در متن وصیت رسول خدا(ص) آمده: «فاذا حضرته الوفاة فلیسلمها الی ابنه اول المهدیین» «هرگاه زمان وفات او (امام مهدی ) فرابرسد، باید وصیت را به فرزندش اولین مهدیین تسلیم کند.»
یکی از پاسخهای یمانیون به اشکالِ برخی از مخالفین مبنی بر آمدنِ مهدی اول پیش از وفاتِ امام مهدی (ع) این است که وفات در اینجا بهمعنای رفع است و امام مهدی(ع) در دورۀ غیبت مرفوع شده است؛ چنانکه در قرآن کریم نیز وفات بهمعنای رفع به کار رفته است؛ آنجا که خداوند میفرماید:«إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ»(خدا گفت: اى عيسى، من تو را متوفی کرده و بهسوی خود برمىآورم). (آلعمران، ۵۵)
این در حالی است که مطابق متن صریحِ قرآن و روایات، حضرت عیسی(ع) نمرده و کشته نشده، بلکه زنده است؛ بنابراین وفات در اینجا بهمعنای مرگ نیست، بلکه بهمعنای رفع است؛ چنانکه در ادامۀ همین آیه، به این موضوع اشاره شده است (و رافعک اِلیّ).
اما شبهات دیگری که در این بین برای عدهای به وجود آمده، این است که:
– اگر امام مهدی در دورۀ غیبت مرفوع شده است، چگونه وصیت را به سید احمدالحسن تسلیم نمودهاند؟ و اصلاً چگونه او را در این عالم مادی دیدهاند؟!
– خود سید احمدالحسن(ع) نیز به مشاهده و دیدارِ جسمانی با امام مهدی (ع) در همین عالم مادی تصریح کرده است؛ بهعنوان نمونه در بیانیۀ ثوره ضمن تعریفِ ماجرای ملاقاتشان با امام مهدی (ع) میفرمایند:
ختم كلامه بقوله: «بني فديتك عجل». و هذا الكلام في عالم الشهادة الذي نعيش فيه، أي في هذه الحياة الدنيا وليس كشفاً ولا رؤية. أقول هذا لكي لا تبقى حجة لمحتج ولا عذر لمعتذر.» «… [امام مهدی (ع)] کلامش را با این عبارت ختم نمود: پسرم، فدایت شوم عجله کن؛ و این کلام در عالم شهادت بود که در آن زندگی میکنیم، یعنی در این زندگانی دنیا و نه در مکاشفه و رویا. این را میگویم تا حجت و عذری باقی نمانَد.»
و این نیز یعنی امام مهدی (ع) رفع نشده است.
– طبق وصیت، امام مهدی (ع) در هنگامِ فرارسیدنِ وفات، وصیت را تسلیم میکند و اگر وفات را بهمعنای رفع هم بگیریم باز اشکال وجود دارد؛ چراکه امام مهدی (ع) از ابتدای غیبت کبری مرفوع شده و در آن زمان نیز مهدی اول وجود نداشته تا وصیت به او تحویل شود و حالآنکه روایت وصیت از تحویل وصیت در هنگامِ وفات (مرفوعشدنِ) امام مهدی(ع) خبر میدهد!
– امام مهدی (ع) رفع نشده است؛ چراکه اگر امام مهدی (ع) در دورۀ غیبت مرفوع میشد، زمین باید اهلش را فرومیبُرد. در روایتی آمده است:
عن محمد بن عيسى، عن أبي عبدالله المؤمن، عن أبي هراسة، عن أبي جعفر عليهالسلام قال: «لو أن الامام رفع من الأرض ساعة لماجت بأهلها، كما يموج البحر بأهله.» (کافی، بصائرالدرجات، کمالالدین) امام باقر(ع) فرمود: «اگر امام لحظهای رفع شود، زمین برای اهلش متلاطم میشود، آنچنان که دریا برای اهلش متلاطم میشود.»
اما پاسخ به شبهات فوق:
پیش از پاسخ ابتدا باید رفع را تعریف کنیم.
امام احمدالحسن(ع) رفع را چنین تعریف میکنند:
«الرفع هو ان لایکون له جسم مادی کهذا الجسم ولکنه یبقی له تجلِِ و جسم فی مرتبه فوق وجود هذا الجسم المادی، يعني ألآن إذا مسكت ورقة بيدك لها أعلى و أسفل، افرض أنّ أعلى نقطة في الورقة هي نفس الإنسان و أسفل نقطة في الورقة هي جسم الإنسان المرئي في هذا العالم الجسماني، و هذه الورقة هي وجود الإنسان، و تخيل أنّ هناك شرائح متوازية صغيرة جداً و عدداً هائلاً تتكون منها هذه الورقة، هذه الشرائح هي تجليات الإنسان الأخرى غير (المرئية) و غير (النفس) في نهاية السماء الأولى. الآن، الرفع هو عبارة عن إلغاء وجود الإنسان في أسفل الصفحة يعني تجعله متجلياً إلى فوق الأسفل بسنتمتر مثلاً، و من هذا السنتمتر إلى أسفل الصفحة لا وجود له، تلغي وجوده في هذه المرتبة.»
«رفع یعنی اینکه شخص، جسمی مادی همانند این جسم نداشته باشد، ولی برای او، در درجهای بالاتر از وجود این جسم مادی، تجلی و جسمی باقیمانده باشد؛ یعنی اگر الآن یک برگۀ کاغذ را در دست بگیری، بالا و پایینی دارد. فرض کن که بالاترین نقطۀ کاغذ، همان نفْس انسان و پایینترین نقطۀ آن، جسم مرئی او در این عالم جسمانی باشد و این برگۀ کاغذ هم بهمثابۀ وجود انسان است. چنین تصور کن که این برگه به تعداد بسیار زیادی قطعۀ موازی خیلی کوچک تقسیم شده است. این قطعات عبارتاند از دیگر تجلیات نامرئی و «غیرنفسانی» انسان تا انتهای آسمان اول. حال، رفع عبارت است از محو و حذف وجود انسان در پایین صفحه، یعنی مثلاً یک سانتیمتر بالاتر از پایینترین نقطۀ تجلی و ظهوری که او در این صفحۀ کاغذ دارد. از این یک سانتیمتر به پایین صفحه، او فاقد وجود است و وجود او در این مرتبه، محو و حذف میشود.» (در محضر عبد صالح، ج۱)
نکتهای که لازم است در اینجا بیان شود این است که رفع با مرگ متفاوت است. در رفع بر خلاف مرگ، روح انسان بهطور کامل گرفته نمیشود، بلکه تنها از جسم مادی او به یک وجود لطیفتر منتقل میشود. جسم به یکی از تجلیات خود که مافوق سطح مادیات و قوانین مادی است ارتقا مییابد که در این حالت او در دنیا وجودی دارد ولی نه مانند وجود صرفاً مادی مردم؛ بنابراین شخص مرفوع بر خلافِ شخص مرده، زنده است اما در جسمی بهغیر از این جسم مادی.
علاوه بر آن، شخص مرفوع میتواند به این جسم مادی بازگردد و دوباره مرفوع شود و این رفتوآمد ممکن است بارها و بارها تکرار شود؛ چنانکه عیسی(ع) زنده و مرفوع است و مطابق اعتقاد مسلمانان، در زمان ظهور برای انجام رسالتی خواهد آمد. همچنین در برخی متون مسیحیان ذکر شده که او پس از رفع، گهگاهی فرود آمده و با حواریون ارتباط گرفته است.
با این بیان، پاسخِ سؤال اول و دوم روشن خواهد بود؛ چراکه وقتی میگوییم شخصِ مرفوع برخلاف شخص مرده، زنده است و امکان رفتوآمد به این عالم مادی برای او میسر است، پس مانعی ندارد که ایشان برای انجام برخی امور مثلِ ازدواج و ساختنِ نسل مهدیین یا تحویلِ وصیت به سید احمدالحسن(ع)، به این عالم ماده بیاید. چنانکه ما در داستانهای بسیاری، دربارۀ رؤیت حضرت مهدی (ع) و اختفای ناگهانی آن حضرت مطالبی شنیدهایم؛ بنابراین اگر آن حضرت با وجود مادیِ متراکمش حضور داشته، پس ناگهان به کجا رفته (غیب شده) است؟!
چهبسا این تعبیر، بسیاری از کرامات و معجزاتی را که برای پیامبر خدا حضرت محمد(ص) و ائمۀ اطهار(ع) یا برخی اولیا رخ داده است، تفسیر نماید؛ مانند پنهانشدن از انظار عمومی یا حتی طیّالارض و…؛ با این تفاوت که این حالت برای آنها حالتی غیرعادی و ناگهانی محسوب میشود. ولی پس از رفع شدن حضرت مهدی (ع)، برای آن حضرت حالتی همیشگی و دائمی به شمار میرود و هر بار امام مهدی (ع) اراده فرماید که شخصی را ملاقات نماید یا تکلیفی را به او محول نماید یا عمل معینی را از او طلب نماید، با وجود مادی متراکمش بهسوی او میآید.
اما در خصوص اشکال سوم، شیخ ناظم عُقیلی در این باره مینویسد:
اگر اشکالی با این مضمون مطرح شود که: چنانچه امام مهدی (ع) در غیبت کبری مرفوع شود، قطعاً مرفوعشدن ایشان به لحاظ زمانی بر وجود وصیاش (احمد) مقدم است؛ بنابراین امام مهدی(ع)، باید وصیت را به چه کسی تسلیم نماید؟!
در پاسخ باید گفت: زمان تسلیم وصیت، تمام دوران غیبت کبری را شامل میشود تا هنگامی که دریافتکنندهای وجود داشته باشد که شایستۀ این دریافت باشد؛ زیرا وفات در رفع، مترادف با وفات به هنگام مرگ نیست تا بگوییم باید تسلیم (وصیت) در آغاز زمان وفات باشد؛ چراکه مرفوع نمرده و دست او بهطور کلی مانند یک مرده، از زندگی دنیوی کوتاه نشده است؛ بلکه ممکن است وی به زمین فرود آید و کارهایی را انجام دهد یا مدتزمانی برای نیل به هدفی معین زندگی کند و… .
لذا حضرت در تمام مراحل دوران غیبت کبری میتواند آنچه را در پیِ واگذاری آن است، تسلیم کند. پس در خصوص حضرت مهدی(ع)، توفی بر تمام دوران غیبت کبری صدق میکند. آری، ابتدای توفّی، در اول زمانِ رفع است، ولی پس از این رفع و پس از این توفّی، حضرت میتواند در هر مرحله از مراحل غیبت کبری، آنچه اراده فرموده، به وصی خود تسلیم نماید؛ زیرا وی همچون شخص مردهای نیست که دستش از زندگی دنیوی کوتاه شده باشد و باید قبل از خروج روحش، وصیت را تسلیم کند.
به عبارت دیگر، تسلیم به هنگام رفع متوقف بر این دو نکته است:
اول، رسیدن وفات؛
دوم، وجود تحویلگیرنده و شایستگی او برای تحویلگرفتن.
اگر رفع و وجود تحویلگیرنده و شایستگی او با هم حاصل شود، واگذاری وصیت صورت میگیرد؛ همان طور که برای عیسی نبیالله(ع) و وصی او شمعون حاصل شده است. […] اگر رفع و توفی حادث شد، ولی تحویلگیرندۀ وصیت وجود نداشت، واگذاری هنگامی بهطور صحیح تحقق مییابد که «وصیتشده» یافت شود و وی از آمادگی برای دریافت وصیت برخوردار باشد.
برای توضیح بیشتر مطلب، مثالی میزنم: فرض کنید به شما گفته شده وقتی خورشید طلوع کرد این امانت را به زید بسپارید. اگر خورشید طلوع کرد و زید حضور نداشت یا به علت وجودِ مانعی خاص، آمادگی دریافت امانت را نداشت، در این صورت شما منتظر میمانی تا زید حاضر شود یا بتواند امانت را تحویل بگیرد. در این حالت شما مقصر نیستی و خلافی از شما سر نزده و کسی بابت تاخیر در تسلیم امانت در اول طلوع خورشید، به شما خرده نمیگیرد؛ چراکه یا تحویلگیرنده وجود نداشته و یا از آمادگی برای دریافت امانت بیبهره بوده است و شما هم امانت را طبق شرط یعنی بعد از طلوع خورشید تسلیم نمودهای؛ زیرا تا هنگامی که خورشید نمایان است و غروب نکرده، فرصت باقی است. انتهای کلام شیخ ناظم عُقیلی (در محضر عبد صالح، پاورقی، ص71 و72)
اما پاسخِ اشکال چهارم نیز روشن است. در این روایت، منظور از امامی که با رفعِ او زمین نابود میشود، امام بهمعنای عام است، یعنی حجت و رسولی که خداوند بهواسطۀ آن حجت را بر بندگانش تمام میکند؛ و این به قرینۀ دیگر روایاتی است که از خالینماندن زمین از امام صحبت میکند؛ بهعنوان نمونه در روایتی از امام باقر(ع) آمده است:
«علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى، عن محمد بن الفضيل، عن أبيحمزة، عن أبيجعفر عليهالسلام قال: والله ما ترك الله أرضا منذ قبض آدم عليهالسلام إلا وفيها إمام يهتدي به إلى الله وهو حجته على عباده، ولا تبقى الأرض بغير إمام حجة لله على عباده.»
امام باقر(ع) فرمود: «به خدا سوگند، از زمان وفات حضرت آدم تاکنون همواره امامی در زمین است که بهوسیلۀ آن؛ مردم بهسوی خداوند هدایت میشوند و او حجت خدا بر بندگانش است و زمین بدون امامی که حجت خداوند بر بندگانش است باقی نمیمانَد.»
همانطور که مشخص است در این روایت، از خالینماندنِ زمین از امامی هدایتگر، از زمان حضرت آدم تاکنون، صحبت شده و اینکه زمین بدون امامی که حجت خداوند بر بندگانش باشد اصلا باقی نمیمانَد؛ این در حالی است که اگر بخواهیم در اینجا امام را بهمعنای ائمۀ دوازدهگانه ترجمه کنیم با مشکل مواجه میشویم؛ چراکه پس از درگذشتِ حضرت آدم(ع)، زمین مدت زیادی را بدون چنین امامی سپری کرده و برجا مانده است؛ بنابراین منظور از امام در اینجا، مطلقاً بهمعنای حجت و رسولی است که خداوند بهواسطۀ آن، حجت را بر بندگانش تمام میکند؛ چنانکه در برخی دیگر از روایات به این معنا تصریح شده است:
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عيسى بن أبيعمير، عن الحسين بن أبي العلاء قال: قلت لأبي عبدالله عليهالسلام: تكون الأرض ليس فيها إمام؟ قال: لا، قلت: يكون إمامان؟ قال: لا إلا وأحدهما صامت.
«حسین بن ابوعَلاء میگوید: به امام صادق(ع) گفتم ممکن است زمین باشد، اما امام در آن نباشد؟ فرمود: «خیر.» گفتم: دو امام چطور؟ فرمود: «خیر؛ مگر آنکه یکی از آنان صامت باشد.»
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن محمد بن أبيعمير، عن منصور بن يونس و سعدان بن مسلم، عن إسحاق بن عمار، عن أبي عبدالله عليهالسلام قال: سمعته يقول: إن الأرض لا تخلو إلا وفيها إمام، كيما إن زاد المؤمنون شيئا ردهم، وإن نقصوا شيئا أئمه لهم.
امام صادق(ع) میفرماید: «زمین از امام(ع) خالی نمیشود، تا اگر مؤمنین چیزی را [از خودشان] اضافه کردند اصلاح کند، و اگر چیزی را کم کردند برای آنان کامل کند.»
محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن ربيع بن محمد المسلي، عن عبدالله بن سليمان العامري، عن أبي عبدالله عليهالسلام قال: ما زالت الأرض إلا ولله فيها الحجة، يعرف الحلال والحرام ويدعو الناس إلى سبيل الله.
امام صادق(ع): «همیشه خداوند حجتی در زمین داشته است که حلال و حرام را میشناسد و مردم را به راه خدا فرامیخوانَد.»
أحمد بن مهران، عن محمد بن علي، عن الحسين بن أبيالعلاء، عن أبي عبدالله عليهالسلام قال: قلت له: تبقى الأرض بغير امام؟ قال: لا.
حسین بن ابوعلاء میگوید به امام صادق گفتم زمین بدون امام باقی میمانَد؟ فرمود: «خیر.»
علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى، عن يونس، عن ابنمسكان، عن أبيبصير، عن أحدهما عليهماالسلام قال: إن الله لم يدع الأرض بغير عالم ولولا ذلك لم يعرف الحق من الباطل.
امام صادق(ع) فرمود: «خداوند زمین را بدون عالم رها نمیکند و اگر اینگونه نبود حق از باطل شناخته نمیشد.»
محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن القاسم بن محمد عن علي بن أبيحمزة، عن أبيبصير، عن أبيعبدالله عليهالسلام قال: إن الله أجل و أعظم من أن يترك الأرض بغير إمام عادل.
امام صادق(ع) فرمود: «خداوند بلند مرتبهتر و بزرگتر از آن است که زمین را بدون امام عادل رها کند.»
علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن الحسن بن محبوب، عن أبيأسامة و علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن الحسن بن محبوب، عن أبيأسامة وهشام بن سالم، عن أبيحمزة، عن أبيإسحاق، عمن يثق به من أصحاب أميرالمؤمنين عليهالسلام أن أميرالمؤمنين عليهالسلام قال: اللهم إنك لا تخلي أرضك من حجة لك على خلقك.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «خداوندا، همانا تو زمینت را از حجتت بر خلقت خالی نمیگذاری.»
و دیگر روایاتی که بهعنوان نمونه در کتاب کافی، ج۱، باب حجت، ذکر شده است.
با این بیان، اشکال فوق نیز پاسخ داده میشود؛ چراکه در زمان غیبت کبری نیز زمین از حجت و فرستادۀ خداوند خالی نشده و اگرچه امام مهدی (ع) رفع شده است، سفیران و حجتهایی بر روی زمین دارد که آنها حجتِ امام مهدی (ع) و در نتیجه حجت خداوند بر مردم هستند و بهواسطۀ آنان، حجت بر مردم تمام میشود. این فرستادهها به دلیل قابلیتنداشتن مردم، صامت هستند و مامور به تبلیغ نیستند و وجودشان صرفاً بهجهت قطع عذر و اتمامحجت است.
دراینباره سید احمدالحسن(ع) در کتاب «عقاید اسلام» میفرمایند:
«فترت، زمانی است که رسول مُرسَل (فرستادهشده) که مأمور به تبلیغ رسالت برای مردم باشد وجود نداشته است. در زمان فترت ممکن است رسولی منصوب از سوی خدا موجود باشد که او را به علم مجهز کرده باشد، اما بهسبب عدم وجود «قابل» (پذیرندۀ دعوت فرستاده)، خداوند او را امر به تبلیغِ دعوت نمیکند.
«لتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ … وَ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»
(تا قومى را كه پدرانشان بيم داده نشدند و در غفلت ماندند، بيم دهى… و برای آنان یکسان است، چه بیمشان دهی یا بیمشان ندهی، ایمان نمیآورند). (یس، 6 و 10)
تبلیغ چنین کسانی که هیچ قابلی در بین آنها وجود ندارد و هیچ نتیجۀ امیدبخشی از تبلیغ به دست نمیآید، حکیمانه نیست. وجود رسول در چنین حالتی موافق حکمت است، چون فرستادن رسول، اقامۀ حجت بر مردم است و مردم با وجود رسول، حجتی ندارند. به این زمان، زمان فترت میگویند که رسول در آن وجود دارد و او همان خلیفۀ خدا در زمین و حجتش بر مردم، یا فرد منصوب از طرف او در زمان غیبت یا رفع اوست، اما مأمور به تبلیغ نیست؛ و اگر این فترت بسیار طولانی باشد، بیش از یک فرستاده در آن دوران وجود خواهد داشت. خداوند سبحان به همین زمان فترت اشاره میفرماید:
«يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَ لَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (مائده، ١٩)
(اى اهل كتاب! بىترديد رسول ما پس از روزگار فترت و نبودِ پيامبران بهسوی شما آمد؛ براى شما بيان مىكند كه نگوييد براى ما هيچ مژدهدهنده و بيمرسانى نيامد. بهیقین مژدهدهنده و بيمرسان به سويتان آمد و خدا بر هر كارى تواناست).
کلمۀ فترت در این آیه بهمعنای انقطاع تام نیست، بلکه بهمعنای ضعف و سستی است؛ یعنی رسولان در زمان فترت موجود هستند؛ اما فترت و سکونی در وظیفۀ رسالت آنها وجود دارد که در تکلیفنداشتن به تبلیغ رسالت الهی آشکار میشود. به این معنا که لااقل روشن شود این رسولان حجت بر بقیۀ مردم و بیانگر ارادۀ خداوند متعال هستند.
سبب و علت مکلفنبودن آنها به تبلیغ، علاوه بر نبودِ پذیرنده، رحمت و ترحم بر مردم نیز بوده است. اینکه مؤمنانِ به حق، حامل بخش زیادی از باطل هستند و به برخی از امور باطل نیز اعتقاد دارند و در نتیجه با کمال تأسف در استقبال از فرستادهشده از غیب کوتاهی میکنند؛ [ولی] این به معنای آن نیست که آنها حتماً در آتش جهنم جاودان میشوند؛ بلکه مقتضای رحمت الهی در گذشته این بوده که چون قابلی برای رسالت و دعوت رسول وجود نداشته، خداوند به آنها رحم کرده و رسولِ آماده را مأمور تبلیغ آنها نکرده و اجازه نداده است فرستادۀ مجهز [به علم] آنها را تبلیغ و دعوت خود را برای عموم مردم علنی کند؛ چون اگر آنها را تبلیغ کرده بود و قبول نمیکردند، نتیجه این میشد که مستحق جهنم میشدند.
و به همین علت، خداوند آنها را بهدلیل رحمتش رها کرده و رسول خود را امر به تبلیغ نکرده است؛ به این ترتیب مردم زمان فترت، امیدوار به امر خدا واگذار شدهاند.
«وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (توبه، 106)
(و گروهی ديگر به مشيت خداوند واگذاشته شدهاند، يا عذابشان میکند يا توبهشان را میپذيرد و خدا دانای حکيم است).
یعنی سبب و علت فترت، نبودِ قابل بوده است؛ همچنین این فترت نشاندهندۀ رحمت و ترحم خداوند بر مردم نیز هست.
و در بخش دیگر این کتاب میفرمایند:
زمان از حجت الهی خالی نمیشود و صحيح نيست كه حجت بدون آنكه فردی را به نيابت تعيين كند، غایب شود و در حالتی که بدون آنكه فردی را بهطور علنی تنصيب كند غایب شود، همۀ امت مقصر خواهند بود و از حق منحرف شدهاند و در این صورت كسی كه قابلیت پذیرش روش صحیح الهی را داشته باشد، وجود نداشته است. در چنین وضعیتی با تعيين فرستاده يا نایب، حجت اقامه میشود؛ اما به دليل نبودِ قابل از او خواسته نمیشود كه مردم را آگاه سازد و با آنها مرتبط شود.
در این حالت، امت مؤمن به خلفای خدا در زمان فترت خواهند بود:
«يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَ لَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
(اى اهل كتاب! بىترديد رسول ما پس از روزگار فترت و نبودِ پيامبران بهسوی شما آمد، براى شما بيان مىكند كه نگوييد براى ما هيچ مژدهدهنده و بيمرسانى نيامد. يقيناً مژدهدهنده و بيمرسان به سويتان آمد؛ و خدا بر هر كارى تواناست). (مائده، ١٩)
و وضعیت مردم در این زمان بهگونهای است که امیدوار و چشمانتظار امر خدا هستند: «وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»
(و گروهی ديگر به مشيت خداوند واگذاشته شدهاند، يا عذابشان میکند يا توبهشان را میپذيرد و خدا دانای حکيم است). (توبه، ١٠٦)
مانند وضعیت احناف پیش از بعثت رسول خدا حضرت محمد(ص) و وضعیت شیعه پیش از بعثت مهدی اول که در وصیت رسول خدا(ص) ذکر شده است. انتهای کلام سید احمدالحسن(ع)
در برخی روایات نیز به وجود فرستادگانی اشاره شده است که مامور به تبلیغ نیستند و وجودشان برای اتمام حجت است؛ بهعنوان مثال در روایتی از کمیل بن زیاد از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است که:
عن كميل بن زياد قال: أخذ أميرالمؤمنين علي بن أبيطالب عليهالسلام بيدي فأخرجني إلى ظهر الكوفة فلما أصحر تنفس ثم قال… كذلك یموت العلم بموت حامليه اللهم بلى لا تخلو الأرض من قائم بحجة (إما) ظاهر مشهور أو خاف مغمور لئلا تبطل حجج الله وبيناته.
امیرالمؤمنین فرمود: «اینچنین علم با درگذشتِ حاملان و صاحبانش از بین میرود. زمین از حجتی ظاهر و مشهور یا پنهان خالی نمیشود تا اینکه حجتهای خداوند و دلایل آشکار او باطل نگردد و اتمام حجت شود.»(کمالالدین، ص۲۹۱)
و نیز:
عن سليمان بن مهران الأعمش، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه محمد بن علي، عن أبيه علي بن الحسين عليهمالسلام قال: نحن أئمة المسلمين، وحجج الله على العالمين، وسادة المؤمنين، وقادة الغر المحجلين، وموالي المؤمنين، ونحن أمان لأهل الأرض كما أن النجوم أمان لأهل السماء، ونحن الذين بنا يمسك الله السماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه، وبنا يمسك الأرض أن تميد بأهلها وبنا ينزل الغيث، وتنشر الرحمة، وتخرج بركات الأرض، ولولا ما في الأرض منا لساخت بأهلها،
ثم قال: ولم تخل الأرض منذ خلق الله آدم من حجة الله فيها ظاهر مشهور أو غائب مستور، ولا تخلوا إلى أن تقوم الساعة من حجة الله فيها، ولولا ذلك لم يعبد الله. قال: سليمان، فقلت للصادق عليه السلام: فكيف ينتفع الناس بالحجة الغائب المستور؟ قال: كما ينتفعون بالشمس إذا سترها السحاب.
امام صادق از امام باقر و او از امام سجاد علیهمالسلام چنین روایت میکند: «ما ائمۀ مسلمانان و حجتهای خداوند بر جهانیان و سرور مؤمنان و رهبر سپیدرویان و مولای اهل ایمانی هستم و ما امام اهل زمینیم، همچنان که ستارگان امان اهل آسماناند؛ و ما کسانی هستیم که خداوند بهواسطۀ ما آسمان را نگاه داشته تا بر زمین نیفتد، مگر به اذن او و بهسبب ما زمین را نگاه داشته که اهلش را نلرزاند. بهسبب ما باران را فروفرستد و رحمت را منتشر کند و برکات زمین را خارج سازد و اگر ما بر روی زمین نبودیم، زمین اهلش را فرومیبُرد.»
سپس فرمود: «از روزی که خداوند آدم را آفرید، زمین خالی از حجت نبوده است. [حجتی] که ظاهر و مشهور است یا غایب و نهان؛ و تا روز قیامت از حجت خدا خالی نخواهد بود و اگر چنین نبود خداوند پرستیده نمیشد.» سلیمان راوی حدیث گوید: به امام صادق علیهالسلام گفتم: مردم چگونه از حجت غایب نهان بهرهمند میشوند؟ فرمود: همچنان که از خورشید پشت ابر بهرهمند میشوند). (کمالالدین، ص۲۰۷)
همچنین در خطبهای طولانی از امیرالمؤمنین(ع) چنین نقل شده است:
«اللهم فلا بد لك من حجج في أرضك حجة بعد حجة على خلقك يهدونهم إلى دينك، ويعلمونهم علمك لكيلا يتفرق أتباع أوليائك ظاهر غير مطاع، أو مكتتم خائف يترقب، إن غاب عن الناس شخصهم في حال هدنتهم في دولة الباطل فلن يغيب عنهم مبثوث علمهم، وآدابهم في قلوب المؤمنين مثبتة، وهم بها عاملون، يأنسون بما يستوحش منه المكذبون، ويأباه المسرفون بالله، كلام يكال بلا ثمن لو كان من يسمعه بعقله فيعرفه ويؤمن به ويتبعه، وينهج نهجه فيفلح به.»
«خداوندا، ناگزیر باید دارای حجتهایی در زمین خود باشی، حجتی پس از حجت دیگر بر خلق خود که آنان را به دین تو هدایت کنند و به آنان دانش تو را بیاموزند تا پیروان اولیای تو از هم جدا نشوند. آن حجت یا آشکار است ولی فرمانبرداری نمیشود یا پنهان و نگران و مراقب خود است. اگر شخص آنان در حال آرامش و سکوتشان در حکومتهای ناحق، از مردم غایب شده باشند،
علم آنان که رواج یافته از مردم پنهان نمیشود و آداب ایشان در دلهای مؤمنین پابرجاست و بدان عمل میکنند و مؤمنین به آنچه تکذیبکنندگان از آن در هراساند و اسرافکاران نیز از آن شانه خالی میکنند مأنوساند. به خدا سوگند این سخن، کالایی است که به رایگان به شما داده میشود. ای کاش کسی بود که آن را به یاری خردش (به گوش دل) میشنید و آن را میشناخت و باور میداشت و از آن پیروی میکرد و در راهش گام برمیداشت و بهوسیلۀ آن رستگار میشد.» (غیبت نعمانی، ص۱۳۷)
کوتاه سخن آنکه: در روایتِ مطرح شده، منظور از امامی که با رفعِ او زمین نابود میشود، به طور مطلق، رسولی است که خداوند بهواسطۀ آن، حجت را بر بندگانش تمام میکند؛ یعنی زمین بهطور کلی از وجود حجت خداوند خالی شود؛ و این نیز هرگز اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد و در زمان غیبت کبری نیز زمین از حجت و فرستادۀ خداوند خالی نشده و اگرچه امام مهدی(ع) رفع شده است، سفیران و حجتهایی بر روی زمین دارد که آنها حجتِ امام مهدی(ع) و در نتیجه حجت خداوند بر مردم هستند و بهواسطۀ آنان، حجت بر مردم تمام میشود. این فرستادهها به دلیل قابلیتنداشتن مردم، صامت هستند و مامور به تبلیغ نیستند و وجودشان صرفاً بهجهت قطع عذر و اتمامحجت است.
والحمد لله