خانه > برگزیده > بنر > 161 – پاسخی به کتاب «نقش علما در عصر ظهور امام زمان (ع)» نوشتۀ نجم‌الدین طبسی؛ قسمت اول

161 – پاسخی به کتاب «نقش علما در عصر ظهور امام زمان (ع)» نوشتۀ نجم‌الدین طبسی؛ قسمت اول

فتوای قتل امام زمان(ع) توسط علما و فقها ـ بخش یک

به‌قلم محمد شاکری

یکی از مباحث مهم در مطالعات حدیثی مهدویت، عملکرد علما و فقهای شیعه در عصر ظهور و چگونگی مواجهه و تصمیم آن‌ها با قائم آل محمد(ص) است. آیا علما و فقهای شیعه در مواجهه با مهدی(ع) در وقت ظهور او را شناخته و به او ایمان می‌آورند؟ یا اینکه شناخته یا نشناخته با او مخالفت کرده و او را تکذیب می‌کنند؟ البته این پرسش به این معنا نیست که دربارۀ همه و قاطبۀ علما و فقهای شیعه بدون حتی یک استثنا حکم کنیم؛ بلکه منظور غالب و بیشتر آن‌هاست؛ تا جایی که می‌توان از آن چنین حکایت کرد که علما و فقهای شیعه چنین عملکردی دارند.

همین نکته‌ گفتاری را دربارۀ برخورد خود مردم و شیعیان هم می‌توان مدنظر قرار داد که آیا شیعیان به استقبال مهدی خواهند رفت یا او را نشناخته و در عصر ظهور وی را متهم به کذب خواهند کرد؟ این بدین معنا نیست که همه مردم و شیعیان به حضرت ایمان نمی‌آورند؛ بلکه صحبت از غالب و بیشتر آن‌هاست. در بسیاری از روایات آمده است که شیعیان در هنگامۀ ظهور و شناخت مدعی حق دچار تردیدند و قائم را انکار کرده و دچار بلا و امتحان می‌شوند و حضرت را تنها رها خواهند کرد و شبیه این مسائل. [1] این‌گونه بیانات در لسان معصومین(ع) معمولاً ناظر به همگی افراد بدون حتی یک استثنا نیست؛ مگر اینکه قرینه یا شواهدی باشد که دلالت بر همگی و قاطبه افراد کند. از جمله این شواهد می‌توان به تحقق خارجی مضمون آن روایت اشاره کرد؛ یعنی زمان آن واقعه رسیده باشد و از مشاهدۀ خارجی آن واقعه متوجه شویم که حدّ آن گفته در زبان معصومین(ع) به چه میزان بوده است.

مطالعات و پژوهش‌های دینی از تاریخ انبیا و ائمه(ع) گرفته تا بررسی روایات عصر ظهور به این اندیشه مُهر صحت می‌زند که علما و فقهای شیعه نه‌تنها در ابتدا به حضرت ایمان نمی‌آورند، بلکه تمام سعی‌شان را در مواجهه و مقابله با حضرت خواهند کرد.

آقای نجم‌الدین طبسی از علمای حاضر در حوزۀ علمیه قم است. او به درس و تدریس در مباحث خارج مهدویت مشغول و معروف است. از آنجا که جایگاه علمای شیعه در عصر ظهور برای آقای طبسی اهمیت داشته است و خوش نمی‌داشته که او و دیگر علمای شیعه متهم به مقابله با مهدی(ع) شوند، در دروس خارج خود سعی کرده است این موضوع را بررسی کند. دروس او در این موضوع در کتابی جمع و منتشر شده است به‌نام «نقش علما در عصر ظهور امام زمان(ع) (بطلان ادعای مخالفت علمای شیعه با حضرت مهدی ع)». [2] بر‌اساس گفته‌های او در این کتاب، او معتقد است که حتی یک روایت نیز بر این نظر وجود ندارد که علمای شیعه در مقابل قائم خواهند ایستاد. او نه‌تنها دامن خود و علمای دیگر را از این اتهام مبرّا می‌داند، بلکه بر این باور است که روایات از علمای شیعه در عصر غیبت تمجید نیز کرده‌اند، تا از این رهگذر بتواند علمای عصر ظهور را نیز در زمرۀ علمای تلاشگر عصر غیبت قرار دهد!

در این سلسله‌مقالات با آقای طبسی به مباحثه می‌پردازیم تا ثابت کنیم تلاش او در پاک‌کردن دامن خویش و دیگر علمای شیعه در مخالفت با مهدی و قائم(ع) بی‌نتیجه است و مطابق روایات و دیگر مؤیدات عقلی و قرآنی و تاریخی، علمای شیعه نه‌تنها به استقبال منجی نخواهند رفت، بلکه همۀ تلاششان را در تکذیب و انکار ایشان به کار خواهند گرفت.

فتوای قتل مهدی(ع) توسط فقها

نجم‌الدین طبسی در مقدمۀ این کتاب در تبیین ریشۀ این تفکر که علما و فقهای شیعه به مقابله با حضرت می‌پردازند، نوشته است:
«ریشۀ این اتهام به سخن محیی‌الدین‌ بن عربی در کتاب فتوحات مکیه، ج3، ص336 و دربارۀ عالمان اهل‌سنت است که هیچ ربطی به فقهای شیعه ندارد. آنجا که می‌گوید: “و لولا ان السیف بید المهدی لأفتی الفقهاء بقتله و لکن الله یظهره بالسیف و الکرم فیطمعون و یخافون فیقبلون حکمه من غیر ایمان بل یضمرون خلافه.” و متأسفانه قندوزی در ینابیع الموده، ج3، ص215 اشتباهاً این جمله را به‌عنوان حدیث به امام باقر(ع) نسبت داده است. البته این نظر شخصی ابن‌عربی است و ربطی به کلمات ائمه طاهرین ندارد. مرحوم فیض نیز در ص471 نظیر آن‌ را از محیی‌الدین آورده ولی بر عالمان عامه تطبیق داده است. با اندکی تأمل در روایات اهل‌بیت معلوم می‌شود که عمدۀ مخالفین چند دسته‌اند: بتریه که شاخه‌ای از زیدیه و دارای عقاید التقاطی و مخلوط هستند؛ گروه مُرجئه؛ نواصب و کسانی که بغض اهل‌بیت جزو اعتقادات آنان است. این‌ها هیچ ربط و ارتباطی به حوزه‌های علمیه، پیروان مکتب اهل‌بیت و فقیهان آن ندارد.»

آقای طبسی با این مقدمه به‌طور مستقیم ریشۀ همۀ این تفکر را به کلامی معروف از ابن‌عربی نسبت داده است. محیی‌الدین ‌بن عربی از عرفای بنام و مطرحی است که علما و اندیشمندان همچنان دربارۀ مذهب وی دچار اختلاف و تردید هستند. ابن‌عربی در کتاب فتوحات مکیه دربارۀ امام مهدی(ع) و نحوۀ مواجهۀ فقها با ایشان سخنانی دارد که قسمتی از آن را آقای طبسی ذکر کردند. ابن‌عربی اهل کشف و حقیقت از عارفان صادق را در جایگاه درستی برای آگاهی از حقایق و شناخت مهدی(ع) معرفی کرده است.

او سپس می‌نویسد:
«دارندگان علم رسوم (علما و فقهایی که در مدارس و حوزه‌ها کسب علم می‌کنند؛ در مقابل عرفا و اهل شهود) به‌دلیل جاه‌طلبی و ریاست‌طلبی و حبّ پیشی‌گرفتن از بندگان خدا، و نیازمندی عموم مردم به آنان، از این رتبه برخوردار نیستند؛ پس نه خودشان را رستگار می‌کنند و نه کسی با آنان رستگار می‌شود. این وضعیت آن فقهایی از روزگار است که خواهان مناصب قضاوت و شهادت و نظارت و تدریس هستند؛ اما کسانی از این علما که متظاهر به دین هستند، افتاده‌حال راه می‌روند، و به مردم با حالتی خاشعانه نگاه می‌کنند، و لب‌های خود را به ذکر تکان می‌دهند تا بیننده ببیند و متوجه شود که آن‌ها اهل ذکرند، ناواضح سخن می‌گویند، و خودبزرگ‌بینی بر آنان چیره شده است و دل‌هایشان همانند قلب‌های گرگ‌ است، خداوند به آن‌ها نگاه نمی‌کند. این وضع دین‌داران آن‌هاست، نه کسانی که هم‌نشین شیطان‌اند. خدا به آنان نیاز ندارد. آن‌ها برای مردم پوست میش بر تن کرده‌اند. در ظاهر برادرند در حالی که در باطن دشمن‌اند. خداوند آنان را بازمی‌گرداند و موی جلوی سرشان را گرفته و آنان را به آنجا که سزاوارشان است می‌برد. وقتی امام مهدی ظهور کند دشمن آشکاری نخواهد داشت مگر فقها به‌طور ویژه؛ زیرا (در صورت ظهور امام مهدی) برای آن‌ها ریاستی نمی‌ماند و تفاوتی با عامۀ مردم نخواهند داشت، و دیگر علمی برایشان باقی نمی‌ماند مگر اندکی. با وجود این امام اختلافات در احکام از دنیا رخت برمی‌بندد. اگر در دست مهدی شمشیر نباشد قطعاً فقها فتوای قتل او را می‌دهند؛ ولی خداوند او را با شمشیر و سخاوت آشکار می‌کند. پس آن فقها یا از روی طمع یا ترس، داوری او را بدون اینکه به او ایمان داشته باشند می‌پذیرند، در حالی که خلاف آن را در دل پنهان می‌دارند … امثال چنین افرادی اگر امام مهدی با شمشیر چیره نمی‌شد به سخنانش گوش نمی‌دادند و در ظاهر نیز از او اطاعت نمی‌کردند، همان طور که قلباً او را فرمان‌برداری نمی‌کنند؛ بلکه دربارۀ او اعتقاد دارند اگر او به‌غیر از روش آنان در میانشان داوری کند او در حکمی که داده در گمراهی است؛ زیرا آن‌ها معتقدند دوران اهل اجتهاد (اجتهاد به‌معنای آگاهی قطعی و غیبی از احکام الهی) به پایان رسیده است و دیگر مجتهدی در دنیا نیست و خداوند بعد از پیشوایان خودشان کسی را که دارای درجه اجتهاد باشد پدید نمی‌آورد؛ و اما کسی که ادعای شناساندن الهیِ احکام شرعی را داشته باشد چنین شخصی از نظر آن‌ها دیوانه‌ای با تخیلاتی فاسد است که به وی توجه نمی‌شود؛ و اگر او ثروتمند باشد و اقتداری داشته باشد به‌دلیل طمع در مال او و ترس از قدرتش در ظاهر در برابرش تسلیم می‌شوند، در حالی که در باطن به او کافرند.» [3]

اینکه دقیقاً ابن‌عربی بر‌اساس چه‌چیزی این نکته را به علما و فقهای عصر غیبت نسبت می‌دهد مشخص نیست؛ آیا او بر‌اساس روایاتی که به دستش رسیده چنین حکمی کرده، یا بر‌اساس کشف و شهودی عرفانی به این نکته رسیده است؟ یا شاید او بر اساس آنچه از سیره تاریخی پیامبران و مواجهه علما با آن‌ها فهمیده است به چنین دیدگاهی معتقد شده است. به‌ هر حال بسیاری از علما و صاحب‌نظران پس از او، این عبارات وی را به‌شکل‌های کوتاه‌و‌بلندی نقل کرده‌اند، خواه مستقیماً به ابن‌عربی نسبت داده باشند و خواه بدون نقل‌قول به مضمون عبارت اشاره کرده باشند: قاضی نورالله تستری در کتاب اِحقاق‌الحق، ج3،ص213 و ج33، ص912؛ مُلاصالح مازندرانی در کتاب شرح الکافی، ج8، ص20؛ صدرالمُتألهین شیرازی معروف به ملاصدرا در کتاب تفسیر القرآن الکریم، ج6، ص303 و کتاب شرح اصول الکافی، ج1، ص563؛ قُندوزی در کتاب یَنابیع‌المَوَدّة، ج3،ص215؛ محقق بحرانی در کتاب الاربعین، ج1، ص230؛ علی نمازی در کتاب مستدرک سفینة البحار، ج2،ص143؛ علی یزدی حائری در کتاب الزام الناصب، ج2، ص87.

نکته در خور توجه دیگر این است که قندوزی در کتاب ینابیع‌المودة این مضامین را به امام باقر(ع) نسبت نداده است و این بی‌دقتی و اتهام به وی از سوی طبسی پذیرفتنی نیست. بلکه کامِل سُلیمان در کتاب یوم‌الخلاص، ج1، ص274 و شیخ ابوالحسن مرندی در کتاب مجمع‌النورین، ج1، ص344 این مضمون را به امام صادق(ع) نسبت داده‌اند.

فتوای قتل امام زمان
توضیحی در مورد فتوای قتل امام زمان

نظر اندیشمندان دربارۀ این کلمات

برخی سعی کرده‌اند همچون نجم‌الدین طبسی مخالفت علما و فقها در این فقرات را به علمای عامه یعنی علمای اهل‌سنت نسبت دهند نه علمای شیعه، تا بتوانند خود و هم‌کیشانشان را از مظانّ این اتهام دور نگه دارند. شیخ علی نمازی در کتاب مستدرک سفینه البحار، ج2، ص143 و محمد سند در کتاب دعوی السفاره فی الغیبة الکبری، ج2، ص346 و نیز شیخ محمد مهدی زین‌العابدین در کتاب بیان‌الائمه، ج3، ص99 نمونه این افراد هستند. نکته قابل عرض دیگری که لازم است گفته شود این است که نویسندۀ کتاب بیان‌الائمه برخلاف آنچه ترویج شده است هرگز این عبارت را به امام باقر(ع) نسبت نداده است؛ بلکه از ابن‌عربی نقل کرده و بر علمای اهل‌سنت حمل کرده است.

کسانی که سعی می‌کنند این فقرات را به علمای عامه یعنی علمای اهل‌سنت نسبت دهند دلیل معتبری بر این امر ارائه نمی‌کنند. در حالی ‌که از ظاهر کلمات ابن‌عربی و توصیفاتش از علما و فقها چنین برداشت می‌شود که وی بر‌اساس ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری علما و فقها در گذشته و حال، چنین عملی را به آن‌ها نسبت می‌دهد؛ بدون آنکه مذهب آن علما تأثیر خاصی در این اقدام داشته باشد؛ پس خصوصیاتی که ابن‌عربی از علما و فقها ارائه می‌دهد که در نتیجه به مخالفت آن‌ها با مهدی(ع) منجر می‌شود اختصاصی به علمای اهل‌سنت نخواهد داشت. در مقابل، به‌دلیل قوت و استحکامی که این مضامین در خود دارد توسط بسیاری از اندیشمندان پذیرفته شده و بدان معتقد بوده و هستند. صدرالمُتألهین شیرازی معروف به ملاصدرا پس از نقل این کلماتِ ابن‌عربی در تأیید این مضامین می‌نویسد:
«بدان که اکثر آن چیزی که ابن‌عربی گفته است، در کتاب‌های حدیثی موجود است که برخی از آن‌ها از طریق اصحاب ما (شیعیان) و برخی دیگر از طریق غیر آن‌ها به ما رسیده است. ای برادران، به کلمات او دقت کنید که دارای معانی و مفاهیمی است که ما را به مذهب او راهنمایی می‌کند؛ همانند این کلماتش: همانا برای خداوند خلیفه‌ای است؛ سعادتمندترین مردم نسبت به امام مهدی(ع) اهل کوفه هستند؛ دشمنانش مقلدین علما و مجتهدین هستند؛ او در حکمی که داده در گمراهی است؛ زیرا آن‌ها معتقدند دوران اهل اجتهاد به پایان رسیده است و دیگر مجتهدی در دنیا نیست، تا انتهای گفته‌های ابن‌عربی. بدان که در سخنش فواید شریف و لطایف عجیبی‌ است. در آن دقت کنید شاید به مقاصدش هدایت شوید.» [4]

ملاصدرا در کتاب دیگرش پس از نقل این کلمات ابن‌عربی به شرح چرایی تمرّد و مخالفت برخی علما و فقها با امام مهدی(ع) می‌پردازد. او معتقد است بسیاری از مخالفین از این جهت با حضرت مخالفت می‌کنند که گمان می‌کنند اگر زیر بار ولایت و اطاعت ایشان بروند، آن جایگاه آن‌چنانی را که پیش عوام مردم داشته‌اند از دست خواهند داد. یعنی با پذیرش ولایت امام مهدی(ع) دیگر آن بزرگی و ریاست بر مردم را نخواهند داشت، مگر اینکه از روی ترس یا طمع با حضرت موافقت کنند نه برای تقرب به خداوند متعال. ملاصدرا علت این تفکر را مرض نفْس و خباثت ذات آن‌ها می‌داند. [5]

محقق بحرانی نیز پس از ذکر این عباراتِ ابن‌عربی در کتاب فتوحات مکیه در تأیید محتوای آن می‌نویسد:
«این کلام اوست (ابن‌عربی)، و دلالتش بر آنچه از طریق اصحاب ما (شیعیان) رسیده است از جهات متعدد واضح است که بر کسی که با چشم بصیرت بنگرد مخفی نمی‌ماند.» [6] مرجع معروف معاصر محمدتقی بهجت در درس خارج خود این فقره از کلام ابن‌عربی را ذکر کرده و بدون اشاره به ناقل این عبارت که آیا روایت است یا خیر، می‌گوید:
«حتی در زمان ظهور حضرت ظاهراً همه ایمانشان باطنی نیست؛ ناچارند، «لَولا اَنَّ السَّیْفَ بِیَدِهِ لَاَفْتَی الْفُقَهاءُ بِقَتْلِهِ». این‌ها از ترس اظهار ایمان می‌کنند وگرنه ممکن است که خیلی‌هایشان باطناً همان قضایای سابقه را دارند.» [7]

علت این امر را شاید بتوان در کلام دیگری از محمدتقی بهجت پیدا کرد. وی در جای دیگری به عدمِ انتظار علما و مراجع برای ظهور اشاره می‌کند و دربارۀ حرص این جماعت بر ریاست و مرجعیت می‌گوید: «بسیار شنیده شده است نه در یک مورد و دو مورد که عده‌ای می‌گویند: تا دیگران رئیس و مرجع بودند حضرت نیامد، حال که ریاست و زعامت به دست ما رسیده می‌خواهد ظاهر گردد و ظهور کند؟! سخن این‌ها نظیر گفتار کسانی است که در روایت دارد وقت ظهورِ حضرت غایب(ع) برای آن حضرت پیام می‌فرستند: «اِنّا کَفَیناکَ المَؤونه»؛ ما عهده‌دار کارها و زحمات هستیم لازم نیست شما تشریف بیاورید و دخالت کنید.» [8] در واقع محمدتقی بهجت حرص و طمع در روحانیت و مراجع برای ولایت بر مردم و ریاست بر آن‌ها را چنان زیاد می‌بیند که معتقد است همین صفات رذیله در روحانیت آن‌ها را مجبور به مخالفت با حضرت کرده تا مبادا به جایگاه و برتری آن‌ها بر عوام مردم لطمه وارد شود. در واقع، اینکه گفتند آن‌ها به حضرت پیام می‌فرستند که تشریف نیاورند نوعی شرح‌حال واقعی آن‌هاست که گمان می‌کنند می‌توانند جای خالی امام را برای دین و دنیای مردم پر کنند و از طرفی هواهای نفسانی‌شان خواهان ریاست بر مردم است و هر طلبه یا آخوندی که در حوزه‌ها درس خوانده و سالیان زیادی را زحمت کشیده است در واقع منتظر روزی بوده تا چند صباحی را بر مردم ریاست کند و اکنون راضی به ظهور امام مهدی(ع) و بی‌اعتباری علوم اندکش نمی‌شود.

مرتضی مطهری نیز از این قافله عقب نماند و در یادداشت‌های خصوصی خود که چند سال پیش برای اولین بار منتشر شده و در پیِ انتشارش جنجالی صورت گرفت، به مضمونِ این فقره اشاره کرده و در مقام نقدِ علما و مراجع شیعه می‌نویسد:
«علمای شیعه و فقهای شیعه خود را نائب حضرت حجة بن الحسن(ع) معرفی می‌کنند، ولی فقط در بعضی کارها نه در همه کارها. هر کاری که منفعت دارد و از آن کار پولی و مقامی درمی‌آید نیابت آن کارها را قبول دارند، مثل گرفتن وجه و ولایت بر صِغار و قُصَّر و غُیَّب و اِفتاء و قَضاء، و هر کاری که فقط زحمت و مجاهده می‌خواهد می‌گویند خود حضرت بیایند و آن کار را درست کنند. علی‌هذا بودجۀ مصالح عامه را آقایان می‌گیرند و به خودِ اصلاحات عمومی کاری ندارند و بلکه ایمان به آن کار هم ندارند و عقیدۀ خلاف دارند و درست مثل قوم بنی‌اسرائیل می‌گویند: (فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون)‏. [9] از اینجا باید فهمید که چرا در روایات وارد شده که فقها به قتل حجة بن الحسن فتوا خواهند داد؛ هرچند آقایان تأویل می‌کنند و می‌گویند، مقصود، فقهای عامه هستند! البته قضیه علت طبیعی دارد؛ وقتی کسی ظاهر شود که دکان آقایان را می‌بندد با او کاری ندارند بلکه صد‌در‌صد با او مخالف‌اند. این‌ها امروز از نام او، از جشن تولد او و از مقام او بهره‌برداری می‌کنند و این بهره‌برداری در صورتی است که خود او حاضر نباشد؛ اگر خود او حاضر باشد این بهره‌برداری میسر نیست.» [10]

مرتضی مطهری نه‌تنها فتوای قتل امام زمان(ع) توسط علما و فقها را به روایات نسبت داده است، بلکه در طعنه به کسانی که قائل‌اند منظور این دسته از روایات، علمای اهل‌سنت هستند، به چرایی و توجیه این رفتارِ علما و فقهای شیعه پرداخته و علت این امر را کاملاً طبیعی و منطقی عنوان می‌کند. مرتضی مطهری نیز دقیقاً مثل محمدتقی بهجت علت مخالفت علما و فقها با امام زمان(ع) را در ریاست و ولایت بر مردم در نبودِ آن حضرت می‌داند؛ مجموعه‌ای که تا امام مهدی(ع) در غیبت باشند این امکان را دارند که بر عوامِ مردم برتری داشته و از آن‌ها برای خود مریدانی بسازند؛ اما اگر امام زمان(ع) ظهور کند دیگر این فرصت برای آن‌ها وجود نخواهد داشت؛ مخصوصاً برای کسانی که سالیان زیادی منتظر مرجعیت و ریاست خویش ماندند و هم‌اکنون نوبت آن‌ها شده است. بی‌جهت این نکته لطیف نیست که در روایات مهدوی اشاره کرده‌اند که یاوران و مؤمنان به مهدی(ع) در زمان ظهورش غالباً جوان‌ها هستند. امام علی(ع) فرمود:
«همانا اصحاب قائم جوان هستند و هیچ کهن‌سالی در بین آن‌ها نیست، مگر به‌اندازۀ سرمه در چشم یا نمک در غذا، و کمترینِ چیز در غذا، نمک است.» [11]

همین مطالب و مضامین از نحوۀ مواجهۀ علما و فقها با امام زمان(ع) در ذهن آقای خمینی بوده است که در جایی خود را نشان داده و برای سیاست‌های خویش از آن بهره برده است. او درباره آخوندهای درباری که تمایل به آمریکا دارند نوشته است:
«روزی که ولی‌الله‌الاعظم، امام عصر(ع) ظاهر شوند و در کعبه ندای عدالت سر دهند و برخلاف ظالمان و کافران فریاد کشند همین آخوندها هستند که او را تکفیر کنند و از ستمگران پشتیبانی نمایند.» [12] آقای خمینی همان است که در ذکر مقام بلند و جایگاه رفیع ابن‌عربی، نامش را در نامۀ معروفش به گورباچف رئیس اتحاد جماهیر شوروی ذکر می‌کند:
«…دیگر شما را خسته نمی‌کنم و از کتب عرفا و به‌خصوص محیی‌الدین بن عربی نام نمی‌برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگ‌مرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این‌گونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریک تر از‌موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.» [13]

آقای خمینی در جای دیگری درباره علما و فقهای فاسد می‌گوید:

«آن‌قدر صدمه‌ای که اسلام از یک آخوند فاسد می‌خورد از محمدرضا نمی‌خورد. در روایات هست که آخوند فاسد و ملّای فاسد در جهنم از بوی تعفنش اهل جهنم در عذاب هستند. در این دنیا هم از بوی تعفن بعضی از آخوندهای فاسد دنیا در عذاب است. ما طرفداری از عمامه نمی‌کنیم. ما طرفداری از اسلام می‌کنیم.» [14] در جای دیگری نیز به‌صراحت به یک سند تاریخی اشاره می‌کند که یک عالم و فقیه و معمّم، فتوای قتل یک روحانی دیگر را می‌دهد:
«اگر تهذیب در کار نباشد علم توحید هم به درد نمی‌خورد… باید کوشش شود در حوزه‌های علمیه چه حال چه بعدها که این‌ها را مهذّب کنند. در کنار علم فقه و فلسفه و امثال این‌ها، حوزه‌های اخلاقی، حوزه‌های تهذیب باشد و حوزه‌های سلوک الی الله. شما می‌دانید که مرحوم شیخ فضل‌الله نوری را چه‌کسی محاکمه کرد؟! یک معمّم زنجانی، مُلّای زنجانی، محاکمه کرد و حکم قتل را او صادر کرد. وقتی معمم و ملّا مهذب نباشد فسادش از همه‌کس بیشتر است.» [15]

آقای خمینی در سخنرانی‌هایش در نجف اشرف که به‌صورت کتاب «ولایت‌فقیه» تدوین شد دربارۀ برخورد با روحانی‌ها و فقهای فاسد که احتمالاً خلاف اندیشه‌های او عمل می‌کردند گفت:
«این‌ها وضعیت اسلام را به هم زده‌اند و می‌زنند و لکه‌دار می‌کنند. این‌ها در یک روایت هست که از دینتان به آن‌ها بترسید، بترسید از دینتان از این افراد. این‌ها دین را از بین می‌برند. این‌هایی که غیبتشان جایز است و در روایتی که خاطرم نیست تهمت به آن‌ها هم جایز است. با اینکه تهمت از گناهان کبیره است، در همچین جایی گاهی اوقات جایز و گاهی اوقات واجب می‌شود که این آخوند اگر آبرو دارد ساقط شود. اگر این‌ها در اجتماع ساقط نشوند امام زمان را ساقط مى‏‌کنند، اسلام را ساقط مى‏‌کنند. باید جوان‌هاى ما عمامۀ این‌ها را بردارند. من نمى‏‌دانم جوان‌های ما در ایران مرده‌‏اند؟ عمامه‌هاى این‌ها را باید بردارند‏. من نمى‌‏گویم بکشند؟! این‌ها قابل‌کشتن نیستند، لکن عمامه از سرشان بردارند داخل کوچه‌ها. چرا مُردند این جوان‌های ما؟ ما که بودیم این‌طور نبود! امثال این‌ها که به اسلام این‌طور دارند لطمه وارد می‌کنند به‌نام فقهاى اسلام، به اسم علمای اسلام این‌طور مفسده در جوامع ما ایجاد مى‏‌کنند مردم موظف هستند، جوان‌هاى غیور ما موظف هستند، لازم نیست آن‌ها را خیلی کتک بزنند! لکن عمامه‏‌هایشان را بردارند، نگذارند معمم ظاهر شوند. نگذارند این نوع آخوندها معمم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بین مردم بیایند.» [16]

باید توجه داشت که در ذهن شخصیت معروفی همچون آقای خمینی چنین امری وجود داشته است و بدان معتقد بوده که علما و فقها و آخوندها ظرفیت بسیار بزرگی برای ایجاد فساد و تباهی در جوامع اسلامی دارند و امام مهدی(ع) در زمان ظهورش کار بسیار سختی با علما و فقهای سوء دارد. حال این اعتقاد بر‌اساس روایاتِ رسیده از معصومین(ع) در ذهن آقای خمینی شکل گرفته است یا بر‌اساس آنچه از رفتار و سنت همیشگی علما و فقها در تاریخ مشاهده می‌شود یا هر دو. اما چه معیاری برای تشخیص عالم و فقیه صالح و باتقوا از فقیه فاسد وجود دارد؟
نکتۀ کلیدی اینجاست که هر عالم و فقیهی خود و هم‌فکرانش را از دایرۀ آن علما و فقهای سوء جدا می‌داند. در واقع می‌توان گفت گاهی اوقات نه صفات رذیله در برخی علما و فقها، بلکه ایدئولوژی و تفکر و نظرات خاصی که یک عالم و فقیه یا مجموعه‌ای از فقها دارند باعث مقابله و انکار قائم(ع) خواهد شد. هر عالم و فقیهی آنچه را خود می‌پندارد و اجتهاد می‌کند و درست ‌می‌داند اسلام حقیقی اعلام کرده و غیر آن را باطل و گمراهی تلقی می‌کند. در نتیجه هر عالم و فقیهی را که با تفکرات و اندیشه‌های او مخالفت داشته باشد گمراه دانسته و بلای جان امام مهدی(ع) در وقت ظهورش. اما وجه مشترک بین همۀ این علما و فقها این است که قبول دارند علما و فقها پتانسیل و ظرفیت بسیار بالاتری از مردم عادی در مواجهه و مقابله با امام مهدی(ع) خواهند داشت.

آقای خمینی نیز آنچه را خود اجتهاد کرده درست دانسته و برای این اندیشه‌هایش تا انقلاب سیاسی نیز پیش رفته است و هر عالم و فقیهی را که با رأی او مخالف باشد مصداق همان روایات دربارۀ علمای فاسد می‌داند. او حتی با برداشت اشتباه از برخی روایات معتقد شده است که تهمت‌زدن برای ساقط‌کردن آبروی علما و فقهایی که فاسدند جایز و بلکه واجب است. نگاه ایدئولوژیکی خاص به راه درست و غلط، و عالِم صالح و فاسد تا جایی پیش می‌رود که از اتهام به علمایی که به‌زعم خودشان عادل و اهل تقوا هستند اما با نظرات آن‌ها موافق نیستند نیز استفاده می‌کنند. برای نمونه سید موسی شبیری زنجانی از علما و مراجع معروف حال‌حاضر حوزۀ علمیۀ قم در خاطراتش محتوای جلسه‌ای را نقل می‌کند که در آن آقای علی مشکینی می‌پرسد حکم شرعیِ از میدان ‌خارج‌کردن علمایی نظیر سید احمد خوانساری که عادل‌اند اما در مسیر انقلاب نبوده و سد راه اسلام‌اند چیست؟ آقای آذری قمی در پاسخ او می‌گوید که تخریب وجهه علمایی این‌چنینی بلا اشکال است! [17]

بسیاری از علما و فقهایی که به‌ظاهر و در نگاه مردم اهل تقوا و دیانت هستند، این‌چنین بر سر اندیشه‌هایی که خودشان درست و غلط می‌دانند با یکدیگر درگیر شده و از غیبت و تهمت علمای صالحی همچون سید احمد خوانساری که به دیانت و تقوا و کرامت معروف بوده است نیز دریغ نمی‌کنند. اکنون به نظر شما همین علما و فقها چه با نیت درست و چه نادرست آیا در معرض انکار و مخالفت و اتهام به مهدی(ع) در وقت ظهورش نیستند؟ یقیناً بسیاری از علما و فقهای شیعه انتظار دارند که امام مهدی(ع) در وقت ظهورش خلاف اندیشه‌ها و باید و نباید‌های آن‌ها حکم نکند که اگر چنین کند در واقع او را یک مدعی کذاب معرفی کرده و بعید نیست فتوای قتل او را پس از بارها و بارها اتهام و ناسزا بدهند؛ ازاین‌رو ابن‌عربی دربارۀ اعتقاد قلبی علما نسبت به امام مهدی(ع) گفته است: «دربارۀ او اعتقاد دارند که اگر او به غیر از روش آنان در میانشان داوری کند او در حکمی که داده در گمراهی است.»

جالب اینجاست که هم‌اکنون می‌توانیم از کلمات خود نجم‌الدین طبسی شاهد بیاوریم که چگونه توضیحات و توجیهات افرادی مثل ابن‌عربی و محمدتقی بهجت و مرتضی مطهری در چرایی مخالفت علما و فقها با امام زمان(ع) زدن تیر وسط خال است. آقای طبسی در ادامه صحبت قبلی‌اش نوشته است:
«امروزه مطرح‌کردن اشخاصی مانند یمانی و امثال آن برای محدود‌کردن قدرت مرجعیت است. برخی ادعا می‌کنند که اگر شمشیر دست امام زمان(ع) نباشد علما فتوای قتل امام را صادر می‌کنند. این حرف بی‌ربط و بدون سند است و به‌هیچ‌وجه روایت نیست؛ بلکه حرف بعضی عرفا مانند محیی‌الدین عربی و آن هم ناظر به علمای خودشان است و ارتباط چندانی به علمای شیعه ندارد.» [18]

شما به این کلام طبسی دقت کنید. با اینکه شخصیت یمانی از شخصیت‌های مهم و اصلی عصر ظهور است و در روایات معتبری از ائمه معصومین(ع) در کتب معتبر بدان تصریح شده است؛ [19] اما آقای طبسی با کمال وقاحت می‌گوید که مطرح‌کردن چنین افرادی تنها به‌جهت محدودکردن قدرت مرجعیت است! او ناخواسته تصریح می‌کند که مرجعیت قدرت و تسلط بر مردم دارند و مطرح‌شدن افرادی مثل یمانی باعث تضعیف قدرت مرجعیت خواهد شد. او قبل از آنکه به‌دنبال حقیقت باشد و به‌دنبال یمانی و صاحب پرچم هدایت باشد، به‌دنبال این است که قدرت و جایگاه خود و هم‌کیشان خود از علما و فقها و مراجع را حفظ کند.

امثال او که نمایندۀ مجموعۀ بزرگی از حوزویان و علما و فقهای حوزه هستند از ظهور یمانی و امام مهدی(ع) احساس خطر می‌کنند که مبادا با ظهور این افراد قدرت و جایگاه آن‌ها از بین برود. لازم است تا دوباره و چندباره به کلمات ابن‌عربی و آقایان بهجت و مطهری برگردید و با این گفتۀ آقای طبسی مقایسه کنید که چقدر مسئله روشن بوده و هست و به قول مرتضی مطهری علت این قضیه کاملاً طبیعی است. طبسی در نبود امام مهدی(ع) می‌تواند با دروس خارج خویش مشغول به ریاست و شهرت باشد و همین درس و بحث نیز اگرچه ظاهر دینی و ارزشی بدان می‌دهد ولی حجابی شده است بین او و امام مهدی(ع) و وسیله‌ای برای متهم‌کردن حجت خدا به کذب و دروغ‌گویی، و به قول آقای خمینی که ذکرش قبلاً گذشت تهذیب اگر در کار نباشد علم توحید هم به درد نمی‌خورد.

جناب طبسی بدون ارائۀ دلیل معتبر، کلام ابن‌عربی را حمل بر علمای اهل‌سنت می‌کند و همین نشان از احساس عجز و خطری است که در خودشان حس می‌کنند. او بدون توجه به ده‌ها روایت دیگر که دراین‌باره موجود است همه را نادیده انگاشته و بدون توجه به سیره و سنت همیشگی تاریخ، این نسبتِ به علما و فقها را بی‌ربط و بی‌سند دانسته است.
اما به‌راستی آیا آن چیزی که بین بسیاری از مردم و حتی بزرگان و صاحب‌نظران معروف شده است که فقها و علما فتوای قتل امام مهدی(ع) را خواهند داد، بدون ریشه و بدون دلیل معتبر است؟ و آیا به قول جناب طبسی ریشۀ این تفکر تنها به کلام ابن‌عربی برمی‌گردد؟ آیا ابن‌عربی در توضیحاتش دربارۀ امام مهدی(ع) و نحوۀ مواجهۀ علما و فقها با ایشان(ع) از روی نظر شخصی و بدون دلیل معتبر سخن گفته؟ و آیا منظور ابن‌عربی علمای عامه و اهل‌سنت بوده‌ است؟
در قسمت بعدی به این بحث خواهیم پرداخت که جدای از ریشه و منشأ کلام ابن‌عربی در کتاب فتوحات مکیه، شواهد و مدارک زیادی از قرآن و روایات و سیرۀ تاریخی وجود دارد که مهر تأییدی بر این مطلب باشد که فقها و علمای شیعه به مخالفت با مهدی(ع) پرداخته و فتوای قتل ایشان(ع) را خواهند داد.

ای خسته از جماعتِ غرقِ ریا حسین
ای دل بریده از همه‌ی رنگ‌ها حسین
بر قتلِ تو فقیهِ دروغین بداد رأی
ای کشتۀ شیوخِ مقدس‌نما حسین. [20]

——–
1. برای نمونه ر.ک: الزهد، 104؛ غیبت نعمانی، 188 و 178؛ دلائل الامامه، 455.
2. ویراستار: محمدرضا غفوری، انتشارات مرکز تخصصی مهدویت حوزۀ علمیه قم، تابستان 1400.
3. فتوحات مکیه، ج3، ص336.
4. شرح اصول الکافی، ج1، ص564.
5. تفسیر القرآن الکریم، ج6، ص303.
6. کتاب الاربعین، ج1، ص230.
7. https://bahjat.ir/fa/content/2148
8. در محضر بهجت، ج2، ص404.
9. ([بنی‌اسرائیل] گفتند: اى موسى! تا آن‌ها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد! تو و پروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همين جا نشسته‏ايم). مائده، 24.
10. یادداشت‌های استاد مطهری، ج15 (جلد سوم از بخش دفاتر یادداشت)، ص150.
11. غیبت نعمانی، ص316.
12. صحیفۀ امام خمینی، ج19، ص25.
13. همان، ج21، ص220ـ226.
14. صحیفه امام خمینی، ج10، ص279.
15. https://www.aparat.com/v/GwnT4
16. https://www.aparat.com/v/TkVje
17. جرعه‌ای از دریا، ج4، ص652ـ653.
18. ص16 تا 17.
19. غیبت نعمانی، ص256؛ ارشاد مفید، ج2، ص375.
20. شاعر: محسن کاویانی.

161 – هفته نامه زمان ظهور – 31 شهریور 1402

دانلود تمامی شماره های هفته نامه زمان ظهور

همچنین ببینید

گفت‌وگوی_داستانی_دربارۀ_دعوت_فرستادۀ_عیسای_مسیح

گفت‌وگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (قسمت سوم)

عیسی به آمدن مدعیان دروغین بسیاری هشدار داده است، اما نگفته هر مدعیِ پس‌از او …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *