رسیدگی به مسائل بزرگ به آن معنی نیست که ما چشمان خود را بر مسائل کوچک یا سطحی بسته نگه داریم و می‌توانیم هر دو را با هم اصلاح کنیم. مخصوصاً آنکه این مسئله به لطف سیاست‌های آشنای غربی چنان تمام ذهن‌ها و مسیرهای فکری را که در متن‌ها، فیلم‌ها و نمایش‌ها می‌بینیم در نوردیده است که مثال آوردن آن بسیار راحت است. چراکه حتی دورترین افراد جوامع از اندیشه، زیروبم آن را می‌دانند و به دفاع یا محکوم کردن آن می‌پردازند و در نظر همه چنین می‌آید که مشکل حکومت‌ها بر سر آن است که مردم در اتاق خواب‌هایشان چه آزادی‌هایی را طلب می‌کنند!
حقیقت اما بسیار دورتر از این گفته‌هاست و از دید شما بر گرد مسائلی بزرگ‌تر می‌گردد و پرداختن ما به آن به‌دلیل تحقیر سیاست‌هایی است که از آن حمایت می‌کنند و سیاست‌هایی که به اصطلاح قرار است جلوی آنها را بگیرد، اما موجب تقویت آن می‌شود. هدف ما از طرح این مباحث، سرزنش یا دشمنی با کسانی نیست که به هر دلیلی درگیر این مسائل شده‌اند. ما صمیمانه آرزو می‌کنیم که این افراد بتوانند بر مشکلات خود غلبه کنند و مسیر زندگی سالم‌تر و پربارتر را در پیش بگیرند.
سخن ما با کسانی که صرفاً به‌دنبال لذت‌های زودگذر در این مسیر گام می‌نهند، همانند سخنی است که با هر فرد لجوج و متعصبی می‌گوییم: انعطاف‌پذیری پیشه کنید، به‌جای تکبر فروتنی را برگزینید و اگر فارغ از تعصب هستید، ما را به‌خاطر پرسش‌هایی که علم و منطق انسانی در ما برانگیخته است، ببخشید.

کنار گذاشتن تعصبات و به مشورت پرداختن دربارۀ حقایق، راه‌حل تمام مشکلات بشر است؟

در سوی دیگر این ماجرا، شاهد تعهداتی هستیم که منجر به تعصبات و اعمال خشونت‌های بیجا علیه افرادی می‌شود که در زندگی خود با مشکلاتی روبه‌رو هستند یا به کمک نیاز دارند. هرچند هیچ‌کدام از طرفین در این ماجرا، چه آنها که بر آزادی خود اصرار دارند و چه آنهایی که بر واجب بودن متعهد ماندن کمر بسته‌اند، از به‌کارگیری خشونت مستثنا نیستند و تعصب در هر دو گروهی که هیچ علاقه‌ای به شنیدن و انعطاف‌پذیری در برابر این واقعیت که «حقیقت را باید فارغ از نفع و ضرر در نظر گرفت» ندارند، حرف اول را می‌زند. اما پرداختن به حقیقتی که خارج از نفع و ضرر افراد باشد، حتی برای افرادی که گوش شنوا دارند و قلبشان را برای شنیدن دلایل منطقی باز می‌گذارند، تا به حال بدون پاسخ قطعی و قانع‌کننده مانده است؛ چراکه مشکل در تعریف واژۀ «حقیقت» است.
منظور من از «حال» تا آن زمانی را در بر می‌گیرد که سید احمدالحسن با زبان شیوای خود معنای حقیقت را برایمان آشکار نکرده بودند و دلایل قطعی را در دستمان نگذاشته بودند. [7] امیرمؤمنان می‌فرمایند:
«هركه خودرأى گرديد به هلاكت رسيد، و هركه با مردمان رأى بر انداخت[مشورت کرد] خود را در خرد آنان شريك ساخت.»[8] همان‌طور که مشخص است، ایشان در این جمله بر بی‌فایده بودن تعصب و لجاجت تأکید می‌کنند، اما به آنچه پسندیده یا کار درست است اشاره نمی‌کنند، بلکه تنها می‌گویند که سرانجام انسانی که خودرأی است با آنی که خودرأی نیست چه می‌شود. در شریک شدن ما در عقل‌های یکدیگر چه سودی می‌تواند وجود داشته باشد؟ مگر ما توانسته‌ایم با روی هم گذاشتن عقل‌هایمان بر نقص‌ها و کمبودهایمان فائق آمده و آنها را تحت‌کنترل خویش درآوریم؟ مگر نه این است که سرانجام مشارکت ما با یکدیگر نیز همان هلاکت است و در نتیجه چیزی تغییر نمی‌کند؟
مشارکت ما در خردورزی مانند آن است که میان بد و بدتر، بد را انتخاب کنیم که همچنان این مسئله را که بد انتخاب ماست از میان برنخواهد داشت.[9] و منظور از این حرف آن است که ما انسان‌ها حتی باوجود برداشتن موانع بسیار و فراهم کردن راحتی‌های بی‌شمار، هنوز نتوانسته‌ایم بر سر یکسری از ناکامی‌های اصلی خود مانند مرگ یا پیری و نابرابری، پیروز شویم و هنوز هم کنترل تام آنچه را بر سرمان می‌آید نداریم و هنوز به اشکال ازپیش‌تعیین‌شدۀ زندگی مانند نفس کشیدن برای زنده ماندن محتاجیم.
ذات این دنیا سرگردانی است و انسان از بسیاری از جهات در زندگی خود دچار نادانی و ناتوانی است. جهاتی که می‌توان ازجملۀ آنها عدم کنترل وی در مرگ و زندگی را مثال زد؛ یا دلیل فهمیدن یا وجود داشتن و در درجۀ اول به وجود آمدنش را گفت. از انسانی که در چنین مسائل عظیمی دچار نادانی است و بر کنترل حیاتی‌ترین افعالش در چنین ناتوانی به سر می‌برد، منطقی است که انتظار برخوردن به چنین اختلافاتی را داشته باشیم که موجبات ظلم و ستم به یکدیگر را برایشان آماده می‌کند.
بزرگ‌ترین اشتباه انسان این است که پیش از نگریستن بر خودش به مبدأ خویش نظر نینداخته و به‌جای آنکه اولین مشکلش که با فراتر از خودش به میان می‌آید را حل کند، صورت‌مسئله را پاک کرده و مشغول رسیدگی به خود و احوالاتش شده است.
بازتاب این عمل را می‌توان در نظریۀ جهانی از هیچ و طرفداران آن مشاهده کرد. [10] چقدر راحت می‌شود برای انسان که فرض بر وجود علتی برای خودش را نادید بگیرد و پس‌از آن به‌جای کنکاش در آن علت، تنها به کنکاش در وجود خویش بپردازد.
آیا معتقدان به فرستاده بودن سید احمدالحسن و تعالیم ایشان، یافتن حقیقت را که به اعتقادشان با شناخت حجت خدا ممکن می‌شود[11] چون خط پایانی می‌دانند که به آنان اجازۀ تصمیم‌گیری شخصی و دست به عمل بردن در هر حیطه‌ای را می‌دهد؟ اگر چنین است، چه تفاوتی بین عقاید آنها و کسانی که به نهایت آزادی فرد باور دارند، وجود دارد؟[12]

آیا گفتن اینکه کاری اشتباه است با مجازات کردن کسی که آن کار را انجام داده است، یکسان است؟

مسلماً اینطور نیست. اگر این‌طور بود، پس نیازی به خدا نداشتیم. خودمان کارهایمان را انجام می‌دادیم و بعدش چه؟ زندگی‌مان را می‌کردیم و خوش و خرم بودیم. به نظر می‌رسد با این کار به هرچیزی که نیاز داریم می‌رسیم و می‌توانیم بعد از انجام کارهای قهرمانانه‌ای که به آن‌ها افتخار می‌کنیم و باعث غرور و سربلندی‌مان می‌شوند، به‌سراغ زندگی پرهیزکارانه و مطمئنی برویم که به رستگاری ختم می‌شود. اصلاً این زندگی آن‌قدر خوب و دل‌چسب است که دیگر نیازی به آخرت نداریم، چون هم دنیای خوب و هم آخرت خوب را در آن داریم!![13] خداوند بهتر می‌داند با کسانی که اشتباه می‌کنند چه کند. این تصمیمی نیست که ما بخواهیم به‌جای او بگیریم. ما باید قبل از هر اقدامی، بر مبارزه با عقاید غلط طبق دستورات الهی تمرکز کنیم و خود را درگیر تصمیم‌گیری‌هایی که به خدا مربوط می‌شود نکنیم.
آیا این به‌معنای موافقت با عقاید مخالف است؟[14] در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که چقدر از دین خود و چقدر از درک دیگران اطلاع داریم؟ گم شدن در پیچ‌وخم سؤالاتی که به زمان و مکان مربوط می‌شوند، هیچ پاسخ قطعی و ثابتی به ما نمی‌دهد. تنها چیزی که می‌دانیم این است که تنها قطعیت ممکن، خدایی است که تغییر نمی‌کند و تنها او می‌تواند به سؤالات نامطمئن ما پاسخ قطعی دهد.
جهان ما برای همگان برابر نیست، و برخلاف آنچه متعصبان امروزی قصد دارند به زور بر دیگران بقبولانند، تغییر دادن نظام‌ها سبب به دست آمدن جوامع آرمانی نخواهد بود. هیچ‌چیز در این دنیا وجود ندارد که بتواند همۀ ما را در یک صف برابر قرار دهد، اما این به‌معنای دست کشیدن از تلاش برای اصلاح نیست. در واقع، همین تلاش‌هاست که باعث پیشرفت جوامع شده است. کمال‌گرایی مطلق در این جهان جسمانی هرگز به حقیقت نخواهد پیوست، بزرگ‌ترین شاهد این موضوع نیز آن است که تمام آنچه انسان هم‌وغمش را برایش می‌گذراد حتی به هدف بهرۀ آیندگان از آن، در نهایت برای انسان ماندگار نخواهد ماند. همۀ ما به‌زودی مشتی خاک خواهیم شد و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم نابود خواهد شد، به‌جز آگاهی ما که به دنیای دیگری تعلق دارد.[15] قرار دادن کلمۀ آزادی در برابر بندگی به معنای آن نیست که ما آزادی را نادرست می‌دانیم، چه بسا ما آزادی را بیشتر از بندۀ خدا بودن دوست داریم، اما آن زمان که به‌واسطۀ لطف خداوند از خود و منیت رها شده باشیم[16]، تازه می‌توانیم بندگی او را شروع کنیم و خود را اخلاق‌مدار و نیکو بنامیم. به همین خاطر است که در کلام اولیای خداوند تا به این اندازه بر آزادی و آزادگی تأکید شده است.
بیعت با خدا و بیعت با خود
کسانی که به‌دنبال خیر هستند، در نهایت با دو انتخاب روبه‌رو می‌شوند، با وجود اینکه ممکن است در ابتدا این‌طور به نظر نرسد. همان‌طور که حضرت عیسی (ع) فرمودند:
«شخص نیک، از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی بر می‌آورد و شخص بد، از خزانۀ بد دل خود، بدی.»[17] همۀ سخنان به گویندۀ خود باز خواهند گشت و نیک یا بد هستند. گویندۀ سخنان نیکو نیز در نهایت به دو انتخاب می‌رسد: خدا یا خود و ناگریز تنها یکی از آنها حقیقت را می‌گوید؛ چراکه برخلاف هم نظر می‌دهند و بر نابودی یکدیگر اصرار می‌ورزند.
برخی افراد می‌پرسند که چرا دین در کار حکومت دخالت می‌کند، یا چرا پیامبران مختلف رویکردهای متفاوتی در قبال حکومت دارند. مثلاً چرا پیامبر اسلام(ص) حکومت تشکیل داد، اما حضرت عیسی(ع) فقط به تبلیغ دین پرداخت. پاسخ این است: حکومت قسمتی از دین است. اگر حضرت عیسی(ع) هم به‌اندازۀ پیامبر اسلام(ص) پیرو داشت، او هم برای حفظ دین خود و پیروانش، حکومت تشکیل می‌داد و بر محافظت سرزمین خود می‌کوشید؛ چراکه محمد(ص) نیز تنها بر همین شیوه عمل می‌کرد و تلاشش بر آن بود که حکومت نوپای اسلام حفظ شود و توسط دشمنان کینه‌ورز نابود نشود.[18] برخی منتقدان، ادیان را به انحصارطلبی متهم می‌کنند. این اتهام بی‌راه نیست، چراکه ادیان در طول تاریخ برای حفظ اصول خود و مبارزه با انحراف‌ها و دشمنان خود جنگیده‌اند. هدف ادیان از انحصارطلبی، یادآوری تعهدات انسان‌هاست. ادیان به انسان‌ها یادآوری می‌کنند که نسبت به دین و تعهدات خود چه وظیفه‌ای دارند و این تعهدات چه جایگاهی در زندگی آن‌ها باید داشته باشد.
اینجا از دو صدا سخن می‌گویم که تو را به انجام عمل نیک می‌خوانند؛ دو عقیده ضد هم که خود را ناجی بشریت می‌دانند و دغدغه‌ای را برای آنان که سمت نیک و نجات بشریت را هم‌وغم خود می‌دانند به وجود می‌آورند. هرچند در اکثر زمان‌ها آن‌که از خدا سخن می‌گفت همواره لعنت می‌شد، چه از افراد معتقد و چه دشمنان دین که تعدادشان امروزه بیشتر می‌نمایاند. ولی برای ما واضح است که هرگز چنین کسانی به سخنان ما گوش نخواهند داد. آنان چنان بر تعصب خود پافشاری می‌کنند که هرگز تحمل شنیدن سخنانی برخلاف علاقۀ خود ندارند و اگر هم چنین کنند جز بهانه‌تراشی و تشویش اذهان با تمسخر و توهین کار به جایی بیش از این نخواهند برد.
فقط کسانی که به‌دنبال رهایی از سرگردانی و دانستن حقیقت هستند، سخنان ما را می‌شنوند. کسانی که در برابر امواج قدرتمند توده‌ها تسلیم نمی‌شوند و بر شیرینی دل‌پذیری که تنها خود از آن استفاده می‌کنند رضایت نمی‌دهند.
عدالت و رستگاری، وعده‌ای است که هر دو صدا ما را بر آن می‌خوانند و تنها تفاوت آن دو در این است که یکی تمرکز ما را بر جهانی که در آن زندگی می‌کنیم یا به عبارتی بر خود می‌خواند و دیگری تمرکزمان را بر وجودی می‌خواند که خارج از جهانی است که ما می‌شناسیم. حقیقت این است که به صدای هریک پاسخ بگوییم، خود را از دیگری محروم خواهیم کرد.
قصد من این نیست که به شما بگویم به صدای خدا جواب دهید، یا آنکه مجبور خواهید شد چنین کنید. شما آزادید که یکی را انتخاب کنید. چرا خدا برایمان چنین می‌خواسته است و صدای ما در تمام دوران‌ها جز صدایی برای پند دادن و انذار کردن نیست. بله، ما فقط شما را می‌ترسانیم تا به آینده‌ای که فرا خواهد رسید، به جهانی که ابدی خواهد بود و به انتخابی که برگشت‌ناپذیر است، بیندیشید. با وجود این، نامیدن خود به عنوان «هشداردهنده» و «پنددهنده» به‌معنای آن نیست که این مقام حقیقتاً متعلق به ما باشد. در این جایگاه، ما خود را به‌خاطر گوینده بودنمان قسمتی از آن حساب می‌کنیم. همان‌طور که سید احمدالحسن(ع) به‌روشنی بیان می‌کند:
«منذر (هشداردهنده) همان حضرت محمد(ص) است، همچنین حجت خدا و خلیفۀ او در زمین در هر زمان منذر است، و قرآن زنده است و نمی‌میرد و برای هر زمان منذری است.»[19] اما چه اشکالی دارد که بر طبق کلام امام علی(ع) رفتار کنیم و امیدوار باشیم که چنین شویم؟ ایشان می‌فرمایند:
«اگر بردبار نیستی، خود را به بردباری وادار کن. چه کم است کسی که خود را همانند مردمی کند و ازجملۀ آنان نشود.»[20] و چه افتخاری بالاتر از آنکه خود را همانند برترین الگوها کنیم تا چون آنان شویم؟
از آنچه حاکمیت خدا می‌تواند باشد، همین بس که وجود تک‌تک ما در او یکی شود و بر اخلاقی که متعلق به اوست مزین شویم. مفاهیمی چون عدالت، نیکی و زیبایی که از آغاز بر همین صورتی که ما امروز می‌شناسیم در بین انسان‌ها رواج پیدا کرده است و چون بدن‌ها یا زبان‌های ما[21] بر اثر تکامل به اینجا نرسیده است؛ مفاهیمی که انسان‌ها قادر به توضیح آن نیستند و علاقه‌ای به راندن آن از خود ندارند. چه کسی دوست دارد در جهانی زندگی کند که عدالت در آن وجود ندارد؟ نیکی و زیبایی چه؟ کدام انسان علاقه دارد آنها را از خود براند؟ کدام انسانی با راندن این مفاهیم از خود، خودش را انسان می‌داند؟

نتیجه‌گیری

دانستیم مدعیان خیر به دو گروه تقسیم می‌شوند:
گروه اول: سعادت فردی را در سایۀ حاکمیت مردم جست‌وجو می‌کنند و تمام حقیقت را در تحقق لذت با یاری آزادی انسان از هر نوع بندگی، به‌خصوص بندگی مفاهیمی که به خدا و جهانی دیگر اشاره دارند، می‌دانند.
گروه دوم: سعادت اخروی انسان را مدنظر دارند و برخلاف اهل عرفان، معتقدند که لازمۀ این سعادت، محروم شدن انسان از تلاش برای سعادت دنیوی نیست، بلکه شروطی برای آن در نظر می‌گیرند. چراکه تمام آنچه سعادت نامیده می‌شود، چه در آخرت و چه در دنیا، تجلی صفات خداوند است که می‌توان از آن به‌عنوان اخلاق یاد کرد.[22] ازآنجاکه این دو گروه یکدیگر را در عدم تحقق کامل سعادت مقصر می‌دانند، فقط یکی از آنها می‌تواند مدعی خیر حقیقی باشد و دیگری فقط لباس خیر را بر تن کرده و در واقع شری است که از نادانی و عدم نشئت می‌گیرد.[23] برای تشخیص مدعی خیر حقیقی، باید میان عدالت و نیکی آنها تمایز قائل شویم، نه به این دلیل که دو نوع از آنها وجود دارد، بلکه به این دلیل که دو تفسیر از آنها ارائه شده و ما می‌خواهیم میان آن دو داوری کنیم. می‌خواهیم بدانیم که «خیر و حق» را باید در کجا جست‌وجو کنیم؟ در میان خودمان یا فقط برای خودمان؟ و این همان چیزی است که در بخش بعد به آن خواهیم پرداخت.

منابع
[1] می‌توانید کتاب «توقفگاه‌هایی برگزیده از چشم‌اندازهای سومر و اکد» نوشتۀ سید احمدالحسن و «اسراری از سومر و اکد» نوشتۀ دکتر علاء سالم را در این زمینه مطالعه کنید. برای تهیه کتاب‌های فوق به آدرس درج‌شده مراجعه کنید:
https://almahdyoon.co/category/mahdavi-library/
[2] سید احمدالحسن، متشابهات، ج4، سؤال 122.
[3] سید احمدالحسن در سؤال 106 کتاب «متشابهات»، از شناخت و جایگاه محمد(ص) سخن می‌گوید.
[4] مطالعۀ کتاب «حاکمیت خدا نه حاکمیت مردم» تألیف سید احمدالحسن را به علاقه‌مندانی که خواهان مطالعۀ جدی و یافتن پاسخ‌هایی پیرامون مباحث سیاسی و چگونگی وضعیت حکومت هستند، توصیه می‌کنم.
[5] برای مطالعۀ دلایل علمی در رد هم‌جنس‌گرایی به کتاب «هم‌جنس‌گرایی، پژوهشی در خصوص علت ماورایی در انسان» تألیف دکتر علاء سالم مراجعه شود. می‌توانید کتاب فوق را در کتابخانۀ سایت «المهدیون» دریافت کنید:

https://almahdyoon.co/category/mahdavi-library/
[6] به‌جز تغییراتی که در طول زمان و در میان نسل‌های مختلف به چشم می‌خورند، فرهنگ نیز بر نگرش‌ها و باورهای مربوط به جنسیت تأثیر می‌گذارد. در بعضی فرهنگ‌ها، جنسیت بخش مهمی از به‌زیستی و لذت آدمی محسوب می‌شود، حال‌آنکه در برخی دیگر از فرهنگ‌ها، فقط به‌لحاظ تناسل (تولید نسل) اهمیت دارد. (بوگرا، پوپلیوک، و مک مولن، 2010). آسیب‌شناسی روانی، جرالد دیویسون- جان نیل- ان ام. کرینگ- شری ال. جانسون، ترجمه دکتر مهدی دهستانی، ج2، ص 229.
[7] مطالعۀ کتاب «توحید» و سؤالات: 1.«خدا را با خدا بشناس» یعنی چه؟ 8. معنی حدیث قدسی «ای احمد، اگر تو نبودی آسمان‌ها را خلق نمی‌کردم. 13. معنی حدیث قدسی «روزه برای من است و من خود پاداش آن هستم» در جلد نخست کتاب «متشابهات» به قلم سید احمدالحسن را توصیه می‌کنم.
[8] ترجمه نهج البلاغة، حکمت 161.
[9] سید احمدالحسن بازتاب این حدیث را در انتخاب نوع حکومت در کتاب «حاکمیت خدا نه حاکمیت مردم» روشن می‌سازد.
[10] رد علمی نظریۀ «جهانی از هیچ» را می‌توان در کتاب «توهم بی‌خدایی»، تألیف سید احمدالحسن، ص 503 تا 595 مطالعه کرد.
[11] «اصل دین یا عقیدۀ الهی در این زمین، همان استخلاف (خلافت الهی) است.» سید احمدالحسن، عقاید اسلام، ص 7.
[12] و اگر چنین نیست چگونه می‌شود قدرت را با اعتماد کامل به دست کسی سپرد که بشری همچون دیگران است؟ پاسخ کامل این سؤال را در کتاب «عقاید اسلام» تألیف سید احمدالحسن بیابید.
[13] «البته مقصود از حاکمیت خدا، تنها در حد قانون‌گذاری نیست، بلکه در سطح اجرا و حکومت نیز هست، با اینکه اساساً امکان ندارد کسی قائل به حاکمیت خدا در سطح قانون‌گذاری، بدون حاکمیت در سطح اجرا و حکومت باشد، چون قانون‌گذاری امری متجدد و به‌روز است؛ پس ناچار باید دریچه‌ای متصل به خدا باشد تا حکم هر مسئلۀ جدید و حادثی را خداوند به او برساند. و لازم نیست که خلیفۀ خدا مستقیماً خودش متولی حکومت شود، بلکه لازم است بر نظام حکومت و به‌خصوص بر جان مردم مسلط باشد، مانند مسائل ویژۀ مربوط به تصمیمات جنگ و صلح یا قصاص، یعنی احکام اعدام.» سید احمدالحسن، عقاید اسلام، ص 140 و 141.
[14] منظور جلوگیری از پیشی گرفتن از حجت زمان است؛ یعنی سکوت ما در مسائلی که هنوز حجت زمان درباره‌شان سخن نگفته است به‌معنای موافقت یا رد کردن آن مسائل ازجانب ما نباید بشود.
[15] برای کسانی که این ادعا را قبول ندارند و علاقه‌مند به رد عقاید ما هستند، بهتر است که در گام نخست عقاید ما را به‌خوبی مطالعه کرده و بفهمند. این امر درک موضع ما در برابر طرفداران “آزادی مطلق” را آسان‌تر می‌کند. برای شروع، مطالعۀ کتاب «عقاید اسلام»، تألیف سید احمدالحسن پیشنهاد می‌شود.
[16] سید احمدالحسن در بیان معنای «رهایی‌دهنده» در باب توضیح دربارۀ شخصیت گیلگمش می‌نویسد:
«اگر متن را با دقت بخوانیم درمی‌یابیم که منظور، همان نجات‌دهندۀ نوع انسان از حیوانیتش است؛ نجات‌دهندۀ نوع انسان که همۀ امت‌ها، قصۀ او را بازگو می‌کنند؛ زیرا اگرچه امت‌هایی که پیش از زمان مبعوث شدن او زندگی می‌کرده‌اند، فاقد آمادگی کافی برای استقبال از او بوده‌اند، ولی حداقل افرادی در آن امت‌ها وجود داشته که چه بسا این داستان که آن را سینه‌به‌سینه بازگو می‌کرده‌اند، آنها را نجات داده باشد. او همان کسی است که ایشان را به خدا مرتبط می‌سازد و دروازۀ آسمان را می‌گشاید تا هرکس بخواهد، وحی عظیم را که آشناکنندۀ وی با حقیقتی وجدآور است، بشنود؛ همان حقیقتی که ما را از عدم پدیدار ساخت؛ همان حقیقتی که ما آفریده شدیم تا آن را بشناسیم. بنابراین او همه را به خدا مشغول خواهد ساخت، نه به خودش؛ چراکه اگر وی آنها را به خودش مشغول و سرگرم سازد -بدون آنکه هشیارشان نماید- فرقی بین او و هر طاغوت ستمگری که در پِی شهرت و آوازه است، وجود نخواهد داشت». احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ص 368.
[17] متی، 12: 34.
[18] مطالب مربوط به شبهات رایج علیه قرآن کریم، در کتاب «دفاع از قرآن» تألیف دکتر علاء سالم، به‌طور مفصل‌تری در پرسش‌های 39، 40، 41 و 53 مورد بحث قرار گرفته است. عناوین این شبهات به ترتیب عبارت‌اند از:قرآن برده‌داری را تشریع و قانونی می‌کند؛ قرآن کتابی است که به خشونت فرامی‌خواند؛ قرآن خواستار به حاشیه راندن دیگران است و خداوند دینی غیر از اسلام را نمی‌پذیرد.
[19] سید احمدالحسن، پاسخ‌های روشنگرانه، ج 5، پرسش 405.
[20] ترجمه نهج البلاغه، حکمت 207.
[21] «اما زبان، فقط به این عالم جسمانی ما اختصاص دارد و ابزاری برای آموزش و ارتباط میان مردم در این عالم است، و البته همیشه ]موجود] نبوده است. ان‌شاءالله تحقیق بیشتر در خصوص این مسئله در مطالعات مستقلی خواهد آمد. آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد این است که بدانیم «زبان» یک محصول تکاملی زمینی است؛ چه در سطح آماده‌سازی قالب زبانی بیولوژی در وجود انسان، و چه در سطح واژگان. هر دوی این‌ها به‌همراه انسان از سادگی به پیچیدگی حرکت می‌کنند، درست مثل زبان کودک، در ابتدای پیدایش و سپس تکامل یافتنش. مسئلۀ تکامل زبان و پیشرفت تدریجی آن، مسئله‌ای است که مباحث و پژوهش‌های علم زبان‌شناسی جدید درباره‌اش اتفاق‌نظر دارند و برخی تحقیقات قدیمی نیز آن را تأیید می‌کنند.» دکتر علاء سالم، دفاع از قرآن، اشکال اول از مجموعه اشکالات زبانی، ص 37.
[22] شبهات خود را با مطالعۀ کتاب «عقاید اسلام» تألیف سید احمدالحسن رفع کنید. برای آشنایی با جایگاه اخلاق، کتاب «خواستگاه اخلاق انسانی» اثر دکتر توفیق محمد حسن مسرور را مطالعه کنید. همۀ کتاب‌های معرفی‌شده در این مقاله را می‌توانید از کتابخانه سایت المهدیون تهیه کنید: https://almahdyoon.co/category/mahdavi-library/
[23] ر.ک: سید احمدالحسن، متشابهات، ج1، سؤال 4 (شبهۀ تجلی داشتن خداوند متعال در نجاست‌ها؛ متشابهات، ج4، پرسش 169 (تاریکی‌های سه‌گانۀ یادشده در قرآن کدام است؟).

هفته نامه شماره 190

دانلود تمامی شماره های هفته نامه زمان ظهور

همچنین ببینید

گفت‌وگوی_داستانی_دربارۀ_دعوت_فرستادۀ_عیسای_مسیح

گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت سوم)

عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پس‌از او …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *